بیوگرافی
 
سعی کردم تو این وبلاگ بیوگرافی مشاهیر ایران و جهان رو واسه دوستای عزیزم بذارم ..

علي ثابت بازيگر قديمي سينما، هفتم آذر سال 1391 بر اثر سکته قلبي در کرج درگذشت. علي ثابت از بازيگران قديمي سينما بود. وي سال 1321 در تهران متولد شده بود. او از بازيگران تحصيل کرده سينما و فارغ التحصيل رشته هاي سينما و تئاتر از آلمان غربي سابق بود. علي ثابت سال 1354 با فيلم «ذبيح» وارد عرصه سينما شد. پس از آن در چندين فيلم ديگر به نقش آفريني پرداخت. ديگر فيلم هايي که او در آنها بازي کرده عبارتند از: «کندو»با بهروز وثوقی و داود رشسدی و کرم رضایی، «ماه عسل» با بهروز وثوقی و گوگوش، «کلام حق»، «انفجار»، «مرز»، «فرمان»، «خط قرمز»، «سردار جنگل»، «جنجال بزرگ»، «کاني مانگا»با فرامرز قریبیان و رضا رویگری، «وسوسه»، «قافله»، «سربلند»، «گارد ويژه» و «دوستان». از سال 78 به بعد بنا به دلايلي علي ثابت ديگر در فيلمي بازي نکرد. آن مرحوم علاقه زيادي به فيلم «خط قرمز» مسعود کيميايي داشت که هرگز اکران نشد. وي سرانجام آذرماه 1391 در 70 سالگي درگذشت .

*******************

علی ثابت‌فر (زاده ۲۶ بهمن ۱۳۲۱ – درگذشته ۴ آذر ۱۳۹۱) بازیگر سینمای ایران بود. او فارغ‌التحصیل رشته‌های سینما و تئاتر از آلمان غربی بود.

علی ثابت در فیلم‌های کندو، ذبیح و ماه عسل نقش مکمل بهروز وثوقی را بر عهده داشت.

فیلم شناسی

  • کندو (۱۳۵۴)
  • ذبیح (۱۳۵۴)
  • ماه عسل (۱۳۵۵)
  • کلام حق (۱۳۵۶)
  • دام نامرئی (۱۳۵۷)
  • انفجار (فیلم ۱۳۵۹) (۱۳۵۹)
  • مرز (فیلم ۱۳۶۰) (۱۳۶۰)
  • فرمان (۱۳۶۰)
  • خط قرمز (۱۳۶۰)
  • سردار جنگل (۱۳۶۲)
  • جنجال بزرگ (۱۳۶۳)
  • کانی مانگا (۱۳۶۶)
  • وسوسه (۱۳۶۸)
  • قافله (فیلم) (۱۳۷۱)
  • سربلند (فیلم ۱۳۷۳) (۱۳۷۳)
  • گارد ویژه (۱۳۷۴)
  • دوستان (۱۳۷۸)

جشنواره‌ها

وی برای بازی در فیلم کانی مانگا نامزد بهترین بازیگر نقش دوم مرد از ششمین جشنواره فیلم فجر شد.


برچسب‌ها: علي ثابت, بهروز وثوقي, مسعود كيميايي, داوود رشیدی
نوشته شده در تاريخ یکشنبه ششم مهر ۱۴۰۴ توسط آ . پاسارگاد

بیتا فرهی

فرهی در دهمین جشن دنیای ترانه - ۲۱ تیر ۱۳۹۶

نام هنگام تولدبیتا لهارخانی

زادهٔ۱ فروردین ۱۳۳۷
تهران، ایران

درگذشت۴ آذر ۱۴۰۲ (۶۵ سال)
تهران، ایران

علت مرگ عارضه قلبی و ریوی

ملیت ایرانی

پیشه بازیگر

سال‌های فعالیت۱۳۶۸–۱۴۰۲

همسر(ها)حسن قریشی (ا. ۱۳۵۲)

فرزندان مهسا قریشی (متولد ۱۳۶۰)

یتا فرهی (۱ فروردین ۱۳۳۷ – ۴ آذر ۱۴۰۲) بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر اهل ایران بود.

زندگی

بیتا فرهی فارغ‌التحصیل رشته هنر از مدرسه هنر جان پاورس آمریکا در سال ۱۳۵۹ بود. برای بازی در هامون توسط ناصر چشم‌آذر برای بازی در نقش مهشید به داریوش مهرجویی معرفی شدو کار خود را در سال ۱۳۶۸ با بازی ...


برچسب‌ها: بیتا فرهی, مسعود كيميايي, عزت الله انتظامي, داريوش مهرجویی
نوشته شده در تاريخ دوشنبه ششم آذر ۱۴۰۲ توسط آ . پاسارگاد
 

مریلا زارعی

مريلا زارعي

زمینه فعالیت سینما و تلویزیون
ملیت ایرانی
تولد ۲۵ فروردین ۱۳۵۳
۱۴ آوریل ۱۹۷۴(۱۹۷۴-04-۱۴) ‏(۳۹ سال)
تهران، ایران
پیشه بازیگر

مریلا زارعی برزی (زاده ۲۵ فروردین ۱۳۵۳) بازیگر سینما و تلویزیون ایرانی است. وی خواهر بزرگتر ملیکا زارعی است.

زندگی و حرفه

مریلا زارعی متولد شهر تهران و فارغ‌التحصیل صنایع غذایی از دانشگاه آزاد است. ابتدا در فیلم "سلام سینما" ساخته محسن مخملباف (۱۳۷۳) چهرهٔ او بر روی پرده سینما نقش بست. او با مجموعه تلویزیونی کارآگاه به دنیای بازیگری روی آورد. او با ...

 

 


برچسب‌ها: مریلا زارعی, ملیکا زارعی, اصغر فرهادی, رضا عطاران

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد

 

امیر رهبری
Amir rahbari.jpg
زمینه فعالیت

سینما

ملیت

 ایران

تولد

۱۳۵۲تهران

محل زندگی

تهران

پیشه

مربی حیوانات سینمایی و بازیگر

سال‌های فعالیت

۱۳۷۳ تا کنون

امیر حسین توحید رهبری زاده ۲۵ تیر ۱۳۵۲ تهران، مربی حیوانات سینمایی، بازیگر

زندگینامه

امیر رهبری بازیگر سینما، تاتر و مربی حیوانات سینمایی است. وی ازکودکی به حیوانات علاقه‌مند بود. در زمینه بازیگری تاتر درکلاسهای مهین اسکویی ...

 

 


برچسب‌ها: امیر رهبری, مهین اسکویی, مهران مديري, مسعود كيميايي

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دوشنبه یازدهم آذر ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

محمود دینی
نام اصلی

محمود دینی

زمینه فعالیت

بازیگر

ملیت

ایرانی

تولد

۱۳۴۲ / بیجار

سال‌های فعالیت

۱۳۵۳ - تاکنون

مدرک تحصیلی

فوق دیپلم نظامی

محمود دینی (زادۀ ۱۳۴۲ در بیجار) بازیگر اهل ایران است. وی از ۱۷سالگی با فیلم تیغ و ابریشم، ساختۀ مسعود کیمیایی، وارد سینما و تلویزیون شد.البته بنده نتوانستم در هیچ کدام از منابع موجود و در دسترس خودم اسمی از ایشان در میان اعضای فنی و بازیگری و ... این فیلم پیدا کنم لیست کامل عوامل دست اندرکار این فیلم را که من پیدا کردم به شرح زیر است :...

 

 


برچسب‌ها: محمود دینی, مسعود كيميايي, جواد گلپایگانی, ثریا حکمت

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دوشنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

File:Hushang kaveh.jpg

هوشنگ کاوه در سال ۱۳۰۵ در بابل متولد شد. در سال ۱۳۲۵ دیپلم ریاضی از دارالفنون کسب کرد .

وی از حدود ۱۶ سالگی وارد کار سینما شد و حرفه‌های مختلفی را به ویژه در زمینه امور فنی سینمایی تجربه کرد. ...

 

 


برچسب‌ها: هوشنگ کاوه, بهروز وثوقي, مسعود كيميايي, صادق هدايت

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

گیتی پاشایی
زادروز ‎۲۳ خرداد ۱۳۱۹
۱۳ ژوئن ۱۹۴۰

تهران
درگذشت ‎۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۴ (۵۴ سال)
۷ مه ۱۹۹۵
تهران
علت مرگ سرطان سینه
آرامگاه قطعه ۱۰۳ ردیف ۱۴۲ شماره ۳۱ بهشت زهرا
ملیت ایرانی
تحصیلات رشته معماری در سیتی کالج نیویورک
لیسانس هارمونی و ارکستراسیون در سیاتل
پیشه خواننده، آهنگساز، بازیگر
همسر مسعود کیمیایی (۱۳۴۸-۱۳۷۴)
فرزندان پولاد کیمیایی (زاده ۱۳۵۹)
والدین مهدی

گیتی پاشایی ( ‎۲۳ خرداد ۱۳۱۹ - ‎۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۴) خواننده، آهنگساز و بازیگر ایرانی است.

زندگی

گیتی در سال ‎۲۳ خرداد ۱۳۱۹ خورشیدی در تهران به دنیا آمد ...

 

 


برچسب‌ها: گیتی پاشایی, گوگوش, مسعود كيميايي, پولاد كيميايي

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد

محمدرضا گلزار (زاده ۱ فروردین ۱۳۵۶) بازیگر سینما، نوازنده گیتار، خواننده و مدل آگهی‌های تبلیغاتی ایرانی است. وی را بیشتر به عنوان یک مدل سینمایی میشناسند. گلزار در اواخر دهه ۷۰ شمسی در ایران به شهرت رسید.

پیشینه

گلزار فارغ‌التحصیل رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه آزاد اسلامی می‌باشد.

گلزار در سال ۱۳۷۹ برای نخستین بار در فیلم سام و نرگس ساخته ایرج قادری بازیگری سینما را تجربه کرد. با اینکه چند باری تا آستانهٔ بازی در فیلم‌های کارگردانانی چون بهرام بیضایی برای فیلم لبه پرتگاه، داریوش مهرجویی برای فیلم مهمان مامان، مسعود کیمیایی برای فیلم سربازان جمعه و ابراهیم حاتمی کیا برای فیلم دعوت پیش رفت اما هیچ کدام به نتیجه نرسید. فیلمنامه شیش و بش توسط گلزار در سال ۱۳۸۶ در بانک فیلمنامه ثبت شده ...

 

 


برچسب‌ها: محمدرضا گلزار, دانش آموختگان دانشگاه آزاد اسلامي, مسعود كيميايي, اسكي

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

مری آپیک
زمینه فعالیت سینما ، تئاتر
ملیت ایرانی ارمنی تبار
تولد ۱۳۳۳ یا ۱۳۳۶
تهران
والدین آپیک یوسفیان - بازیگر سینما
محل زندگی ایالات متحده آمریکا
پیشه بازیگر ، تهیه کننده
سال‌های فعالیت ۱۳۵۰ تا کنون

 

مری آپیک (زاده ۱۳۳۶ در تهران)، هنرپیشه تئاتر و سینما و تهیه کننده است.

مری آپیک دختر آپیک یوسفیان (بازيگر سينما و تلويزيون) می‌باشد وی در ابتدا می خواست بالرین بشود وي با گذراندن دوره هاي آموزشي باله و نوازندگي پيانو از مدرسه فرانسوي ها، فعاليت هنري خود را با تئاتر آغاز كرد. اما در نهایت به سینما و موسیقی روی آورد و در سن ۱۴ سالگی به دعوت مسعود کیمیایی در فیلم داش آکل نوشته و شاهكار صادق هدايت در نقش مرجان روبه روي بهروز وثوقي به ایفای نقش پرداخت .

که وی نیز در چندین فیلم ایفای نقش کرده است . مری آپیک پس از انقلاب از ایران خارج شد و هم اکنون مقیم ایالات متحده آمریکا است.

وی در آمریکا علاوه بر مسایل هنری در زمینه حقوق زنان نیز فعالیت میکند .

فیلم‌ها

  • ۱۳۵۰ - داش آکل به کارگردانی مسعود کیمیایی
  • ۱۳۵۳ - مظفر به کارگردانی مسعود ظلی
  • ۱۳۵۳ - اسرار گنج دره جنی به کارگردانی ابراهیم گلستان
  • ۱۳۵۷ - بن‌بست به کارگردانی پرویز صیاد
  • سرحد به کارگردانی پرویز صیاد (خارج از ایران ساخته شده)
  • فرستاده به کارگردانی پرویز صیاد (خارج از ایران ساخته شده)

برچسب‌ها: مری آپیک, بهروز وثوقي, مسعود كيميايي, صادق هدايت
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه پنجم تیر ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

نام اصلی هدیه تهرانی
زمینه فعالیت بازیگر سینما
ملیت ایرانی
تولد ۴ تیر ۱۳۵۱
۲۵ ژوئن ۱۹۷۲(۱۹۷۲-06-۲۵) ‏(۴۰ سال)
تهران
محل زندگی تهران Flag of Iran.svg ایران
پیشه بازیگر سینما و تآتر
سال‌های فعالیت ۱۳۷۵ تاکنون

 

هدیه تهرانی (۴ تیر ۱۳۵۱) بازیگر سینما و برندهٔ دو جایزه سیمرغ بلورین از جشنواره فیلم فجر می‌باشد. او بیشتر به عنوان زن‌های سنگدل و مرموز در فیلم‌ها شناخته می‌شود شروع کارنامه بازیگری وی با بازی در فیلم سلطان به کارگردانی مسعود کیمیایی در سال ۱۳۷۵ بود. چند ماه بعد داریوش مهرجویی برای بازی در فیلم لیلا (۱۳۷۵) از او دعوت به همکاری کرد، تهرانی داستان فیلم را شنید و نپسندید و بازی در فیلم را رد کرد. در چنین وضعی عکس‌هایی از او به واساطه رضا رخشان، عکاس فیلم، در اختیار کارگردان‌ها و تهیه‌کننده‌ها قرار گرفته بود. به همین جهت کیانوش عیاری برای بازی در بودن یا نبودن و ایرج قادری برای بازی در می‌خواهم زنده بمانم از او دعوت به همکاری کردند که هر کدام به دلایلی مقدور نشد. کیمیایی بازی در فیلم سیب سرخ حوا را به او پیشنهاد داد، تهرانی داستان فیلم را شنید و پسندید؛ اما وقتی کیمیایی ...

 


برچسب‌ها: هدیه تهرانی, مسعود كيميايي, ناصر تقوايي, علي دايي

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه چهارم تیر ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

قسمت دوم خاطره بازی با بهروز ...

بقیه در ادامه مطلب :

بهروز در فیلم سازش ۱۳۵۳

سازش ۱۳۵۳

ناصر ملك مطيعي ، بهروز وثوقي در فيلم طوقي(۱۳۴۹)

داوود رشيدي ، بهروز وثوقي در فيلم فرار از تله(۱۳۵۰)

بهروز وثوقي ، پوري بنايي در فيلم قيصر(۱۳۴۸)


برچسب‌ها: بهروز وثوقي, پوري بنايي, مسعود كيميايي, امیر نادری

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

خاطراتي با بهروز وثوقي

خاطره بازی چیز خوبیه مخصوصاْاگه این خاطره بازی و نوستالژی با بهروز باشه ؛ بهروز وثوقي ... من قبلاً واسه بهروز پست گذاشتم اما حيفم اومد اين ماجراهارو ننوشته بذارم ...

اينارو از يه وب برداشتم اما متاسفانه آدرسشو گم كردو اميدوارم دچار مشكل نشيم هرچند كه بخاطر عشق بهروز مي ارزه ...

 ارتباط تازه گلشيفته اين بار با بهروز وثوقي/ عکس

بهروز وثوقي تهمينه ميلاني لادن مستوفي


برچسب‌ها: بهروز وثوقي, پوري بنايي, مسعود كيميايي, محمدعلي فردين

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد

dscjao0occb5rkyf8ns.jpg

چنگیز وثوقی (زادهٔ ۱۳۲۶ در اصفهان) یک هنرپیشهٔ مرد ایرانی است. او برادر دو تن دیگر از هنرپیشگان سینما، شهراد و بهروز وثوقی است. او پیشهٔ بازیگریش را در سینما، در سال ۱۳۵۱ با ایفای نقش کوتاهی در بلوچ، ساختهٔ مسعود کیمیایی آغاز کرد.

 

چنگیز وثوقی

زمینه فعالیت

بازیگر

ملیت

ایرانی پرچم ایران

تولد

۱۳۲۶ اصفهان

محل زندگی

تهران

سال‌های کار

۱۳۵۱ تا حال

همسر(ها)

سارا خوئینی‌ها (سابق)


برچسب‌ها: چنگیز وثوقی, شهراد وثوقی, بهروز وثوقي, سارا خوئینی ها

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ جمعه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

نعمت‌الله گرجی (۱۳۰۵ - ۱۳۷۹) بازیگر تآتر، سینما، تلویزیون ایرانی.

نعمت‌الله گرجی


 

زمینه فعالیت

بازیگر

ملیت

ایرانی

تولد

۹ فروردین۱۳۰۵
تهران

مرگ

۱۷ فروردین ۱۳۷۹
تهران

مدفن

قطعه هنرمندان بهشت زهرا

سال‌های فعالیت

۱۳۴۶ تا ۱۳۷۸

مدرک تحصیلی

دوره اول متوسطه


برچسب‌ها: نعمت‌الله گرجی, مسعود كيميايي, داريوش مهرجويي, مشاهير گرجي تبار

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

فریبرز عرب‌نیا (زادهٔ ۱۳۴۳ تهران) بازیگر ایرانی است.

فریبرز عرب‌نیا
زمینه فعالیت

بازیگر

ملیت

ایران

تولد

۱۳۴۳
تهران

همسر(ها)

آتنه فقیه‌نصیری
عسل بدیعی


برچسب‌ها: فریبرز عرب نیا, عسل بدیعی, رضا داوود نژاد, آتنه فقیه نصیری

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد

 

زندگی‌نامه

مسعود کیمیایی در روز ۷ مرداد ۱۳۲۰ در کوچه سید ابراهیم خیابان ری تهران زاده شد. پس از آن به ترتیب در کوچه دردار، آصف‌الدوله، سقاباشی، عین‌الدوله و سرانجام در خیابان بهار ساکن شد. او دو خواهر و یک برادر دارد. دیپلم متوسطه را از دبیرستان بدر گرفت. بعد از پایان دبیرستان کم‌کم وارد عوالم روشنفکری شد و همراه چند تن از دوستان علاقه‌مند، گروه انتشارات طرفه را بنیاد نهاد. از همان دوره به موسیقی هم علاقه‌مند شد و چند ساز مانند پیانو و گیتار را در حد غیر حرفه‌ای می‌نوازد. اما بیشترین کشش و علاقه او به سینما بود. او تاکنون دوبار ازدواج کرده؛ نخست با گیتی پاشایی (آهنگساز و خواننده۱۳۷۰-۱۳۴۸)، که حاصل آن پولاد کیمیایی (بازیگر) بود و پس از آن با گوگوش، خواننده سرشناس (۱۳۸۲-۱۳۷۰).

کیمیایی تحصیلات آکادمیک کارگردانی ندارد. تمام آموخته‌های تکنیکی و فنی او از سینما به حضور در گروه دستیاران فیلم قهرمانان به کارگردانی ژان نگولسکو و دستیاری ساموئل خاچیکیان در فیلم خداحافظ تهران محدود می‌شود. فیلمهایی که کارگردانی نموده:قیصر.رضاموتوری.داش آکل.بلوچ.خاک. گوزن ها.غزل.سفرسنگ.خط قرمز.دندان مار.سلطان. جرم

 

 


برچسب‌ها: مسعود كيميايي, گوگوش, بهروز وثوقي, پولاد كيميايي

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد

 

جَمشید مَشایخی (زاده ششم آذر ماه ۱۳۱۳) جاجرود از توابع تهران و اصلیتی تنکابنی، بازیگر صاحب سبک و محبوب سینما و تلویزیون ایران

زندگینامه

جمشيد مشايخي ،داراي تحصيلات ناتمام در رشته تأتراست. وي سال ۱۳۳۶ به استخدام اداره تازه تأسيس هنرهاي دراماتيك درآمد و به عنوان بازيگر كار خود را در برنامه نمايشي كانال سوم غير دولتي آغاز كرد و با ايفاي نقش در فيلم كوتاه « جلد مار » هژير داريوش به همراه فخري خوروش جلوي دوربين رفت. او حتي به خاطر بازي سينمايي اش براي مدتي از كار تأتر اخراج شد. در واقع كار حرفه اي خود را از سال ۱۳۴۹ به طور رسمي شروع كرد.

مستند جمشید مشایخی

مروری بر زندگینامه جمشید مشایخی است که در سال ۱۳۸۵ به کارگردانی : الهام قره خانی و امیر مهرتاش مهدوی با حضور ۶۵ نفر از هنرمندان و باگویندگی :پرویز پرستویی تولید شده‌است.لوح فشرده این اثر توسط موسسه رسانه‌های تصویری روانه بازار شده‌است. این اثر در دو نمایش عمومی خود :۱-مراسم پنجاه سال سایه دوست داشتنی جمشید مشایخی در خانه هنرمندان ایران ۲- جشنواره فیلم شهر در خانه هنرمندان ایران با استقبال بی نظیری از سوی تماشاگران روبرو شد.

فیلمشناسی

  • یک گزارش واقعی (۱۳۸۷)
  • نسکافه داغ داغ (۱۳۸۵)
  • این ترانه عاشقانه نیست (۱۳۸۴)
  • یک بوس کوچولو (۱۳۸۴)
  • پل سیزدهم (۱۳۸۳)
  • بله برون (۱۳۸۲)
  • شمعی در باد (۱۳۸۲)
  • آبادان (۱۳۸۱)
  • بانوی من (۱۳۸۱)
  • چشمان سیاه (۱۳۸۱)
  • خانه‌ای روی آب (۱۳۸۰)
  • کاغذ بی خط (۱۳۸۰)
  • بادام‌های تلخ (۱۳۷۶)
  • تهران روزگار نو (۱۳۷۸)
  • کمیته مجازات (۱۳۷۷)
  • تنها (۱۳۷۶)
  • حریف دل (۱۳۷۵)
  • اعاده امنیت (۱۳۷۴)
  • سلام به انتظار (۱۳۷۴)
  • اشک و لبخند (۱۳۷۳)
  • بی‌قرار (۱۳۷۳)
  • حالا چه شود (۱۳۷۳)
  • راه افتخار (۱۳۷۳)
  • روز واقعه (۱۳۷۳)
  • کوسه‌ها (۱۳۷۳)
  • مجازات (۱۳۷۳)
  • آلما (۱۳۷۱)
  • دلاوران کوچه دلگشا (۱۳۷۱)
  • شکوه بازگشت (۱۳۷۱)
  • ماه عسل (۱۳۷۱)
  • گفت هرسه نفرشان (۱۳۵۹)

 

 

 

  • خانواده کوچک ما (۱۳۷۰)
  • دندان طلا (۱۳۷۰)
  • راز چشمه سرخ (۱۳۷۰)
  • چون ابر در بهاران (۱۳۶۹)
  • گالان (۱۳۶۹)
  • ملک خاتون (۱۳۶۹)
  • دخترک کنار مرداب (۱۳۶۸)
  • رانده شده (۱۳۶۸)
  • سرب (۱۳۶۷)
  • شاخه‌های بید (۱۳۶۷)
  • تحفه‌ها (۱۳۶۶)
  • سایه‌های غم (۱۳۶۶)
  • سیمرغ (۱۳۶۶)
  • مکافات (۱۳۶۶)
  • تصویر آخر (۱۳۶۵)
  • حریم مهرورزی (۱۳۶۵)
  • سراب (۱۳۶۵)
  • طلسم (۱۳۶۵)
  • ملاقات (۱۳۶۵)
  • آوار (۱۳۶۴)
  • پدربزرگ (۱۳۶۴)
  • ستاره دنباله‌دار (۱۳۶۴)
  • گردباد (۱۳۶۴)
  • گمشده (۱۳۶۴)
  • پیراک (۱۳۶۳)
  • گل‌های داوودی (۱۳۶۳)
  • تفنگدار (۱۳۶۲)
  • خانه عنکبوت (۱۳۶۲)
  • کمال الملک (۱۳۶۲)
  • دادا (۱۳۶۱)
  • سوته‌دلان (۱۳۵۶)
  • شارلوت به بازارچه می‌آید (۱۳۵۶)
  • ماهی‌ها در خاک می‌میرند (۱۳۵۶)
  • بت‌شکن (۱۳۵۵)
  • ماه عسل (۱۳۵۵)
  • ذبیح (۱۳۵۴)
  • صدای صحرا (۱۳۵۴)
  • آب (۱۳۵۳)
  • شازده احتجاب (۱۳۵۳)
  • بی‌حجاب (۱۳۵۲)
  • نفرین (۱۳۵۲)
  • آب‌نبات چوبی (۱۳۵۱)
  • اتل متل توتوله (۱۳۵۱)
  • با شرف‌ها (۱۳۵۱)
  • پدر که ناخلف افتد (۱۳۵۱)
  • چشمه (۱۳۵۱)
  • مطرب (۱۳۵۱)
  • آسمون بی‌ستاره (۱۳۵۰)
  • پل (۱۳۵۰)
  • سه تا جاهل (۱۳۵۰)
  • شکار انسان (۱۳۵۰)
  • فریاد (۱۳۵۰)
  • مردان خشن (۱۳۵۰)
  • پسر زاینده‌رود (۱۳۴۹)
  • جوانی هم عالمی دارد (۱۳۴۹)
  • طلوع (۱۳۴۹)
  • قیصر (۱۳۴۸)
  • گاو (۱۳۴۸)
  • خشت و آینه (۱۳۴۴)
  • چك (۱۳۹۰)
  • جرم (۱۳۸۹)
  • سيزده ۵۹ (۱۳۸۹)
  • زمهریر (۱۳۸۸)

 

 

 

مجموعه تلویزیونی

  1. ستایش (۱۳۹۰)
  2. تبریز مه آلود(مجموعه تلویزیونی) (۱۳۸۹)
  3. قصه‌های مولوی
  4. سلطان صاحبقران
  5. هزاردستان
  6. چراغ خانه
  7. مهمان
  8. آخرین گناه
  9. ستایش

جوایز

  • بهترین بازیگر مرد، فیلم پدربزرگ، جشنواره بین‌المللی فیلم پیونگ یانگ (۱۳۶۴)

درباره جمشيد مشايخي بیشتر بدانید

تا چشم برهم بزنيد، عمر مي‌‌گذرد و شما مي‌‌مانيد و يك دنيا خاطره... خاطرات تلخ و شيرين كه چه بخواهيد و چه نخواهيد در ذهنتان باقي مي‌‌ماند اما هستند در اين بين افرادي كه نه تنها از خودشان خاطرات زيبايي دارند بلكه مردم هم از آنها خاطرات به ياد ماندني در ذهن دارند، مانند بازيگران سينما يا ورزشكاران...


يك نمونه كامل از اين دست، استاد جمشيد مشايخي است، مردي كه در سال 1313 در تهران به دنيا آمد و كوله‌باري از تجربه را با خود به همراه دارد، ثمره زندگي مشترك 49 ساله او، دو پسر به نام‌هاي نادر و سام است كه اولي رهبر اركستر سمفونيك است و دخترش سال‌هاست كه در آمريكا زندگي مي‌‌كند، مشايخي چهار نوه دارد، سه دختر و يك پسر... همسرش بازنشسته آموزش و پرورش است و به همراه استاد در حوالي ولنجك تهران زندگي آرامي را سپري مي‌‌كند، يكي از مهم‌ترين خصوصيات استاد، اين است كه ميانه بسيار خوبي با خبرنگاران دارد...

ايسنا در تاريخ ۸ آذر ۱۳۸۶ دو روز بعد از تولد مشايخي مصاحبه اي با ايشان داشته به اين مضمون :

جمشيد مشايخي، كمال‌الملك سينماي ايران مريض‌ احوال است

جمشيد مشايخي دو روز قبل  74 ساله شد.

اين بازيگر سينما، تئاتر و تلويزيون در ديدار ايسنا كه همزمان با سال‌روز تولدش انجام شد از ديسك كمرش كه اين‌ روزها باعث شده است، استراحت كند و پروژه‌ي سينمايي را نپذيرد، سخن گفت.

مشايخي همچنين به گفته‌ي خودش دچار درد معده نيز شده است كه ناشي از اثرات زخم اثني‌العشر است كه قبلاً داشته است.

او گفت: دكتري گفت؛ مشكل از اعصاب من است و بايد براي يكي دو روز از تهران بيرون بروم كه اتفاقا رفتم اما وقتي برگشتم، دوباره اين درد شروع شد.

مشايخي اظهار تاسف كرد از اينكه؛ پيشرفت‌هاي علمي انسان را دچار اضطراب و نگراني مي‌كند و ادامه داد: اين روند باعث دور شدن از طبيعت شده است، در حاليكه در دامن طبيعت هميشه همه‌چيز تازگي دارد و ثانيه‌ به ثانيه‌اش لذت‌بخش است.

مشايخي به گفته‌ي خودش قصد داشته است در فيلمي از پناه برخدا رضايي بازي كند، اما به دليل بيماري‌ نتوانسته است پيشنهادي را قبول كند.

او گفت: اين كار سينمايي فيلم‌نامه خوبي داشته است، اما ترسيدم وضعيت جسمي‌ام كار گروه را برهم بزند، اما در آينده اگر نقشي باشد كه با مردم ارتباط برقرار كند آن را قبول خواهم كرد.

جمشيد مشايخي يكي از ماندگارترين چهره‌هاي عرصه بازيگري متولد 6 آذر 1313 در تهران است و از سال 1336 با نمايش "وظيفه پزشك" فعاليت بازيگريش را آغاز كرد و با فيلم كوتاه "جلد مار" در سال 42 مقابل دوربين رفت و دو سال بعد با فيلم "خشت و آينه" وارد سينما شد. تا به امروز ايفاگر نقش‌هاي ماندگاري بوده است كه از جمله آنها مي‌توان به فيلمهاي "گاو"، "قيصر"، "شازده احتجاب"، "سوته‌دلان"، "خانه عنكبوت"، "كمال‌الملك"، "گل‌هاي داودي"، "آوار"، "پدر بزرگ"، "طلسم"، "سرب"، "روز واقعه"، "خانه روي آب" و "يك بوس كوچولو" و مجموعه‌هاي "هزاردستان"، "داستان هاي مولوي"، "سلطان صاحبقران"، "امام علي (ع)" و "پهلوانان نمي‌ميرند" اشاره كرد.

او پنجاه سال حضور مداومش در عرصه بازيگري را خوب ارزيابي كرد و اظهار داشت: خيلي لحظه‌ها بوده كه هدر دادم در حاليكه مي‌توانستم از اين لحظات تجربه كسب كنم. بنابراين به اين نتيجه رسيدم در هر سني كه انسان باشد مي‌تواند آن خطاها واشتباهات گذشته را تكرار كند.

مشايخي ادامه داد: در آن‌زمان كه تئاتر را شروع كرديم براي اسم و شهرت نبود و عاشقانه اين‌كار را مي‌كرديم و وقتي كار خوب مي‌شد ارضاء مي‌شديم و اصلاً به اين فكر نمي‌كرديم كه وقتي در خيابان مي‌رويم مردم ما را بشناسند و عكس و امضاء بگيرند.

وي از پيشكسوتان تئاتر در آن‌زمان ياد كرد و گفت: وجود آنها بود كه ما به اين حرفه علاقه‌مند شديم؛ درحالي كه بسياري از آن‌ها مورد بي‌مهري هم قرار مي‌گرفتند؛ اما تحمل كردند و نگذاشتند چراغ تئاتر خاموش شود و آن عشق و علاقه فقط به خود هنر بود.

اين بازيگر پيشكوست ادامه داد: الآن دلم مي‌خواهد كنار نهر آبي بنشينم و صداي آب را بشنوم و طبيعت را ببينم؛ اما آن طرف قضيه را هم بايد ديد كه نه كارخانه و نه درآمدي دارم كه بتوانم از طريق آن زندگي‌ام را بگذرانم.

او از "يك بوس كوچولو" به عنوان فيلمي نام برد كه در ميان كارهايش علاقه زيادي به آن دارد و به ايسنا گفت: اين نقش به خودم خيلي نزديك است و آن را دوست دارم.

"آبادان" هم كار خوبي بود كه متأسفانه توقيف شد. از ميان كارهاي قديمي‌تر هم "قيصر"، "شازده احتجاب"، "چشمه"، "ماهي‌ها در خاك مي‌ميرند" و "سلطان صاحبقران" را خيلي دوست دارم.

به گزارش ايسنا، قرار است از نيم‌قرن فعاليت بازيگري مشايخي تقدير شود.

او در بخش ديگري از اين ديدار درباره‌ي اين مراسم تقدير گفت: دوستاني زحمت كشيدند و علي‌رغم اين‌كه گفتم؛ اين‌كار را نكنيد. من را شرمنده كردند و قرار است مراسمي در روز 14 آذرماه برگزار كنند. در اين مراسم قطعا از حضرت حافظ مدد خواهم گرفت و جواب آن‌ها را با تفالي خواهم داد.

وي سخنانش را با اين بيت حافظ كه "حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوي كاين خاك بهتر از عمل كيمياگري" به پايان برد.

جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنری


وي همچنين به عنوان چهره ماندگار سينما در ششمين مراسم چهره‌هاي ماندگار انتخاب شد و چهارشنبه -24 آبان ماه- هم در مراسمي باعنوان "شب حافظ" در كاخ اكتشاف پاريس مورد تجليل قرار گرفت.

اين بازيگر پيشكسوت در گفت‌وگويي تفصيلي با خبرنگار هنري خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، از تاريخچه سينما‏‏، تئاترو‏‏ زندگي و خاطراتش سخن گفت. 

دوران كودكي 

پدرم مهندس شيمي بود و رياست كارخانه اسيدسازي در پارچين را بر عهده داشت. كه بعد هم رييس فني كارخانجات آن منطقه شد. من در پارچين به دنيا آمدم. دركلاس پنجم ابتدايي بودم كه براي جشن پايان تحصيل نمايشي با عنوان "مناظره شتر و موتور" اجرا شد كه من نقش شتر را بازي كردم و به شدت مورد تشويق خانواده‌هاي حاضر درآن منطقه واقع شد. بعدها هم كه به اتفاق خانواده تهران مي‌آمدم بيشتر به تماشاي تئاتر مي‌رفتيم. تئاتر در آن زمان طرفدار بيشتري نسبت به سينما داشت وهنرمندان زيادي در اين حرفه مشغول به فعاليت بودند. من تئاتر را دوست داشتم و بعد از تشويق‌هايي كه شدم علاقه بيشتري پيدا كردم.

نمايشنامه‌هايي را هم كارگراني مي‌كردم و روي صحنه‌اي كه خودمان درست مي‌كرديم به اجرا مي‌گذاشتيم. مردم پارچين بسيار استقبال مي‌كردند. پدرم نظامي بود و دوست داشت نظامي شوم و به خاطر همين من را به دبيرستان نظام و بعد دانشكده افسري فرستاد و من كه از نظام خوشم نمي‌آمد، هنگامي كه پدرم در ايران نبود فرار كردم و وقتي پدرم برگشت ديگر كار از كار گذشته بود. او من را به بيمارستان ارتش معرفي كرد تا به كمك مدير بيمارستان كه از دوستانش بود اعلام كنند قلب من مشكل دارد تا از خدمت معاف شوم. درنهايت بعد از 15 روز كه در بيمارستان خوابيدم اتفاقات زيادي رخ داد و معافيت‌ام به سرانجام نرسيد و به خدمت وظيفه اعزام شدم و به اروميه رفتم. 

شروع فعاليت هنري با تئاتر

بعد از اتمام خدمت، دايي‌ام كه كارهاي زمان مدرسه‌ام را ديده بود، خبر داد كه اداره‌اي با عنوان هنرهاي دراماتيك در حال تاسيس است و من را به دوستش كه رييس كارگزيني اداره هنرهاي زيبا بود معرفي كرد. ايشان هم من را پيش دكتر فروغ رييس اداره برد و امتحان از من گرفتند. هنوز هيچ هنرپيشه‌اي به استخدام آنجا درنيامده بود و تنها "ركن‌الدين خسروي" كه معلم آموزش و پرورش بود قرار بود به آنجا بيايد. به هر حال تعدادي كه بيشتر غير‌حرفه‌اي‌ها بودند جمع شدند و بعد از آموزش‌هايي كه دكتر فروغ داد كار خود را آغاز كرديم. ابتدا در شبكه 2 تلويزيون اجرا داشتيم تا اينكه در حياط اداره ، سالن 100 نفره‌اي درست شد كه وسايل آنجا را هم خودم خريدم و با توجه به اينكه هنوز مردم ما را قبول نداشتند بليط‌هاي افتخاري پخش كرديم تا مردم بيايند و كارهاي ما را ببينند. بعدها در خيابان جنوبي پارك‌شهر سالن 25 شهريور كه امروز "سنگلج" نام دارد راه اندازي شد. مردم هم كم كم به نمايشنامه‌هاي ما كه از تلويزيون پخش مي‌شد عادت كردند و به كارهاي ما علاقمند شدند وتئاتر رونق پيدا كرد.

جعفر والي، ركن‌الدين خسروي، علي نصيريان، عباس جوانمرد، محمدعلي كشاورز، اسماعيل شنگله، اسماعيل داورفر وبعدها عزت‌اله انتظامي، فخري خروش، حسين كسبيان، مهين شهابي و پرويز بهرام از جمله كساني بودند كه با هم كار مي‌كرديم ونمايش‌هايي همچون "اميرارسلان نامدار"، "بهترين باباي دنيا" و "كوروش پسر ماندانا" را به روي صحنه برديم در تلويزيون هم نمايش‌هايي را به صورت زنده اجرا مي‌كرديم كه كار بسيار مشكلي بود.

فعاليت ما در تئاتر ادامه داشت تا اينكه دكتر فروغ دانشكده هنرهاي دراماتيك را تاسيس كرد و ما كه سالها كار تئاتركرده بوديم و جزو هنرپيشه‌هاي مشهور آن زمان محسوب مي‌شديم، وارد دانشكده شديم. بعد از مدتي وقتي ديدم چيزي از نظر بازيگري به من اضافه نمي‌شود از آنجا بيرون آمدم. البته اساتيد بزرگي چون آريان‌پور، محجوب و باستاني بودند كه دروس غيربازيگري را تدريس مي‌كردند و براي من بسيار مهم بود. اما ديدم همه چيزهايي كه تدريس مي‌شود درتئاتر ديده‌ام و ادامه ندادم. 

ورود به سينما با "خشت و آينه"

سال 40 هژير داريوش فيلم كوتاهي بنام "جلد مار" را در 20 دقيقه ساخت كه من به همراه خانم خروش براي اولين بار مقابل دوربين رفتيم و در آن بازي كرديم. دو سال بعد هم ابراهيم گلستان به همراه فروغ فرخزاد به تماشاي نمايشنامه‌ي "مرده‌هاي بي‌كفن و دفن" آمده بودند كه توسط حميد سمندريان كارگرداني مي‌شد. من نقش يك افسر ژاندارم را بازي مي‌كردم ومرحوم فني‌زاده، محمدعلي كشاورز ومنوچهر فريد هم ديگر بازيگران اين نمايش بودند. آن زمان گلستان همه ما را براي بازي در فيلم "خشت وآينه" دعوت كرد و نقش افسر پليس عارف مسلكي را به من داد. اين فيلم با كارهاي آن روزگار فرق داشت و نگرفت اما فيلم خوبي بود. گلستان به عنوان تهيه‌كننده وكارگردان زحمات زيادي كشيد. من ابراهيم گلستان را اولين استادم به عنوان كسي كه بازيگري در سينما را به من آموخت مي‌دانم واز حرف‌هايي كه مي‌زد خيلي لذت مي‌بردم.

استادي درانگليس فيلمي آموزشي درباره بازيگري تكثير كرده كه خيلي از حرف‌هاي آن زمان گلستان را من در درونش ديدم كه الان مطرح مي‌شود وآدم لذت مي‌برد كه يك ايراني در سال 42 اينگونه روي كارش مسلط بوده است.

گاو

تا سال 48 مجددا به بازيگري در تئاتر ادامه دادم تا اينكه روزي آقاي انتظامي به خانه من آمد و گفت كارگردان جواني از خارج به ايران آمده كه بسيار با شعور است ومي‌خواهد يكي از قصه‌هاي غلامحسين ساعدي را كار كند. اين داستان را قبلا جعفر والي با چند پرسوناژ براي تلويزيون اجرا كرده بود و وقتي به صورت فيلمنامه درآمد شخصيت‌هاي ديگر داستان وارد قصه شدند. من "الماس 33 " كار قبلي مهرجويي را نديده بودم اما وقتي فهميدم ساعدي اجازه ساخت داستانش را به او داده متوجه شدم آدم بزرگي است. وقتي سناريو را خواندم مش عباس به نظرم بي‌رنگ آمد كه مهرجويي گفت اين نقش را مخصوصا به توداده‌ام. ما اين فيلم را در روستايي واقع در 30 كيلومتري جاده رشت به قزوين كار كرديم. همه كساني كه بازي كردند تئاتري بودند و به غير از من همه تجربه كار اولشان بود.

قيصر 

همان سال مسعود كيميايي مي‌خواست "قيصر" را كارگرداني كند و دنبال من وكشاورز فرستاد. با هم به "آريانا" فيلم رفتيم. با كيميايي آنجا آشنا شدم. من قرار بود نقش "فرمان" را بازي كنم وكشاورز "خان دايي" را كه محمدعلي كشاورز به خاطر اينكه كارمند اداره تئاتر بود نتوانست بازي كند. عباس جوانمرد گزينه بعدي براي اين نقش بود كه آن هم نشد تا اينكه يك روز وارد حياط شدم وكيميايي و بهروز وثوقي با هم مشغول صحبت بودند. تا كيميايي من را ديد گفت « گير آوردم جمشيد "خان دايي" را بازي مي‌كند و "ملك‌مطيعي" هم "فرمان" را» و همين اتفاق افتاد آن موقع مازيار پرتو يكي از فيلمبرداران تواناي سينما در هنرهاي دراماتيك بود كه پشت دوربين قرار گرفت و گروه خيلي خوبي جمع شد، براي اين فيلم جايزه مجله فيلم وهنر را گرفتم.

فيلم‌هاي ديگر

بعد از "قيصر" با اداره تئاتر به مشكل برخوردم آن موقع مثل الان زير بار بسياري از چيزها نمي‌رفتم و از آنجا بيرون آمدم. فعاليت خودم را بيشتر در سينما ادامه دادم. "طلوع" با ميناسيان، "شازده احتجاب" با فرمان‌آرا، "نفرين" با تقوايي، "چشمه" با آرمانسيان كه يكي از فيلم‌هاي مطرح آن زمان بود، "سلطان صاحبقران" و "سوته‌دلان" با حاتمي از كارهايي هستند كه تا سال 56 بازي كردم و خيلي دوستشان دارم.

چند كار تئاتر هم مثل "آوار بر سنگ"، "در گوش سالمم زمزمه كن" و "باغ وحش" داشتم كه بين فيلم‌هايم اجرا شدند. چون با جعفر والي خيلي دوست بودم بيشتر درنمايش‌ها او بازي مي‌كردم. 

بعد ازانقلاب اسلامي

كار من در بعد از انقلاب به صورت مداوم ادامه داشت و از سال 58 به مدت 18 ماه مسوول اداره تئاترشدم وحدود 40 نمايش روي صحنه آمد. بعد از آن تقاضاي بازنشستگي كردم و19 نفراز هنرمندان ديگر هم به خاطر اينكه بامن دوست بودند خودشان را بازنشسته كردند كه آقاي والي وكشاورز از جمله آنها بودند. "دادا" اولين فيلم من در بعد از انقلاب بود. 

هزاردستان

تابستان سال 58 كار را در خانه‌اي قديمي در لاله‌زارنو كه به مرحوم پيرنيا تعلق داشت شروع كرديم. نام "هزاردستان" قبلا "جاده ابريشم" بود. با توجه به اينكه طرح از مدتها پيش آمده بود. "حاتمي" بهروز وثوقي را براي يكي از نقش‌هاي اصلي در نظر گرفته بود كه نشد. دو نقش "رضا تفنگچي" و نقشي كه "آقاي انتظامي" بازي كردند را هم به من پيشنهاد داد وگفت: دوست دارم، رضا تفنگچي را بازي كني كه مقدار زيادي رو شخصيت تو نوشته‌ام به هر حال كار شروع شد و در طول 4 ماه صحنه‌هايي را كه رضا از ترور دست برداشته و به خانه‌اي در مشهد فرار كرده را در آنجا گرفتيم. بعد ازآن براي قسمت‌هاي ديگر به بالاي "اقدسيه" رفتيم و در آنجا محلي كه سالها محل نگهداري گوسفند وگاو بود را خالي كرده بودن و قرار بود صحنه‌هاي زندان "رضا" در آنجا گرفته شود. من و آقاي رشيدي در آن صحنه بازي داشتيم و سه ماهي آنجا بوديم.

من در آن صحنه‌ها مدام با قل و زنجير بودم و بدنم را گازوئيل زده بودند تا چرك شود و دائما بوي گازوئيل مانع غذا خوردنم مي‌شد و زجر زيادي در طول اين صحنه‌ها كشيدم. همان جا مرحوم حاتمي به من گفت:« فيلمي را دارم كه مي‌خواهم دراروپا بسازم و تو كه اينقدر زجر كشيدي مي‌خواهم به آنجا ببرم» كه اين اتفاق نيفتاد و حاتمي با وقفه‌اي كه در وسط كار افتاد، "حاجي واشنگتن" را در ايتاليا ساخت. "هزار دستان" در طول كار به دليل تغيير مديران تلويزيون مدام تعطيل مي‌شد، به طوريكه ما 5 ماه كار مي‌كرديم وبعد يك سال تعطيل مي‌شد و مديران جديد كار را تصويب مي‌كردند و دوباره شروع مي‌شد به خاطر همين از سال 58 تا 65 ساخت اين مجموعه به طول انجاميد.

جمشيد مشايخي در ادامه گفتگوي تفصيلي با خبرنگار هنري ايسنا به فيلم‌ "كمال‌المك" اشاره كرد و گفت: در يكي از وقفه‌هايي كه در طول ساخت مجموعه "هزاردستان" پيش آمد. دوستي به پيش من آمد و گفت مي‌خواهند به همراه چند شريك ديگر فيلمي را سرمايه‌گذاري كنند؛ كه من در آن نقش اصلي را داشته باشم. علي حاتمي را براي كارگرداني معرفي كردم وقرار شد كمال‌الملك ساخته شود. براي اين فيلم كتاب‌هاي زيادي مطالعه كرديم و حتي سراغ نوه‌ها وشاگردان كمال‌الملك رفتيم وسعي كرديم شخصيت او هماني باشد كه همه مي‌گويند. وقتي سناريو را خواندم كمال‌الملك بيشتر با مردم و درمدرسه‌اش بود و كمتردر كاخ‌ها حضور داشت . ولي در نهايت قرار شد قسمت تبعيد به خاطر بالارفتن هزينه فيلم حذف شود كه من گفتم بدون قسمت آخر اصلا به درد نمي‌خورد و ديگر كمال‌الملكي نيست كه به قول خودش "خاك پاي ملت ايران" باشد و بالاخره آن قسمت‌ها هم گرفته شد. من براي اين فيلم پيش استاد شكيبا رفتم واز ايشان نقاشي كردن ياد گرفتم و سعي كردم اين نقش را هر چه طبيعي‌تر بازي كنم. بعد از اتمام فيلم درمنزل استاد عرب‌زاده كه شاگرد كمال‌المك بود، حضور داشتم كه ايشان به من گفت: « نقش استادم را خيلي خوب بازي كردي، فقط قدت كوتاه‌تر از او بود.» اين حرف او جايزه بزرگي براي من بود و يا وقتي زمان اكران فيلم از نوه‌هاي كمال‌الملك راجع به فيلم پرسيده بودند جواب دادند كه پدر بزرگمان را در فيلم ديديم علي حاتمي در اين فيلم شاه هنر ايران را در مقابل سلاطين قرار داد. 

علي حاتمي 

مرحوم "حاتمي "سعدي سينماي ايران بود كه ديالوگ‌هاي حساب شده‌اي در فيلم‌هايش استفاده مي‌كرد. او حرف امروز را در قصه‌هاي ديروز مي‌گفت و تاريخ برايش وسيله بود. حاتمي هنرمند توانايي بود كه به تاريخ وادبيات اشراف كاملي داشت واثر را از فيلتر ذهن خود خارج و روايت مي‌كرد. من در داستانهاي مولوي، سلطان صابحقران، سوته‌دلان، كمال‌الملك و هزاردستان با او همكاري داشتم. ضمن اينكه قرار بود در "دلشدگان" هم حضور داشته باشم و حتي تست گريم دادم و قرارداد بستم. يك روز هم علي حاتمي با حسين دهلوي خانه ما آمدند و قرار شد او هم به ما كمك كند. مدتي هم تار زدن ياد گرفتم تا استيل ساز زدن را در فيلم به شكل درست داشته باشم. حاتمي به من گفت تا شهريور كاري با من ندارد و دراين فاصله سريال "پيك سحر" پيشنهاد شد. به گونه‌اي قرارداد بستم كه كارم اول شهريور تمام شود. اما 10 مرداد حاتمي مدير توليد را سراغ من فرستاد و به خاطر اينكه كاخ گلستان را جلوتر گرفته بودند، خواستند كار را شروع كنند كه نتوانستم در فيلم بازي كنم. در "مادر" هم قرار بود بازي كنم آن هم نشد. "ورسيون اول "تختي" را هم به من داد و قرار بود نقش "مردم" را در مقابل پيروزي‌ها و شكست‌هاي "تختي" بازي كنم. اما عده‌اي نمي‌خواستند علي با من كار كند وهمين افراد باعث شدند دلخوري‌هايي بين ما بوجود آيد. من كار با او را خيلي دوست داشتم و خود حاتمي معتقد بود ديالوگ‌هايش را من از همه بهتر مي‌گويم و به همين دليل هنوز هم بعضي ازديالوگ‌هايش را حفظ هستم. 

ساير فيلم‌ها و جوايز

"آوار"، "گل‌هاي داوودي"، "خانه عنكبوت" كه نقش منفي داشتم. "پدربزرگ"، "طلسم"، "كاغذ بي‌خط" و "روز واقعه" از ديگر كارهايي هستند كه به آنها علاقه دارم. براي "خانه عنكبوت" تا به 20 دقيقه قبل از مراسم قرار بود جايزه بازيگري به من وخانم خروش تعلق گيرد كه نتايج را عوض كردند وتقديرنامه‌اي به ما دادند. براي "گلهاي داوودي" و "كمال‌الملك" هم جايزه بهترين بازيگر نقش اول جشنواره فيلم فجر را گرفتم. "پدربزرگ" نيز در جشنواره پيونگ يانگ كره شمالي بهترين بازيگري را دريافت كرد. چند جايزه داخلي ديگر هم از جمله جايزه تلاش براي راه افتخار ،تنديس خانه سينما براي "بانوي من" و يك جايزه هم از شهرداري براي "شمعي در باد" گرفته‌ام. 

خانه‌اي روي آب

با فرمان‌آرا يك بار در سال 52 در "شازده احتجاب" همكاري داشتم و وقتي پيشنهاد "خانه‌اي روي آب" را داد به خاطر احترامي كه برايش قاتل بودم از كوتاه بودن نقش ايراد نگرفتم. براي ما كه تئاتر كار مي‌كرديم كوتاه و بزرگ بودن نقش از نظر مقدار معنا نداشت. مهم بازيگر بزرگ و كوچك است. هميشه نقش اول را همه نگاه مي‌كنند و نقش‌هاي ديگر ديده نمي‌شود، در حاليكه بايد توجه داشت آن كسي كه در نقش اول مطرح مي‌شود چگونه بدون بازيگران ديگر اين كار عملي مي‌شود. اين حرفها آدم را متاثر مي‌كند كه مي‌آيي و نقش كوتاهي را به نحو احسن بازي مي‌كني ولي كسي آنرا نمي‌بيند. اما بعد از چند وقت مي‌گويند اين سكانس در "خانه‌اي روي آب" عجيب بوده اما موقعي كه فيلم به نمايش درمي‌آيد، خبري از هيچ تقديري نيست. زمان فيلم "چشمه" هم ايراد مي‌گرفتند، اما امروز مي‌گويند يكي از بهترين‌هاي ايران است. 

مجموعه‌هاي تلويزيوني 

بعد از "هزاردستان" كه بهترين بود، سريال "پهلوانان نمي‌ميرند" را با اينكه نقشم زياد نبود اما دوست داشتم. همچنين "روشن‌تر از خاموشي"، "بهشت گمشده"، "عشق گمشده"، "پيله‌هاي پرواز" و "امام علي (ع)"، در امام علي (ع) نقش "ابن مسعود" را بازي مي‌كردم و سكانس زيبايي با "مالك اشتر" بود كه درباره‌ي مولا علي (ع) صحبت مي‌شد. در واقع بازي در اين مجموعه را به خاطر اين سكانس طولاني قبول كردم. اين صحنه را از سه زاويه هم فيلمبردار ‌كردند، اما وقتي خانه آمدم به همسرم گفتم اين صحنه را نمي‌گذارند چون با تمام وجود بازي كردم و آنرا خيلي دوست دارم. بعد كه علت حذف آنرا پرسيدم گفتند «چون دكور بد بوده حذف شده» گفتم خاك بر سر بازيگري كه آنقدر بد بازي كند كه مردم دكور را ببيند. اين چيزهاست كه آدم را عصبي و ناراحت مي‌كند. 

بهترين‌ها

فيلم "خشت و آينه" را با اينكه نقشم زياد نبود ولي بسيار مشكل بود، دوست دارم. همچنين "قيصر"، "گاو"، "سوته‌دلان"، "شازده احتجاب"، "طلوع" و "ماهي‌ها در خاك مي‌ميرند". در بعد از انقلاب هم يكي از فيلم‌هايي كه خيلي از نظر بازيگري برايم مشكل بود و آن نقش را خيلي با زحمت بازي كردم "خانه عنكبوت" بود. اما چيزي كه خيلي به آن نزديك بودم و اين اواخر با آن زندگي كردم همين "يك بوس كوچولو" بود. مثل اينكه خود من بودم و دارم مي‌ميرم با آن عشقي كه به ايران دارم ودر روحيه خود من هم همچنين احساس بوده است، من اين فيلم را بهترين كار دوران بازيگري‌ام مي‌دانم. 

تئاتر

بعد از انقلاب 4 نمايش بازي كردم يكي "ولد كشته" كه زمان مسووليت من در اداره تئاتر بود كه مريض شدم و 7،8 روز بيشتر كار نكردم. همچنين پي‌اس تلويزيوني بنام "سبز در پاييز" كار فرهودي و اسماعيل خاني، "خانه‌اي روي آب" را حدود 7 سال پيش با هادي مرزبان كار كردم و "ميرعشق" را 4 سال پيش به مدت 18 شب در اصفهان بازي كردم كه در اجراهاي تهران آن ، ايرج راد بازي كرد. الان هم با وجود اينكه تئاتر را خيلي دوست دارم اما از نظر روحي در شرايطي نيستم كه كار كنم.

حضوردر تبليغات شهري

سرحضور من در تبليغ يك كالا انتقادهاي زيادي صورت گرفت. اما الان مي‌بينيد كه همه به اين كار روي آورده‌اند. چطوري است كه "پهلوان جهان" براي روغن ماشين تبليغ مي‌كند و ايرادي ندارد اما كار من ايراد داشت مگر دزدي كرده بودم. اين كار در همه كشورهاي دنيا صورت مي‌گيرد. ضربه را من خوردم. بعد كه ديگران كردند هيچ اتفاقي نيفتاد. در واقع من راه را براي بقيه باز كردم مصداق اين شعر كه "دربند اين نه ايم كه دشنام يا دعاست، يادش بخير هر كه زما ياد مي‌كند." 

جوانان بازيگر

كار بعضي از جوانهاي واقعا بي‌نظير است. گروهي هم كه بعد از انقلاب مثل شكيبايي و پرستويي آمدند، واقعا هنرمندان شايسته و بزرگي هستند. ما بازيگران خيلي خوبي داريم. ساز ويولون چون پرده ندارد نواختن آن سخت است وكمتر كسي به سراغ آن مي‌رود بازيگري هم بايد به همين شكل باشد و هر كسي كه فكرمي‌كند مي‌تواند داد بزند، بخندد، راه برود، بازيگر نيست. چرا كه بايد استعداد و نبوغ اين كار را داشت و تربيت كرد تا شكل بگيرد. ضمن آنكه هدف مشخصي هم بايد داشت. متاسفانه وضع بازيگري ما جور خاصي شده و جوانهايي كه واقعا استعداد دارند و دوره ديده‌اند و تئاتر كار كرده‌اند كمتر به اين حرفه راه پيدا مي‌كنند و ورود با قيافه و پول شده در حاليكه هنر بازيگري ربطي به قيافه ندارد. سينماي امروز جهان به دنبال هنر است و ما تازه به دهه 60 آمريكا كه دنبال چهره‌هاي زيبا بودند رسيده‌ايم.

فرزندان

من دو پسر و يك دختر دارم. "نادر" بزرگترين است كه سه فرزند دارد. فرزند دومم "نغمه" است كه در آمريكا تدريس مي‌كند و دو دختر دارد. "سام" هم پسر كوچكم است كه در دفتر چهره‌آزاد مشغول است بازي هم كرده اما علاقه بيشتري به تهيه‌كنندگي وتوليد دارد او هم صاحب دختري است. 

نادرمشايخي

نادر در اينجا به هنرستان عالي موسيقي مي‌رفت كه بعد او را به اطريش فرستاديم وادامه تحصيل داد. تا سال 59 هم مي‌توانستيم برايش پول بفرستيم كه بعد اعلام كردند، كساني كه در رشته‌هاي هنري در خارج تحصيل مي‌كنند نمي‌توان برايشان پول ارسال كرد. به همين دليل روي پاي خودش ايستاد و زحمات زيادي كشيد. خواهرم هم در طول 28 سال كمك‌هاي زيادي در خارج از كشور به او كرد تا اينكه برگشت و به عنوان رهبر اركستر سمفونيك تهران انتخاب شد. با اينكه نادر فرزند من است اما كاري برايش نكردم و هر چه شده تلاش خودش بوده وهيچ دخالتي در پيشرفت او نداشتم. الان به وجودش افتخار مي‌كنم و معتقدم از من جلوتر است و بعضي وقت‌ها از او ياد مي‌گيرم. 

برنامه آينده 

هيچ برنامه‌اي ندارم. چند پيشنهاد شده كه نقش‌هاي خوبي نبوده‌اند مردم هم انتظار ندارند هر نقشي را بازي كنم. سالها پيش آقايي به من گفت چرا در فلان كار بازي كرديد، گفتم:« كارگردانش جوان بود و به من احتياج داشت و به خاطر همين بازي كردم» گفت: « تو دلت براي آن جوان سوخت ولي براي يك ملت نسوخت» اين حرف خيلي جالبي است.

و فكر نمي‌كنم، ديگر پيشنهاد خوبي براي بازيگري‌ام پيش بيايد. بنابراين بايد بعد از اين دنبال كارديگري بگردم. كاري كه اصلا هنري نيست. عرصه هنر ديگر به من احتياج ندارد. دوست دارم گوشه‌اي در طبيعت كتاب بزرگان بخوانم و شجريان و بنان گوش بدهم. من هميشه گفته‌ام بازيگر نبودم ولي اين‌بار مي‌خواهم بگويم اتفاقا بازيگر توانايي بودم و بازيهايي كه كردم ماندگار است. برعكس هميشه ديگر فروتني به درد نمي‌خورد و حالا كه كار را كنار گذاشتم بگذاريد حقايق را بگويم. 

جامانده از صحبت‌هاي مشايخي 

** اولين كار بهرام بيضايي نمايشنامه‌ي تك پرده‌اي بود بنام "ميراث و ضيافت" كه در دهه 40 اجرا كرد. من و جمشيد لايق و محمود دولت‌آبادي در آن حضور داشتيم.

** بعد از "كمال‌الملك" به اين نتيجه رسيدم. اي كاش به جاي بازيگر نقاش بودم. چون هم زيباتر است و هم بسيار آرامش مي‌دهد.

** در مجموعه "پيك سحر" نقش "رفته‌گر" را بازي مي‌كردم وانتقادهاي زيادي به من شد. در حاليكه توقع داشتم مرا تشويق كنند.

*** حكم استخدامي من دراداره تئاتر كارگرداني است اما يك نمايش بيشتر كارگرداني نكردم.

*** از هنرمندان با جمشيد شاه‌محمدي ، مرتضي احمدي، ولي شيراندامي و سعيد اميرسليماني معاشرت دارم.

*** قلمي كه خبرنگاران به دست دارند احترام دارد و اين قلم به دست فردوسي و مولانا بوده است. وظيفه كسي كه قلم به دست مي‌گيرد سنگين است و نبايد پا را روي حق گذاشت. هميشه گفته‌ام دست اهل قلم را مي‌بوسم.

بزرگان سینما زندگي جمشيد مشایخی را روایت می‌کنند

مستند بلند "زندگینامه استاد جمشید مشایخی" با حضور مسعود کیمیایی، خسرو شکیبایی، پرویز پرستویی، حمید سمندریان، امین تارخ و ... در مراحل پایانی تولید است.
تهیه‌کننده پروژه "زندگینامه استاد مشایخی" در این باره گفت: این فیلم به کارگردانی امیرمهرتاش مهدوی تولید می‌شود و تاکنون هنرمندانی چون عزت‌الله انتظامی، محمدعلی کشاورز، مرضیه برومند، جهانگیر الماسی، نیکی کریمی، داود رشیدی، اکبر عبدی، فاطمه معتمدآریا، بیژن بیرنگ، جلال‌الدین معیریان، محمدرضا فروتن، رامبد جوان، پانته‌آ بهرام و ... درباره این چهره ماندگار عرصه هنر صحبت کرده‌اند."

جمشید شاه‌محمدی در ادامه افزود: "بخش عمده‌ای از صحنه‌های این فیلم مستند، فیلمبرداری شده و قرار است مابقی صحنه‌ها نیز در روز بزرگداشت جمشید مشایخی که در دهه اول آذرماه برگزار خواهد شد گرفته شود. در این روز بخش‌هایی از گفتگوهای انجام شده نیز پخش خواهد شد."

وی سپس با اشاره به حجم بالای گفتگو و محدودیت استفاده کامل از آنها در این فیلم مستند گفت: "با توجه به حجم بالای گفتگوها تصمیم بر این است مشروح کامل صحبت‌های هنرمندان در قالب کتاب همراه با تصاویری منتشر نشده از جمشید مشایخی در فیلم‌ها و سریال‌های مختلف به چاپ برسد و همراه با فیلم به بازار عرضه شود."

شاه‌محمدی در خصوص چگونگی پخش مستند "زندگینامه استاد مشایخی" نیز خاطرنشان ساخت: "این فیلم در قالب CD به بازار عرضه خواهد شد و همزمان با آن نیز کتاب مورد نظر چاپ و عرضه می شود. پرویز پرستویی گوینده متن این فیلم است که در بخش‌هایی که فیلم به روایت زندگی استاد می‌پردازد روی تصاویر صحبت می‌کند. گفتار متن را هم الهام قره‌خانی نوشته است."

امیرمهرتاش مهدوی نیز درباره کارگردانی فیلم مستند "زندگینامه استاد مشایخی" گفت: "هدف از ساخت این مستند در درجه اول، قدردانی از این چهره ماندگار در عرصه هنر ملی و ثبت فیلمی با حضور برترین‌های سینما و تئاتر درباره شخصیت هنری جمشید مشایخی است."


برچسب‌ها: نادر مشایخی, جمشيد مشايخي, مسعود كيميايي, بهروز وثوقي
نوشته شده در تاريخ پنجشنبه هفتم دی ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد

 

فائقهٔ آتشین معروف به گوگوش (زاده ۱۸ بهمن ۱۳۲۹ در تهران) خواننده و هنرپیشهٔ مشهور ایرانی است. وی از محبوب‌ترین خوانندگان تاریخ موسیقی ایران به شمار رفته و در سایر کشورهای آسیای میانه و خاورمیانه نیز هواخواهان بسیاری دارد.

در سالهای دههٔ هفتاد میلادی و پیش از انقلاب ایران وی را «شاه‌ماهی موسیقی ایران» می‌نامیدند. این لقب بعد از بازگشت وی به آمریکا دوباره بر سر زبان‌ها افتاد و در تبلیغات رادیو تلویزیونی تور بازگشت از این نام بسیار استفاده شد.

زندگی

فائقه آتشین (زاده ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۹ در تهران) زاده شد. پدر و مادر او از ایرانیانی بودند که تبارشان به آذربایجانی‌های قفقاز (آذربایجان شوروی) می‌رسید.او هنگامی که ۲ سال داشت، پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند.

نامگذاری

گوگوش نامی ارمنی برای پسران است، در کودکی دایه ارمنی‌اش او را با این نام صدا می‌کرد و بعدها این نام را به عنوان نام هنری‌اش برگزید.

دوران کودکی

او از همان کودکی به همراه پدرش که یک شومن بود، خوانندگی و بازی در فیلم را آغاز نمود و نخستین تجربه هنرپیشگی او در سن هفت سالگی بود. گوگوش بعدها در فیلمهایی چون «پرتگاه مخوف» (۱۹۶۳ میلادی)، «شیطون بلا» (۱۹۶۵) و «پنجره» (۱۹۷۰) ظاهر شد. ترانه‌های او که توسط آهنگ‌سازانی چون واروژان و حسن شماعی‌زاده نوشته‌شده و شعرهای شهیار قنبری در آن به کار رفته بود، برای او موفقیت بزرگی پدید آورد. تا حدی که سایر خوانندگان پاپ زن ایرانی به تقلید از سبک او پرداختند. سبک او در دهه هفتاد میلادی، در اوج شهرتش به عنوان خواننده و هنرپیشه، الگوی زنان ایرانی واقع شد که به‌جز گوش سپردن به ترانه‌های او، از سبک پوشیدن جامه، مینی‌ژوپ و مدل موی کوتاه او معروف به مدل گوگوشی تقلید می‌نمودند.

زندگی خصوصی

زندگی خصوصی گوگوش مانند بیشتر هنرمندان با فراز و نشیب و تراژدی‌های فراوانی همراه بود و ازدواج‌ها و روابط ناموفقی برای او به همراه داشت. وی فرزندی به نام کامبیز از شوهر اولش محمود قربانی دارد که هم‌اکنون در لوس‌آنجلس به صنعت موسیقی می‌پردازد.

بعدازانقلاب

با وقوع انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ و برپایی نظام جمهوری اسلامی، موسیقی پاپ و آوازخوانی زنان در محافل عمومی ممنوع اعلام شد. با وجود آن‌که اکثر هنرمندان ایرانی، مهاجرت از ایران را انتخاب کردند؛ گوگوش که به هنگام وقوع انقلاب در ایالات متحده به سر می‌برد، به ایران بازگشت. او مدت کوتاهی زندانی شد و سپس زندگی منزویانه‌ای را پیش گرفت.

با وجود حاکمیت نظام اسلامی بر ایران، ترانه‌ها و موزیک‌ویدیوهای گوگوش به وفور و سهولت در ایران یافت می‌شد و گوگوش هم‌چنان طرفداران بیشتری را جذب می‌کرد. با انتخاب محمد خاتمی به عنوان رئیس‌جمهور ایران در سال ۱۳۷۶ بسیاری از محدودیت‌های پیشین برداشته‌شد. به برخی از زنان (گوگوش میان آنان نبود) اجازه داده شد تا در محافلی که همهٔ حضار، زن باشند به اجرای برنامه بپردازند. اگرچه پخش و توزیع موسیقی پاپ هم‌چنان ممنوع بود، ولی مالکیت آن مشکلی نمی‌داشت.

شروع دوباره

گوگوش بعد از بیست و یک سال سکوت و زندگی منزویانه در ایران، در سال ۱۳۷۹ موفق به کسب گذرنامه شد و با خروج از ایران فعالیت هنری خود را با ارائه آلبوم زرتشت که بخشی از آن در ایران به صورت مخفیانه ضبط و در کانادا تکمیل و پخش شده بود، از سر گرفت و به انجام سری کنسرتهای بازگشت پرداخت که با استقبال بی نظیر ایرانیان و فارسی زبانان خارج از ایران مواجه شد.

وی در سال ۱۳۸۳ آلبوم «آخرین خبر» و در سال ۱۳۸۵ آلبوم «مانفیست» را منتشر کرد که مورد استقبال شدید دوستداران وی قرار گرفت. او بعد از ۲ سال سکوت مجدد، تور سال ۲۰۰۵ آمریکا را آغاز کرد که اولین کنسرت آن در تاریخ ۱۷ سپتامبر در فروم لس‌آنجلس اجرا شد.

اجراهای زنده

کنسرت‌های دوبی

گوگوش تقریبأ هر سال در شهر دبی، امارات کنسرت برگزار می‌کند. قیمت بلیط کنسرت‌های او از ۳۵۰ تا ۲،۰۰۰ درهم (از ۹۵ تا ۵۴۰ هزار تومان) است که باعث شده که کنسرت‌هایش از گران‌ترین کنسرت‌های اجرا شده در دبی به حساب آید. هواداران بسیاری از ایران و کشورهای فارسی‌زبان دیگر، تنها به خاطر دیدن اجرای زندهٔ گوگوش به دبی سفر می‌کنند.تعداد تماشاچیان برخی از کنسرت‌های او در دبی، بیش ۱۲ هزار نفر بوده‌است.

فینال آکادمی موسیقی گوگوش

گوگوش در آخرین قسمت برنامه تلویزیونی آکادمی موسیقی گوگوش ۱۳۹۰، با اجرای ترانهٔ «یه حرفایی»، پس از ۳۴ سال به اجرای زنده در تلویزیون پرداخت. این اجرا با همراهی بابک سعیدی و هم‌خوانی شرکت‌کنندگان مسابقه همراه بود.

گوگوش و حکومت پهلوي

  • گوگوش از جمله هنرمندانی بود که به جشن تولّد ولیعهد، رضا پهلوی دعوت شد و در آن جشن، اجرای برنامه زنده داشت.
  • گوگوش در سال ۱۹۷۶ در جریان جنگ ظفار به عمان رفت و برای سربازان ایرانی، برنامه اجرا کرد.

اطلاعات کلی

  • دختر صابر آتشین (بازیگر)
  • ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۴ - همسر سابق محمود قربانی (صاحب هتل کاباره میامی و پدر کامبیز)
  • ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۵ - همسر سابق بهروز وثوقی (بازیگر)
  • ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۲ - همسر سابق مسعود کیمیایی (کارگردان)
  • مادر کامبیز (خواننده)
  • دارای مدرک تحصیلی سیکل
  • ۱۳۳۴ - آغاز فعالیت هنری با عملیات آکروباسی
  • ۱۳۳۸ - ادامه فعالیت هنری با خوانندگی
  • ۱۳۳۹ - شروع فعالیت در سینما با بازی در فیلم بیم و امید
  • ۱۳۷۹ - شروع مجدد خوانندگی پس از وقفه‌ای طولانی در (کانادا)

آلبوم‌ها

  • مسبب (همراه با داریوش)
  • نیمهٔ گمشدهٔ من
  • فصل تازه
  • همسفر
  • جاده
  • مرداب
  • کویر
  • کوه
  • اگه بمونی، اگه نمونی
  • پل
  • ستاره آی ستاره
  • من و گنجشکای خونه
  • لحظهٔ بیداری
  • در امتداد شب
  • دو ماهی
  • دو پنجره
  • شناسنامه ۱
  • شناسنامه ۲
  • اعجاز

آلبوم‌های منتشر شده پس از بازگشت دوباره او به صحنه

  • ۱۳۷۹ - زرتشت -شامل آهنگ‌های:زرتشت-بوی سفر-گوشه نشین-خاک اسیر و...
  • ۱۳۸۳ - آخرین خبر -شامل ترانه‌های:آهوی عشق-دلکوک-اتاق من و...
  • ۱۳۸۵ - مانیفست -شامل ترانه‌های:آی مردم مردم-نجاتم بده و...
  • ۱۳۸۷ - شب سپید-شامل ترانه‌های:اینترنشنال مدلی-شب سپید-مدلی همصدا-شک می‌کنم-طلاق و...
  • ۱۳۸۹ - حجم سبز -شامل ترانه‌های:آبی-باران-باغ بی برگی-دلم خواست-سزاوار-شب بی من-صدای سبز عشق-گریه کنم یا نکنم-من و گنجیشکا-من همون ایرانم
  • آلبوم کیو کیو بنگ بنگ (شامل یک ترانه)
  • آلبوم اعجاز (۱۳۹۱)

فیلم‌ها

پوستر فیلم بی‌تا

گوگوش و سعید کنگرانی در نمایی از فیلم در امتداد شب ۱۳۵۶

گوگوش در ۹ سالگی، صحنه‌ای از فیلم فرشته فراری از اولین فیلم‌های گوگوش
 
*******
  • ۱۳۵۷ - امشب اشکی می‌ریزد
  • ۱۳۵۶ - در امتداد شب -کارگردان:پرویز صیاد. دیگر بازیگران:سعید کنگرانی-محبوبه بیات-ناصر ممدوح-جهانگیر فروهر
  • ۱۳۵۵ - نازنین
  • ۱۳۵۵ - ماه عسل -دیگر بازیگران:جمشید مشایخی-بهروز وثوقی-حمیده خیرابادی-رضا کرم رضایی
  • ۱۳۵۴ - همسفر -دیگر بازیگران:بهروز وثوقی-حمیده خیرابادی-رضا کرم رضایی
  • ۱۳۵۴ - شب غریبان -دیگر بازیگران:شهرام شب پره-آرمان-جلال
  • ۱۳۵۳ - ممل آمریکایی -دیگر بازیگران:بهروز وثوقی-حمیده خیر آبادی
  • ۱۳۵۱ - بی‌تا -کارگردان:هژیر داریوش -دیگر بازیگران:عزت الله انتظامی-پروانه معصومی
  • ۱۳۵۰ - احساس داغ -دیگر بازیگران:ایرج رستمی-اسد الله یکتا
  • ۱۳۵۰ - قصاص -دیگر بازیگران:ملک مطیعی-پوری بنایی-فیروزه
  • ۱۳۵۰ - آسمون بی ستاره -دیگر بازیگران:منوچهروثوق-جمشید مشایخی-صابر آتشین-سپهرنیا
  • ۱۳۴۹ - پنجره -دیگر بازیگران:بهروز وثوقی-توران-جهانگیر فروهر
  • ۱۳۴۹ - جنجال عروسی -دیگر بازیگران:رئوفی-مرتضی احمدی-گیتی فروهر
  • ۱۳۴۹ - طلوع -دیگر بازیگران:جمشید مشایخی-فخری خروش
  • ۱۳۴۸ - گناه زیبایی -دیگر بازیگران:علی آزاد-اسدالله یکتا-لیلا فروهر
  • ۱۳۴۷ - شب فرشتگان -دیگر بازیگران:کتایون-گیل-نادره-صابرآتشین
  • ۱۳۴۷ - سه دیوانه -دیگر بازیگران:سپهرنیا-رئوفی-جهانگیر فروهر
  • ۱۳۴۷ - ستاره هفت آسمون
  • ۱۳۴۶ - دروازه تقدیر -دیگر بازیگران:فروزان-همایون-لیلافروهر-ایران قادری-ایرج رستمی
  • ۱۳۴۶ - چهارخواهر -دیگر بازیگران:شهلا-لیلا فروهر-شهین
  • ۱۳۴۶ - گنج ورنج -دیگر بازیگران:شهین-صابرآتشین
  • ۱۳۴۶ - در جستجوی تبهکاران -دیگر بازیگران:علی آزاد-محمد فرزین
  • ۱۳۴۵ - گدایان تهران -دیگر بازیگران: فردین-ایمانوردی-ظهوری-همایون-پوران-سپهرنیا
  • ۱۳۴۵ - حسین کرد -دیگر بازیگران:ناصرملک مطیعی-منوچهرنوذری-نادره-منوچهروثوق-صابرآتشین-ظهوری
  • ۱۳۴۵ - فیل وفنجان -دیگر بازیگران:همایون-دلیله نمازی
  • ۱۳۴۴ - شیطون بلا -دیگر بازیگران:همایون-دلیله نمازی-داریوش طلایی
  • ۱۳۴۲ - پرتگاه مخوف -دیگر بازیگران:جلال-حیدر صارمی-دلیله نمازی
  • ۱۳۳۹ - بیم و امید-دیگر بازیگران:محسن مهدوی-غلامحسین مفیدی
  • ۱۳۳۹ - فرشته فراری-دیگر بازیگران:احمد فهمی-صابرآتشین-احمد قدکچیان

بابا اب داد. پول نداد

فائقه اتشين را پدرش از كوچكي گوگوش صدا ميكرد بزبان تركي به گنجشك ، گوش ميگويند چون ريزه بود و ورجه وورجه ميكرد . گوگوش 2 ساله بود كه صابر اتشين مادرش را طلاق داد و خودش دخنرش را نگهداشت . صابر با برادرش و چند نفر ديگر در كاباره شكوفه نو ( پشت اين كاباره شهر نو بود كه فاحشه خانه رسمي بود )برنامه اكروبات و رقص هاي قفقازي بين برنامه خوانندگان اجرا ميكردند . بر خلاف اينكه اين كاباره در جنوب شهر و محل بدنامي بود ولي خواننده هاي معروف در انجا مي خواندند در نتيجه مردم بالاي شهر و از طبقه خوب براي ديدن برنامه

انجا مي رفتند . چون پدر گوگوش كسي را نداشت كه در خانه از گوگوش مواظبت كند او را از اول شب با خودش به كاباره ميبرد و در پشت صحنه مي نشاند تا نيمه هاي شب كه برنامه اش تمام مي شد او را خواب الود بخانه ميبرد دخترك تا وقتي بيدار بود از پشت صحنه برنامه ها را نگاه ميكرد . برنامه اكروبات صابر كمدي بود . و گوگوش هم دختر تيز و باهوشي بود يكشب صابر به او ميگويد كه بدود بيايد روي صحنه و از سر و كول پدرش بالا برود . او هم اينكار را كرد . صابر چاق بود و شلوار اكروبات هم گشاد و اطلسي بود و كمرش مثل پيژاما كش داشت . صابر دخترش را از روي شانه اش بر ميدارد و ميكند توي شلوارش . گوگوش 3 ساله كه قبلا با پدر تمرين كرده بود انچنان توي شلوار به پاي پدر ميچسبيد كه با انهمه حركت پدر كنده نميشد و ناگهان پدر دوباره او را از شلوارش بيرون ميكشيد . مردم خيلي براي گوگوش كف ميزدند . چون صابرعلاقه مردم را به اين دخترك كوچك ديد به توصيه صاحب كاباره او را هم وارد كارهاي اكروبات كرد گوگوش شعر هاي خواننده ها را هم ياد گرفته بود و بدستور پدر روي صحنه هم اجرا مي كرد . كار بجايي رسيد كه مردم بخاطر اين دختر بچه و استعداش ميامدند به كاباره . دستمزد گروه اتشين چند برابر شده بود . وقتي به سن رفتن به دبستان رسيد ،مجبور بود مشقش را پشت صحنه بنويسد و چون تا نيمه هاي شب بايد برنامه اجرا ميكرد در نتيجه نزديك صبح ميخوابيد و نميتوانست به مدرسه برود . پدر برايش معلم خصوصي گرفت و گوگوش هرگز نتوانست مثل يك بچه عادي زندگي كند . گوگوش ستاره شده بود و در پيش چشمان مردم رشد ميكرد . صبح هاي جمعه هم در سينما برنامه هايي براي كودكان ميگذاشتند و پدرش او را ميبرد در ان برنامه هابخواند . برايش كنسرت ها ترتيب داد ولي تمام پول را پدر برميداشت هيچ قانوني نبود كه از اين بچه حمايت كند . زن پدر گوگوش رفتار بسيار بدي با او داشت و بارها او را كتك ميزد و گوگوش هم سخت از پدرش ميترسيد . ديگر دختر جواني شده بود كه در كاباره ميامي كه مال قرباني بود و پسرش محمود قرباني مدير داخلي اش بود طبق قراردادي كه پدرش بسته بود بايد برنامه اجرا ميكرد . انجا عاشق محمود قرباني شد . پدرش سخت مخالف بود ولي قرباني او را عقد كرد و گوگوش فكر كرد از ستم پدر ازاد شده . اين بار قرباني پولهايش را نمي داد گوگوش پسرش را بدنيا اورد كه نميتوانست از او مراقبت كند . پرستار بچه او را بيشتر ميديد مادر شبها در كاباره باكارا هم با قراردادي كه شوهرش بسته بود بايد برنامه اجرا ميكرد . شبها بيدار و طول روز در خواب . قرباني به او زور ميگفت و حتي كتكش هم ميزد . در فيلم هم بازي ميكرد كنسرتهاي خارج از كشور هم بايد ميرفت . خسته شده بود . كار اختلاف با شوهرش بالا كشيد . از شوهرش جدا شد بدون يكشاهي و حالا فقط در باكارا ميخواند و در فيلم بازي ميكرد كه با بهروز وثوقي اشنا شد . عاشق هم بودند و ازدواج كردند . شرط بهروز اين بود كه ديگر در كاباره نخواند . گوگوش به كاباره نرفت ولي ارباب كه امضاي او را در قرارداد داشت برايش حكم جلب گرفت كه زنداني اش كنند . ارباب شوهر جميله رقاص معروف عربي ان زمان بود و مافياي عجيب و وحشتناكي دلشت . بهروز ناراحت بود و گوگوش نميخواست به زندان برود با ناراحتي از هم جدا شدند چون گوگوش نميخواست بهروز را اينهمه ناراحت و عصبي ببيند . تازه داشت پولش را خودش استفاده ميكرد كه انقلاب شد . ان زمان گوگوش براي احراي برنامه به امريكا امده بود . پولش هم تمام شده بود خانه اي داشت در تهران تصميم گرفت برگردد وقتي به ايران امد از همان فرودگاه گرفتندش . خيلي به او توهين كردند نا مادري اش رفت پيش ايت الله طالقاني و دست به دامن او شد او باعث ازادي گوگوش شد ديگر حق نداشت بخواند . پولي در بساط نداشت وضعش خيلي بد بود مسداقي كه پولدار بود با او ازدواج كرد . ولي تنهايي . در خانه نشستن و اينكه بعلت محبوبيت حتي نميتوانست از ترس پاسدار پايش را از خانه بيرون بگذارد كشاندش به استفاده زياد از قرص هاي ارامبخش .اختلاف با شوهرش بالا گرفت و دوباره كتك خورد . .جدا شد . بي پولي وتنهايي . جدا بودن از يگانه پسرش زندگي را سخت تر كرد . كيميايي كه دوست مشترك او و بهروز بود امد سراغ اش . زندگي شان را شروع كردند . فيلمهاي كيميايي پولساز نبود هيچ تهيه كننده اي هم حاضر نبود ميليونها سرمايه گزاري كند برايش . شروع كردند به قرض كردن . شديدا بدهكار بودند . طلبكار كه ادم با نفوذي در جمهوري اسلامي بود و از طرفي پولش را ميخواست پيشنهاد كرد كه پاسپورت و ويزاي خروج براي گوگوش ميتواند بگيرد بشرطي كه خودش براي او در خارج برنامه بگذارد . قبول كردند چون كيميايي سناريويي داشت كه ميخواست ان را بسازد و با پولي كه قرار بود ان شخص به گوگوش بدهد ميتوانستند اين فيلم را در كوبا بسازند . ( براي 10 اجرا در كانادا و امريكا 3 ميليون دلار ) گوگوش امد برنامه هايش در استاديوم هاي چند هزار نفره جاي سوزن انداختن نبود . به گوگوش يك ميليون داد و قرار شد بقيه را بعدا بدهد كيميايي با بيشتر پولها رفت كوبا كه مقدمات را تهيه كند . قرار بود گوگوش هم بازي كند بعد از كلي خرج در كوبا وقت شروع فيلمبرداري از طرف دولت اجازه ندادند . كيميايي دست از پا درازتر برگشت . اقاي كنسرت گذار 2 ميليون پول گوگوش را برداشت امد ايران . گوگوش امدنش به ايران مصادف است با زندان اوين . خانه كوچكي خريد در كانادا و الان انجا زندگي ميكند و ان اقا را هم سو كرده كه طرف در ايران است . كيميايي هم با مقداري پول و پسرش پولاد برگشت ايران و گاهي ميايد كانادا . تمام دلخوشي گوگوش حالا شده نوه اش و پسرش كه مجبور شد خانه اي براي او بخرد و بزندگي پسرش سرو ساماني بدهد . دارد چندين اهنگ تازه اماده ميكند . در هنرمندي گوگوش شكي نيست . او استثناي عجيبي است در مقابل مردم تبديل به يك پارچه احساس ميشود . سلين ديان امده بود كنسرتش و از او بنام يك اوازه خوان استثنايي نام برده بود .


برچسب‌ها: گوگوش, بهروز وثوقي, صابر آتشين, مسعود كيميايي
نوشته شده در تاريخ دوشنبه چهارم دی ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد 

سعي كردم بدون پيشداوري ؛ عين مطالب احمد شاملو رو ، تو دو تا پست ، واستون بنويسم ، حالا خود دانيد و بس ...

آ. پاسارگاد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

احمد شاملو، الف. بامداد یا الف. صبح (۲۱ آذر ۱۳۰۴ - ۲ مرداد ۱۳۷۹)، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس ایرانی و از بنیان‏گذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش افسر ارتش بود و پیوسته از این شهر به آن شهر اعزام می‌شد و از همین روی، خانواده‏ اش هرگز نتوانستند برای مدتی طولانی جایی ماندگار شوند. زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیت‏های سیاسی، پایانِ همان تحصیلات نامرتب را رقم می‏زند.شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونه‌ای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر شاملویی یا شعر منثور شناخته می‌شود. شاملو در سال ۱۳۲۵ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نیمایی روی آورد؛ اما برای نخستین‏ بار در شعر «تا شکوفه‏ سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به صورت پیشرو سبک نویی را در شعر معاصر فارسی شکل داد.

شاملو علاوه بر شعر، فعالیت‌هایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمه‏ هایی شناخته‌شده‌ دارد. مجموعه کتاب کوچه او بزرگ‌ترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران می‌باشد. آثار وی به زبان‌های: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی∗ ترجمه شده اند. شاملو از سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال،‏ مشاور فرهنگی سفارت‏ مجارستان بود. «نخستین شب شعر بزرگ ایران» در سال ۱۳۴۷، از سوی وابسته‏ فرهنگی سفارت آلمان در تهران‏ برای احمد شاملو ترتیب داده‏ شد. احمد شاملو پس از تحمل سال‏ها رنج و بیماری، در تاریخ۲ مرداد۱۳۷۹ درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده‌ شده است. عشق، آزادی و انسان‏گرایی، از ویژگی‏ های آشکار سروده‏ های شاملو هستند.

زندگی شخصی 

 تولد و سال‌های پیش از جوانی

احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت، و به گفته شاملو در شعر «من بامدادم سرانجام...» از مجموعه‏ مدایح بی‌صله پدرش حلقه‌ای است که شاملو را به اهالی کابل متصل می‌کند. مادرش کوکب عراقی شاملو، از مهاجران قفقازی بود که طی انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه، به همراه خانواده‌اش به ایران کوچانده شده بود. دورۀ کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش رضا شاه بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت می‌رفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. (به همین دلیل شناسنامه او در شهر رشت گرفته شد و محل تولد در شناسنامه، رشت نوشته شده است.)

دوران دبستان را در شهرهای خاش، زاهدان و مشهد و بیرجند گذراند و از دوازده سیزده سالگی شروع به ضبط لغات متداول عوام (که در فرهنگ‌های رسمی ثبت نمی‌شود) کرد. دوره‏ دبیرستان را در بیرجند، مشهد، گرگان و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را مدتی در دبیرستان ایران‌شهر و مدتی در دبیرستان فیروز بهرام تهران خواند و به شوق آموختن زبان آلمانی در مقطع اول هنرستان صنعتی ایران و آلمان ثبت‌نام کرد.

دوران فعالیت سیاسی و زندان 

در اوایل دهه ۲۰ خورشیدی پدرش برای سر و سامان دادن به تشکیلات از هم پاشیده‌ی ژاندارمری به گرگان و ترکمن‌صحرا فرستاده شد. او همراه با خانواده به گرگان رفت و به ناچار در کلاس سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد. در بحبوحه‏ جنگ جهانی دوم و ورود متفقین به خاک ایران، در فعالیت‌های سیاسی علیه متفقین در شمال کشور شرکت کرد و بعدها در تهران دستگیر و به بازداشتگاه سیاسی شهربانی و از آنجا به زندان شوروی در رشت منتقل شد. پس از آزادی از زندان با خانواده به رضائیه (ارومیه) رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشه‌وری و فرقه دموکرات آذربایجان همراه پدرش دستگیر شد و تا کسب تکلیف از مقامات بالاتر دو ساعت مقابل جوخه‏ آتش قرار گرفت. سرانجام آزاد شد و به تهران بازگشت. او برای همیشه ترک تحصیل کرد و در یک کتاب‌فروشی مشغول به کار شد.

دستگیری و زندان

در سال ۱۳۳۲ پس از کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق و با بسته شدن فضای سیاسی ایران مجموعه شعر آهن‌ها و احساس توسط پلیس در چاپخانه سوزانده می‌شود و با یورش مأموران به خانه او ترجمه طلا در لجن اثر زیگموند موریس و بخش عمده‏ کتاب پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر مور یوکایی با تعدادی داستان کوتاه نوشتهٔ خودش و کتاب‌ها و یادداشت‌های کتاب کوچه از میان می‌رود و با دستگیری مرتضی کیوان نسخه‌های یگانه‌ای از نوشته‌هایش از جمله مرگ زنجره و سه مرد از بندر بی‌آفتاب توسط پلیس ضبط می‌شود که دیگر هرگز به دست نمی‌آید. او موفق به فرار می‌شود اما پس از چند روز فرار از دست ماموران در چاپخانه‏ روزنامهٔ اطلاعات دستگیر شده، به عنوان [زندانی سیاسی] به زندان موقت شهربانی و زندان قصر برده می‌شود. در زندان علاوه بر شعر، به بررسی شاهنامه می‌پردازد و دست به نگارش پیش‌نویس دستور زبان فارسی می‌زند و قصه‏ بلندی به سیاق امیر ارسلان و ملک بهمن می‌نویسد که در انتقال از زندان شهربانی به زندان قصر از بین می‌رود . مرتضی کیوان به همراه ۹ افسر سازمان نظامی [حزب توده] اعدام می‌شود و او در زمستان ۱۳۳۳ پس از تحمل یک سال حبس، از زندان آزاد می‌شود.

زمینه‌‏های فعالیت 

شعر و ترانه

سال ۱۳۲۶ کار شاعری شاملو با انتشار دفتری به نام «آهنگ‏‌های فراموش شده» که تنها دفتر شعر او در قالب سنتی و موزون است، آغاز می‌شود. شاملو در مقدمه همان دفتر می‏‌نویسد: «قطعاتی که در این کتاب جمع شده‏‌اند، نوشته‌هایی است که در حقیقت می‏بایستی سوزانده شده باشد. آهنگ‏‌هایی‌ست که خیلی زود از یاد می‌‏رود... این قدم‏های اولینِ کودکی است که می‏خواسته راه بیفتد. ناچار دستش را به دیوار می‌گیرد، دستش می‌لرزد. سست و مردد است و ناموزون راه می‌رود.»سال‏ها بعد، شاملو با انتشار قطع‏نامه شعر جدیدی را پایه‏ گذاری می‌کند. رضا براهنی در این‏باره می‌نویسد: «در واقع شاملو با قطع‏نامه شعر جدیدی را پیشنهاد می‏‌کند و التزامی بسیار صریح را بر گُرده‏ شعر می‏‌گذارد که شاید با ذات شعر به معنای واقعی منافات داشته باشد، ولی ضرورت زمانه، روان‏شناسی‏ خود شاملو و اعتراض عمیق او به قرارداد از هر نوع، نگارش این شعر را ایجاب می‌کرد.» در سال ۱۳۳۶ با انتشار مجموعه‏ اشعار هوای تازه، به عنوان شاعری برجسته تثبیت می‌شود. این دفتر شامل فرم‌ها و تجربه‌هایی متفاوت در قالب شعر نو است. در همین سال مجموعه‌ای از رباعیات ابوسعید ابوالخیر، خیام و باباطاهر را منتشر می‌کند. در سال ۱۳۳۹ مجموعه شعر باغ آینه منتشر می‌شود. معروف‌ترین ترانه‌های عامیانه‏ معاصر فارسی همچون پریا و دخترای ننه دریا در این دو مجموعه منتشر شده‌است. عبدالعلی دستغیب منتقد ادبی که مجموعه نقدی بر آثار شاملو نوشته‌است ، معتقد است که شاملو پس از نیما، بیشترین تأثیر را بر شعر و شاعران معاصر داشته‌است و بر این باور است که در میان شاعران معاصر ایران، عاشقانه‌های شاملو، زیباترین ترانه‌های عشق در شعر نوی پارسی است.

شاملو مجموعه‌ای از شعرهای سیاسی خود را به نام کاشفان فروتن شوکران - که در آن شعر «مرگ نازلی» در بزرگداشت وارطان سالاخانیان، مبارز مسیحی ایرانی است و مجموعه‌های پریا، ترانه شرقی (لورکا)، مسافر کوچولو و یل و اژدها را دکلمه کرده‌است و به صورت نوار صوتی منتشر شده‏ اند. چندین گفت‌وگو از او به چاپ می‌رسد تا آن که در سال ۱۳۷۲ با کمی بازتر شدن فضای سیاسی ایران آثار شاملو به صورت محدود مجوز نشر می‌گیرند.

از آنجا که شاملو تثبیت کنندی شعری نوپا بوده است، شرح و نقدهای بسیاری درباره‏ شعر او نوشته شده‌است. شمس لنگرودی نویسنده‏ «تاریخ تحیلی شعر نو» درباره‏ شعر شاملو و شاعری‏ او می‏‌گوید: «شاملو متوجه شد که موسیقی‏ کهن کلام می‏تواند آن روح را در محتوای او بدمد؛ نه موسیقی‏ زبانِ روزمره. در نتیجه شعری سرود که صورت و محتوای هماهنگی داشت و همین امر باعث جذابیت شعر او شد. البته فقط این مساله تاثیرگذار نبوده‌است. شاملو از معدود شاعرانی است که برای همه نسل‌ها شعر سروده‌ است، یعنی از وقتی کودکی به دنیا می‏آید می‏‌توان «بارون می‏آد جرجر» شاملو را برایش زمزمه کرد تا دوره‏ نوجوانی و عاشقانه‌ها، تا جوانی و روحیه انقلابی و تا دوره میانسالی و پیری که «در آستانه» شعری جاودانه است.»

روزنامه‏ نگاری

احمد شاملو در سال ۱۳۳۹ مدتی سردبیری هفته‌نامه فردوسی را به عهده گرفته بود. او مجله‏ را به شکل و اندازه‌ای غیر از معمول مجله فردوسی درمی‌آورد و سنجاق ناشده و روزنامه‌وار به دست خواستاران می‌رساند. او بخشی از صفحات هفته‌نامه را به چاپ نوشته‌های پژوهش‏گران فرهنگ مردم، تحت عنوان «کتاب کوچه» اختصاص داده بود. در سال۱۳۴۰ با همکاری دکتر محسن هشترودی، ۲۵ شماره از هفته‌نامه کتاب هفته را منتشر می‌کند. هفته‌نامه کتاب هفته و خوشه از تأثیرگذارترین هفته‌نامه‌های ادبی دهه‌ی ۴۰ بودند. در سال ۱۳۴۶ شاملو سردبیری قسمت ادبی و فرهنگی هفته‌نامه خوشه را به عهده می‌گیرد. همکاری او با نشریه خوشه تا ۱۳۴۸ که نشریه به دستور ساواک تعطیل می‌شود، ادامه دارد. شاملو نام کاریکلماتور را در همین دوران است که برای نامیدن نوشته‌های طنزآمیز پرویز شاپور می‏‌سازد که رفته‌رفته رواج پیدا می‌کند و جا می‏‌افتد.  در سال ۱۳۵۸ هفته‌نامه‌ی کتاب جمعه با سردبیری احمد شاملو و مدیریت عسکری پاشایی منتشر می‌شود. انتشار این هفته‌نامه پس از ۳۶ شماره توقیف می‌شود.

ترجمه

شاملو در زمینه‏ ترجمه‏ نیز فعالیت‌های زیادی دارد. با این‏که بحث ترجمه‌های شاملو، همانند برخی دیدگاه‌هایش، منتقدانی نیز داشته و بحث‏ انگیز بوده‌است، با این‏حال برخی از این ترجمه‌ها، در شمار آثاری شناخته‌شده‏ قرار دارند. یکی از این کارها، «ترانه شرقی و اشعار دیگر»، سروده‏های فدریکو گارسیا لورکا با اجرا و صدای خودش بود که با استقبال فراوانی روبرو شد. از ۱۳۶۲ با تغییر فضای سیاسی ایران چاپ آثار شاملو نیز متوقف می‌شود. در حالی که کار و فعالیت شاملو متوقف نمی‌شود. نوار کاست سیاه همچون اعماق آفریقای خودم (ترجمهٔ شعرهای لنگستون هیوز) و سکوت سرشار از ناگفته‌هاست (ترجمهٔ شعرهای مارگوت بیکل)، کاری مشترک با محمد زرین‌بال با موسیقی بابک بیات منتشر می‌شود. از دیگر کارهای او در این زمینه می‌توان به ترجمه‏ «درها و دیوار بزرگ چین» در سال ۱۳۵۲ اشاره کرد.

فرهنگ‏ نویسی

«کتاب کوچه» عنوان فرهنگ‌نامه‌ای است که به کوشش احمد شاملو و همسرش، آیدا سرکیسیان، در چندین مجلد به عنوان دایرةالمعارف فرهنگ عامیانه‌ی مردم ایران تدوین شده و بعد از درگذشت شاملو، سرپرستی این مجموعه بر عهده‌ی همسرش، آیدا بوده‌است. این دانشنامه، دایرةالمعارف فرهنگ عامیانه مردم ایران در چندین جلد، شامل اصطلاحات، تعبیرات و ضرب‌المثل‌های فارسی است. نخستین جلد این فرهنگ در سال ۱۳۵۶ از سوی انتشارات مازیار منتشر شد و پس از انتشار شش جلد آن تا سال ۱۳۶۲، انتشاراین فرهنگ به دلیل مشکلات ممیزی تا سال ۱۳۷۲ در ایران متوقف ماند و تنها یک جلد از قصه‌های کتاب کوچه در سوئد منتشر شد. اسدالله امرایی در این‌باره می‏گوید: «کتاب کوچه یکی از بزرگ‌ترین دانشنامه‌های فولکلور مردم ایران است. شاملو البته این کار عظیم را یک‌ تنه انجام می‌داد.» این فرهنگ‏نامه، اگر آن‌گونه که مؤلف در جلد اول بیان داشته انتشار یابد، جامع‌ترین دایره‌المعارف فرهنگ و زبان عامیه ایران است که تاکنون (۱۳۹۱) یازده جلد آن، تا پایان حرف «ج»، منتشر شده‌است. از جمله ویژگی‌های کتاب کوچه، استفاده از شماره ردیف برای هر مدخل است که ارجاعات نیز بر اساس این شماره‌ها صورت می‏گیرد..

فعالیت‌های سینمایی

در سال ۱۳۳۸ شاملو به اقدام جدیدی یعنی تهیه‏ قصه‏ خروس زری پیرهن پری (با نقاشی فرشید مثقالی برای کودکان دست می‌زند. در همین سال به تهیه فیلم مستند سیستان و بلوچستان برای شرکت ایتال کونسول نیز می‌پردازد. این آغاز فعالیت سینمایی بحث‌انگیز احمد شاملو است. او بخصوص در نوشتن فیلم‌نامه و دیالوگ‌نویسی فعال است. در سال‌های پس از آن و به‌ویژه با مطرح شدنش به عنوان شاعری معروف، منتقدان مختلف حضور سینمایی او را کمرنگ دانسته‌اند. خود او می‌گفت: «شما را به خدا اسم‌شان را فیلم نگذارید.» و بعضی شعر معروف او «دریغا که فقر/ چه به آسانی/ احتضار فضیلت است» را به این تعبیر می‌دانند که فعالیت‌های سینمایی او صرفاً برای امرار معاش بوده‌است. شاملو در این باره می‌گوید: «کارنامه‏ سینمایی من یک جور نان خوردن ناگزیر از راه قلم بود و در حقیقت به نحوی قلم به مزدی!» از میان فیلمنامه‌های شاملو می‏‌توان به «بن‏ بست» (۱۳۴۳، میرصمدزاده) محصول استودیو پانوراما و «فرار از حقیقت» (۱۳۴۵، ملک مطیعی) محصول مهتاب فیلم اشاره کرد.

در سالهای سینمای بعد از انقلاب هم شاملو فیلم‌نامه‌ای با نام «ميراث شوم» نوشت و در اختیار مسعود کیمیایی جهت ساخت قرار داد. داستان «ميراث» در آذربایجان می‌گذرد و به نهضت آزادی‌طلبانه آذربایجان و برخوردهایش با حكومت وقت می‌پردازد. اين فیلم‌نامه هرگز امكان ساخت را پيدا نكرد. كیمیایی دليل فیلم نشدن آن در هنگام زندگی شاملو را مجوز ندادن وزارت ارشاد به این سناريو اعلام كرد.

دیگر فعالیت‏ ها

در سال ۱۳۳۹ با همکاری هادی شفائیه و سهراب سپهری اداره‏ سمعی و بصری وزارت کشاورزی را تاسیس می‌کند و به عنوان سرپرست آن مشغول به کار می‌شود. در سال ۱۳۴۷ «شب شعر خوشه» را با همکاری دکتر عسگری و با حضور ۱۱۰ شاعر معاصر، نمایشگاه نقاشی منصوره حسینی، نمایشگاه کاریکاتور اردشیر محصص و تئاتر در در انتظار گودو را با هنرمندی داوود رشیدی، پرویز صیاد و پرویز کاردان برگزار می‌کند.

شاملو که به بریتانیا رفته بود، سه هفته پس از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ ایران و سقوط حکومت پهلوی، در ۱۱ اسفند به ایران باز می‌گردد. او پس از بازگشت، به عنوان عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران انتخاب می‌شود و مقاله‌ها و مصاحبه‌های متعددی پیرامون تحلیل و آسیب‌شناسی انقلاب و مسایل روز سیاسی و اجتماعی از او در مجلات و روزنامه‌ها به چاپ می‌رسد.

رویدادهای مهم در زندگی شعری

آشنایی با نیما یوشیج 

در سال ۱۳۲۵، شاملو که هنوز به عنوان شاعری نوپرداز شناخته نمی‌‏شد با نیما یوشیج، پدر شعر نو فارسی آشنا می‌گردد. او تصویر نیمایوشیج، نقاشی‏ رسام ارژنگی و شعر ناقوس، سروده‏ نیما را در روزنامه‏ «پولاد» می‌‏بیند و اندکی پس از آن، رابطه ‏ای ادبی میان آن‏ دو شکل می‌‏گیرد. شاملو می‌گوید: «نشانی‏ اش را پیدا کردم رفتم درِ خانه‏ اش را زدم. دیدم مردی با همان قیافه که رسام ارژنگی کشیده بود آمد دمِ در. به او گفتم استاد، اسم من فلان است، شما را دوست دارم و آمده ‏ام به شاگردی‏تان. فهمید کلک نمی‌‏زنم. در من صمیمیتی یافته بود که آن را کاملاً درک می‌کرد. دیگر غالباً من مزاحم این مرد بودم و بدون این‏که فکر کنم دارم وقتش را تلف می‌کنم، تقریباً هر روز پیش نیما بودم.» این آشنایی که باعث به وجود آمدن رابطه‏ ای عاطفی و خانوادگی میان آن‏ها گشته بود، تا سال‏ها ادامه پیدا می‌یابد. در ۱۴ خرداد ۱۳۳۰، نیما یوشیج با نوشتن یادداشتی برای شاملو و هدیه‏ جلدی از کتاب «افسانه» از او قدردانی می‌کند: «عزیز من، این چند کلمه را برای این می‌نویسم که این یک جلد افسانه از من، در پیش شما یادگاری باشد. شما واردترین کس به کار من و روحیه من هستید و با جرأتی که التهاب و قدرتِ رؤیت لازم دارد، واردید...» در این سال‏ها، او به گفته‏ خود، تحت تأثیر نیما و نوآوری‏های او در شعر بوده‌است و در کتاب‏هایی که به چاپ رسانید، شعرهای بسیاری در قالب نیمایی می‌سراید. او به قصد معرفی شعر نیما، دست به انتشار مجلات کوچک مقطعی چون سخن نو، هنر نو ، ساعت ۴ بعد از ظهر، روزنه، راد، آهنگ صبح و... زد؛ اما پس از آشنایی‏ شاملو با فریدون رهنما و انتشار دفتر شعر «قطع‏نامه»، مسیر شاعری‏ او به گونه ‏ای دیگر رقم می‌‏خورد

آشنایی با فریدون رهنما

آشنایی با فریدون رهنما که از اروپا برگشته بود و با شعر روز جهان آشنا بود، تاثیر زیادی بر شاملو می‏‌گذارد.او در سال ۱۳۳۰، دفتری با نام «قطع‏نامه» که فریدون رهنما نیز پیش‏گفتاری نقادانه بر آن نوشته بود را چاپ و منتشر می‏‌کند.

انتشار این مجموعه که دربرگیرنده‏ سروده‏ های بی وزن الف. بامداد بود و با معیارهای شعر نیمایی ناسازگار می‏‌نمود، باعث تیره شدن روابط نیمای زودرنج و شاملو می‏‌گردد.

رهنما در آن پیش‏گفتار در توصیف شعر شاملو می‌نویسد: «ریتم اشعار صبح (شاملو) را با ریتم اشعار اسپانیولی و اشعار آمریکای لاتینی‏ بعد از لورکا می‏‌شود مقایسه کرد. دنیای پر از اشکال و تصاویر نابرابر نیما یوشیج که نتیجه خشکی (در بهترین آثارش) به دهان‌مان می‏برد، با احساسات از بند رسته‏ صبح (شاملو) به راه افتاده‌اند و ما را به نقاط عمیقِ درد پاشیده شده هدایت می‏‌کنند...» شاملو درباره‏ این مقدمه می‏‌نویسد: «رهنما با خواهش من هم زیر بار حذف آن جمله نرفت. گفت نیما منطقی‏ تر از آن است که از قضاوت کسی برنجد، وانگهی این سلیقه‏ شخص من است و قرار نیست قوانین اخلاقی حاکم بر روابط تو و نیما در آن دخالت داده شود.» او درباره‏ کنار گذاشتن وزن عروضی، چه به شکل قدیمی و چه نیمایی‏ آن معتقد است: «ﺧﻂ ﻛﺸﯿﺪن ﺑﺮ ﻋﺮوض ﻗﺪﯾﻢ و ﺟﺪﯾﺪ، ﻋﻤﻼ ﺣﺎﺻﻞ درس ﺑﺰرﮔﯽ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻦ از ﻛﺎرھﺎی ﺧﻮد ﻧﯿﻤﺎ ﮔﺮﻓﺘﻢ، وﻟﯽ او ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﺗﺠﺪﯾﺪ ﻧﻈﺮ ﻧﺒﻮد ﻛﻪ ھﯿﭻ، آن را مستقیما دھﻦﻛﺠﯽ ﺑﻪ ﺧﻮد ﺗﻠﻘﯽ ﻛﺮد و ﺑﺎ اﻧﺘﺸﺎر «ﻗﻄﻌﻨﺎﻣﻪ» ھﻢ ﺑﻪ ﻛﻠﯽ از ﻣﻦ ﻛﻨﺎر ﻛﺸﯿﺪ و ھﺮ ﺑﺎر ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺘﺶ رﻓﺘﻢ ﺑﺎ ﺳﺮدی ﺑﯿﺸﺘﺮی ﻣﺮا ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ و ھﺮﮔﺰ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪ ﺗﻮﺿﯿﺤﺎت ﻣﺮا ﺑﺸﻨﻮد. ﺷﺎﯾﺪ ھﻢ ﺣﻖ داﺷﺖ. ﻓﺮﯾﺪون رھﻨﻤﺎ ﻧﻤﯽﺑﺎﯾﺴﺖ در ﻣﻘﺪمه آن دﻓﺘﺮ دل او را ﺑﺎ آن ﻗﻀﺎوت ﺑﻪ درد ﻣﯽآورد.» اگرچه شاملو خود بر این باور بود که فریدون رهنما جهان دیگری را به او معرفی کرد که در سایه آن به بینش شعری‏ خود رسید، اما او به هیچ‏ وجه از نیما دست نکشید، به طوری که در شعرهای نیمایی اش در شمار شاعران موفق دوران معاصر قرار می‏‌گیرد. ضياء موحد معتقد است امروزه تاثیر شعر شاملو بر شعر معاصر ایران از تاثیر شعر نیما بیشتر مشهود است[ دیدگاه‏های شاملو درباره‏ شعر شاملو درباره‏ شعر سخنرانی‏ها و نوشته‏های بسیاری دارد. برخی از آرای او درباره‏ شعر از این قرار است: امروز خواننده‏ شعر پذیرفته‌است که شعر را به نثر نیز می‏توان نوشت. به عبارت دیگر٬ می‏توان سخنی پیش آورد که بدون اسـتعانت وزن و سـجع٬ شـعری بـاشد بس جان‏دار و عمیق. من مطلقا به وزن به مثابه یک چیز ذاتی و لازم یا یک وجه امتیاز شعر اعتقاد ندارم٬ بلکه به عکس معتقدم التزام وزن٬ ذهن شاعر را مـنحرف مـی‏کند؛ چـون ناچار وزن فقط مقادیر معدودی از کلمات را در خود راه می‏دهد و بسیاری کلمات دیگر را پشت در می‏گذارد٬ در صورتی‏که ممکن است درست همین کلماتی که در این وزن راه نیافته، در شمار تداعی‏ها درست در مسیر خـلاقیت ذهـن شـاعر بـوده بـاشد. آن اوایل که بعضی از ما شاعران امروز، دست به نوشتن شعرهای بی وزن و قافیه زدیم٬ عده‏ای از فضلا که از هر جور نوآوری وحشت دارند و طبعا این شیوه شعر نوشتن را امکان نداشت قبول کنند٬ به عنوان بزرگ‏ترین دلیل بر مسخره بودن ما و کار ما همین موضوع را مطرح می‏کردند. یعنی می‏گفتند: «اینها که شما جوان‏ها مـی‏نویسید اصلا شعر نیست.» مـی‏پرسیدیم: «آخـر دلیلش؟» مـی‏خندیدند٬ یـا بـهتر گـفته بـاشم ریشخندمان می‏کردند و می‏گفتند: «شما آن قدر بی‏سواد و بی‏شعورید که نمی‏فهمید این که نوشته‏اید نثر است!» و به این ترتیب اشکال کار روشـن مـی‏شد: فـضلا شـعر راازادبیات تمیز نمی‏دادند. در نظر آنها هر رطبی و یابسی که وزن و قافیه داشت شعر بود و هر سخن عاری از وزن و قافیه٬ نثر. اما تلاش شاعران معاصر در ایـن نـیم قـرن اخـیر٬ سرانجام توانست این برداشت نادرست را تغییر بدهد و امروز دست کم بخش عمده‏ای از مردم، شعر و ادبیات را از هم تمیز می‏دهند و اگرچه تعریف دقیقی از شعر در دست ندارند٬ به تجربه دریافته‏اند که تعریف شمس قیس رازی از شعر، تعریف پرتی است و به رغم او، کلام ممکن است موزون و متساوی نباشد و حروف آخرین آن هم به یکدیگر نماند و با این همه شعر باشد. امروز خواننده شعر می‏داند که وجه امتیاز شعر از ادبیات، تنها و تنها منطق شاعرانه‌است٬ نه وزن و قافیه و صنعت‌های کلامی...

درباره فردوسی و تاریخ ایران

در هجدهم فروردین‌ماه ۱۳۶۹ به دعوت مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران سیرا (CIRA)جلساتی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا برگزار شد که هدف آن، بررسی هنر و ادبیات و شعر معاصر فارسی بود. سخنران یکی از این جلسات احمد شاملو بود. او در این جلسات با ایراد سخنانی پیرامون شاهنامه به مباحث زیادی دامن زد. شاملو این سخنرانی را در توجه دادن به حساسیت و نقد برای رسیدن به حقیقت و نقد روش روشنفکری ایرانی و مسئولیت‌های آن ایراد کرد و با طرح سوالاتی فرهیختگان ایرانی خارج از کشور را به بازبینی و نقد اندیشه و یافتن پاسخ برای اصلاح فرهنگ و باورها فراخواند. او در این سخنرانی در باره‏ گئومات مغ که بر پایه‏ی کتیبه‏ داریوش، خود را به دروغ بردیا، برادر مقتول کمبوجیه نامیده و شورشی را علیه داریوش رهبری کرده بود، می‌گوید: «حقیقت این است که اصلا گئومات نامی در میان نبوده‌است. بردیا از غیبت کمبوجیه و اشراف توطئه‌چی درباری استفاده می‌کند و قدرت را به دست می‌گیرد و بی‌درنگ دست به انقلاب اجتماعی می‌زند.»

شاملو در باره‏ی ضحاک می‌گوید: «ضحاک در دوره‏ی سلطنت خودش که درست وسط دوره‌های سلطنت جمشید و فریدون قرار داشته طبقات را در جامعه به هم ریخته بوده‌است. حضرت فردوسی در بخش پادشاهی ضحاک از اقدامات اجتماعی او چیزی بر زبان نیاورده، به همین اکتفا کرده‌است که او را پیشاپیش محکوم کند و در واقع بدون این‎که موضوع را بگوید و حرف دلش را بر دایره بریزد، حق ضحاک بینوا را گذاشته کف دستش دو تا مار روی شانه‌هایش رویانده...» شاملو بر این باور بود که ضحاک با رهبری توده‌های مردم، علیه نظام طبقاتی‏ جمشید قیام کرده‌است. او می‏گوید: «ضحاک فردوسی درست همان گئومات غاصبی است که داریوش از بردیا ساخته بود... می‌بینید دوستان، که حکومت ضحاک افسانه‌ای با بردیای تاریخی را ما به غلط و به اشتباه مظهری از حاکمیت استبدادی و خودکامگی و ظلم و جور و بیداد فردی تلقی کرده‌ایم. به عبارت دیگر شاید تنها شخصیت باستانی خود را که کارنامه‌اش به شهادت کتیبه‏ بیستون و حتی مدارکی که از خود شاهنامه استخراج می‌توان کرد سرشار از اقدامات انقلابی توده‌ای است، بر اثر تبلیغات سوئی که فردوسی بر اساس منافع طبقاتی و معتقدات شخصی خود برای او کرده به بدترین وجهی لجن‌مال می‌کنیم و آنگاه کاوه را مظهر انقلاب توده‌ای به حساب می‌آوریم. درحالی‌که کاوه در تحلیل نهایی عنصری ضد مردمی است.» شاملو حدود ده سال پیش از این سخنرانی، چکیده‏ای از همین مطالب را در کتاب جمعه آورده بود ولی این‏بار سخنرانی‏یِ او و لحن او، ناخشنودی و گاه خشم علاقمندان به فردوسی و شاهنامه را برانگیخت و مقالاتی از سوی آنان در رد نظریات شاملو به چاپ رسید.

درباره حافظ

 
حافظ شیراز عنوانِ تصحیح دیوان حافظ و روایتی است که شاملو از شعرهای حواجه حافظ شیرازی داشته‌است. شاملو در این کتاب که نخستین بار در سال ۱۳۵۴ منتشر شد روایت خاص خود را از شخصیت و شعر حافظ ارایه می‏دهد و در مقدمه‏ کتاب، روش تصحیح و اصول کار خود را بیان می‌کند. او به مشکلات و تحریف‌های موجود در دیوان حافظ اشاره می‌کند و در اینکه حافظ یک عارف مسلک بوده دقیق شده او حافظ را مبارز و مصلحی اجتماعی می‌داند که فرهنگ ریا و زهد را نقد می‌کند. شاملو در مقدمه‏ی آن کتاب که نخستین بار در سال ۱۳۵۴ منتشر شد می‏نویسد: «به راستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریک‏ترین ادوار سلطه ریاکاران زهد فروش؛ در ناهار بازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلّادان آدمی‏خوار مغروری چون امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع نیز بنیان حکومت آن‏چنانی خویش را بر حد زدن و خُم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهاده‏اند؛ یک تنه وعده‏ رستاخیز را انکار می‏کند خدا را عاشق و شیطان را عقل می‏خواند...» تصحیح دیوان حافظ توسط شاملو، مورد انتقاد حافظ‏‏پژوهانی چون بهاءالدین خرمشاهی و برخی دیگر قرار گرفته‌است. با این‏حال «حافظ شیراز به روایت احمدشاملو» همچنان منتشر می‏شود و یکی از پرفروش‌ترین روایت‌های حافظ است، ولی مقدمه‏ی آن پس از انقلاب در ایران اجازه نشر نیافت و از آن پس بدون مقدمه منتشر شد.

زندگی خانوادگی

شاملو در سال ۱۳۲۶ در سن بیست و دو سالگی با اشرف‌الملوک اسلامیه ازدواج کرد. هر چهار فرزند او، سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. این ازدواج به جدایی می‌انجامد و شاملو پس از یک دهه در سال ۱۳۳۶ با طوسی حائری ازدواج می‌کند. دومین ازدواج شاملو، همچون نخستین ازدواج، مدت زیادی دوام نمی‌آورد و چهار سال بعد در ۱۳۴۰ از همسر دوم خود نیز جدا می‌شود. اما سومین و آخرین پیوند زناشویی‏ شاملو با آیدا، در سال ۱۳۴۳ بود که تا پایان عمر خود، عاشقانه با او زیست.

نقش آیدا در زندگی شاملو

شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان ( ریتا آتانث سرکیسیان) آشنا می‌شود. این آشنایی تأثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطهٔ عطفی در زندگی او محسوب می‌شود. در این سال‌ها شاملو در توفق کامل آفرینش هنری به سر می‌برد و تحت تأثیر این آشنایی شعرهای مجموعهٔ آیدا: درخت و خنجر و خاطره! و آیدا در آینه را می‌سراید. او دربارهٔ اثر آیدا در زندگی خود به مجله فردوسی گفت: «هر چه می‌نویسم برای اوست و به خاطر او... من با آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکرده‌بودم پیدا کردم». آیدا و شاملو در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج می‌کنند و شش ماه در ده شیرگاه (مازندران) اقامت می‌گزینند و از آن پس شاملو تا آخر عمر در کنار او زندگی می‌کند. شاملو در همین سال دو مجموعه شعر به نام‌های آیدا در آینه و لحظه‌ها و همیشه را منتشر می‌کند و سال بعد نیز مجموعه‌ای به نام آیدا: درخت و خنجر و خاطره! منتشر می‌شود و در سال ۱۳۴۵ برای سومین بار تحقیق و گردآوری کتاب کوچه راآغاز می‌کند و برنامهٔ قصه‌های مادربزرگ را برای بخش برنامه‌های کودک تلویزیون ملی ایران تهیه می‌کند.

آیدا شاملو در برخی کارهای احمد شاملو مانند دفتر کتاب کوچه با او همکاری داشت و سرپرست این مجموعه بعد از اوست

سفرهای خارجی

۱۳۵۱ مدتی بعد از تحمل دردهای شدید برای معالجهٔ آرتروز گردن به پاریس می‌رود و جراحی می‌شود.

در سال ۱۳۵۴ دانشگاه رم از او دعوت می‌کند تا در کنگرهٔ جهانی نظامی گنجوی شرکت کند و از همین رو با یدالله رویایی عازم ایتالیا می‌شود.

۱۳۵۵ انجمن قلم آمریکا و دانشگاه پرینستون از او برای شرکت در گردهمایی ادبیات امروز خاورمیانه و سخنرانی و شعرخوانی دعوت می‌کنند و او عازم ایالات متحده آمریکا می‌شود. شاملو در این سفر به سخنرانی و شعرخوانی در دانشگاه‌های نیویورک و پرینستون می‌پردازد. او با شاعران و نویسندگان مشهور جهان همچون یاشار کمال، آدونیس، البیاتی و کوزمینسکی در این سفر دیدار می‌کند و پس از سه ماه همراه آیدا به ایران باز می‌گردد. در همین سال با دعوت دانشگاه بوعلی سینا، برای مدتی به سرپرستی پژوهشکدهٔ آن دانشگاه مشغول می‌شود. چند ماه بعد، این بار در اعتراض به سیاست‌های حکومت پهلوی ایران کشور را به مقصد ایتالیا، (رم) ترک می‌کند و از آنجا به آمریکا می‌رود و در دانشگاه‌های هاروارد، و ام آی تی و دانشگاه برکلی به سخنرانی می‌پردازد.

 ۱۳۵۷، پس از یک سال تلاش بی‌حاصل برای انتشار هفته‌نامه، به امید نشر و فعالیت علیه رژیم شاه به بریتانیا می‌رود. در لندن ۱۴ شمارهٔ نخست هفته‌نامه ایرانشهر را سردبیری می‌کند اما در اعتراض به سیاست دوگانهٔ مدیران آن در قبال مبارزه با رژیم و مسائل مربوط به ایران استعفا می‌دهد. ∗ مجموعه شعر دشنه در دیس در ایران منتشر می‌شود.

۱۳۶۷ به آلمان غربی سفر می‌کند تا به عنوان میهمانِ مدعوِ دومین کنگرهٔ بین‌المللی ادبیات (اینترلیت ۲) با عنوان جهانِ سوم: جهانِ ما در ارلانگن آلمان و شهرهای مجاور شرکت کند. در این کنگره نویسندگانی از کشورهای مختلف از جمله عزیز نسین، درک والکوت، پدرو شیموزه، لورنا گودیسون و ژوکوندو بِلی حضور داشتند. سخنرانی شاملو با عنوان «من دردِ مشترکم، مرا فریاد کن!» به تأثیر فقر و ناآگاهی و خرافه در عدم دستیابی به فرهنگ یکپارچه و متعالی جهانی اختصاص داشت. در ادامهٔ این سفر به دعوت خانم روترات هاکرمولر در اتریش، به شعرخوانی و سخن‌رانی می‌پردازد و به دعوت انجمن جهانی قلم (Pen) و دانشگاه گوتنبورگ به سوئد می‌رود. به دعوت ایرانیان مقیم سوئد در خانهٔ مردم استکهلم شب شعر اجرا می‌کند و با دعوت هیأت رئیسهٔ انجمن قلم سوئد با آنان نیز ملاقات می‌کند.

مجموعه شعرهای احمد شاملو (دوجلدی) در آلمان غربی منتشر می‌شود.

 ۱۳۶۹ برای شرکت در جلساتی که به دعوت مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران سیرا (CIRA) در دانشگاه برکلی برگزار شد به عنوان میهمان مدعو به آمریکا سفر می‌کند. سخنرانی‌های او، «مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ» و «حقیقت چقدر آسیب‌پذیر است» که با نام «نگرانی‌های من» منتشر شد، واکنش گسترده‌ای در مطبوعات فارسی زبان داخل و خارج از کشور داشت و مقالات زیادی در نقد سخنرانی‌های شاملو نوشته شد. در بوستون دو عمل جراحی مهم روی گردن او صورت گرفت با این حال چندین شب شعر در شهرهای مختلف با حضور شاملو که تعدادی از آنها به نفع زلزله‌زدگان رودبار و آوارگان کرد عراقی بود برگزار شد. در این بین به عنوان استاد میهمان یک ترم در دانشگاه برکلی زبان، شعر و ادبیات معاصر فارسی را به دانشجویان ایرانی تدریس کرد و در همین زمان ملاقاتی با لطفی علی‌عسکرزاده ریاضی‌دان شهیر ایرانی داشت.

 ۱۳۷۰، بعد از یک سال و نیم دوری از کشور، به ایران بازگشت.

سال‏های پایانی

سال‌های آخر عمر شاملو کم و بیش در انزوا گذشت. از سویی تمایل به خروج از کشور نداشت و خود در این باره می‌گوید: «راستش بار غربت سنگین‌تر از توان و تحمل من است... چراغم در این خانه می‌سوزد، آبم در این کوزه‌ ایاز می‌خورد و نانم در این سفره‌است.»

از سوی دیگر اجازهٔ هیچ‌گونه فعالیت ادبی و هنری به شاملو داده نمی‌شد و اکثر آثار او از جمله کتاب کوچه سال‌ها در توقیف مانده بود.

بیماری آزارش می‌داد و با شدت گرفتن بیماری دیابت، و پس از آن که در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۶، در بیمارستان ایران‌مهر پای راست او را از زانو قطع کردند، روزها و شب‌های دردناکی را پشت سر گذاشت. البته در تمام این سال‌ها کار ترجمه و به‌خصوص تدوین کتاب کوچه را ادامه داد و گه‌گاه از او شعر یا مقاله‌ای در یکی از مجلات ادبی منتشر می‌شد. او در دهه هفتاد با شرکت در شورای بازنگری در شیوهٔ نگارش و خط فارسی در جهت اصلاح شیوه‏ نگارش خط فارسی فعالیت کرد و تمام آثار جدید یا تجدید چاپ شده‌اش با این شیوه منتشر شد. پس از توقفی طولانی در انتشار کتاب‌های شعرش، دفتر شعر ترانه‌های کوچک غربت (۱۳۵۹)، مدایح بی‌صله در ۱۳۷۱(در استکهلم)، در آستانه در ۱۳۷۶، و آخرین مجموعه شعر احمد شاملو، حدیث بی‌قراری ماهان در ۱۳۷۹ منتشر شد.

سرانجام احمد شاملو در ساعت ۹ یکشنبه شب دوم مرداد ۱۳۷۹ در خانه خود در دهکده فردیس درگذشت. پیکر او در روز پنج‌شنبه ۶ مرداد از مقابل بیمارستان ایرانمهر و با حضور ده‌ها هزار نفر از علاقه مندان وی تشییع و در امامزاده طاهر کرج در نزدیکی مزار گلشیری، محمد مختاری و پوینده به خاک سپرده شد. کانون نویسندگان ایران، انجمن‌های قلم آمریکا، سوئد، آلمان و چندین انجمن داخلی و برخی محافل سیاسی پیام‌های تسلیتی به مناسبت درگذشت وی در این مراسم ارسال کردند. پس از مرگ احمد شاملو مراسم سالگرد و یادبودش بارها با حضور نیروهای امنیتی همراه بوده که در مواردی هم به تندی گراییده و یا به دلایل امنیتی برگزار نشده. همچنین سنگ مزار او به دست افراد ناشناس چندین بار مورد تخریب قرار گرفته.در فروردین سال ۱۳۸۵ کانون نویسندگان ایران علی‌رغم این که این حرکات را اعمال بدكردارانه شب پرستان كور دل نامید ولی ضمن اعتراض شدید، حتی در خور محكوم كردن هم ندانست. كانون نويسندگان ايران به خانواده احمد شاملو توصیه‌ کرد که هيچ اقدامی برای بازسازی سنگ گور نكنند

جوایز

۱۳۵۱ جایزهٔ فروغ فرخزاد

۱۳۶۹ دریافت جایزهٔ Free Expression سازمان حقوق بشر نیویورک

Human Rights Watch ۱۳۷۸ جایزهٔ استیگ داگرمن Stig Dagerman، «آذر محلوجیان» جایزه را به نمایندگی دریافت کرد.

۱۳۷۹ جایزهٔ واژه آزاد (هلند)


برچسب‌ها: احمد شاملو, رضا براهني, پرويز صياد, نيما يوشيج
نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد

 

محمدرضا فروتن (زاده ۱۳۴۷، تهران) بازیگر سینما است که در آثار کارگردانان معروف و بزرگی چون مسعود کیمیایی، رخشان بنی اعتماد، کیومرث پور احمد و... بازی کرده هست .او چندین بار از جشنواره‌های مختلف ایرانی موفق به دریافت جایزهٔ بهترین بازیگر مرد شده است.همسر وي خانم سحر ابراهيمي ثابت ميباشد كه از سال ۱۳۸۰ تاكنون باهم زندگي ميكنند .


بیوگرافی کامل محمدرضا فروتن

زندگی‌نامه

محمدرضا فروتن فارغ‌التحصیل رشتهٔ روانشناسی بالینی از دانشگاه آزاد است. بازی او در یکی از قسمت‌های سریال سرنخ (قسمت تماشاخانه) به قدری تأثیرگذار بود که چند دقیقه بعد از پخش از تلویزیون، پیشنهاد بازی در فیلمی به کارگردانی مسعود کیمیایی به او می‌شود. فروتن با بازی در فیلم‌های مرسدس و اعتراض به شهرت رسید و سپس فیلم‌های قرمز، دو زن، متولد ماه مهر، زیر پوست شهر و شب یلدا او را به یک بازیگر مطرح در سینمای ایران تبدیل کردند. او برای بازی در قرمز از هفدهمین جشنواره فیلم فجر و برای بازی در شب یلدا از پنجمین جشن خانه سینما جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد را به دست آورد. زوج هنری فروتن و هدیه تهرانی در فیلم قرمز پس از زوج خسرو شکیبایی و بیتا فرهی در هامون دومین زوج سینمایی تاریخ سینمای ایران بوده اند که برنده سیمرغ بلورین نقش اول مرد و زن سال شده اند. در سال ۱۳۷۷ دو فیلم پرفروش اول سال، فیلمهای قرمز و دو زن با بازی فروتن میبودند که هر دو فیلم از آثار پر سر و صدا و جریان ساز دهه نام گرفته اند.

بعد از اکران مرسدس در سال ۱۳۷۶ تا پایان دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ او سوپراستاری سینمای ایران را نیز توامان با مورد توجه بودن از سوی مردم و البته منتقدین تجربه کرد و عنوان موفقترین بازیگر مرد اواخر این دهه بدون شک در اختیار محمد رضا فروتن بود که مجموعه از بهترین و مطرح ترین فیلمهای آن سالها را به عنوان جوان اول سینما خصوصا در نقشهای عاشق عصیانگر بازی میکرد. اما با آغاز دهه ۸۰ و پس از بازی سراسر ستایش شده اش در جاودان فیلم شب یلدا او کمی فعالیتهای خودش را تغییر داد و پس از یکی دو انتخاب ضعیف سعی در بازی کردن در نقشهای متفاوت با سیمای جدیدی بر آمد که البته با آن فروتن شناخته شده اواخر دهه ۷۰ متفاوت بود.

او امروزه سالهای نه چندان موفق و شاید سخت آغازین دهه ۸۰ را گذرانده و توانسته هست که در طی سالهای اخیر دوباره چند فیلم و نقش ماندگار قابل تحسین را به نمایش بگذارد و مورد تشویق جشنواره ها و جوایز نیز مجددا قرار بگیرد و با وجود اینکه دیگر سوپراستار سینمای ایران نیست و خودش هم از سالها قبل در مصاحبه هایی به آن اذعان داشته که علاقه ای به آن جایگاه دیگر ندارد و آن را تجربه کرده هست اما همچنان خودش را با وجود نزدیک شدن به سومین دهه فعالیتش در سینما به عنوان یکی از ستارگان مطرح سینمای ایران با کارنامه ای از بازیهای خوب و قابل توجه که میتواند همچنان بدرخشد نگه داشته هست. او نیز در سال ۱۳۹۰ در اولین سریال تلوزیونی خود به نام از یاد رفته سه نقش متفاوت را ایجاد کرد و توانست این سریال بینندگانی را به خود جلب کند.

فیلم‌شناسی

سینمایی

سال فیلم کارگردان
۱۳۷۳ هدف بهرام کاظمی
۱۳۷۳ آخرین بندر حسن هدایت
۱۳۷۴ فاتح بهرام ری‌پور
۱۳۷۴ ماه و خورشید محمدحسین حقیقی
۱۳۷۶ مرسدس مسعود کیمیایی
۱۳۷۷ فریاد مسعود کیمیایی
۱۳۷۷ دو زن تهمینه میلانی
۱۳۷۷ قرمز فریدون جیرانی
۱۳۷۸ زیر پوست شهر رخشان بنی‌اعتماد
۱۳۷۸ اعتراض مسعود کیمیایی
۱۳۷۸ متولد ماه مهر احمدرضا درویش
۱۳۷۹ شب یلدا کیومرث پوراحمد
۱۳۸۰ رقص با رویا محمود کلاری
۱۳۸۱ ملاقات با طوطی علی‌رضا داوودنژاد
۱۳۸۱ بر باد رفته صدرا عبدالهی
۱۳۸۲ سربازهای جمعه مسعود کیمیایی
۱۳۸۳ هشت‌پا علی‌رضا داوودنژاد
۱۳۸۳ مجردها اصغر هاشمی
۱۳۸۳ باغ‌های کندلوس ایرج کریمی
۱۳۸۳ بازنده قاسم جعفری
۱۳۸۴ به‌آهستگی مازیار میری
۱۳۸۴ نوک برج کیومرث پوراحمد
۱۳۸۴ وقتی همه خواب بودند فریدون حسن‌پور
۱۳۸۴ خاک سرد رضا سبحانی
۱۳۸۵ اتوبوس شب کیومرث پوراحمد
۱۳۸۵ حس پنهان مصطفی رزاق‌کریمی
۱۳۸۶ کنعان مانی حقیقی
۱۳۸۶ زن دوم سیروس الوند
۱۳۸۷ پای پیاده فریدون حسن‌پور
۱۳۸۷ محاکمه در خیابان مسعود کیمیایی
۱۳۸۷ پستچی سه بار در نمی‌زند حسن فتحی
۱۳۸۷ شبانه‌روز امید بنکدار ٬ کیوان علیمحمدی
۱۳۸۷ میزاک حسینعلی لیالستانی
۱۳۸۷ عیار ۱۴ پرویز شهبازی
۱۳۸۷ دعوت ابراهیم حاتمی‌کیا
۱۳۸۸ چهل سالگی علی‌رضا رئیسیان
۱۳۸۸ دیگری مهدی رحمانی
۱۳۸۸ دموکراسی تو روز روشن علی عطشانی
۱۳۸۹ زمان معکوس انور ابلوچ (محصول جمهوری آذربایجان)
۱۳۸۹ خیابان‌های آرام کمال تبریزی
۱۳۹۰ بی خداحافظی احمد امینی
۱۳۹۰ چارسو فرهاد نجفی
۱۳۹۰ هیچ کجا هیچکس ابراهیم شیبانی
۱۳۹۱ دلتنگی های عاشقانه رضا اعظمیان
۱۳۹۱ کبریت فرهاد نجفی

تلویزیونی

سال فیلم کارگردان
۱۳۸۹ چشم آفتاب حسن لفافیان پخش از شبکه سه سیما
۱۳۸۸ ذهن برتر بهروز مفید پخش از شبکه تهران
۱۳۸۷ ۵:۲۸ علی‌رضا بذرافشان پخش از شبکه یک سیما
1387 خرده جنایت‌های زن و شوهری فرهاد آییش پخش از شبکه چهار سیما

سریال ها

سال تولید نام مجموعه کارگردان پخش
۱۳۹۱ فیلم مسابقه رالی ایرانی آرش معیریان ۱۳۹۰
۱۳۸۹ سرزمین کهن کمال تبریزی ۱۳۹۰
۱۳۸۹-۱۳۸۸ از یاد رفته فریدون حسن‌پور ۱۳۹۰

جوایز

  • کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از شانزدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « مرسدس » - ۱۳۷۶
  • برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از هفدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « قرمز » - ۱۳۷۷
  • برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد از بخش بین الملل بیست و چهارمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « به آهستگی » - ۱۳۸۴
  • کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم «کنعان» - ۱۳۸۶
  • کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم «عیار ۱۴» - ۱۳۸۷
  • کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم "چهل سالگی" -۱۳۸۸
  • برنده تندیس زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد از سومین دوره جشن خانه سینما برای بازی در فیلم « قرمز » - ۱۳۷۸
  • کاندید تندیس زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد از چهارمین دوره جشن خانه سینما برای بازی در فیلم « زیر پوست شهر » - ۱۳۷۹
  • برنده تندیس زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد از پنجمین جشن خانه سینما برای بازی در فیلم « شب یلدا » - ۱۳۸۰
  • کاندید تندیس زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد از دهمین جشن خانه سینما برای بازی در فیلم « به آهستگی » - ۱۳۸۵
  • کاندید تندیس زرین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در یازدهمین جشن خانه سینما برای بازی در فیلم "اتوبوس شب" - ۱۳۸۶
  • کاندید تندیس زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد از چهاردهمین جشن خانه سینما برای فیلم "دیگری" - ۱۳۸۹
  • بهترین بازیگر نقش اول مرد سال به انتخاب نویسندگان و منتقدان برای بازی در فیلم « قرمز » - ۱۳۷۸
  • سومین بازیگر نقش اول مرد سال به انتخاب نویسندگان و منتقدان برای بازی در فیلم « زیر پوست شهر » - ۱۳۷۹
  • بهترین بازیگر نقش اول مرد سال به انتخاب نویسندگان و منتقدان برای بازی در فیلم « شب یلدا » - ۱۳۸۰
  • کاندید بهترین بازیگر نقش اول مرد در دومین جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی برای بازی در فیلم "کنعان" - ۱۳۸۷
  • برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد از سومین جشن منتقدان و نویسندگان سینمایی برای بازی در فیلم "عیار ۱۴" - ۱۳۸۸
  • برنده جایزه حافظ بهترین بازیگر نقش اول مرد از پنجمین جشن دنیای تصویر برای بازی در فیلم « شب یلدا »

 


برچسب‌ها: محمدرضا فروتن, مسعود كيميايي, فريدون جيراني, ماني حقيقي
نوشته شده در تاريخ سه شنبه هفتم آذر ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد
 

فرهاد مِهراد (۲۹ دی ۱۳۲۲ در تهران - ۹ شهریور ۱۳۸۱ در پاریس) معروف به فرهاد؛ خواننده، آهنگ‌ساز و نوازندهٔ پاپ راک اهل ایران بود.

فرهاد از خوانندگان راک ایرانی بود و نخستین آلبوم راک اند رول ایران را منتشر کرد.آنچه فرهاد را از دیگر همدوره‎هایش متمایز می‎کند، ترانه‎های پوچ‌گرا و فرهنگ خیابانی است که در موسیقی او متبلور شده‎است. این عناصر در ترانه مشهور «کودکانه» که با نام «بوی عیدی» نیز شناخته می‌شود بیش از پیش نمود دارد.

او به عنوان یکی از سیاسی‌ترین خوانندگان ایران شناخته می‌شود. فرهاد در اوایل دهه ۱۳۵۰ شعرهایی با مضامین سیاسی می‌خواند و مدتی زندانی سیاسی بود. فرهاد بعداً از انقلابیون شد و در زمستان ۱۳۵۷ ترانه انقلابی «وحدت» را خواند، اما پس از انقلاب تا سال ۱۳۷۲ از ادامه کار منع شد.

از معروف‌ترین آهنگ‌های او می‌توان به «جمعه»، «کودکانه»، «وحدت»، «گنجشکک اشی مشی»، «شبانه» اشاره کرد. فرهاد آهنگ‎هایی نیز به زبان‎های غیرفارسی دارد.

زندگی‌نامه

سال‌های کودکی

فرهاد ۲۹ دی ۱۳۲۲ در تهران متولد شد. پدرش رضا مهراد، کاردار ایران در کشورهای عربی بود. فرهاد تا ۸ سالگی که به همراه خانواده به تهران بازگشت در عراق زندگی می‌کرد. برادر بزرگ فرهاد ویولن می‌نواخت. یکی از دوستان برادرش متوجه علاقهٔ فرهاد به موسیقی می‌شود و از خانواده فرهاد می‌خواهد که سازی برای او تهیه کنند. با اصرار برادرش یک ویولن‌سل برای او تهیه می‌کنند و تمرینات فرهاد آغاز می‌شود. ولی عمر تمرینات ویولن‌سل از ۳ جلسه فراتر نرفت.

سال‌های جوانی و شهرت

بعد از ترک تحصیل در کلاس یازدهم با یک گروه نوازندهٔ ارمنی آشنا می‌شود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را می‌آموزد و مدتی بعد به عنوان نوازندهٔ گیتار در همان گروه شروع به فعالیت می‌کند. گروه راهی جنوب میشود تا در باشگاه شرکت نفت برنامه اجرا کنند و اولین شب اجرای برنامه رهبر گروه به بهانه بیماری و غیبت خواننده گروه از فرهاد میخواهد تا او جای خواننده را پر کند.
وسواس شدید فرهاد در ادای صحیح کلمات و آشنایی او با ادبیات ملل چنان در کار او موثر بود که وقتی ترانه ای به زبان ایتالیایی ،فرانسوی و یا انگلیسی اجرا میکرد کمتر کسی باور میکرد که زبان مادری این هنرمند فارسی باشد و همین خصوصیت باعث درخشش گروه و تمدید مدت برنامه گروه ارمنی شد.

فرهاد برای اولین بار در سال ۴۲ برای اجرای چند ترانه انگلیسی راهی برنامه تلویزیونی «واریته استودیو ب» میشود و مخاطبان بیشتری می یابد.
مدتی بعد فرهاد در یکی از کنسرتهای بزرگی که به مدیریت مجله «اطلاعات جوانان» در امجدیه برگزار شد هنرنمایی کرد.
در این برنامه فرهاد چند ترانه با گیتار اجرا میکند و بیش از پیش مورد توجه تماشاگران و همچنین شهبال شب پره ،مرد اول گروه Black Cats قرار میگرد.
چندی بعد فرهاد با شهبال شب پره سرپرست گروه بلک کتز آشنا می شود .همکاری فرهاد به عنوان خواننده و نوازنده گیتار و پیانو با شهبال شب پره (پرکاشن) ،شهرام شب پره (گیتار)، هامو(گیتار) ، حسن شماعی زاده (ساکسیفون) و منوچهر اسلامی (ترومپت)در کلاب کوچینی از سال ۴۵ آغاز میشود.
منوچهر اسلامی که از فرهاد به عنوان پایه اصلی Black Cats یاد میکند با اشاره به استعداد فرهاد می گوید:«فرهاد با اینکه نت نمیدانست و موسیقی را از راه گوش آموخته بود نیاز چندانی به تمرین نداشت.او با چند بار زمزمه کردن شعر ،ساز و صدایش را با بقیه گروه هماهنگ میکرد.در واقع او به احترام دیگر اعضا در جلسات تمرین حاضر می شد.»

او اندکی بعد برای پرستاری ازخواهرش راهی انگلستان میشود.در طول سفر که قرار بود ۲ ماه به طول انجامد یکی از تهیه کنندگان سرشناس انگلیسی به سراغ او می آید و پیشنهاد انتشار آلبومی با صدای فرهاد را مطرح میکند. اما بیماری فرهاد و بروز مشکلات متعدد شخصی باعث میشود تا انتشار آلبوم در حد حرف باقی بماند و سفر ۲ ماهه بیش از یکسال طول بکشد.چيزي نزديك به دو سال و در آنجا با موسیقی پاپ آن سال‌های انگلستان آشنا شد.

پس از بازگشت به ایران فرهاد اولین اجرای موسیقی خود را در هتل ریمبو در خیابان ایرانشهر تهران اجرا کرد. سپس به اجرای برنامه در رستوران کوچینی ادامه داد و در آنجا به فرهاد بلک‌کَتس مشهور شد. در این دوران به خواندن آوازهایی از گروه‌های معروف موسیقی آن زمان از جمله بیتل‌ها، الویس پریسلی، و ری چارلز می‌پرداخت. در همین دوره ترانهٔ «اگه یه جو شانس داشتیم» را برای دوبلهٔ فیلم بانوی زیبای من خواند که در فیلم استفاده شد.

در ۱۳۴۸ فرهاد برای ترانهٔ «مرد تنها» (با آهنگ اسفندیار منفردزاده و شعر شهیار قنبری) در فیلم رضا موتوری (به کارگردانی مسعود کیمیایی) آواز خواند. این ترانه در سال ۱۳۴۹ هم‌زمان با اکران فیلم به شکل صفحهٔ موسیقی منتشر شد. در ۱۳۵۰ ترانهٔ «جمعه» (کار منفردزاده و قنبری) را برای فیلم خداحافظ رفیق (به کارگردانی امیر نادری)، در ۱۳۵۱ ترانهٔ «خسته» را برای فیلم زنجیری، و در ۱۳۵۶ ترانهٔ «سقف» (کار منفردزاده و ایرج جنتی عطایی) را برای فیلم ماهی‌ها در خاک می‌میرند خواند.

در همین سال‌ها(اوایل دههٔ ۱۳۵۰) فرهاد با دختری به نام مونیکا آشنا شد و با او ازدواج کرد اما سرانجام این ازدواج جدایی بود. بعدها یعنی در اواخر همین دهه فرهاد با پوران گلفام ازدواج کرد و تا پایان عمر با او زندگی کرد.

تا سال ۱۳۵۷ و انقلاب ایران کنسرت‌های فراوانی داد. یک روز بعد از انقلاب در ایران یعنی در روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ مرحوم «سیاوش کسرایی» ترانه «وحدت» را به اسفندیار منفردزاده می سپارد و در همان روز صدای فرهاد در ستایش آزادی و آزادگی در تلویزیون ملی طنین انداز شد.
پس از انقلاب مدت‌ها از کار منع شد تا بالاخره در ۱۳۶۹ آلبوم خواب در بیداری را منتشر کرد که چند ترانهٔ فارسی و چند ترانهٔ انگلیسی داشت. در این نوار فرهاد پیانو هم می‌نواخت و بعضی از آهنگ‌ها را هم خود ساخته بود. در ۱۳۷۴ نیز اولین کنسرت بعد از انقلابش را در کلن اجرا کرد.

در ۱۳۷۶ آلبوم وحدت او نیز منتشر شد که شامل ترانه‌های دههٔ ۱۳۵۰ او بود. البته در همین سالها که حتی از انتشار مجدد ترانه «وحدت» به بهانه «تکراری بودن» جلوگیری می شد شخص با نفوذی بدون کسب مجوز از خواننده،آهنگساز یا شعرای این ترانه ها آلبومی با نام وحدت و با مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را راهی بازار کرد.در ۱۳۷۷ توانست در هتل شرق تهران کنسرت اجرا کند پس از انتشار «خواب در بیداری» ،فرهاد که از انتشار آلبوم بعدی خود در ایران نا امید شده بود در سال ۱۳۷۶ آلبوم «برف» را در ایالات متحده آمریکا ضبط و منتشر کرد و این آلبوم یک سال بعد در ایران منتشر شد.

سال‌های پایانی و بیماری

پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» بود که ترانه‌هایی از کشورها و زبان‌های مختلف را در بر می‌گرفت. اما از مهرماه ۱۳۷۹ بیماری او جدی شد. فرهاد به بیماری هپاتیت سی مبتلا بود و در نتیجهٔ عوارض کبدی ناشی از آن در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به لیل در فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدتی اغما در بیمارستان، در سن ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه در پاریس دفن شد. پس از درگذشت فرهاد، مجموعه آثار و فیلم مستندی از او منتشر شد.

فرهاد مهراد ،هنرمندی از تبار حقیقت

سخنان زیادی در مورد زندگی هنری و خصوصی فرهاد مهراد در میان است…
همه میگن صدای مخصوص خودش رو داشت. خیلی ها او را به خاطر نرفتن به خارج از کشور و ماندنش تحسین می کنند .. بعضی ها از مهربانیش می گویند و بعضی از انزوایش و سکوتش!! فرهاد انسانی تنها بود .!!

فرهاد موسیقی را از دوستان ارمنی اش یاد گرفت.آکاردئون آموخت و بعد از آن گیتار..دوست داشت در رشته ادبی درس بخواند .. ولی به اجبار در رشته طبیعی مشغول گشت.. رشته ای که هیچ گاه علاقه ای به آن نداشت!!ثمره این اجبار.. ترک تحصیل همیشگی او بود.این اتفاق در سال ۱۳۴۰ روی داد.

فرهاد اولین تجربه خوانندگیش را زمانی آزمود که با دوستان ارمنی اش به اهواز رفته بود. شب اول برنامه گفتند که خواننده گروه بیمار شده و او باید بخواند و او خواند و نا خواسته خوانندگی را تجربه کرد.او به زبان فارسی اجرای بر نامه نمی کرد.. تا زمانی که به او پیشنهاد شد…

فرهاد از بلک کتز و کوچینی شروع کرد و از همان ابتدا طرفداران زیادی نداشت تا بعد از مدتی در میان مردم گل کرد!!در آن زمان بلک کتز پر طرفدار ترین گروه ایرانی شد!!
فعالیت او در بلک کتز از سال ۱۳۴۴ آغاز شد … هنوز پنج دقیقه از خواندنش نمی گذشت که سراسر سالن در سکوت فرو می رفت.

فرهاد بی آزار و منزوی بود. آدم بذله گو و شوخی نبود… همیشه گوشه گیر بود. می شد فهمید که نمی تواند خیلی چیزها را تحمل کند. اما در رفتار هایش نشان می داد. خوش بر خورد و خوش رو بود . البته گاهی اوقات هم بذله گویی می کرد. مثلا زمانی که به معرفی اعضای گروه می پرداخت؛ شوخ طبعی اش گل می کرد. هامو را هملت معرفی می کرد و وقتی که می خواست شماعی زاده را معرفی کند، می گفت: نایس جنتلمن!! شماعی زاده اوایل فکر می کرد فرهاد دارد به او فحش می دهد برای همین ناراحت می شد، حالا شاید اکنون که کمی به زبان خارجه تسلط یافته، می داند آن دو کلمه توهین نبوده است. خودش را که معرفی می کرد می گفت : این منم که پیانو می زنم. بعد که پیانو زدنش تمام می شد، می گفت این یک پیانیست معمولی بود. او مودب بود که هیچ کس را به نام کوچکش صدا نمی کرد.
اولین ترانه ای که خواند؛ در فیلم رضا موتوری پخش شد.


منوچهر اسلامی این گونه از فرهاد روایت می کند :

«در دورانی که از هم جدا بودیم به استودیو رفتم. کاری گرفته بودم که قرار بود برای ارکستر سمفونیک ضبط کنم. نوازندگان ارکستر سمفونی را جمع کردیم. برای ساعت ۱۱ قرار گذاشتیم یعنی در آن زمان باید استودیو در اختیار ما قرار می گرفت. وقتی رسیدیم دیدیم فرهاد در استودیو نشسته، فکر کردیم کارش تمام شده است. بیست و چند نوازنده ارکستر هم آمده بودند، از اپراتور پرسیدم : کار آقای فرهاد تمام شده؟
گفت نه تازه استارت می خواهیم بزنیم!
پرسیدم چند تا کار هست؟ گفت: شش تا.
بچه ها دادشان در آمد که چرا ما رو اینجا آوردید؟ حق داشتند برای هر ترانه حداقل دو تا سه ساعت باید وقت استودیو را گرفت برای ضبط یک آهنگ خواننده باید چند بار کار را قطع کرده دوباره اجرا کند تا مطلوب در آید. به بچه ها گفتم صبر کنید اگر خراب شد .. می روم می گویم وقت مال ماست! فرهاد با یک گیتار نشسته بود، کارش را شروع کرد. ترانه که تمام شد. فهمیدم تمام شده. فرهاد دومی را شروع کرد بعد سوم بعد چهارم و…………… یعنی شش ترانه را در هجده دقیقه خواند. بچه های ارکستر مات و مبهوت مانده بودند که مگر ممکن است؟

بعد ار انقلاب یکی دوبار به او پیشنهاد به رفتن خارج شد که او قبول نکرد . می گفت: برویم آنجا چه کار کنیم؟ برویم همان اهنگهای بلک کتز را بخوانیم؟ آنها دیگر قدیمی شده!
فرهاد خیلی معروف نبود ولی خیلی ها می خواستند با او معروف شوند!!
فرهاد یک انسان کامل بود.آن قدر بی تکبر و کم رو بود که حتی رویش نمی شد که به گارسون دستور غذا بدهد».


ریشه انزوای فرهاد :

فرهاد یک گام از اجتماع جلوتر بود. ناملایمات اجتماع را می دید و از دیدن آن رنج می برد. نادانی دیگران را می دید و غصه می خورد.و همین مسئله او را وادار به سکوت می کرد. شعور بالای فرهاد بود که او را به انزوا کشاند. فرهاد خواننده ای از تبار حقیقت بود. موسیقی از دید فرهاد عارفانه بود نه مطربی!!

اولین اثر فرهاد به زبان فارسی؛ صدای بی صدا نام داشت!! دومین کارش جمعه نام گرفت ترانه ای که به خاطر محتوایش بحث های زیادی را بر انگیخت و به عنوان سیاسی ترین ترانه های دهه پنجاه شناخته شد ؛

توی قاب خیس این پنجره ها / عکسی از جمعه غمگین می بینم / چه سیاهه به تنش رخت عزا / تو چشاش ابرای سنگین می بینم / داره از ابر سیاه خون می چکه / جمعه ها خون جای بارون می چکه
نفسم در نمی یاد / جمعه ها سر نمی یاد / کاش می بستم چشمامو / این ازم بر نمی یاد
جمعه وقت رفتنه / موسم دل کندنه / خنجر از پشت می زنه / اون که همراه منه


سومین ترانه او هفته خاکستری بود. ترانه ای دیگر ...... خلاف جنس ترانه های آن دوران.. تلنگری به انسانهای غرق در زندگی روزمره!!

چهارمین شعر، شبانه احمد شاملو بود. ترانه ای سیاه! شرح حال جامعه که شاعر آگاهانه واژه هایش را انتخاب کرده بود. فرهاد این ترانه را به دکتر صلحی زاده که در ان زمان معروفترین متخصص ترک اعتیاد بود؛ تقدیم کرد.

پنجمین کار او کودکانه نام داشت و ششمین گنجشکک اشی مشی و بعد از ان شبانه ۲.

شبانه ۲ به ۱۷ شهریور نسبت داده شد.

یه شب مهتاب / ماه میاد تو خواب / منو می بره / ته اون دره / اونجا که شبا / یکه و تنها / تک درخت بید / شاد و پر امید / می کنه به ناز / دستشو دراز / که یه ستاره / بیفته مثله / یه چیکه بارون


یادداشتی از شهیار قنبری برای فرهاد :

«مرد تنها هم مرد!
برای کسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این که تار نماها از مرثیه لبریز شوند ، باید مرد.
مرد تنها هم مرد و اسطوره شد. سوگواران گناهکار دوباره انگشت اتهام به جانب یکدیگر دراز می کنند که بگویند: من بی گناهم. تو بودی که دست او را نگرفتی. تو بودی که گذاشتی تمام شود. و باری آرام می گیرند و به بستر می روند. حافظه ملی ما پاک پاک است، حافظه هنری هم.
هیچ کس هیچ چیز به یاد ندارد این که چه کرده ای مهم نیست. این که چه نکرده ای مهم است. دوباره یکی می رود و ما همه دسته گلهای پوسیده را به پایش پرتاب می کنیم.
بر امواج اینترنت تصویرش را تاخت می زنیم!! شعر می نویسیم؛ رج می زنیم…بغض می کنیم… سبک می شویم…این همه انرژی دیر هنگام به کار هیچ کس نمی آید.
اما اگر زنده بود به دردش می خورد.

از این همه دوستت دارم ها شد و با یک بغل ترانه به خانه رفت.

شانزده سالگیم در یک بر نامه رادیویی قد می کشید. رادیو تهران صبح جمعه، بر نامه آوای موسیقی ، تهیه کننده : هوشنگ قانعی. من نویسنده و گوینده اش بودم. رو به روی من ایستاده بود و کاغذ سیاه و سپید را دوره می کرد. با صدای بی صدا… مثل یک خواب کوتاه.. یه مرد بود یه مرد!! لبخندش را به من بخشید. و روزی دیگر صدایش را به آسمان دوخت. فرهاد پاک بود. روشن بود . نازک بود. آرام بود و دانا بود. فرهاد از همه بهتر بود از همه سر بود.بعد جمعه از راه رسید. جمعه پیروزی نوین.. آمنه آغاسی را پس زد. و بعد اسفندیار به زندان رفت و من در خلوت هشیار و خوش رنگ واروژان؛ در خیابان بیست و پنج کوچه محسنی به هفته خاکستری رسیدم.

بازجوبان اوین گمان می کردند این ترانه را اسفندیار نوشته!! همین طور پیش رفت تا آخرین نجواها!! شعری که در دریا کنار به گل نشست. اسفندیار بر آن موسیقی نوشت . اما به استودیو نرفت.
اسفندیار منفرد زاده به آمریکا رفت و من به انگلیس و فرهاد در خانه ماند. گذشت و گذشت و بعد یک بار دیگر در برابر دوربین نشسته بودم که خبر آمد فرهاد هم رفت!
و بعد هق هق من بند نیامد و هنوز است که نمی دانم با این شور بختی چه کنم؟ فرهاد عشق بود.که دیگر تکرار نخواهد شد!
به همین سادگی و اینک نابلدترین مان؛ این رسوایان بر خاکستردانش اشک می ریزند و مرثیه می خوانند و موعظه می کنندو برای جلد روی نشریه ها عکس می گیرند!! و فرهاد از آن بالا یا از آن پایین می خندد. درست مثل لحظه ای که شعر مرد تنها را مرور می کرد. ‹‹سهراب »می دانست که مرگ پایان کبوتر نیست و فرهاد می داند که دوباره به دنیا می آید. بی وقفه از هفته های خاکستری اینک ققنوسی پر و بال می گشاید که سایه گسترده اش خردی ما هجی می کند.»
و حال خودم می نویسم

فرهاد رفت بقیه هم می روند و هر روز هنرمندانی هستند که از یاد ها پاک می شوند!!
واژه هنرمند آنقدر بزرگ هست که لایق درک کردن باشد ولی متاسفانه هیچ گاه این گونه نبوده است و نمی دانم نخواهد بود یا امیدی به تغییر هست؟

روزها و شبهایی هست که صدایش در گوشم تکرار میشود و در گوشم صدایش فریادی است!!فریادی که از عمق وجودش بر می خواست!! فرهاد را دوست داشته ام و دوست می دارم و تمام هنرمندان این مرز و بوم را که زمانی در کنارم فریادشان شعله می کشید و اینک شعله خاموش گشته است!! فرهاد رفت و در آرامگاهی که واقعا آرامگاه است هنوز لبخندی دلنشین بر لب دارد. و در جایی است که دیگر نه از نامش بلکه از شماره سنگ قبرش شناخته می شود!!
عاقبت همه ما همین است! آنگاه که فراموش شویم چه احساسی می کنیم؟
فرهاد فراموش شد، آنگونه که دیگران!! فراموشی حزن انگیز است!!اشک از چشمانم جاری می شود. ترس این دارم که هنگام خاک سپاریم هیچ کس نباشد و فراموش شده باشم. تنها باشم انگونه که فرهاد تنها بود… انگونه که امروز تنهایم… بر می خیزم…در آیینه نگاهی به خود می اندازم…صدای فرهاد فضای اتاق را پر می کند…در باز می شود؛ فرهاد می آید؛ لبخند همیشگی اش بر دیوار اتاقم سنگینی می کند و اوست که فریاد می زند.!!

می بینم صورتمو تو آینه / با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی می خواد / اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمی شه هر چی می بینم / چشمامو یه لحظه رو هم می ذارم
بخودم می گم که این صورتکه / می تونم از صورتم ورش دارم
می کشم دستمو روی صورتم / هر چی باید بدونم دستم می گه
منو توی آیینه نشون می ده / می گه این تویی نه هیچ کس دیگه
جای پاهای تموم قصه ها / رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی / حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه می گه تو همونی که یه روز / می خواستی خورشید و با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده / داری بی صدا تو قلبت می میری
می شکنم آینه رو تا دوباره / نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه می شکنه هزار تیکه می شه / اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکس ها با دهن کجی بهم می گن / چشم امیدو ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن / بوی کهنگی میدن تمومشون

در اتاقم بسته میشه…اون رفته.. منم که هنوز تو آیینه نگاه می کنم!! و فردا ماییم که در آیینه نگاه می کنیم!!
یادداشتم رو با حرف همیشگی فرهاد تموم می کنم که آخر تموم حرفاش اینو می گفت:
«به امید باران و صلح!!»

آثار

آهنگ‌سازی

  • " آوار " شعر از شهیار قنبری
  • تو را دوست دارم، شعر از مهدی اخوان ثالث (با تغییرات فرهاد)
  • نجوا(اصل آهنگ از منفردزاده)Lyrics by : Shahyar Ghanbari
  • خواب در بیداری، شعر از Juan Ramon Jimenez (با تغییرات فرهاد)
  • برف، شعر از نیما یوشیج (با تغییرات فرهاد)
  • کوچ بنفشه‌ها، شعر از شفیعی کدکنی
  • خیال خوشی، شعر از ویلیام شکسپیر
  • کتبیه، شعر از فریدون رهنما
  • گاندی، شعر از مهاتما گاندی، ترجمه شعر از انگلیسی محمد حسین آریا
  • وقتی که بچه بودم، شعر از اسماعیل خویی (با تغییرات فرهاد)

آلبوم‌ها

  • اسیر شب
  • آئینه‌ها(مسخ) - موسیقی: حسن شماعی‌زاده - شعر: اردلان سرفراز
  • هفته خاکستری - موسیقی: واروژان - شعر: شهیار قنبری
  • وحدت - موسیقی: اسفندیار منفردزاده
  • فنجان چای (بیکلام)
  • عکس العمل
  • ققنوس
  • Alba
  • خواب در بیداری
  • برف - موسیقی: فرهاد و فریدون شهبازیان
  • فرهاد ۱۵۹ - مجموعه کامل آثار فرهاد
  • بازم صدای نی میاد(لطفعلی خان)
  • از دورها

ترانه‌ها

  • مرد تنها از آلبوم خواب در بیداری - موسیقی: اسفندیار منفردزاده (موسیقی متن فیلم رضا موتوری) - شعر: شهیار قنبری
  • شبانه ۱ - موسیقی: اسفندیار منفردزاده - شعر:احمد شاملو
  • خسته - موسیقی: محمد اوشال (موسیقی متن فیلم زنجیری) - شعر: عباس صفاری
  • آوار - موسیقی: فرهاد - شعر: شهیار قنبری
  • جمعه - موسیقی: اسفندیار منفردزاده (موسیقی متن در فیلم خداحافظ رفیق) - شعر: شهیار قنبری

متن ترانه جمعه

توی قاب خیس این پنجره‌ها عکسی از جمعه‌ی غمگین می‌بینم چه سیاهه به تنش رخت عزا! تو چشاش ابرای سنگین می‌بینم.

داره از ابر سیا خون می‌چکه! جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!

نفسم در نمی آد، جمعه‌ها سر نمی‌آد! کاش می‌بستم چشامو، این ازم بر نمی‌آد!

داره از ابر سیا خون می‌چکه! جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!

عمر جمعه به هزار سال می‌رسه جمعه‌ها غم دیگه بی‌داد می‌کنه آدم از دست خودش خسته می‌شه با لبای بسته فریاد می کنه:

داره از ابر سیا خون می‌چکه! جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!

جمعه وقت رفتنه, موسم دل‌کندنه خنجر از پشت می‌زنه, اون که هم‌راه منه!

داره از ابر سیا خون می‌چکه! جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!

عکسهای دوران جوانی و پیری فرهاد مهراد www.Sargarmia.Net

عکسهای دوران جوانی و پیری فرهاد مهراد www.Sargarmia.Net

 


برچسب‌ها: فرهاد مهرداد, مسعود كيميايي, اردلان سرفراز, احمد شاملو
نوشته شده در تاريخ سه شنبه هفتم آذر ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد
 

بهروز وثوقی با نام واقعی خلیل وثوقی (زادهٔ ۲۰ اسفند ۱۳۱۶ هـ.ش / ۱۹۳۷ میلادی) در شهرخوی ، آذربایجان غربی ، بازیگر سینما ، تئاتر هنر پیشه نامور ایرانی‌است.

زندگینامه

بهروز وثوقی ستایش شده ترین بازیگر تاریخ سینمای ایران و به عقیده بسیاری از سینماگران ومنتقدان سینمابهترین بازیگر تاریخ سینمای ایران است.

وی برادر چنگیز و شهراد وثوقی است که هر دو در ایران به کار هنرپیشگی مشغولند. تحصیلات وی در حد دیپلم می‌باشد و همسر سابق گوگوش می‌باشد.بهروز وثوقی قبل از بازیگری در سینما کارمند اداره دارائی و دوبلور و گوینده رادیو تلویزیون بوده‌است.

شخصی به نام مسعود صمدی در سال ۱۳۳۴ در سن ۱۸ سالگی بهروز وثوقی را کشف کرد.بازی در نقشهای متفاوت و شخصیتهای به یادماندنی سینمای ایران مانند قیصر - داش آکل - سید در گوزنها - مجید ظروف چی در سوته دلان - ممل امریکایی - زائر محمد تنگسیر - رضا موتوری - ابی نسیه در کندو - دکتر رستگار در سازش - سرهنگ نصرالله در کاروانها و.... وی را تبدیل به یکی از محبوب ترین بازیگران تاریخ سینمای ایران نموده‌است.

استعداد خداوندی و علاقه و پشتکار شدید بزرگترین سرمایه وی در این راه به عقیده خودش است. اولین فیلم سینمائی اش فیلم «صد کیلوداماد» (۱۳۴۰ به کارگردانی عباس شباویز) می‌باشد از مشهورترین نقش‌های بهروز وثوقی نقش قیصر در فیلم قیصر به کارگردانی مسعود کیمیایی در سال ۱۳۴۸ بود. جوان اول آن سالهای سینمای ایران در بسیاری از فیلمهای ایرانی به هنرنمایی پرداخته‌است که از جمله فیلمهای بهروز وثوقی می‌توان به بازی هنرمندانه او در فیلم (سوته دلان) که از دسته فیلمهای هنری و ماندگار در تاریخ سینمای ایران نیز هستند اشاره کرد ضمن اینکه اثار دیگری چون (کندو، داش اکل، خاک، بلوچ، تنگسیر، همسفر، ممل آمریکایی، ماه عسل، دشنه، طوقی، گوزنها، سازش، کاروانها، ملکوت ،گرگ بیزار ،فرارازتله،پنجره و بسیاری دیگر) جزو اثار به جا مانده از وی است. بهروز وثوقی پس از آن به آمریکا رفت تا در فیلم «گربه در قفس» ساخته تونی زرین دست بازی کند که اقامت او با انقلاب اسلامی مصادف شد. یکی از اتفاقات مهم در حضور هنری وثوقی در سالهای اخیر جایزه‌ای است که داوران جشنواره فیلم سان فرانسیسکو(جایزه آکیرا کوروساوا) در سال ۲۰۰۰ به عباس کیارستمی اهدا کردند و او نیز تقدیم وثوقی کرد.

 

بهروز وثوقی در فیلم قیصر ۱۳۴۸

فیلم‌شناسی

دهه ۴۰

 
 
بهروز وثوقی در فیلم طوقی۱۳۴۹
  • صد کیلو داماد (۱۳۴۰خ / ۱۹۶۲م) - عباس شباویز
  • گل گمشده (۱۳۴۱خ / ۱۹۶۲م)- عباس شباویز
  • فرشته‌ای در خانه من (۱۳۴۲خ / ۱۹۶۳م) - آرامانیس آقامالیان
  • دختر ولگرد (۱۳۴۳خ / ۱۹۶۴م)- آرامانیس آقامالیان
  • لذت گناه (۱۳۴۳خ / ۱۹۶۴م)-سیامک یاسمی
  • دزد بانک (۱۳۴۴خ / ۱۹۶۵م)-دکتراسماعیل کوشان
  • عروس دریا (۱۳۴۴خ / ۱۹۶۵م)-آرمان
  • امروز و فردا (۱۳۴۵خ / ۱۹۶۶م)- عباس شباویز
  • بیست سال انتظار (۱۳۴۵خ / ۱۹۶۶م) - مهدی رئیس فیروز
  • خداحافظ تهران (۱۳۴۵خ / ۱۹۶۶م) - ساموئل خاچیکیان
  • هاشم خان (۱۳۴۵خ / ۱۹۶۶م) - محمد (تونی) زرین دست
  • ایمان (۱۳۴۶خ / ۱۹۶۷م)-مهدی رئیس فیروز
  • دالاهو (۱۳۴۶خ / ۱۹۶۷م) - سیامک یاسمی
  • زنی به نام شراب (۱۳۴۶خ / ۱۹۶۷م)-امیرشروان
  • وسوسه شیطان (۱۳۴۶خ / ۱۹۶۷م) - محمد (تونی) زرین دست
  • بر آسمان نوشته (۱۳۴۷خ / ۱۹۶۸م)-اباهیم زمانی آشتیانی
  • بیگانه بیا (۱۳۴۷خ / ۱۹۶۸م) - مسعود کیمیایی
  • تنگه اژدها (۱۳۴۷خ / ۱۹۶۸م) - سیامک یاسمی
  • دشت سرخ (۱۳۴۷خ / ۱۹۶۸م)- حکمت آقانیکیان
  • گرداب گناه (۱۳۴۷خ / ۱۹۶۸م)- مهدی رئیس فیروز
  • من هم گریه کردم (۱۳۴۷خ / ۱۹۶۸م) - ساموئل خاچیکیان
  • هنگامه (۱۳۴۷خ / ۱۹۶۸م) - ناصرمحمدی
  • دزدسیاهپوش (۱۳۴۸خ / ۱۹۶۹م)- امیر شروان
  • دنیای آبی (۱۳۴۸خ / ۱۹۶۹م)- صابر رهبر
  • قیصر (۱۳۴۸خ / ۱۹۶۹م) - مسعود کیمیایی
  • پنجره (۱۳۴۹خ / ۱۹۷۰م) - جلال مقدم
  • دور دنیا با جیب خالی (۱۳۴۹خ / ۱۹۷۰م)-خسروپرویزی
  • رضا موتوری (۱۳۴۹خ / ۱۹۷۰م) - مسعود کیمیایی
  • طوقی (۱۳۴۹خ / ۱۹۷۰م) - علی حاتمی
  • قهرمانان (۱۳۴۹خ / ۱۹۷۰م) (The Invincible Six) (مشترکا با ایالات متحده)

کارگردان : ژان نگلسکو دستیارن:کیمیایی - زرین دست - بهرام ری پور - جلال مقدم

  • لیلی و مجنون (۱۳۴۹خ / ۱۹۷۰م) - سیامک یاسمی

دهه ۵۰

  • داش‌آکل (۱۳۵۰خ / ۱۹۷۱م) - مسعود کیمیایی
  • رشید (۱۳۵۰خ / ۱۹۷۱م) - پرویز نوری
  • فرارازتله (۱۳۵۰خ / ۱۹۷۱م) - جلال مقدم
  • یک مرد و یک شهر (۱۳۵۰خ / ۱۹۷۱م)-امیر شروان
  • بلوچ (۱۳۵۱خ / ۱۹۷۲م) - مسعود کیمیایی
  • دشنه (۱۳۵۱خ / ۱۹۷۲م) - فریدون گله
  • غریبه (۱۳۵۱خ / ۱۹۷۲م) - شاپور قریب
  • تنگسیر (۱۳۵۲خ / ۱۹۷۳م) - امیر نادری
  • خاک (۱۳۵۲خ / ۱۹۷۳م) - مسعود کیمیایی
  • گرگ بیزار (۱۳۵۲خ / ۱۹۷۳م) - مازیار پرتو
  • نفرین (۱۳۵۲خ / ۱۹۷۳م) - ناصر تقوایی
  • سازش (۱۳۵۳خ / ۱۹۷۴م) - محمد متوسلانی
  • ممل آمریکائی (۱۳۵۳خ / ۱۹۷۴م) - شاپور قریب
  • گوزن‌ها (۱۳۵۴خ / ۱۹۷۲م) - مسعود کیمیایی
  • ذبیح (۱۳۵۴خ / ۱۹۷۵م) - محمد متوسلانی
  • کندو (۱۳۵۴خ / ۱۹۷۵م) - فریدون گله
  • همسفر (۱۳۵۴خ / ۱۹۷۵م) - مسعود اسداللهی
  • بت (۱۳۵۵خ / ۱۹۷۶م) - ایرج قادری
  • بت شکن (۱۳۵۵خ / ۱۹۷۶م) - شاپور قریب
  • ماه عسل (۱۳۵۵خ / ۱۹۷۶م) - فریدون گله
  • ملکوت (۱۳۵۵خ / ۱۹۷۶م) - خسرو هریتاش
  • سوته دلان (۱۳۵۶خ / ۱۹۷۸م) - علی حاتمی
  • کاروان‌ها (۱۳۵۶خ / ۱۹۷۸م) (مشترکا با ایالات متحده)- جیمز فارگو
  • نفس بریده (۱۳۵۷خ / ۱۹۷۹م) - سیروس الوند
  • گربه در قفس (۱۳۵۷خ / ۱۹۷۹م) (در ایالات متحده) - محمد (تونی) زرین دست
  • دفینه (۱۳۵۹خ / ۱۹۸۱م) (در ایالات متحده)

دهه ۶۰

  • ابو الهل - ۱۹۸۱ فرانک شفنر(در مصر)
  • گروگان (۱۳۶۲خ / ۱۹۸۴م) (در آلمان غربی)
  • چشمهایش (۱۳۶۵خ / ۱۹۸۷م) (در آلمان غربی)
  • تهدید (۱۳۶۹خ / ۱۹۹۱م) - سیروی نورسته(در ایالات متحده)
  • وحشت در بورلی هیلز (۱۳۶۹خ / ۱۹۹۱م)

سایر فیلم‌ها

  • The Crossing (ساخته ۱۹۹۹م) - نورا هوپ (درهلند و بلژیک)
  • Broken Bridges (ساخته ۲۰۰۴م) - رفیق پویا
  • Zarin - (ساخته ۲۰۰۵م) شیرین نشاط
  • شب‌های اضطراب - محمد ناطق (در آلمان غربی)
  • 2 Black Stallion - فرانسیس فورد کاپولا (در مراکش ) نیمه تمام
  • فصل کرگدن (۱۳۹۰خ / ۲۰۱۱م) - بهمن قبادی (در ترکیه)

نمایش

  • رستمی دیگر اسفندیاری دیگر
  • پروانه‌ای در مشت

مجموعه تلویزیونی

  • بلبل - رضا بدیعی (در ایالات متحده)
  • Falcon crest - رضا بدیعی (در ایالات متحده)

جایزه‌ها

 
بهروز وثوقی هنگام دریافت جایزه از ساتیا جیت رای برای (فیلم تنگسیر ۱۳۵۲) در هند
  • جشنواره فیلم سپاس تهران*

برنده جایزه مجسمه سپاس بهترین بازیگر نقش اول مرد در دومین دوره در سال ۱۳۴۸ برای بازی در فیلم قیصر

برنده جایزه مجسمه سپاس بهترین بازیگر نقش اول مرد در سومین دوره در سال ۱۳۴۹ برای بازی در فیلم رضا موتوری

نامزدجایزه مجسمه سپاس بهترین بازیگر نقش اول مرد در چهارمین دوره در سال ۱۳۵۰ برای بازی در فیلم داش آکل

  • فستیوال جهانی فیلم تهران*

برنده جایزه بز بالدار بهترین بازیگر نقش اول مرد در سومین دوره در سال ۱۳۵۳ برای بازی در فیلم گوزن‌ها

نامزد جایزه بز بالدار بهترین بازیگر نقش اول مرد در چهارمین دوره در سال ۱۳۵۴ برای بازی در فیلم کندو

نامزد جایزه بز بالدار بهترین بازیگر نقش اول مرد در پنجمین دوره در سال ۱۳۵۵ برای بازی در فیلم ملکوت

نامزد جایزه بز بالدار بهترین بازیگر نقش اول مرددر ششمین دوره در سال ۱۳۵۶ برای بازی در فیلم سوته دلان

  • فستیوالهای بین المللی خارجی*

برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد در جشنواره جهانی فیلم تاشکند در اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۷۱ برای بازی در فیلم داش آکل (عنوان بهترین بازیگر زن این جشنواره را سوفیا لورن هنرپیشه معروف هالیوودی تصاحب نمود)

برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره جهانی فیلم دهلی در هندوستان در سال ۱۹۷۳ برای بازی در فیلم تنگسیر.

**********

فیلم داش اکل اثر مسعود کیمیایی 

بررسی تیپ و شخصیت و بازی بهروزوثوقی در فیلم  داش آكل

بدون تردید، یکی از مهمترین بازیهای جاودانه ی بهروز وثوقی که منجر به خلق شخصیت تمام عیار شده است در فیلم داش آکل ساخته مسعود کیمیایی است. بازی در نقش داش آکل برای بازیگر بسیار کار دشواری است. چه بسا که بازی کردن شخصیتی که در قواره و اندازه ی فهم خواننده همواره به صورت ابرقهرمان مانده است نه تنها که موجب دلهره و تشویش بازیگر میشود، بلکه غالبا نتیجه ی کار موجب خشم ناشی از دید ایده آلیستی تماشاگر نسبت به قصه ای که خوانده و ندیده یا به زبان دیگر هر آنچه را که خواسته دیده (در تخیل به زمان خواندن) میشود.

تماشاگر داش آکل سخت پسند است چرا که پیش از آن که فیلمی درباره ی این شخصیت دیده باشد دل داده ی کسوت پهلوان و جان شیفته ی مردی است که در قصه ی صادق هدایت خوانده است و در دل خود زخم دل این شخصیت را به عنوان سمبل عشق ممنوع، "عشقی که مجال و محل ابراز ندارد"، بارها حس کرده است! از آن گذشته، جدا از تماشاگر عادی سینما، منتقدان هنری آن روز تعصب و ارادت خاصی نسبت به صادق هدایت و آثارش داشته اند چرا که کانون نویسندگان ایران در اوج قدرت خود (دهه ی پنجاه) برقرار بود و هدایت را چون میراثی ابدی میدانست و هرگز حاضر نمیشد کسی این شخصیت ماندگار ادبیات داستانی را با نقایص یا حتی کمی فاصله از قدرت شخصیت پردازی صادق هدایت در گونه های دیگر هنر (سینما، تئاتر و . . .) متجلی کند. پس تا حد ممکن، سختی پذیرفتن نقشی که جامعه و مردم از آن ذهنیت دارند، را حس کردیم که این سختی مربوط به بازیگر میشود ولی کارگردان هم گرفتار سختی بیشتری است و باید مسئولیت نتیجه این اقتباس ادبی را به عهده بگیرد ــ از یک قصه ی چند صفحه ای فیلمنامه ای بنویسد که در قواره و اندازه همان قصه نویسنده اصلی باشد ــ شخصیت پردازی قهرمان داستان را در فیلم به قدرت نسخه ی ادبی بسازد و پیش ببرد .

طبیعتا کیمیایی ــ پس از نوشتن فیلمنامه داش آکل به هیچ بازیگر دیگری برای نقش آکل فکر نکرده است چرا که همانند دیگر انگشت شمار "مولفان" نسل قدیم سینمای ایران، بازیگر برگزیده خودش را داشت و بهروز وثوقی را قدم به قدم از اولین فیلمش بیگانه بیا (1345) با خود همراه کرد و گویی در داش آکل به اوج شکوفایی رساند. این همراهی چند‌ساله به همدلی و تفاهمی بی مانند بین فیلمساز و بازیگر انجامید که بیش از آن که با اصول منطقی در کارگردانی توضیح پذیر باشد، متاثر از درک و شعوری دو جانبه است.

 داش آکل قبل از هر چیزی محصول این تفاهم و درک و شعور دو جانبه است. بارها دیده ایم که در مورد فیلمهای شاخص بهروز وثوقی و کیمیایی مخاطبان این فیلمها نام هر دو را جداگانه به عنوان مولف میآورند، داش آکلِ کیمیایی ــ داش آکل بهروز وثوقی و یا قیصرِ بهروز وثوقی ــ قیصرِ کیمیایی، اما پس از بهروز وثوقی دیگر کسی نگفت، سفر سنگِ سعید راد و یا گروهبانِ احمد‌ نجفی بلکه گفتند سفر سنگِ کیمیایی و گروهبانِ کیمیایی. کیمیایی به عنوان کارگردان و خالق اصلی فیلم داش آکل شخصیت پردازی قابل قبولی را به کنار دیالوگ نویسی استثنایی فراخور اثر ادبی داش آکل در فیلم انجام داده است.

در نگاهی عمیق به قصه، هدایت بر آن شده است نظم قصه هدایت را به هم بزند و به جای شروع از قبرستان، از معرکه گیری کاکارستم فیلم را شروع کند با توضیح هدایت در شروع قصه "همه اهل شیراز میدانستند که داش آکل و کاکا رستم سایه هم را با تیر میزدند." به علاوه در نقاط مختلفی تفاوتهای فیلم و قصه ی هدایت را میبینیم که چون نتیجه اقتباس اثر هنری قابل احترامی است کسی به دنبال روشن کردن این تفاوتها نبوده است تا جایی که کیمیایی در پایان فیلم هر دو شخصیت قهرمان (آکل) و ضد‌قهرمان (کاکا) را میکشد که اصلا در قصه هدایت اینگونه نیست و به هیچ کس هم برنمیخورد چرا که کیمیایی به صحیح ترین شکل ممکن تلقی خود (میل خود) را در اقتباس میگنجاند و میداند به مدد بازی باورپذیر و کم نظیر بازیگرانش دچار مشکل نخواهد شد.

بهروز وثوقی با ظاهری متفاوت، گریمی متفاوت، سر طاس پهلوانی، زخم قمه به صورت، سبیل پهن، شکستگی ابرو، به هیات داش آکل درآمده است و با تمام درک و استعداد، خود را به درون این شخصیت برده است

در فصل معرفی داش آکل که اولین مواجهه ی تماشاگر و داش آکل است به دلیل بازی بهروز وثوقی، بازی بهمن مفید که ترس از داش آکل را توأم با پرش چشم نشان میدهد و کارگردانی، مشکل تماشاگر با داش آکل و دیدن ایده آلی اسطوره برطرف میشود یعنی تماشاگر به دلش مینشیند و به رخ کشیدن قدرت داش آکل در این فصل گارد تماشاگر را میشکند و او همراه فیلم میشود.

وثوقی مثل همیشه راه رفتن خاصی را برای شخصیت پیدا کرده است، راه رفتنی که با بقیه راه رفتنهای بهروز تفاوت دارد، قدی بلندتر از همیشه دارد (به واسطه ی نوع کفش و کلاه) و دیالوگ ها را با حس درستی ادا میکند. علاوه بر اینها خلوت داش آکل را به خوبی بازی کرده است؛ داش آکل آدم تنهایی است که از تمام دنیا فقط یک طوطی دارد و در خلوت با او حرف میزند و درد دلش را به او میگوید، حتی پس از فصل مرگ حاجی و وصیت حاجی که امور زندگی اش را به آکل میسپارد و میمیرد داش آکل پس از بستن چشم حاجی کنار دیوار و آینه میرود و در خلوت به کرده ی حاجی پاسخ میدهد "کار خوبی نکردی حاجی . . . یه مرد وقتی مردِ که آزاد باشه . .. دیگه دست و پام تو زنجیره . . ."
نقطه ی کلیدی دیگر در بازی بهروز مواجهه با مرجان در قبرستان به وقت خاکسپاری حاجی است که در قصه ی هدایت اینگونه نیست و داش آکل مرجان را در خانه حاجی میبیند و نه در قبرستان. در فصل قبرستان مرجان از حال میرود و داش آکل کاسه ای آب میآورد و روبنده ی مرجان را بالا میزند‌ که به صورت مرجان آب بزند، برای اولین بار صورت مرجان را میبیند. بهروز وثوقی با لرزش ناملموس اجزا صورت و حرکت عجیب چشمها مثل قدیمی (دید و یک دل نه صد دل عاشق شد) را در میمیک صورت به شکل کاملا منحصر به فردی بازی کرده است. آب به صورت مرجان میزند، دوباره آب میزند (از نوک انگشتان آب را میپراند) مرجان چشم در چشم آکل میگشاید و آکل درد پر از بغض عشق را به چهره میآورد. از این پس همه ی شخصیت دچار تحول میشود، مرجان را از زمین برمیدارند و میبرند و تکه ای پارچه ی سیاه از مرجان به زمین میماند. داش آکل آن را برمیدارد و در شال کمری خود کنار قمه اش میگذارد. شب به کافه اسحق میرود از پرِ شالش قدح خود را درمیآورد و اسحق از فرط تعجب به خاطر حضور داش آکل شراب پیرتر از شیراز را به او پیش کش میکند. . . حتی اقدس رقاصه کافه هم خوشحال و متعجب به سمت داش آکل میرود و مقابل او میرقصد، یکی از مشتریان شروع به ناسزا گفتن به اقدس میکند و او که پشت گرم حضور پهلوان شهر است و میداند جایی که آکل باشد صدای کسی بالا نمیرود با مرد درگیر میشود، مرد قمه میکشد که گیس اقدس را ببرد، آکل از جا کنده میشود. یکی از به یاد ماندنی ترین لحظات بازی بهروز وثوقی در این لحظه است که در حالی که به سمت درگیری میرود در حرک دیالوگ میگوید و رخ به رخ مرد میشود "قمه برای بریدن گیس زنها نیست. . . چشم همه ی لوطی های عالم به تو روشن . . ." تمام این بازی ها و یا بهتر بگویم این لحظات در بازی بهروز مبتنی بر مایه های اساطیری و آمیخته به کسوت پهلوانی شخصیت آکل است.

حتی در کافه اسحق هم، داش آکل به خلوت خود میرود و پارچه سیاه به جا مانده از مرجان را در دست دارد، به عشوه گری های اقدس هم چشمی ندارد و تاکید‌ میکند، "فقط شراب منو اینجا کشونده برو ردِ کارت!"
بهروز مستی آکل را مستی طبیعی شخصیت و مستی شبیه به خود آکل بازی کرده است، یعنی داش آکل هم آمده که مست کند. شب تمام میشود. همه میروند. ساز زنها هم در حال رفتن هستند. آکل مست است، سرش بر تن اش بند‌ نیست، در هر چند ثانیه محکم بودن همیشگی را مییابد و بعد رهایش میکند. به زبان دیگر بهروز طوری این لحظه را بازی کرده که انگار کسی در مستی پهلوانی را تقلید کند.

ساز زن را صدا میکند به او انعام میدهد و علیرغم میل اسحق و اقدس به کوچه میزند. آکل پرصلابت در کوچه های شیراز تلوتلو میخورد، بر سکویی مینشیند و تصویری از مقابلش رد میشود (گزمه هایی که مردی را به زنجیر کرده اند) با دیدن مرد در زنجیر دست به پر شال میبرد، پارچه سیاه را بیرون میکشد و اشک از چشمان آکل سرازیر میشود. قدرت بازیگری بازیگر در این فصل که نوعی بازی over act و لبه تیغ به حساب میآید از جسارت و توان بالایی برخوردار است. بازی over act آمیخته به اغراق بیش از حد و فراخور تئاتر است تا سینما، بهروز وثوقی مستی های پهلوان را اینگونه بازی کرده است.

مهمترین و شاخص ترین بخش فیلم در بازیگری، فصل کتک خوردن آکل به دست کاکارستم و نوچه هایش در زیر گذر است. آکل مست است و خراب درونی عشقی ممنوع است، توسط کاکارستم به استهزا گرفته میشود تا جایی که کسانی که صدای خود را در مقابل او بالا نمیبردند او را دست به دست به این طرف و آن طرف میاندازند، قمه از شالش میکشند و میگویند "قَمُتو بده سلمونی محل واسه ختنه بچه ها!

آکل در سکوت و درد و مستی کتک میخورد. کاکارستم با بازی قابل قبول بهمن مفید بازی بهروز وثوقی و مظلومیت آکل را تکمیل کرده است. کاکا دست به تیغ میبرد که سبیل آکل را بتراشد آکل به حرف میآید، دوربین به او نزدیک میشود بهروز وثوقی با صورت گل آلود و پر درد و پر از اشک مسلسل وار دیالوگ میگوید "دهن ات می چاد حروم لقمه . . . پست فطرت از کفتار کمتر . .. قسم به تیغ علی پا از پا برداری دو نیم ات میکنم . . . لچک به سر . . . رسوای شیرازت میکنم . . . فردا ظهر با قمه . . . تو خود تکیه بعد از تعزیه . . . که حسین شاهد من و تو باشه . . ."

بهروز وثوقی سعی میکند نشانه هایی بیرونی را در تکمیل حس درونی به کار گیرد و در این زمینه کاملا موفق نشان داده است.

پس از این بررسی های اجرایی یادآور میشوم که داش آکل یک شخصیت است و تمام ویژگیهای کاراکتر بودن را دارد:
1ــ حداقل یک ویژگی خاص دارد و بر آن اصرار و پافشاری میکند (عشق به مرجان و ظلم ستیزی)؛

2ــ کسی است که وجود دارد‌ و وجودش تاثیرگذار است؛

3ــ وجود و عدمش یکی نیست؛

4ــ کسی است که انگیزه و قوه ی محرکه برای عمل دارد؛

5ــ کسی است که قادر است چیزی را تغییر دهد و یا از تغییر جلوگیری کند؛

6ــ کسی است که عمل میکند فقط حرف نمیزند و امکاناتش با حرفهایش میخواند؛

7ــ کسی است که صادق، روشن، قابل درک است و میشود با آن همذات پنداری کرد؛

8ــ‌کسی است که در حوزه ی فاعلیت است نه در حوزه ی انفعال؛

9ــ نگاه را میدزدد و هیجان اولیه ایجاد میکند؛

10ــ کنش مند است و در رسوب ذهنی تماشاگر میماند.

متاسفانه مثال آوردن برای هر یک از 10 مورد ‌بالا در این محدوده نمیگنجد ولی مورد ششم را کمی دقیق نگاه میکنیم.
داش آکل اگر پس از کتک خوردن از کاکا در حین مستی لب میگشاید و مسلسل وار دیالوگهایی را که گفتیم میگوید و قرار فردا را میگذارد، فردا قبل از حضور در کارزار ستیز با ظلم به زورخانه میرود و خود را برای عمل آماده میکند و در همان فصل از خدا میخواهد که عشق مرجان را از او بگیرد و در گود زورخانه اشک میریزد و پس از آن وارد تکیه میشود و پس از چند‌ ساعت مبارزه که از کارگردانی بسیار قوی و سنجه ای برخوردار بوده، کاکارستم را از پا درمیآورد ولی او را نمیکشد چون از پیش تاکید کرده است، که سگ نمیکشد! پس از آنکه کاکارستم از پشت قمه را در کمر آکل فرو میکند برمیگردد و او را با دست خفه میکند!

بازی بهروز وثوقی در تمام این فصول بازی منحصر به فردی است. نوعی دانایی از پایان کار، نوعی به استقبال مرگ رفتن در بازی بهروز وجود دارد و کیمیایی هم راغب به ابراز این بخشها در بازی بازیگرش بوده است. آکل خودش میگوید: "مث سگ گله که خوراکش . . . استخونِ گوسفندهایی که خودش پاییده . . . میریزن جلوش که بخوره و سیر شه . . . خوراک نامردها و لاف زن ها هم تاریکیه" و بعد خودش در پایان خوراک نامردها و تاریکی میشود!
هدفم از بازگویی صحنه های فیلم در این نوشته روشن کردن کار سخت بازیگر در ایفای نقش شخصیت است، آن هم شخصیتی با قواره های نامرسوم در سینما.

آنچه مهم است این که بهروز وثوقی به خوبی از ایفای نقش اساطیری داش آکل برآمده و علاوه بر ظلم ستیزی و پهلوانی، عاشقی داش آکل را به بهترین شکل ممکن ایفا کرده است؛ بازی در خلوت و بازی در سکوت را برای اولین بار از خود نشان داد و فراز و نشیب مختلف این شخصیت را در طول و عرض کاراکتر جان بخشید. به علاوه تلاش وثوقی در داش آکل پیوند بازی حسی و درونی با بازی ظاهری و بیرونی است.
هر چه بیشتر فیلم و بازیگری فیلم را تحلیل کنیم نبوغ بازیگر و درک و شعور مشترک کارگردان و بازیگر مورد علاقه اش بیشتر معنا میشود.

ناگفته نماند بازی بهمن مفید و شهرزاد در نقش های کاکارستم و اقدس از هیچ نقصی برخوردار نیست.
منتقدان سینمای ایران از فیلم داش آکل به عنوان بهترین سیاه سفید سینمای ایران یاد میکنند که در سال 1354 توسط استاد فیلمبرداری سینما نعمت حقیقی فیلمبرداری شده است.

*******

بهروز وثوقی در فیلم ضربت

فیلنامه فیلم ( ضربت ) از هر جهت آماده بود و هنرپیشگان آن نیز انتخاب شده بودند. ساخت این فیلم بنا به عللی یکی از وقت گیر ترین فیلمهای خاچیکیان بود که از شروع تا پایان آن یک سال به طول انجامید.

مشکل ترین صحنه های فیلم ضربت که برای مکان آتش سوزی آن تهیه و تدراک بسیاری دیده بودیم آماده فیلمبرداری شد. جریان از این قرار بود که ساختمانی آتش میگرفت وماموران آتش نشانی مشغول انجام وظیفه میشدند.از طرفی عبدالله بوتیمار که نقش پزشک جوان را در فیلم به عهده داشت به کمک ساکنان ساختمان می شتابد و آنها را( که عبارت بودند از آرمان وانیک / قدسی کاشانی / در نقش مرد همسر ودختر ) از میان لهیب  آتش نجات میدهد. هنگام فیلمبرداری از وسط جمعیت جوانی خودش را به جلوی دوربین می رساند و بدون اینکه توجه به دوربین داشته باشد.این عمل جلوی بازی هنرپیشگان را می گرفت. خاچیکیان به ناچار این صحنه را 6 بار تکرار کرد واین جوان همان گونه مثل قبل جلو می آمد و مانع ماموران آتش نشانی و بازیگران می شد. بنا چار خاچیکیان بعد از 6 بار فیلمبرداری پابان کار را اعلام می کندهمه از لجاجت این جوان ناراحت بودیم.

 خاچیکیان 2 روز به مونتاژ صحنه آتش سوزی مشغول بود و با اینکه جوان در هر 6 برداشت جلوی دوربین ظاهر شده بود به ناچار 3 قسمت آن را انتخاب کرد وبه من نشان داد . گفتم چطور با وجود این جوان این 3 قسمت را انتخاب کردید ؟ گفت : از حرکات و رفتار آرام و نرم او جلوی دوربین خوشم آمد و در نتیجه چاره ای نداشتم که او را در 3 قسمت فیلم جای دهم ! سر انجام پس از 1 سال فیلم آماده اکران شد و خاچیکیان سناریوی خداحافظ تهران را با سرمایه صاحبان سینما مولن روژ آماده فیلمبرداری نمود. 

هنگام انتخاب هنرپیشگان تنها فردی که قبلا از طرف ساموئل انتخاب شده بود عبالله بوتیمار بود ولی آقایان تهیه کننده با بوتیمار مخالفت میکردند وقصد داشتند جوان مورد نظر خود را به خاچیکیان بقبولانند.پس از کشمکش ها و قهر و آشتی ها به وساطت من ساموئل دست از لجبازی برداشت و تسلیم شد.

روز بعد من و ساموئل در دفتر تهیه کنندگان سینما مولن روژ نشسته بودیم تا با جوانی که نقش اول فیلم خداحافظ تهران را بازی می کند آشنا شویم لحظه بعد جوان خوش اندامی با سر و وضع و لباس مرتب داخل شد و در حالی که لبخند بر لب داشت به طرف خاچیکیان آمد و بی مقدمه او را در آغوش کشید و بر صورت او بوسه زد.
ساموئل  چند لحظه به چهره او خیره شد و گفت : شما تا به حال جلوی دوربین فیلمبرداری رفته اید؟
جوان  پاسخ داد : بله یکی دو فیلم هم بازی کرده ام ! و بعد افزود : جلوی دوربین شما هم بازی کرده ام !!

خاچیکیان همان گونه که به او نگاه می کرد گفت : چهره شما به نظرم آشنا می آید اما نمی دونم در کدام فیلم جلوی دوربین من ظاهر شده ای ؟

جوان جواب داد : در صحنه آتش سوزی فیلم ضربت چند باری آمدم جلو و خودی نشان دادم !!! تازه ساموئل او را شناخت. بعد از کمی سکوت پرسید : الان به چه کاری مشغول هستید و اسم و محل کارتان را بفرمائیدجوان جواب داد در استودیو مولن روژ دوبلور هستم و اسم من بهروز وثوقی است. 


برچسب‌ها: بهروز وثوقي, گوگوش, مسعود كيميايي, صادق هدايت
نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک