|
برچسبها: علی خان ارشد الدوله, مليجك, ناصرالدين شاه, محمدعلي شاه قاجار
ادامه مطلب
بیوگرافی سعی کردم تو این وبلاگ بیوگرافی مشاهیر ایران و جهان رو واسه دوستای عزیزم بذارم ..
|
|||||||||||||||||||
|
علی خان ارشد الدوله از نوادگان فضلعلی خان قره باغی از سرداران دوران فتحعلیشاه و محمد شاه بود.علی خان ابتدا در دسته موزیک عزیزالسلطان (ملیجک) خدمت می کرد و وقتی ملیجک به دامادی شاه یعنی به همسری اختر الدوله در آمد و رییس گارد سلطنتی ناصرالدین شاه شد، علی خان نیز در شمار افراد گار سلطنتی درآمد و در اواخر دوران سلطنت ...
برچسبها: علی خان ارشد الدوله, مليجك, ناصرالدين شاه, محمدعلي شاه قاجار ادامه مطلب نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۲
توسط آ . پاسارگاد
زبیده خانم ملقب به امینهاقدس (زاده بیجار گروس درگذشته ۱۷ ذی الحجه ۱۳۱۱تهران) از همسران ناصرالدین شاه قاجار و از سوگلیهای دربار بود. او خواهر میرزا محمد خان گروسی(ملیجک اول) و عمه عزیزالسلطان (ملیجک دوم) بود. البته این روایتی بود که خود امین اقدس ( در آن زمان به او امین اقدس هم میگفتند و گفتن این لقب در هر دو صورت امین اقدس و امینه اقدس ...
برچسبها: زبیدهخانمامینهاقدس, مليجك, ناصرالدين شاه, مدفونان در امام زاده عبدالله شهر ري ادامه مطلب نوشته شده در تاريخ دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۲
توسط آ . پاسارگاد
تقی دانشور (اعلم السلطان) - در سال 1258 در تهران متولد شد.مزین الدوله او و دو تن از همسالانش را که با آنها خویشی داشت ، به مدرسه ی دارالفنون برد تا زیر نظر (لومر) تحصیل موسیقی کنند.تقی خان پس از فرا گرفتن قواعد نت خوانی ، به زدن آلات بادی مشغول شد و بعد نزد (دووال) نواختن ویولن را آغاز نمود. بچه های همسال او که در موزیک دارالفنون کار می کردند سی وشش تن بودند که وقتی ارکسترشان شنیدنی شد ، یک بار هم در عمارت نارنجستان...
برچسبها: تقی خان دانشور اعلم السلطان, دبيرستان دارالفنون, ناصرالدين شاه, مظفرالدين شاه قاجار ادامه مطلب نوشته شده در تاريخ دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۲
توسط آ . پاسارگاد
در دوره ناصرالدين شاه دو تا مليجك داشتيم كه پدر و پسر بودن و شهرت از آن مليجك دوم يعني پسر بوده و ... مليجك (عزيزالسلطان) بعداز چندسال غلام بچه بودن فراش خلوت شد.ماموريتش اين بود كه آفتابه به مبال به جهت بندگان همايونى مى گذاشت. به اين واسطه خود شاه و سايرين او را امين ظرطه ملقب كرده بودند. در سفر دوم ناصرادينشاه به اروپا از همراهان وى بود.. در بازگشت به ايران كار تفنگدارى شاه در شكارگاه به وى داده شد. بعدها به درجه اميرالامرايى (ارتشبدى) ارتقا مى يابد مليجك دوم كه همان مليجك معروف است, (غلامعلى خان عزيزالسلطان متولد 1295 ه.ق) كه شاه عاشق او بود فرزند اوست كه بعدها مقيم دائمى دربار شد. اعتمادالسلطنه مى نويسد: تمام قد و قامتش زياده ازيك ذرع زيادتر نيست. صورت بسيار زشت و جبهه اى دارد بسيار سبزه, ابروى سياه از هم گشوده, دهان بى اندازه گشاد, كله از تناسب بزرگتر, چند سالك در صورت, دماغ چون برج, و كثافت لباس و بدن به حدى است كه غالبا از عفونت بخصوص در تابستان كسى نمى تواند ازنزديك او عبور كند. مليجك كه كودكى زشت و كريه المنظر و زردرنگ بود, هيچكس بدو توجهى نداشت, يك گربه خط و خالى شبيه ببر داشت و اسم او ببرى خان بود و اغلب اوقات با اين گربه لاغر و لوس كه اطوارش بى شباهت به صاحبش نبود در دربار پيش عمه اش امين اقدس كه يكى از صيغه هاى معروف ناصرالدينشاه بود مى پلكيد. روزى ناصرالدينشاه مريض شد و در خانه امين اقدس خوابيده بود, ببرك خان ضمن بازى با مليجك كه سه سالش بود وارد خوابگاه شاه شده و بدنبال وى مليجك هم وارد شد, شاه كه صداى پا و داد و فرياد مليجك را شنيد فرياد زد پدر سوخته كى هستى؟ آهاى امين اقدس بيا, آهاى امين اقدس بيا!. وقتى امين اقدس و فراشباشى مخصوص وارد اتاق شاه شدند, ديدند مليجك قباى شاه را گرفته و مى گفت: يالا پاشو بريم, زودباش داد نزن پاشو, چقدر تو تنبلى. وى بدون آنكه بداند طرف صحبتش شاه است, اين جملات را تكرار مى كرد. امين اقدس كه اين صحنه را ديد پيش خود گفت هم اكنون شاه ميرغضب خواهد خواست و كلك من و غلام و پدرش كنده مى شود. ولى چون زن زرنگ و با هوشى بود خطاب به شاه گفت قربان اين بچه برادرزاده من و سيد است, از سادات علوى است, دلش را بدست بياوريد و چند لحظه محض خاطر او از رختخواب بلند شويد, شايد خداوند او را مامور فرموده كه شما را حركت دهد و موجب شفاى عاجل گردد. شاه كه به شدت خرافى بوده و به سادات عقيده داشت, از جا بلند شد و مليجك هم بدون آنكه بفهمد چه مى كند همانطور گوشه قباى شاه را گرفت و او را با خنده از اتاق بيرون برد و هنوز به انتهاى راهرو نرسيده بودند كه ناگهان صداى مهيبى بلند شد و بدنبال آن گرد و خاك همه جا را گرفت, و همه وحشت زده از اتاقها بيرون آمدند. امين اقدس چند قدم به عقب برگشت تا ببيند چه خبر شده و ناگهان فرياد زد: قبله عالم سلامت باد, غلام سيد شما را از مرگ نجات داد زيرا سقف اتاق خواب فرو ريخت و اگر يك ثانيه ديرتر بيرون آمده بوديد امروز ملت ايران ماتم زده بود. ناصرالدينشاه به عقب برگشت و سقف خراب شده اتاق را نگاه كرد و سپس در حالى كه صورت زردرنگ مليجك را مى بوسيد زير لب گفت: بله امين اقدس تو راست مى گفتى خداوند اين بچه را مامور حفظ جان من كرده است. فورا دستور بده يكصد گوسفند و پنجاه گاو فربانى كنند و بين فقرا تقسيم نمايند . بارى, اينكه واقعا سقف اتاق بطور اتفاقى فرو ريخت , يا تمام اين ماجرا توسط امين اقدس برنامه ريزى شده بود تا در رفابت با صدها صيغه ديگر شاه خودرا عزيز شاه كند, رازى است كه آن مرحومه با خود به گور برد. بزودى در دربار شايع شد كه بدست برادرزاده امين اقدس معجزه اى صورت گرفته و شاه از مرگ حتمى رهايى يافت. اما اين آخرين معجزه نبود, چند ساعت بعد ببرى خان كه عليرغم نامش ماده بود, سه تا بچه زائيد, و براى رهايى ازدست مليجك جاى بچه ها را عوض مى كرد, از قضا در يك نوبت از اين جا عوض كردنها باز هم به خوابگاه تازه شاه بيمار رفته و دو سه بار دور رختخواب شاه گرداند, زيرا گيج شده بود كه از كدام طرف برود و بچه هايش را مخفى كند, امين اقدس كه جريان را به چشم مى ديد, فورا حيله ديگرى كرد و بالاى سر شاه آمد گفت: قربان, ملاحظه مى كنيد كه گربه مليجك بچه هاى خود را دور شاه مى گرداند مثل اينكه مى خواهد آنها را بلاگردان شاه كند. شاه خرافاتى گفت بله امين افدس, انشاالله كه همينطور است از قضا هر سه بچه ببرى خان كه آنها را در تنور نيمه گرم جا داده بود(يا اينكه امين اقدس جا داده بود؟) فرداى آنروز مى ميرند, امين اقدس جسد آنها را جلوى شاه آورده و گفت فربان, بچه گربه ها تصدق شده اند و حتما امروز عرق صحت خواهيد كرد. خلاصه شاه كم كم تبش فروكش كرد و فرداى آنروز حالش خوب شد و داستان اين معجزات غوغايى كرد. و مليجك كه در ديدار اولى كه شاه اور را در كريدور ديده و عنتر خطاب كرده بود, لقب عزيز السلطان گرفت, و به مقام و رتبه اى رسيد كه صدراعظم و نايب السلطنه در نزد شاه آن مقام و مرتبت را نداشتند به هر حال نه تنها مليجك شهرت و عزت يافت بلكه كار ببرى خان گربه وى هم به جاهاى عالى كشيد, بطورى كه تا آخر عمر يك گردنبند الماس گران به به گردنش آويخته و روزى يك بار او را در كالسكه مخصوص فرار داده و به گردش مى بردند, و اگر كسى نگاه چپ به اين گربه مى كرد سرو كارش با ميرغضب بود. در آن ايام دو موجود حق داشتند روى زانوى شاه بنشينند, يكى مليجك و ديگرى ببرى خان علاقه و عشق ناصرالدينشاه به مليجك به حدى رسيد كه موقع بيدار شدن از خواب علاقه مند بود كه بصورت عزيزالسلطان چشم خود را باز كند, لذا چند حياط روبروى در اندرون شاه به جهت مليجك اختصاص داده شده بود كه نزديك باشد. دونفر پيشكار و تعدادى خدمه و نوكر براى او تعيين كرد. مليجك به روايت تمام كسانيكه او را ديده و وى را مى شناختند آدمى رذل و بداخلاق و بى عفت و متجاوز و رشوه خوار...بود. نوكرهاى وى براى خوشامد او هركس سواره يا پياده كه ازمقابل در اندرون مى گذشت بقدرى گلوله برف برسر و روى او مى زدند كه از پا در مى آمد. چندين بار به امر شاه براى او معلم استخدام كردند تا درس بخواند, آنقدر معلم ها را اذيت مى كرد كه هيچكدامشان دوام نمىآورند, يك روز نوكرها براى خنده مليجك به سر يكى از معلمين ريخته و زيرشلوارى اش را در مقابل جمع از پايش درآوردند و او را مجبور كردند كه لخت برقصد.آنچه شاه داشت براى او هم تهيه ديده بودند. مثلا يك دسته موزيك به اسم مليجك بود و كليه آلات نفره بود و ملكه انگلستان براى شاه هديه فرستاده بود. سى نفر فراش (گارد) فرمزپوش مثل فراشهاىشاه داشت ولى برخلاف فراشهاى سلطنتى سن آنها از 25 تجاوز نمى كرد. در حياط دوم خانه او باغ وحش كوچكى ترتيب داده كه تعدادى خرس و ميمون و گربه وحشى و پلنگ در آن نگاه داشته بودند. كنيز خوشگلى برايش استخدام كردند گلچهره نام كه سوار يابوى كوچك مليجك شده براى او تصنيف مى خواند و در هرساعت شبانه روز كه گلچهره تصميم به خواندن و حركت در اندرون و داد و فرياد مى گرفت, هيچ كس جرات اعتراض نداشت. در سلام عيد نوروز حتى اتابك اعظم على اصغرخان امين السلطان وقتى كه از نزد شاه بيرون مى آمدند, به ديدن مليجك مى رفتند و به او تبريك عرض مى كردند. در سن هفت سالگى نه تنها لله خود بلكه پدر خود , مليجك اول, را با چوب مى زد. به سن بلوغ كه رسيد به رشوه گيرى از زنان حرمسرا ناصرالدينشاه مى پرداخت. وى حتى تعيين مى كرد كدام يك از زنان حرمسرا بايد شب پيش شاه بخوابند. نظر به رقابتى كه بين زنان حرمسرا بود بعضى از آنها مبلغى پول طلا براى مليجك مى فرستادند كه بجاى خانمى كه نوبتش بود و بايستى به خوابگاه شاه برود, مليجك به معتمدالحرم بگويد خانمى را كه پول داده به خوابگاه ببرد. به گفته بسيارى از همدوره هاى مليجك كه خاطرات نوشته اند وى با تعدادى از زنان حرمسرا رابطه داشت. روزى آغا صالح خان خواجه باشى كه شخص فوق العاده مقدسى بود در حرمسرا خانمى را با مليجك همبستر ديد و شروع به هتاكى و فحاشى كرد و سيلى هم به او زد, خبر اين مشاجره به گوش شاه رسيد و امر كرد ميرغضب حاضر شود و آغاصالح را طناب بياندازد , اما آغا صالح فرار كرد و در طويله اى مخفى شد تا با وساطت ديگر خواجه ها شاه وى را بخشيد. علاقه ناصرالدينشاه به مليجك به حدى بود كه دختر خود اخترالدوله را از كودكى به نام او نامزد مى كند و وقتى كه مليجك شانزده سال و اخترالدوله ده سالش مى شود در عمارت كنونى بهارستان عروسى برگزار مى شود , به وى اجازه هر كارى را ميداد. روزى وقتى شاه مى خواهد روى صندلى بنشيند مليجك صندلى را عقب مىكشد و شاه به زمين مى غلتد, شاه از جاى برخاسته گلايه مى كند كه انگشتمان در ر فت. مليجك مى گويد در رفت كه در رفت!! شاه شخصا روزى چهار بار از او عيادت مى كرد, حتى به او سفارش مىكند كه از دست زنها چيزى نخورد مبادا مسمومش كنند. در سفر سوم به اروپا شاه كه نميتواند دورى مليجك را تحمل كند وى را كه ده سال داشت همراه مى برد, و در جشن با شكوهى كه از طرف دربار انگليس به افتخار شاه داده مى شود, اين طفل كه به منصب اميرتومانى(سرلشگر) و حمايل مخصوص مفتخر مى شود, با لباس ژنرالى حضور مى يابد. اعتمادالسلطنه از قول صديق السلطنه مى گويد امروز در شكارگاه كه مليجك و اتباعش بودند, شعبان نام, پسر شانزده ساله كه تفنگدار ايشان است, تفنگ از او خواسته بود, قدرى دير داده بود. مليجك با قمه خواسته بود به پهلوى او فرو كند, پسره دست خود را حمايل نموده تمام ساعد او از وريد و شريان دريده است. وى مرتكب پنج فقره قتل شده بود. اعتمادالسلطنه مى نويسد كه مليجك نوكران خود را به تير تفنگ مى كشت و بعد شايع مى كردند كه آنها از مليجك فحش شنيده و خودكشى كرده اند. بعداز قتل ناصرالدينشاه توسط ميرزا رضا كرمانى لقب عزيزالسلطان كه مليجك داشت ديگر معناى خود را ازدست داده و دربار بيكار و لقب ساز به او لقب سردار محترم را داد. از آنجايى كه مليجك هميشه مفت خورى كرده و هيچ كارى بلد نبود, شروع كرد به فروش املاك و مستغلاتى را كه جمع آورى كرده بود. و عمارت بهارستان با پيروزى مشروطه خواهان به مجلس تبديل مى شود. كار او با زنش اخترالدوله به اختلاف و جدايى مى كشد, مليجك بعدا با دختر كامران ميرزا نايب السلطنه ازدواج مى كند. نام اصلی وی غلامعلی بود و معروف به ملیجک و ملقب به عزیز السلطان و بعدها هم ملقب به سردار محترم شد. ولی در کودکی دارای منصب امیر تومانی بود و همچنین مفتخر به دریافت شمشیر مرصع شد. ملیجک، برادرزاده امین اقدس گروسی یکی از زنان سوگلی و از امینان دربار ناصرالدین شاه بود و راه ورود وی به دربار همین خویشاوندی با امین اقدس بوده است. زندگینامهتولد وی در بیست و یکم ماه رمضان سال ۱۲۵۷ خورشیدی در محله عباسآباد تهران بوده و فرزند میرزا محمد خان ملقب به امین خاقان و همچنین معروف به ملیجک اول است . میرزا محمد خان را ملیجک اول و غلامعلی خان را ملیجک دوم میگویند . وجه تسمیه ملیجک را اینطور توجیه میکنند : روزی این کودک یا همان برادرزاده امین اقدس که تازه هم زبان باز کرده بود در حضور شاه با دیدن گنجشکی، به آن اشاره میکند و با زبان کودکی و لهجه گروسی میگوید : ( میلچک، میلچک ) و این شیرین زبانی بسیار به دل ناصرالدین شاه می نشیند و این لغت را برای وی لقب قرار میدهد و به او ملیچک میگوید . ملیجک یا ملیچک تبدیل و تحریف همان میلچک است . به هر حال با خوش آمد شاه، و با وقوع اتفاق دیگری وی کاملاً مقرب درگاه شاه میشود و ماجرا از این قرار بوده که ناصرالدین شاه معمولاً در یکی از اتاقهای کاخ زیر یک چلچراغ و روی زمین می خوابید . یکبار رختخواب شاه را پهن میکنند و ملیجک کوچک هم آنجا بوده . این کودک با اشاره و زبان کودکی از شاه می خواهد که رختخوابش را جابجا کند و جای دیگری بیندازد و شاه نیز به این خواسته کودک مورد علاقه اش عمل میکند . پس از گذشت مدتی آن چلچراغ ناگهان به زمین افتاد و از بین رفت . شاه این اتفاق را به فال نیک گرفت و کودک را فرشته نجات خود میدانست و از این پس بود که روز به روز، شدت علاقه شاه به کودک زیادتر میشد، به طوری که این کودک زشت و لاغر و لجوج را بیشتر از فرزندان خود دوست میداشت و پس از آن هیچکس با هیچ خدمتی نتوانست به اندازه او محرم و مقرب درگاه شاه شود . ملیجک خاطرات زندگی خویش را به خواهش احتشام السلطنه به نگارش درآورد و از سال ۱۳۱۹ قمری تا سال ۱۳۳۶ قمری مشغول به این کار بود . به عبارت دیگر وی ۶ سال بعد از ترور ولی نعمت خود، نوشتن خاطرات را آغاز کرد و زمانی قلمش را زمین گذاشت که شاه بر تخت نشسته احمد شاه قاجار بود. از سال ۱۳۰۹ هجری قمری، عمارت ملیجک در اختیار ملیجک قرار میگیرد و از سال ۱۳۱۲ هجری قمری، یعنی سال ازدواج با اخترالدوله، دختر ناصرالدین شاه وی در این مکان بوده است . پس از ترور ناصرالدین شاه، اخترالدوله از وی طلاق میگیرد . ملیجک هم دختر کامران میرزا یعنی نوه ناصرالدین شاه را به همسری بر میگزیند . آنچه مسلم است، این است که ملیجک تا سال ۱۳۲۸ هجری قمری در این مکان زندگی میکرده است . بین سالهای ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۹ هجری قمری، ملیجک ملک را تخلیه کرده و به طور موقت در اختیار فردی به نام دکتر کردستانی قرار میدهد . از سالهای پایان زندگی وی یعنی فاصله پایان نوشتن خاطرات تا مرگ وی اطلاع موثقی در دست نیست، مگر حکم بازنشستگی وی به عنوان پیشخدمت مخصوص ولیعهد ( محمد حسن میرزا قاجار ) که نشان میدهد ماهانه یک هزار ریال برایش مقرر شده بود . میگویند این حکم بر اثر اقدامات مستوفی الممالک با نظر رضاشاه صادر شد . وی سالهای پایانی عمر در یکی از کوچههای فرعی خیابان لختی ( سعدی ) تهران و در نهایت گمنامی زندگی میکرد . ملیجک در سن ۶۳ سالگی و در یکی از شبهای سرد زمستان ۱۳۱۹ خورشیدی موقعی که شب هنگام به خانه باز می گشت در بین راه ناگهان پایش درون تلی از کاهگل که وسط کوچه ساخته و رها کرده بودند فرو رفت و به علت ضعف و سکته قلبی در همانجا درگذشت، جنازه وی در مقبره خانوادگی مستوفی در ده ونک به خاک سپرده شد . این مقبره هم اکنون در وسط عرصه دانشگاه الزهرای تهران قرار گرفته است . از وی مجموعه خاطراتی برجای ماند که به کوشش محسن میرزایی منتشر شده است. برچسبها: مليجك, رضاخان, ناصرالدين شاه, انیس الدوله نوشته شده در تاريخ پنجشنبه سی ام آذر ۱۳۹۱
توسط آ . پاسارگاد
|
||||||||||||||||||
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک |