بیوگرافی
 
سعی کردم تو این وبلاگ بیوگرافی مشاهیر ایران و جهان رو واسه دوستای عزیزم بذارم ..
 

ناصرالدین‌شاه قاجار (۲۵ تیر ۱۲۱۰ - ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵) که پیش از پادشاهی ناصرالدین میرزا خوانده می‌شد، معروف به قبله عالم، سلطان صاحبقران و بعد شاه شهید، چهارمین شاه از دودمان قاجار ایران بود. وی طولانی‌ترین دوره پادشاهی را در میان دودمان قاجار داراست. او همچنین نخستین پادشاه ایران بود که خاطرات خود را نوشت.

ناصرالدين شاه نقاشي توسط كمال الملك


برچسب‌ها: عباس ميرزا ملك آرا, ناصرالدين شاه, محمدشاه قاجار, سلسله قاجاريه

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد

 در دوره ناصرالدين شاه دو تا مليجك داشتيم كه پدر و پسر بودن و شهرت از آن مليجك دوم يعني پسر بوده و ... 

مليجك (عزيزالسلطان)
امين اقدس يكى از صيغه هاى گروسى كردى ناصرالدينشاه بود. بعداز چهارسال كه در حرم بود برادرش امين خاقان را از گروس خواست, او هم آمد. غلام بچه شد. يك روز يكى از غلام بچه ها چند گنجشك از يك لانه در مى آورد.امين خاقان نظاره گر بود. عصر كه شاه به حرم مى آيد, امين خاقان اسم گنجشك از خاطرش رفته بود, چون كه گروسى ها به گنجشك مليجك مى گويند, همچو به عرض مى رساند كه مليجك ها را فلانى از لانه اش درآورده. چون امين خاقان كلمه مليجك را به يك طرز خوش و يك لهجه اى مى گويد كه اسباب تفرج خاطر شاه مى شود, از همان تاريخ شاه هميشه به امين خاقان مليجك مى فرمايند. و اين لقب خانوادگى از براى ما شده, چنانچه من هم (غلامعلى عزيزالسلطان) به همين لقب مفتخر بودم (روزنامه خاطرات_ غلامعلى خان عزيزالسلطان مليجك)

بعداز چندسال غلام بچه بودن فراش خلوت شد.ماموريتش اين بود كه آفتابه به مبال به جهت بندگان همايونى مى گذاشت. به اين واسطه خود شاه و سايرين او را امين ظرطه ملقب كرده بودند. در سفر دوم ناصرادينشاه به اروپا از همراهان وى بود.. در بازگشت به ايران كار تفنگدارى شاه در شكارگاه به وى داده شد. بعدها به درجه اميرالامرايى (ارتشبدى) ارتقا مى يابد

مليجك دوم كه همان مليجك معروف است, (غلامعلى خان عزيزالسلطان متولد 1295 ه.ق) كه شاه عاشق او بود فرزند اوست كه بعدها مقيم دائمى دربار شد. اعتمادالسلطنه مى نويسد: تمام قد و قامتش زياده ازيك ذرع زيادتر نيست. صورت بسيار زشت و جبهه اى دارد بسيار سبزه, ابروى سياه از هم گشوده, دهان بى اندازه گشاد, كله از تناسب بزرگتر, چند سالك در صورت, دماغ چون برج, و كثافت لباس و بدن به حدى است كه غالبا از عفونت بخصوص در تابستان كسى نمى تواند ازنزديك او عبور كند.

مليجك كه كودكى زشت و كريه المنظر و زردرنگ بود, هيچكس بدو توجهى نداشت, يك گربه خط و خالى شبيه ببر داشت و اسم او ببرى خان بود و اغلب اوقات با اين گربه لاغر و لوس كه اطوارش بى شباهت به صاحبش نبود در دربار پيش عمه اش امين اقدس كه يكى از صيغه هاى معروف ناصرالدينشاه بود مى پلكيد.

روزى ناصرالدينشاه مريض شد و در خانه امين اقدس خوابيده بود, ببرك خان ضمن بازى با مليجك كه سه سالش بود وارد خوابگاه شاه شده و بدنبال وى مليجك هم وارد شد, شاه كه صداى پا و داد و فرياد مليجك را شنيد فرياد زد پدر سوخته كى هستى؟ آهاى امين اقدس بيا, آهاى امين اقدس بيا!. وقتى امين اقدس و فراشباشى مخصوص وارد اتاق شاه شدند, ديدند مليجك قباى شاه را گرفته و مى گفت: يالا پاشو بريم, زودباش داد نزن پاشو, چقدر تو تنبلى. وى بدون آنكه بداند طرف صحبتش شاه است, اين جملات را تكرار مى كرد. امين اقدس كه اين صحنه را ديد پيش خود گفت هم اكنون شاه ميرغضب خواهد خواست و كلك من و غلام و پدرش كنده مى شود. ولى چون زن زرنگ و با هوشى بود خطاب به شاه گفت قربان اين بچه برادرزاده من و سيد است, از سادات علوى است, دلش را بدست بياوريد و چند لحظه محض خاطر او از رختخواب بلند شويد, شايد خداوند او را مامور فرموده كه شما را حركت دهد و موجب شفاى عاجل گردد. شاه كه به شدت خرافى بوده و به سادات عقيده داشت, از جا بلند شد و مليجك هم بدون آنكه بفهمد چه مى كند همانطور گوشه قباى شاه را گرفت و او را با خنده از اتاق بيرون برد و هنوز به انتهاى راهرو نرسيده بودند كه ناگهان صداى مهيبى بلند شد و بدنبال آن گرد و خاك همه جا را گرفت, و همه وحشت زده از اتاقها بيرون آمدند. امين اقدس چند قدم به عقب برگشت تا ببيند چه خبر شده و ناگهان فرياد زد: قبله عالم سلامت باد, غلام سيد شما را از مرگ نجات داد زيرا سقف اتاق خواب فرو ريخت و اگر يك ثانيه ديرتر بيرون آمده بوديد امروز ملت ايران ماتم زده بود.

ناصرالدينشاه به عقب برگشت و سقف خراب شده اتاق را نگاه كرد و سپس در حالى كه صورت زردرنگ مليجك را مى بوسيد زير لب گفت: بله امين اقدس تو راست مى گفتى خداوند اين بچه را مامور حفظ جان من كرده است. فورا دستور بده يكصد گوسفند و پنجاه گاو فربانى كنند و بين فقرا تقسيم نمايند .

بارى, اينكه واقعا سقف اتاق بطور اتفاقى فرو ريخت , يا تمام اين ماجرا توسط امين اقدس برنامه ريزى شده بود تا در رفابت با صدها صيغه ديگر شاه خودرا عزيز شاه كند, رازى است كه آن مرحومه با خود به گور برد. بزودى در دربار شايع شد كه بدست برادرزاده امين اقدس معجزه اى صورت گرفته و شاه از مرگ حتمى رهايى يافت. اما اين آخرين معجزه نبود, چند ساعت بعد ببرى خان كه عليرغم نامش ماده بود, سه تا بچه زائيد, و براى رهايى ازدست مليجك جاى بچه ها را عوض مى كرد, از قضا در يك نوبت از اين جا عوض كردنها باز هم به خوابگاه تازه شاه بيمار رفته و دو سه بار دور رختخواب شاه گرداند, زيرا گيج شده بود كه از كدام طرف برود و بچه هايش را مخفى كند, امين اقدس كه جريان را به چشم مى ديد, فورا حيله ديگرى كرد و بالاى سر شاه آمد گفت: قربان, ملاحظه مى كنيد كه گربه مليجك بچه هاى خود را دور شاه مى گرداند مثل اينكه مى خواهد آنها را بلاگردان شاه كند. شاه خرافاتى گفت بله امين افدس, انشاالله كه همينطور است

از قضا هر سه بچه ببرى خان كه آنها را در تنور نيمه گرم جا داده بود(يا اينكه امين اقدس جا داده بود؟) فرداى آنروز مى ميرند, امين اقدس جسد آنها را جلوى شاه آورده و گفت فربان, بچه گربه ها تصدق شده اند و حتما امروز عرق صحت خواهيد كرد. خلاصه شاه كم كم تبش فروكش كرد و فرداى آنروز حالش خوب شد و داستان اين معجزات غوغايى كرد. و مليجك كه در ديدار اولى كه شاه اور را در كريدور ديده و عنتر خطاب كرده بود, لقب عزيز السلطان گرفت, و به مقام و رتبه اى رسيد كه صدراعظم و نايب السلطنه در نزد شاه آن مقام و مرتبت را نداشتند

به هر حال نه تنها مليجك شهرت و عزت يافت بلكه كار ببرى خان گربه وى هم به جاهاى عالى كشيد, بطورى كه تا آخر عمر يك گردنبند الماس گران به به گردنش آويخته و روزى يك بار او را در كالسكه مخصوص فرار داده و به گردش مى بردند, و اگر كسى نگاه چپ به اين گربه مى كرد سرو كارش با ميرغضب بود. در آن ايام دو موجود حق داشتند روى زانوى شاه بنشينند, يكى مليجك و ديگرى ببرى خان

علاقه و عشق ناصرالدينشاه به مليجك به حدى رسيد كه موقع بيدار شدن از خواب علاقه مند بود كه بصورت عزيزالسلطان چشم خود را باز كند, لذا چند حياط روبروى در اندرون شاه به جهت مليجك اختصاص داده شده بود كه نزديك باشد. دونفر پيشكار و تعدادى خدمه و نوكر براى او تعيين كرد. مليجك به روايت تمام كسانيكه او را ديده و وى را مى شناختند آدمى رذل و بداخلاق و بى عفت و متجاوز و رشوه خوار...بود. نوكرهاى وى براى خوشامد او هركس سواره يا پياده كه ازمقابل در اندرون مى گذشت بقدرى گلوله برف برسر و روى او مى زدند كه از پا در مى آمد. چندين بار به امر شاه براى او معلم استخدام كردند تا درس بخواند, آنقدر معلم ها را اذيت مى كرد كه هيچكدامشان دوام نمىآورند, يك روز نوكرها براى خنده مليجك به سر يكى از معلمين ريخته و زيرشلوارى اش را در مقابل جمع از پايش درآوردند و او را مجبور كردند كه لخت برقصد.آنچه شاه داشت براى او هم تهيه ديده بودند. مثلا يك دسته موزيك به اسم مليجك بود و كليه آلات نفره بود و ملكه انگلستان براى شاه هديه فرستاده بود. سى نفر فراش (گارد) فرمزپوش مثل فراشهاىشاه داشت ولى برخلاف فراشهاى سلطنتى سن آنها از 25 تجاوز نمى كرد. در حياط دوم خانه او باغ وحش كوچكى ترتيب داده كه تعدادى خرس و ميمون و گربه وحشى و پلنگ در آن نگاه داشته بودند. كنيز خوشگلى برايش استخدام كردند گلچهره نام كه سوار يابوى كوچك مليجك شده براى او تصنيف مى خواند و در هرساعت شبانه روز كه گلچهره تصميم به خواندن و حركت در اندرون و داد و فرياد مى گرفت, هيچ كس جرات اعتراض نداشت. در سلام عيد نوروز حتى اتابك اعظم على اصغرخان امين السلطان وقتى كه از نزد شاه بيرون مى آمدند, به ديدن مليجك مى رفتند و به او تبريك عرض مى كردند. در سن هفت سالگى نه تنها لله خود بلكه پدر خود , مليجك اول, را با چوب مى زد.

به سن بلوغ كه رسيد به رشوه گيرى از زنان حرمسرا ناصرالدينشاه مى پرداخت. وى حتى تعيين مى كرد كدام يك از زنان حرمسرا بايد شب پيش شاه بخوابند. نظر به رقابتى كه بين زنان حرمسرا بود بعضى از آنها مبلغى پول طلا براى مليجك مى فرستادند كه بجاى خانمى كه نوبتش بود و بايستى به خوابگاه شاه برود, مليجك به معتمدالحرم بگويد خانمى را كه پول داده به خوابگاه ببرد.

به گفته بسيارى از همدوره هاى مليجك كه خاطرات نوشته اند وى با تعدادى از زنان حرمسرا رابطه داشت. روزى آغا صالح خان خواجه باشى كه شخص فوق العاده مقدسى بود در حرمسرا خانمى را با مليجك همبستر ديد و شروع به هتاكى و فحاشى كرد و سيلى هم به او زد, خبر اين مشاجره به گوش شاه رسيد و امر كرد ميرغضب حاضر شود و آغاصالح را طناب بياندازد , اما آغا صالح فرار كرد و در طويله اى مخفى شد تا با وساطت ديگر خواجه ها شاه وى را بخشيد.

علاقه ناصرالدينشاه به مليجك به حدى بود كه دختر خود اخترالدوله را از كودكى به نام او نامزد مى كند و وقتى كه مليجك شانزده سال و اخترالدوله ده سالش مى شود در عمارت كنونى بهارستان عروسى برگزار مى شود , به وى اجازه هر كارى را ميداد. روزى وقتى شاه مى خواهد روى صندلى بنشيند مليجك صندلى را عقب مىكشد و شاه به زمين مى غلتد, شاه از جاى برخاسته گلايه مى كند كه انگشتمان در ر فت. مليجك مى گويد در رفت كه در رفت!! شاه شخصا روزى چهار بار از او عيادت مى كرد, حتى به او سفارش مىكند كه از دست زنها چيزى نخورد مبادا مسمومش كنند. در سفر سوم به اروپا شاه كه نميتواند دورى مليجك را تحمل كند وى را كه ده سال داشت همراه مى برد, و در جشن با شكوهى كه از طرف دربار انگليس به افتخار شاه داده مى شود, اين طفل كه به منصب اميرتومانى(سرلشگر) و حمايل مخصوص مفتخر مى شود, با لباس ژنرالى حضور مى يابد.

اعتمادالسلطنه از قول صديق السلطنه مى گويد امروز در شكارگاه كه مليجك و اتباعش بودند, شعبان نام, پسر شانزده ساله كه تفنگدار ايشان است, تفنگ از او خواسته بود, قدرى دير داده بود. مليجك با قمه خواسته بود به پهلوى او فرو كند, پسره دست خود را حمايل نموده تمام ساعد او از وريد و شريان دريده است.

وى مرتكب پنج فقره قتل شده بود. اعتمادالسلطنه مى نويسد كه مليجك نوكران خود را به تير تفنگ مى كشت و بعد شايع مى كردند كه آنها از مليجك فحش شنيده و خودكشى كرده اند.

بعداز قتل ناصرالدينشاه توسط ميرزا رضا كرمانى لقب عزيزالسلطان كه مليجك داشت ديگر معناى خود را ازدست داده و دربار بيكار و لقب ساز به او لقب سردار محترم را داد. از آنجايى كه مليجك هميشه مفت خورى كرده و هيچ كارى بلد نبود, شروع كرد به فروش املاك و مستغلاتى را كه جمع آورى كرده بود. و عمارت بهارستان با پيروزى مشروطه خواهان به مجلس تبديل مى شود. كار او با زنش اخترالدوله به اختلاف و جدايى مى كشد, مليجك بعدا با دختر كامران ميرزا نايب السلطنه ازدواج مى كند.

نام اصلی وی غلام‌علی بود و معروف به ملیجک و ملقب به عزیز السلطان و بعدها هم ملقب به سردار محترم شد. ولی در کودکی دارای منصب امیر تومانی بود و همچنین مفتخر به دریافت شمشیر مرصع شد.

ملیجک، برادرزاده امین اقدس گروسی یکی از زنان سوگلی و از امینان دربار ناصرالدین شاه بود و راه ورود وی به دربار همین خویشاوندی با امین اقدس بوده است.

زندگی‌نامه

تولد وی در بیست و یکم ماه رمضان سال ۱۲۵۷ خورشیدی در محله عباس‌آباد تهران بوده و فرزند میرزا محمد خان ملقب به امین خاقان و همچنین معروف به ملیجک اول است . میرزا محمد خان را ملیجک اول و غلامعلی خان را ملیجک دوم می‌گویند .

وجه تسمیه ملیجک را اینطور توجیه می‌کنند : روزی این کودک یا همان برادرزاده امین اقدس که تازه هم زبان باز کرده بود در حضور شاه با دیدن گنجشکی، به آن اشاره می‌کند و با زبان کودکی و لهجه گروسی می‌گوید : ( میلچک، میلچک ) و این شیرین زبانی بسیار به دل ناصرالدین شاه می نشیند و این لغت را برای وی لقب قرار می‌دهد و به او ملیچک می‌گوید . ملیجک یا ملیچک تبدیل و تحریف همان میلچک است . به هر حال با خوش آمد شاه، و با وقوع اتفاق دیگری وی کاملاً مقرب درگاه شاه می‌شود و ماجرا از این قرار بوده که ناصرالدین شاه معمولاً در یکی از اتاقهای کاخ زیر یک چلچراغ و روی زمین می خوابید . یکبار رختخواب شاه را پهن می‌کنند و ملیجک کوچک هم آنجا بوده . این کودک با اشاره و زبان کودکی از شاه می خواهد که رختخوابش را جابجا کند و جای دیگری بیندازد و شاه نیز به این خواسته کودک مورد علاقه اش عمل می‌کند . پس از گذشت مدتی آن چلچراغ ناگهان به زمین افتاد و از بین رفت . شاه این اتفاق را به فال نیک گرفت و کودک را فرشته نجات خود می‌دانست و از این پس بود که روز به روز، شدت علاقه شاه به کودک زیادتر می‌شد، به طوری که این کودک زشت و لاغر و لجوج را بیشتر از فرزندان خود دوست می‌داشت و پس از آن هیچکس با هیچ خدمتی نتوانست به اندازه او محرم و مقرب درگاه شاه شود .

ملیجک خاطرات زندگی خویش را به خواهش احتشام السلطنه به نگارش درآورد و از سال ۱۳۱۹ قمری تا سال ۱۳۳۶ قمری مشغول به این کار بود . به عبارت دیگر وی ۶ سال بعد از ترور ولی نعمت خود، نوشتن خاطرات را آغاز کرد و زمانی قلمش را زمین گذاشت که شاه بر تخت نشسته احمد شاه قاجار بود.

از سال ۱۳۰۹ هجری قمری، عمارت ملیجک در اختیار ملیجک قرار می‌گیرد و از سال ۱۳۱۲ هجری قمری، یعنی سال ازدواج با اخترالدوله، دختر ناصرالدین شاه وی در این مکان بوده است . پس از ترور ناصرالدین شاه، اخترالدوله از وی طلاق می‌گیرد . ملیجک هم دختر کامران میرزا یعنی نوه ناصرالدین شاه را به همسری بر می‌گزیند . آنچه مسلم است، این است که ملیجک تا سال ۱۳۲۸ هجری قمری در این مکان زندگی می‌کرده است . بین سالهای ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۹ هجری قمری، ملیجک ملک را تخلیه کرده و به طور موقت در اختیار فردی به نام دکتر کردستانی قرار می‌دهد .

از سالهای پایان زندگی وی یعنی فاصله پایان نوشتن خاطرات تا مرگ وی اطلاع موثقی در دست نیست، مگر حکم بازنشستگی وی به عنوان پیشخدمت مخصوص ولیعهد ( محمد حسن میرزا قاجار ) که نشان می‌دهد ماهانه یک هزار ریال برایش مقرر شده بود . می‌گویند این حکم بر اثر اقدامات مستوفی الممالک با نظر رضاشاه صادر شد .

وی سالهای پایانی عمر در یکی از کوچه‌های فرعی خیابان لختی ( سعدی ) تهران و در نهایت گمنامی زندگی می‌کرد . ملیجک در سن ۶۳ سالگی و در یکی از شبهای سرد زمستان ۱۳۱۹ خورشیدی موقعی که شب هنگام به خانه باز می گشت در بین راه ناگهان پایش درون تلی از کاهگل که وسط کوچه ساخته و رها کرده بودند فرو رفت و به علت ضعف و سکته قلبی در همانجا درگذشت، جنازه وی در مقبره خانوادگی مستوفی در ده ونک به خاک سپرده شد . این مقبره هم اکنون در وسط عرصه دانشگاه الزهرای تهران قرار گرفته است . از وی مجموعه خاطراتی برجای ماند که به کوشش محسن میرزایی منتشر شده است.


برچسب‌ها: مليجك, رضاخان, ناصرالدين شاه, انیس الدوله
نوشته شده در تاريخ پنجشنبه سی ام آذر ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد
  

فاطمه ملقب به انیس‌الدوله همسر مورد علاقه و سوگلی حرم‌سرای ناصرالدین‌شاه قاجار، پادشاه ایران بود.

کودکی و خانواده

فاطمه، دختر نورمحمد نامی، در کودکی یتیم شد و مادرش نیز مجددا ازدواج نمود. فاطمه به ناچار در امامه نزد عمو و عمه خود زندگی سختی را به چوپانی می‌گذراند. عمویش صفر و عمه‌اش نسا نام داشتند. او دو برادر دیگر هم به نام‌های حبیب‌الله و محمدحسن داشت که بعدها به حکومت قم و درجه امیرتومانی رسیدند و به القاب معظم‌السلطنه و معظم‌الدوله مفتخر شدند.

رابطه با شاه

آشنایی ناصرالدینشاه و انیس‌الدوله در یکی از سفرهای شکار شاه اتفاق افتاد. در سفری که شاه برای شکار به حوالی امامه رفته بود، دختر چوپانی را می‌بیند و پس از اندکی مصاحبت، او را خوش صحبت و شیرین زبان می‌یابد و با خود به تهران می‌آورد. انیس الدوله ابتدا به دست جیران سپرده می‌شود تا آداب معاشرت بیاموزد. با مرگ جیران (سوگلی قبلی شاه) خانه و اثاث او به انیس‌الدوله سپرده می‌شود و او به تدریج مقام و نفوذ لازم را پیدا می‌کند.

انیس‌الدوله نسبت به شاه وفاداری حیرت انگیزی داشت. او پس از ترور ناصرالدین‌شاه تا زمان مرگ عزادار بوده و زمانی که اتابک حقوق وی را بصورت یک بسته اسکناس برای وی فرستاد، با مشاهده تصویر ناصرالدینشاه بر اسکناس‌ها، غش کرد و پس از چند ساعت فوت نمود.

وظایف اداری

مقام انیس‌الدوله بر سایر همسران ناصرالدینشاه برتری داشت و عملاً می‌توان او را ملکه ایران دانست. او بر خلاف دیگر زنان شاه، چنان قدرتی داشته‌است که می‌توانسته با شاه مستقیما دعوا و حتی قهر کند. اعتمادالسلطنه در کتاب روزنامه وقایع بارها چنین مناسباتی را گزارش نموده‌است. او درباره مقام انیس‌الدوله نوشته‌است:

پذیرایی نسوان بزرگ دولت از بنات ملوک و اشراف و خواتین و شاهزادگان و اعیان و این قبیل امور عظیمه راجعه به سرای درونی همایونی در حیات مرحومه مهدعلیا(مادر ناصرالدینشاه) و ستر کبری به شخص شریف ایشان اختصاص داشت و بعدها کافه این سنخ اعتبارات و مراتب و مشاغل و مناصب باجواری عضه‌الدهر، ملکه‌العصر، نواب مستطاب متعالیه انیس‌الدوله‌است.

انیس‌الدوله از سوی شاه نشان حمایل آفتاب و تمثال همایونی دریافت کرد. او که خود اهل امامه لواسان بود در ناصرآباد پلی بنا کرد.

سفر فرنگ

او نخستین ملکه ایران است که تا اروپا مسافرت کرد. او با شاه تا مسکو همراه بود ولی حضور دختران اشراف‌زاده روسی و مراسم غربی در جریان خوش‌آمدگویی از آن‌ها باعث برخورد فرهنگی شد و ناصرالدین‌شاه انیس‌الدوله را به تهران برگرداند. ماجرا چنین بود که به محض اینکه شهردار مسکو از ورود انیس‌الدوله اطلاع یافت، تا دروازه شهر رفت و تلاش کرد تا دسته گلی تقدیمش کند، برای گریز از چنین دردسرهایی، مشیرالدوله به شاه توصیه کرد تا انیس‌الدوله را به تهران بازگرداند. شاه در طول سفر مدام نگران عصبانیت انیس‌الدوله از بازگشت اجباری‌اش به کشور بوده و در تلگرافی از لندن، احوال خواجگان و منشی و اقوام وی را نیز جویا شده‌است:

...جای شما حقیقتا خالی است که تماشای وضع زن‌ها و مردهای اینجا را بکنید...اگر هوای تهران گرم است، چند روزی مختصراً بروید به صاحبقرانیه. البته بروید. آغامحراب، آغارضی، آغاعلی چه می‌کنند؟ معصومه کجاست؟ چه می‌کند؟ احوال بدرالدوله را بپرسید. سوغات‌های شما را انشاالله پاریس حاضر می‌کنم.

ولی کار به همین جا ختم نشد. انیس‌الدوله در مسکو سوگند یاد کرد تا انتقام کارشکنی مشیرالدوله را بگیرد.او موفق شد روحانیون و درباریان را بر علیه مشیرالدوله بشوراند. با بازگشت شاه به کشور، مقصود انیس‌الدوله برآمد.

نیکوکاری‌ها

انیس‌الدوله به کارهای خیر علاقه داشت:

  • اهداء جیقه الماس به بارگاه علی بن ابیطالب
  • اهداء پرده مرواریددوزی‌شده به آستان حسین بن علی
  • اهداء نیم‌تاج طلا به حرم علی بن موسی الرضا
  • وقف روستای کاشانک
  • بنای پلی در ناصرآباد از توابع لواسان

انیس‌الدوله و ملیجک


زنان بي شماري در دربار ناصرالدين شاه قاجار مي‌زيستند كه هر كدام داستاني داشتند اما تنها يكي از اين زنان بي شمار موفق به كسب عنوان علياحضرت و مقام ملكه ايران شد. انيس‌الدوله تنها همسر غير عقدي ناصرالدين شاه بود كه به اين عناوين دست يافت و در دربار ناصری از نفوذ بسیاری برخوردار بود. این شماره به شرح حال وی اختصاص دارد:

فاطمه خانم ملقب به انيس الدوله فرزند نورمحمد از اهالي روستاي ييلاقي امامه بود. دختركي بيش نبود كه در يكي از سفرهاي شاه به امامه مورد پسند واقع شد و به علت خردسالي به جيران خانم فروغ‌السلطنه همسر محبوب شاه سپردند تا تربيت شود. با مرگ جيران خانه و اثاثيه وي به فاطمه خانم رسيد، و در سال ۱۲۷۸ به عقد غير دائم ناصرالدين شاه درآمد. سپس فاطمه خانم ملقب به انيس‌الدوله شد و به ارج و قرب و اقتدار دست يافت او حقوق معيني نداشت و مخارج آشپزخانه‌اش جدا حساب ميشد. ناصرالدين شاه بعدها از او خواست تا به عقد دايم‌اش درآيد اما انيس الدوله نخواست تا ساعت سعد عقد نخست خود را برهم زند و تا پايان عمر در عقد غير دائم شاه باقي ماند.

در سال ۱۲۹۰ ناصرالدين شاه بنا به پيشنهاد صدراعظم خود ميرزا حسين خان سپهسالار براي نخستين بار راهي فرنگ شد. در اين سفر نيز چون سفرهاي داخلي و سفر به عتبات تصميم گرفت برخي از اعضاي حرم را همراه سازد. انيس­الدوله از همسراني بود كه شاه را در اين سفر همراهي مي‌كرد: «كساني كه همراه ما به فرنگستان آمده اند از اين قرار است در دو كشتي : كشتي اول كه اسمش قسطنطين است و ما نشستهايم اشخاصي كه در اين كشتي هستند: صدراعظم، انيس الدوله، عايشه، معصومه، خورشيد كنيز انيسالدوله، معتمدالملك،‌ عضدالملك، و ...» . سفر دريايي سختيهاي بسياري براي همسفران شاه پيش آورد: «كمكم دريا خراب شد امواج مثل كوه بالا آمد بسيار بسيار اسباب وحشت شد رفتم اطاق زنها به غير از انيس الدوله،‌ عايشه و معصومه و كنيز انيس الدوله همه خراب و افتاده بودند».
در همان ابتداي ورود به روسيه شاه متوجه شد كه همراهي حرم در حكم زحمت است. « حرم اسباب زحمت هم حاضر شده نشسته بودند پشت ما » . در بدو ورود به مسكو ناصرالدين شاه امين‌السلطان را مامور كرد تا حرم را به باغي ببرد « ...من گفته بودم كه حرم را در خارج شهر جايي ببرند كه جنجال كم بشود بياورند اين طور شد».  شاه پس از مشورت با صدراعظم خود ميرزا حسين خان سپهسالار تصميم به بازگرداندن حرم گرفت. به دستور ناصرالدين شاه سپهسالار به فرهاد ميرزا معتمدالدوله تلگرافي كرد و علت بازگشت زنان را ناخوشي آنان در ميان راه و عادت نداشتن به هواي ناسازگار و صدمه از كالسكه و راه‌آهن عنوان نمود «ديگر امكان بردن به بالاتر» نيست.  دستور بازگشت با مخالفت انيس‌الدوله روبه رو شد ناصرالدين شاه خود چنين روايت ميكند: « ۲۳ ربيع‌الاول ... توقف در مسكو... امروز بنا شد انيس‌الدوله و حرم از اين جا فردا بروند تهران، با ساري اصلان و ميرشكار، ‌محمدحسن خان برادر انيس‌الدوله، حاجي سرور، .... انيس الدوله راضي نميشد گريه كردند خيلي به ما بد گذشت خيلي بد خيلي سخت. اگر همراه ميبرديم براي جا، منزل، كالسكه، كشتي نشستن اشكلات داشت .... آخر ميرشكار ساري اصلان راضي كردند به خودشان كه اينجا بد ميگذشت مثل حبس بودند.» 

انيس الدوله به تهران بازگشت و به مخالفان ميرزا حسينخان سپهسالار پيوست او بازگشت خود را توصيه صدراعظم به شاه مي‌دانست. اما بازگشت او به تهران فرصتي مناسبتر از سفر فرنگ برايش فراهم كرد مهدعليا مادر شاه و مقتدرترين زن دربار فوت كرد، انيس الدوله امور حرم را كاملا به دست گرفت.

تلاش او و ديگر مخالفان ميرزا حسين خان مشيرالدوله موثر واقع شد و شاه به خاك ايران رسيده بود كه خبر رسيد مخالفان صدراعظم در خانه انيس الدوله بست نشسته و عزل او را خواستارند. مخالفان ميرزا حسين خان در اجراي خواسته خود موفق بودند شاه عليرغم ميل خود صدراعظم را در رشت بركنار كرد. اما بعد از چند روز او را مجددا به سمت خود بازگرداند كه باز هم اعتراضاتي را به وجود آورد. يكي از معترضين انيس الدوله است كه همسر تاجدار خود را تحت فشار قرار ميدهد و مخالفان نيز دست از آستين او بيرون مي‌آورند. شاه در خاطرات خود مي‌نويسد: «بنا شد علاءالدوله، صاحبديوان و.... با بعضي احكام بروند طهران و صدراعظم دوباره صدراعظم باشد... ما هم راه افتاديم به رستم‌آباد. باز همان‌طور كج خلق هستم. رسيديم به منجيل .... باز از انيس‌الدوله احمق پاره‌ اي كاغدها آورده از علما نوشتجات فرستاده بودند بعضي را ساخته بودند بعضي صحيح».

بار ديگر تلاش مخالفان و انيس الدوله نتيجه داد به دستور شاه مشيرالدوله بار ديگر از صدارت خلع شد و حكومت گيلان به وي واگذار شد. حكومت گيلان كوتاه بود و ناصرالدين شاه صدراعظم مخلوع خود را به وزارت امور خارجه منصوب كرد. ميرزا حسين خان از ديدگاه انيس الدوله نسبت به خود آگاه بود: «... در حين معاودت دادن سركار نواب عليه عاليه انيس­الدوله دامت شوكته از مسكو محض اينكه ايشان همچو تصور فرموده بودند كه باعث و باني معاودت ايشان بنده كمترين هستم و حال آنكه خدا و سايه خدا روحنا فداه مي‌دانند كه ابدا بنده كمترين دخيل نبوده و هيچ عرضي درباره معاودت دادن ايشان به خاكپاي مبارك نكرده بودم از براي دلجويي ايشان چند فرمايش تغيرآميز نسبت به بنده در نزد ايشان و مخفيا فرموديد همين دو فقره باعث جسارت آنها شد نوشتند و تحريك كردند ...». او به شاه وعده داد كه در صورت روي كار آمدن مجدد خود كدورت انيس الدوله را رفع خواهد كرد با «شرفيابي به حضور مبارك به دادن پيشكش و رفتن به خانه جلالت ايشان به طوري خواهم نمود كه اسباب زحمت وجود مبارك نشود...»  امري كه به نظر ميرسيد محقق شد و ديگر از جدل اين دو خبري نيست.

از رقباي سرسخت انيس الدوله، امين اقدس بود كه هر دو نيز از زنان نازاي دربار بودند. رقابت بين اين دو در تمامي مسائل مشهود بود در اين ميان امين اقدس برگي برنده داشت و آن هم برادرزاده امين اقدس، ملقب به مليجک و عزيزالسلطان بود. در روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه به جنگهاي شاه و انيس‌الدوله بر سر تقرب مليجک به موارد بسياري بر مي‌خوريم «۱۹ ذي‌الحجه ۱۲۹۸ ه ق : شام بيرون ميل فرمودند جمعي از اهل حرم قهر کرده نيامده بودند شنيدم ديشب به واسطه اظهار مرحمت به پسر مليجک انيس‌الدوله پرخاش کرده کار از گفتگو به جاي نازک رسيده بود. خود شاه هم از قراري که مي‌فرمودند به واسطه بدي هر دو بد حال شده بودند... خلاصه چون مرافعه انيس‌الدوله به جهت پسر مليجک بوده است زيادتر به مرحمت افزودند به دست خودشان شام کشيدند و به جهت طفل فرستادند».

گرچه در دوره هاي بعد سياست انيس الدوله تغيير ميكند و ظاهرا خود را به مليجك علاقهمند نشان مي‌دهد. شاهد اين ماجرا عكسي است از او در كنار عزيزالسطان و تلگرافي كه شاه در سفر خود به فرنگ براي او و امين اقدس ارسال مي­كند و خبر از سلامت خود و عزيزالسلطان ميدهد.

اين دو در بسياري از امور با يك ديگر رقابت داشتند ساخت و ساز موقوفات يكي از اين موارد است، انيسالدوله در سال ۱۲۸۴ تصميم به ساخت دروازه‌اي به نام دارالسياده در ميانه مسجد گوهرشاد گرفت كه اين دروازه از نقره بود و از هرجانب نيز اوراق طلا داشت بر اين دروازه نگاشته‌اند:



به عهد خسرو جم جاه غازي شهنشه ناصرالدين شاه قاجار
انيس‌الدوله خاتون خواتين ز سيم و زر بهشت اين در بر اين دار



چندي بعد در ۱۳۰۹ امين اقدس نيز همين اقدام را انجام داد و در ميانه دارالسياده و راهرو سقاخانه دروازه‌اي از نقره وقف كرد.

در سفرهاي داخلي شاه دسته انيس‌الدوله نزديك‌ترين گروه به شاه بود و اول اين گروه وارد اردو مي‌شد و پشت سر او ديگر اهالي حرم چون امين اقدس. در خصوص اين رقابت كار به جايي مي‌رسد كه امين اقدس از شنيدن بيماري انيس‌الدوله احساس شادماني ميكند. محمدحسن خان اعتمادالسطنه در روزنامه خاطرات خود در اين خصوص از سويي از پريشاني خاطر ناصرالدين شاه مي‌نويسد و از سويي از شادماني دستگاه امين اقدس و اينكه با شنيدن خبر بهبود انيس‌الدوله امين اقدس «خودش را به ناخوشي زده».

در  جريان تحريم تنباكو نيز اين رقابت ادامه يافت، انيس­الدوله راه خود را از شاه جدا كرد و استقلال خود را نشان داد، پس از صدور فتواي تحريم تنباكو به دستور انيس الدوله قليانها را جمع كردند و در پاسخ به شاه كه چه كسي تنباكو را حرام كرده گفت آن كس كه مرا به تو حلال كرده است. اما در مقابل وي امين­اقدس به همراه شاه قليان مي­كشيد و اعتنايي به اين حكم نكرد.

از موارد ديگر رقابت بين اين دو زن مسئله علي­اصغر خان امين­السطان صدراعظم ناصرالدين شاه بود. امين اقدس برخلاف انيس­الدوله از دوستان امين­السلطان محسوب مي­شد در حالي كه انيس­الدوله از مخالفان سرسخت صدراعظم بود. با مرگ امين ­اقدس در سال ۱۳۱۲ وظايف محول به وي چون «ترياك و آبگرم صبح، صابون و مسواك و غيره را به انيس­الدوله دادند» تغييرات او در دستگاه امين اقدس چندان مورد رضايت امين‌السلطان نبود با اين تغييرات او به اخبار مورد نظر دسترسي پيدا نمي­كرد و اخبار از طريق انيس‌­الدوله به مخالفان وي مي‌رسيد « ميل صدراعظم اين بود كه وضع امين ­اقدس را بعد از مردن او به هم نزند اين دستگاه به همان شكل و ترتيب باشد. اما نائب‌السلطنه‌ها به خلاف مي­خواستند اغول بيكه را كه دوست خودشان است رئيس خلوت اندرون  بكنند. در معني انيس‌الدوله و اغول بيكه و باغبانباشي در ميان نيست. صدراعظم است و نايب‌السلطنه همان طوري كه به واسطه عداوت با هم زندگاني بيرون پادشاه ما را مختل و مشوش كرده­اند و اساس سلطنت را معدوم نموده­اند همين قسم يك آسايش مختصري كه پادشاه ما در اندرون داشت اين دو موجود محترم برهم زدند.» اين تنها زنان شاه نبودند كه نسبت به انيس­الدوله حسادت مي‌كردند بلكه خويشان شاه از محبوبيت وي خشمگين و آزرده بودند. قهرمان ميرزا عين‌السلطنه پسرعموي ناصرالدين شاه در روزنامه خاطرات خود مي‌نويسد:

             چيز تازه لقبي است كه انيس‌الدوله گرفته «حضرت قدسيه» لقب مرحمت شده از القاب تازه و اسباب حيرت و تعجب است. اين زن پير كثيف امامه‌اي چه قدر بايد ترقي كند نه خوشگلي دارد نه ملاحت نه سواد و خط هيچ. سياه، ‌كثيف، پير، بد لهجه. همه خانمها ديده‌اند و حالتش معلوم است. حالا ملكه ايران است در حقيقت امپراطريس ما است. افتخارها بايد به اين امپراطريس كرد... سالي سي هزار تومان مواجب دارد مداخل آن از صد هزار تومان متجاوز است خدا بخت بدهد. سالها كنيز فروغ‌السلطنه جيران بود. پس از او محترم شد تا به اين درجه رسيد كه رسيده... عشقي است كه اعليحضرت دارند به قول عوام كار دل است كار آب و گل نيست

انيس‌­الدوله از نفوذ فراوان خود بر شاه استفاده مي­كرد كه تنها چند نمونه از آنها در اينجا ذكر مي­شود و نشان هوش و سياست اوست. در خصوص بركناري ركن­الدوله از حكومت شيراز در نامه‌اي به شاه از او مي­خواهد كه از اقدام خود صرف‌نظر كند در ضمن آنكه براي حاكم وساطت مي­كند حقوق رعايا را نيز به شاه يادآوري مي‌نمايد: « باري شنيده­ام كه حكومت شيراز را باز تغيير داده‌ايد والله خيلي تعجب است بيچاره ركن‌الدوله هفت ماه است رفته با آنهمه خسارات اگر براي پيشكش است از خود شاهزاده بگيريد و خودش باشد اينطورها كه پدر رعيت بيچاره در مي‌آيد رعيت همين طور تمام مي­شود. حاكم كه از خودش نمي‌­دهد دور از مروت است از همه جهت بيچاره‌ها تمام شدند. عريضه را به دست كسي ندهيد محرمانه ملاحظه فرموده پس بدهيد خواجه بياورد». ناصرالدين شاه به خواسته انيس‌الدوله پاسخ مثبت ­داد و ركن­الدوله را از حكومت شيراز بركنار نكرد.

مورد ديگر وساطت براي خواهر ميرزا ملكم خان، فرنگيس، است كه پس از عزل برادر مستمري او هم قطع شده و به توسط انيس­الدوله در عريضه‌اي به شاه خواهان برقراري مجدد مستمري خود است. انيس­الدوله در كنار نامه وي خطاب به همسر خود نوشته: «اين عريضه خواهر ملكم خان است به توسط من در سه سال پيش از اينكه خود پناه به شاه بياورد و از برادرش مايوس شده بود در سال دويست تومان مرحمت فرموديد و گذراني مي‌كرد... حالا بيچاره كارش به طوري شده كه تصدق به او واجب شده، برادر پدرسگش خلاف كرده باين يك مشت زن مسلمان بي‌باعث چه افتاده كه نانش را بريدند.... استدعا دارم محض تصدق وجود مبارك و زكوه بدن مبارك مواجب او را به هر كس كه داديد به خودش برگردانيد». اين خواسته او نيز با پاسخ مثبت شاه روبه رو شد. البته هميشه وساطتهاي وي مورد پذيرش واقع نمي­شد چناچه با فوت ميرزا يحيي خان مشيرالدوله وزير عدليه و تجارت بسياري به دنبال مقام او بودند يكي از اين افراد ميرزا حسن خان اعتمادالسلطنه است كه عليرغم نزديكي فراوانش به شاه متوسل به انيس­الدوله شد ولي تقاضايش  با بي ­اعتنايي ناصرالدين شاه روبه رو شد.

انيس­الدوله كه در حكم ملكه قاجار محسوب مي‌شد هميشه پذيراي همسران سفراي خارجي بود و شاه نيز در اين مراسم حضور مي­يافت همسر درموند ولف، وزير مختار انگليس، همسر ايلچي ايتاليا، همسر سفير امريكا از جمله مهمانان انيس­الدوله بوده‌اند. در ايام نوروز يا جشن ولادت شاه نيز دربار انيس‌الدوله پذيراي فرنگيها بود. در روز جشن ولادت شاه انيس­الدوله نيم تاج بر سر و حمايل بر سينه با نشانهاي خارجي خود از مهمانانش پذيرايي مي­كرد. از ديگر مراسمي  كه با آداب و آيين توسط انيس­الدوله برگزار مي­شد؛ در روز سوم محرم علم شاه را به اندرون مي­بردند و انيس­الدوله به زينت آن  با پارچه‌هاي زري و طاقه شال و جواهر مي­پرداخت، سپس خود كنار آن ايستاده و به پذيرايي از اهالي اندرون با شربت مشغول مي‌شد. پس از مراسم نوحه‌خواني توسط يكي از دختران فتحعلي شاه علم را با مراسمي خاص به تكيه دولت مي­بردند. در اكثر موارد انيس‌الدوله بر سر سفره غذا حاضر و آماده كردن ميوه براي شاه نيز بر عهده او بود.

او داراي لقب حضرت قدسيه، و نشانهايي چون نشان شفقت از دولت عثماني و نشان حمايل آفتاب از سوي ناصرالدين شاه بود، اين نشان در نخستين سفر براي اعطا به ملكه‌هاي اروپا ابداع شد. عمارتهايي كه به وي تعلق داشت عبارت بودند از: عمارت سه طبقه كلاه فرنگي در باغ عشرت‌آباد، عمارتي در صاحبقرانيه كه پيش از وي به مهدعليا تعلق داشته است.

در سال ۱۳۱۳ ه ق ناصرالدين شاه پنجاهمين سال سلطنت خود را جشن گرفت، نقل است كه انيس­الدوله پيش از آن احساس خطر براي شاه مي‌كرده و از اجراي اين مراسم چندان خوشنود نبوده است. تاج‌السلطنه دختر ناصرالدين شاه در اين خصوص مي‌نويسد: «خواجه‌ها وارد شده لباس روز قرن را آوردند اين لباسي بود از ماهوت مشكي اعلا كه زينت داده شده بود از مرواريدهاي درشتي كه پدرم به سليقه خود انتخاب كرده ساخته بود. ... خانمها با يك همهمه و ازدحامي لباسها را تماشا كرده تعريفها نمودند... كسي كه تنها در تمام اين هياهو ساكت و غمناك بود انيس­الدوله بود كه با يك وحشت و اضطرابي به شوهر عزيز يگانه خود تماشا كرده مشرف به بيهوشي و افتادن بود ...» و در روز جشن نيز از شاه خواست تا به حضرت عبدالعظيم نرود و او را از توطئه‌اي برحذر مي‌دارد. پس از مرگ همسر بسيار اندوهگين بود و روايت است كه با ديدن عكس شاه بر  روي اسكناس « چنان بر سينه و شكم كوفت كه سخت بيمار شد» او يك سال بعد از قتل ناصرالدين شاه در بيست و سوم ربيع‌الثاني ۱۳۱۴ ه ق به علت ابتلا به بيماري يرقان درگذشت.

عین‌السلطنه در خاطرات خود می‌نویسد: سی سال است که روز به روز ترقی کرده در حقیقت بانوی حرم و ملکه ایران بود. با وجود آنکه صباحت منظری نداشت شاه بی اندازه مایل بود. عموم زنها تمکین او را داشتند. از اغلب دول فرنگ نشان داشت. ... مهمانی‌های رسمی اندرون با او بود... مکنت زیادی دارد. جواهرهای او را هیچ کس ندارد. تمام خزانه‌ای و اعلی است. دخل زیادی در سال داشت. لیکن خرج هم زیاد می‌کرد و زن خیر با سخاوتی بود. در لباس مهمانی و خانه‌داری تالی نداشت. بیشتر تغییرات لباس حالیه زنها به واسطه اختراع و تفکر او پیدا شده... خیلی حق به گردن زنها و مردها دارد.

از انيس­الدوله آثار خيريه به اين شرح باقي است: ضريح نقره براي شهداي كربلا، پرده مرواريد تقديم آستان حضرت سيد­الشهدا، ده باب دكان وقف حضرت رضا براي روضه‌خواني، جيقه الماس تقديم روضه مقدسه حضرت اميرالمومنين، نيم تاج الماس تقديم عتبه حضرت رضا، بقعه و گنبد شاهزاده حسين در امامه، بناي پل در ناصرآباد سمت لواسان. چاپ و توزيع مجاني يك جلد از كتاب ناسخ‌التواريخ مربوط به شرح حال حضرت فاطمه (س) و دستور به چاپ رساله عمليه زينه‌العباد در سال ۱۳۱۳ ه ق .

 

 

 

انيس‌الدوله و عزيزالسلطان 

انيس‌الدوله در ميان اهالي حرم خود

 

فعاليت‏هاي سياسي، اجتماعي‏

در آن دوره كه زن با سواد كمتر پيدا مي‏شد، انيس الدوله زني بودكه صرفنظر از زيبايي، انشاء روان و سليس او را كمتر كسي داشت و روي هم رفته جمال و كمال انيس‏الدوله باعث چنان سربلندي و امتياز او نسبت به ساير زنان ناصرالدين شاه بود كه به مقام بلند ملكه كشور رسيد. يك نفر وزير به كارهاي او رسيدگي مي‏كرد و شگفت اين‏كه يك منشي زن داشت و اين در تاريخ ملل فرنگ نيز تا كنون بي‏سابقه است كه ملكه كشوري منشي زن داشته باشد.

هوش سرشار و بصيرت بي‏نظيري كه از يك زن انتظار نمي‏رفت، سبب شد كه انيس‏الدوله در سراسر كشور مقام والاي ملكه را احراز كند و براي خود جداگانه درباري داشته و سفراي كبار و ممالك بيگانه وقتي به ملاقات شاه مي‏رفتند، در دفتر اين ملكه نيز نام خود را ثبت مي‏كردند و حتي هداياي نفيس و نشان‏هاي قيمتي از جانب سلاطين بيگانه به عنوان «انيس‏الدوله ـ ملكه ايران» به دربار قاجار مي‏رسيد.

اداره اندروني شاه‏

از آنجايي كه اندروني تشكيلات عريض و طويلي داشت كه رسيدگي به آن‏ها از عهده هركسي برنمي‏آمد و چه بسا اختلال در امور حرمخانه موجب آبروريزي دربار ايران نزد دول خارجي مي‏شد لذا اداره امور حرمخانه شاهي و برقراري حفظ و تعادل بين زنان شاه بر عهده انيس‏الدوله قرار داشت. اهميت مقام انيس‏الدوله در اندروني از گفته‏هاي اعتماد السلطنه به‏خوبي آشكار است:

«... انيس الدوله ناخوش است... حرم‏خانه شاه منحصر به اين زن است،... اين‏كه من به اين زن دعا مي‏كنم بيش‏تر براي خاطر شاه است كه اگر خداي نكرده اين زن بميرد كليه وضع حرمخانه به هم مي‏خورد.»[8] اعتماد السلطنه، همان، ص 377 ـ 376.
حتي وقتي به دنبال تهديد ناصرالدين شاه يكي از زنان حرم به منزل آيت‏اللَّه كني پناه برد. انيس‏الدوله پيشنهاد كرد كه جايي در داخل حرمسرا را به عنوان بست (پناهگاه) قرار دهند بنابراين پاي درخت قطوري را به اين بهانه كه سيدي در آن‏جا دفن است بست اندروني قرار دادند و ناصرالدين شاه قسم خورد كه هر كس قتل هم كرده باشد پاي اين درخت پناه آورد از تعرض به او خودداري خواهد كرد.

در نقش ملكه ايران‏

از آنجايي كه در بسياري از امور سياسي ملكه‏ها نقش اساسي داشتند بنابراين ملكه مي‏توانست بسيار مهم باشد و انيس‏الدوله اولين زن حرمسراي ناصرالدين شاه بود كه عنوان ملكه به او صدق مي‏كرد و وظايف متعدد ملكه‏ها را به عهده گرفته بود.

مونس‏الدوله چگونگي انتصاب وي به سمت ملكه ايران را چنين شرح مي‏دهد:

«در آن موقع ملكه انگليس يك گردن بند الماس توسط وزير مختار انگليس به تهران فرستاد كه به زن سوگلي شاه بدهند. وزير مختار از صدراعظم پرسيد: زن سوگلي شاه كدام يكي است؟ صدر اعظم اين سؤال را نزد شاه مطرح كرد و شاه گفت: آن گردن‏بند الماس را براي انيس‏الدوله بياورند زن وزير مختار انگليس با تشريفات پر طول و تفصيل به اندرون شاهي رفت و گردن‏بند ملكه انگليس را به گردن انيس‏الدوله انداخت. بعد هم به دستور ناصرالدين شاه حاجي طوطي خانم، كه همان مادام عباس فرانسوي باشد، يك نامه به زبان فرانسوي از قول انيس‏الدوله براي ملكه انگليس نوشت و يك كاسه بشقاب خيلي قيمتي فيروزه با چند قاليچه ابريشمي از طرف انيس‏الدوله براي ملكه انگليس فرستاد».

مشاور دائمي ناصرالدين شاه

كارلا سرنا در اين باره مي‏گويد: «ناصرالدين شاه براي اقدام به هر كاري علاوه بر منجم مخصوص با زن سوگلي خود (انيس الدوله) نيز كه در وجودش به برخورداري از نوعي پيشگويي است، مشورت مي‏كند.»

او در بسياري از امور و مسائل مملكتي مورد مشورت شاه واقع مي‏شده است. و چون به اخلاق و روحيه شاه آشنايي كامل داشته و بسيار موقع‏شناس بوده است، غالباً هرچه به شاه پيشنهاد مي‏كرده انجام مي‏شده است.

دلجويي از سران لشكري و كشوري

يكي ديگر از كارهاي انيس‏الدوله رسيدگي به سران لشكري و كشوري بود سردار ظفر بختياري در اين خصوص مي‏گويد:

چون [انيس الدوله‏] از دور سوار بختياري مي‏ديد مي‏فرستاد از من و ساير خوانين احوالپرسي مي‏كرد...»

يكي ديگر از ابتكارات انيس‏الدوله اين بود كه دستور داده بود كه دور دامن او تصوير سربازان تفنگ به دوش قلابدوزي و گلدوزي كنند و وقتي شاه از او سؤال كرد كه چرا تصوير سربازان را روي لباس خود كشيده است جواد داد: «قربانت گردم! اين‏ها با تفنگي كه در دست دارند، ناموس قبله عالم را نگهباني مي‏كنند!» و با اين كار خواسته بود كه اهميت سرباز در مملكت را يادآور شود .


توجه و پناه دادن به رعيت

در زمان ناصرالدين شاه رسم بود كه هركس كه حكام ايالت با دادن پيش‏كشي بيشتري به حكومت منطقه‏اي منصوب مي‏شدند و حاكم جديد هم تلاش مي‏كرد تا چند برابر آن مبلغ را از مردم وصول كند. بنابراين هرچه مدت حكومت افراد كم مي‏شد ظلم به مردم افزايش مي‏يافت در همين راستا نامه تاريخي انيس‏الدوله به ناصرالدين شاه ديدني است خصوصاً كه او تاكيد خاصي بر رعيت و لزوم حفظ رعيت دارد:

قربان خاك پاي مبارك گردم، جواب عريضه نواب ركن‏الدوله را مرحمت نفرموده‏ايد، آدمش طلب مي‏كند. دستخط و عريضه مزين التفات فرماييد. باري شنيدم كه حكومت شيراز را باز تغيير داده‏ايد، و اللَّه خيلي تعجب است. بيچاره ركن‏الدوله هفت ماه است نرفته، با آن همه خسارت، اگر براي پيشكشي است از خود شاهزاده بگيريد. اين‏طورها پدر رعيت بيچاره در مي‏آيد، رعيت اين‏طور تمام مي‏شود. حاكم از خودش نمي‏دهد. دور از مروت است، از همه جهت بيچاره‏ها تمام شده‏اند، عريضه را به دست كسي ندهيد محرمانه ملاحظه فرموده پس بدهيد خواجه بياوريد .

يا وقتي كه ناصر الدين شاه مبتلا به تب و نوبه شد و هر كدام از زنان حرم براي تملق يك‏جور نذر و نياز كرده بودند... بعد از همه [زن‏ها] انيس‏الدوله به حضور رفت و گفت: «قربانت گردم! من براي قبله عالم صد هزار دعاي گوي يك ساله فراهم كردم»

ناصرالدين شاه پرسيد: «چطور؟»

انيس‏الدوله حاضر جواب گفت: «مگر نه اين‏كه ماليات كاشان و دهات و اطراف آن را براي خرج آشپزخانه من مرحمت كرده‏ايد؟»

ناصرالدين شاه گفت: همين‏طور است.»

انيس‏الدوله گفت: «همان ساعتي كه تب قبله عالم قطع شد، من به حاكم كاشان نوشتم كه ماليات يك ساله كاشان و دهات كاشان را براي سلامتي قبله عالم بخشيدم تا همه مردم آن‏جا دعاگو باشند.»

كمك به فقرا

سابقاً گفته شد كه چگونه ماليات كاشان و حومه آن را به رعيت آن حوالي بخشيده بود او همواره از درماندگان دستگيري مي‏كرد و به واسطه بذل و بخشش غالباً تنگدست و مقروض مي‏زيست ايشان ضمن يك نامه‏اي به ناصرالدين شاه مي‏نويسد... اما يك هزار تومان كمينه را چرا ضبط فرموده‏ايد، الحال نهايت دست‏تنگي را دارم، ضرض است، سر زمستان است. مخارج لازمه جاي خود دارد. ارباب طلب هم تنخواه طلبشان مي‏خواهند. استدعا دارم به جناب مشيرالدوله بفرماييد يك هزار تومان كمينه را بده و جزو ضبط شده‏ها نباشد ديگر به هر نحوي صلاح بدانيد تنخواه را امروز به كمينه برساند. لازم است.

ايشان علاوه بر اين‏كه از مال خودش بذل و بخشش مي‏كرد در هر فرصتي كه بدست مي‏آورد سعي داشت اين عمل را ترك نكند براي همين، رسم ناصرالدين شاه اين بود كه هر روز صبح حمام مي‏رفت و لباس‏هاي زير خودش را عوض مي‏كرد. انيس‏الدوله هر روز يك دست لباس زير نو براي شاه مي‏فرستاد و آن لباس زير ديروزي را به سادات فقير مي‏داد.

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: انیس الدوله, ناصرالدين شاه, ميرزا ملکم خان, میرزا علی‌اصغر خان امین‌السلطان
نوشته شده در تاريخ دوشنبه بیستم آذر ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک