
محمد بهمنبيگی، بنيانگذار آموزش عشاير در ايران، در سال ۱۲۹۹ در ايل قشقايی در شيراز به دنيا آمد. پس از پايان دورهی کارشناسی حقوق در دانشگاه تهران، کوشش خود را برای بر پايی مدرسههای سيار برای بچههای ايل آغاز کرد و با پیگيریها و فداکاریها خود توانست برنامهی سوادآموزی عشاير را به تصويب برساند. او توانست دختران عشايری را نيز به مدرسههای سيار جلب کند و نخستين مرکز تربيت معلم عشايری را بنيان نهاد. بهمنبيگی برای کوشش پیگير خود در راه سوادآموزی به هزاران نفر کودک ترک، لر، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن، برندهی جايزهی سوادآموزی سازمان يونسکو شد. او تجربههای آموزشي خود را در چند کتاب در قالب داستان نوشته است.
کودکی و جوانی
محمد بهمنبيگی در سال ۱۲۹۹ در ايل قشقايی در خانوادهی محمودخان کلانتر تيره بهمنبيگلو از طايفهی عملهی قشقايی به هنگام کوچ ديده به جهان گشود. خانواده از پسر بودنش خوشحال شدند و تير انداختند و اسب گرداندند، چون در ايل فقط پسرها بودند که به شمار میآمدند. اما خود اما دوست داشت که دختر باشد و گفته است:"زنها و دخترها مردم بهتری هستند. مادر و خواهرم از آنها هستند و بهتر از پدر و برادرانم." محمد روز به روز بزرگتر میشد و نشانههای زيرکی و پويايی خود را نمايان میساخت. هشت ساله که شد، پدر يک منشی استخدام کرد و به خانه آورد که هم به محمد درس بدهد و هم برای او نامه بنويسد. محمد دو سال نزد آن منشی درس خواند و الفبای سواد را آموخت.
ده ساله بود که پدرش را به دليل فعاليتهای سياسی عليه رضاخان به تبعيد به تهران محکوم کردند و شش روز پس از تبعيد پدر، مادرش را نيز به گناه فراهم کردن آذوقه برای عشاير مخالف دولت، به تبعيدگاه همسرش فرستادند. بنابراين، محمد همراه مادر تبعيدی از کوهدشت به تهران آمد و در مدرسهی علميهی تهران مشغول تحصيل شد. همهی تبعيدیهای ايل از درس خواندن محمد خشنود بودند و در ميان خانها آن که بيش از همه او را تشويق میکرد، حسينخان درهشوری کلانتر مشهور ايل بود. روزی محمد را به خانهاش دعوت کرده بود و به احترام محمد يازده ساله از جا برخاسته و از همهی کسانی که مهمانش بودند نيز خواسته بود برای احترام به نخستين بچه قشقايی که خوب درس میخواند احترام کنند تا ديگر بچههای قشقايی نيز خوب درس بخوانند. او پيشانی محمد را بوسيده، دفتر او را ديده و خطش را پسنديده بود و گفته بود:"از همه جا خبر دارم. از هستی ساقط شدهايد. صاحب بهترين سفرهها و زيباترين اسبهای قشقايی بوديد و حالا در اتاقک تاريک يک طويله زندگی میکنيد. ولی فرزند برای تو بد نشده است. اگر خوب درس بخوانی جای سوختهها سبز میشود."
آن روز برای محمد يک روز تاريخی بود و گويی تکليف روزهای ديگر عمرش را تعيين کرد. آن تشويق جانانه باعث شد بيش از پيش بر کوشش خود در راه سوادآموزی بيفزايد و اين گونه بود که دورهی دبيرستان را با رتبهی اول به پايان رساند و برای دفاع از حقوق مردم ايل و روستا، به دانشکدهی حقوق وارد شد و دورهی کارشناسی حقوق را در سال ۱۳۲۱به پايان رساند. او برای ادامهی تحصيل به آمريکا رفت، اما در نيمهراه تحصيل در دانشگاه واشنگتن، دلتنگی دوری از ايل باعث شد به وطن بازگردد. از آنجا که در شهر و در کارهای اداری دوام نياورد پسی از چندی برخلاف ميل خانواده و ايل که به منصب و مقام او در شهر میباليند، به ايل بازگشت تا کمر همت ببندند و برای محروميت بچههای ايل از نعمت سواد، درمانگری از جنس خودشان باشد.
آموزش در کوچ
نخستينبار شهيد مدرس در سال ۱۳۰۳ در مخالفت با سياست تخته قاپو و اسکان عشاير در پيامی که به دست رحيمزاده صفوی، مدير روزنامهی آسيای وسطی، برای احمدشاه فرستاد، چنين گفت:"آيا تربيت ايلات غير از تخته قاپو راهی ندارد؟ آيا نمیتوان برای ايلات مدارس سيار عشايری و برنامهی متناسب درست کرد که اصول وطنپرستی و مسايل صحی و بهداری و وسايل ضروری فلاحتی به آنها آموخته شود." اما اين انديشهی نوآورانه چندان مورد توجه قرار نگرفت و حتی هنگامی که در سال ۱۳۰۷به آموزش عشاير اندکی توجه شد،راه حل را در برپايی مدرسههای شبانهروزی میدانستند. چند مدرسهی شبانهروزی برپا شد، اما چون آن مدرسههای ثابت برای دورهی ابتدايی بود و کودک ناگزير میشد از همان سالهای آغاز زندگی دور از پدر و مادر خود و در شرايطی مانند تبعيد زندگی کند، در همان آغاز از پيشرفت باز ماند و آموزش و پرورش عشاير نزديک سه دههی ديگر در تبعيد ماند.
بهمنبيگی در کتاب "عرف و عادات در عشاير فارس" که در سال ۱۳۲۴ منتشر کرد، خطاب به دولت وقت نوشت:"برادرکشی عجيب، فاصلهای پر از وحشت و نفرت بين عشاير و دولت پديد آورده است. دستهبندیهای سياسی زبانهی شوم اين آتش نفاق را دامن میزند. وجود حکومتهای نيمهمستقل، بدوی و مسلح ايلی غبرقابل تحمل است. بايد از طريق اشاعهی فرهنگ و صلح و مسالمت به مقابله برخاست، نه از راه پرخاش و ستيزه. عشايریها هيچ گاه از مرکز و از دولت خير و نوازش نديدهاند و به عکس هميشه مورد بغض و کينهتوزی بودهاند. افراد ساده، سرگردان و بدبخت عشايری مستحق محبت و تربيت هستند. بايد برايشان مدارس سيار و فراوان ايجاد کرد. بايد برايشان به جای توپ و تانک، معلم و کتاب فرستاد."
هنگامی که بهمنبيگی به ايل بازگشت از اين که میديد خويشاوندان فقيرش فرسنگها راه میروند تا کسی را پيدا کنند که برای آنها نامه بنويسد، دل آزرده شد. بهوزارت آموزش و پرورش نامه نوشت که حاضر است رايگان کار کن د و فقط به ۵۰آموزگار نياز دار د و حتی هزينه ی رفت و آمد و غذای آنان را هم خود ش پرداخت میکن د . هنگامی که پاسخ شايستهای نشنيد، دلسرد و ناميد راهی غرب شد تا شايد برنگردد. اما دوری از ايل را نتوانست چاره بکند و در نيمهراه تحصيل در دانشگاه، بازگشت و در نخستين گام به آموزش نزديکانش بپرداخت. سپس همسايگان آمدند و از او خواستند که به آنها سواد بياموزد. زمانی که همسايههای دورتر و دورتر آمدند، نخستين چادر سياه ويژهی آموزش را در سال ۱۳۳۱بر پا کرد. هنگامی که ايل به سوی دشتهای سرسبز و پرعلوفه کوچ میکرد، چادر آموزش نيز درهم پيچيده و همراه آنها برده می شد و در جای جديد بار ديگر بر پا می شد. به اين شيوه، نخستين آموزگار عشاير ايرانی میتوانست در هشت ماه از تابستان و زمستان به مردم ايلش درس بدهد و آنها را به روزگار خويش آگاهتر سازد.
پیگيری يک برنامه
همچنان که تقاضا برای بر پا کردن مدرسه افزايش میيافت، بهمنبيگی دريافت که برای توسعهی اين مدرسههای سيار به پشتيبانی ديگران نياز دارد. از وزير آموزش و پرورش تقاضای مساعدت کرد، اما پاسخی نشنيد. زيرا آن گونه که خود گفته است:" وزارت آموزش و پرورش میپنداشت که جز در صورت اسکان ايلات، که امری ضروری ولی خيلی طولانی بود، تاسيس مدارس امکانپذير نيست." به ناچار تنهايی به راه افتاد تا کاری دشوار را به انجام برساند. از خانهای ايلات کمک خواست. آنان حاضر شدند به او کمک کنند، اما کافی نبود. سرانجام يکی از دوستانش به او گفت که:" آمريکايیها میتوانند برای برپايی مدرسههای عشايری به او کمک کنند. آنها پيش از اين کمکهای زيادی برای اصلاح و برپايی مدرسههای روستايی پرداختهاند."
در همان زمان يک برنامهی همکاری فنی و اقتصادی با عنوان اصل چهار ترومن در ايران آغاز شده بود. سفارش آن دوست باعث شد که بهمنبيگی به ديدار مديرکل اصل چهار در استان فارس برود و برای آقای گيگن از نيازها و خواستههايش بگويد. گيگن تعهد کرد که اگر بهمنبيگی حقوق آموزگاران را فراهم کند، او چادر وديگر وسايل مورد نياز را تهيه کند. برای بهمنبيگی روشن شده بود که نمیتواند به کمک وزارت آموزش و پرورش اميدوار باشد. از اين رو، قرار شد از نظر مالی از خود عشاير کمک بگيرد. به اين ترتيب بود که کمکم بنيان برنامهی آموزش عشاير ايران ريخته شد و بهمنبيگی توانست به کمک دوستانی که با او همراه شدند برنامهای را با پنج اصل در زمستان ۱۳۳۲ به تصويب برساند که طی پيام رسمی به رياست آموزش و پرورش استان فارس برای اجرا ابلاغ شد.
بر پايهی برنامهی آموزش عشاير بايد برای پايههای اول تا چهارم مدرسههای سيار و برای پايههای پنجم تا نهم مدرسههای شبانهروزی بر پا میشد. همچنين، بايد يک مدرسهی تربيت معلم ويژهی عشاير برای جذب دانشآموزان با مدرک پايان کلاس نهم ساخته میشد و گروهی برای نظارت بر مدرسههای چادری نيز به وجود میآمد. با وجود اين، تنها به بر پايی مدرسههای چادری و کار نظارت بسنده شد و ۷۸ مدرسه در ايلات و عشاير بنيانگذاری شد. ادارهی اين مدرسهها با آقای بهمنبيگی و دو ناظر ديگر، بيژن بهادری کشکولی و نادر فرهنگ درهشويی، سپرده شد.
ازآنجا که در ميان عشاير نتوانستند افراد باسوادی برای آموزش پيدا کند، آموزگاران ديپلمهی شهری را با وعدهی استخدام رسمی و فراهم کردن امکانات لازم برای آسايش آنها به سوی ايل کشاندند. اما پس از يک سال روشن شد که اين آموزگاران نمیتوانند در ميان عشاير زندگی کنند و به هنگام کوچ با آنها همراه شوند. به بيان بهمنبيگی:"بچه شهری در ايل میترسيد و آب می شد و سگ زرد را شغال میديد." از اين رو، چاره را در آن ديد که از خود ايلياتیها داوطلب بگيرد و آنها را آموزش بدهد و برای آموزگاری آماده سازد. همه جور آدم داوطلب اين کار شده بودند و بهمنبيگی همهی آنها را امتحان میکرد که خط و حساب بدانند. سپس، آنها را به کدخدا میسپرد و ماهی ۹۰-۸۰تومان برايشان دستمزد تعيين میکرد. اما به دليل سواد کم آنها، همواره در کنارشان میماند و آنها را راهنمای میکرد. در واقع او از همهی مدرسههای عشايری دور و نزديک بازديد میکرد و مدرسهای نبود که خودش تک تک دانشآموزانش را آزمايش نکرده باشد.
يکی ديگر از راهکارهايی که باعث پيشرفت کار بهمنبيگی شد، دعوت از دولتمردان و اثرگذاران آن زمان برای سفر به آن مناطق بود؛ دعوت به ايل، پذيرايی گرم سنتی و ايلياتی با همهی توش وتوان و سپس سواد و توانايی و استعداد نوشکفتهی بچههای ايل را به رخ کشيدن، به اميد جذب حمايت مالی و قانونی دولت. در يکی از اين برنامه ها، دکتر کريم فاطمی، مديرکل آموزش و پرورش فارس، همراه جمعی از معاونان و مديرکلهای ستادی وزارت، از مدرسههای سيار ديدن کردند و از مشاهدهی توانايیهای نوشکفتهی بچههای ايل بسيار شگفت زده شدند. نتيجهی ديدار آن شد که: وزارت موافقت کرد حقوق آموزگاران را بپردازد، فاطمی يکی از پشتيبانان اين برنامه شد و از بهمنبيگی خواستند به استخدام آموزش و پرورش درآيد و اين کار را به طور رسمی ادامه دهد.
بخشی از سخنرانی بهمنبيگی در نشست آموزگاران عشاير به سال ۱۳۵۰، به خوبی نشان میدهد که او راه خود را بهدرستی میشناخت و به آن ايمان داشت و از اين رو بود که در اين راه همهی هستی خود را گذاشت: "تاريخ نشان داده است که گرسنگی، مادر بسياری از قيامهای روی زمين بوده است. لکن به سبب بیسوادی هيچگاه از قيامهای خود سودی نبرديم و سودها را دو دستی تقديم کسانی کرديم که در غارت ما سهيم بودند. همهی مشکلات ما در لابه لای الفبا خفته است و من اينک شما را به يک قيام جديد دعوت میکنم. قيام برای باسوادکردن مردم ايران که يک قيام مقدس است. من به نام اين مردم رنج کشيده از شما میخواهم که بپا خيزيد و روز و شب و گاه و بیگاه درس بدهيد، درس بخوانيد، درس بدهيد و درس بخوانيد."
گسترش انديشهای نو
نهادی شدن آموزش در عشاير در اثر کوششهای بیوقفهی محمد بهمنبيگی پس از ده سال با پشتيبانی دکتر کريم فاطمی به ثمر رسيد و طرح تعليمات عشاير در هشتصد و نودمين نشست شورای عالی فرهنگ در تاريخ ۱۰/۱۰/۱۳۳۴به تصويب رسيد. از آن تاريخ آموزش عشاير توسعه يافت و پايدار شد و بر پايی مدرسههای عشايری به عشاير استان فارس محدود نشد و فرزندان عشاير از ايلهای آذربايجان تا مرزهای شمال شرقی خراسان، از نعمت مدرسه و سواد برخوردار شدند.
بهمنبيگی همهی هستی خود را در اختيار سرپرستی اين برنامه قرار داد و دانشسرای تربيت معلم عشايری را بنيانگذاری کرد. اما کارشناسان آموزش و پرورش معتقد بودند که او در کار آموزش و پرورش صاحبنظر نيست و تدريس در دانشسرای تربيت معلم کار افراد متخصص و تحصيلکردههای دانشسرای عالی است. با وجود اين، بهمنبيگی توجه چندانی به آن سخنان نمیکرد و هر هفته به دانشسرا میرفت و در کلاس حضور میيافت و سفارشهايی میکرد. او روی چند چيز پافشاری داشت:
-
مطالعه و بالا بردن سطح معلومات آموزگاران همگام با کار تدريس.
-
پرهيز آموزگاران از دخالت در اختلافات محلی و رعايت کامل بیطرفی.
-
رعايت عفت و پاکدامنی به گونهای که در ايل برای مادران فرزند و برای خواهران برادر باشند.
-
پرهيز از سخنچينی به سود کارکنان دولت به گونهای که مردم ايل بدانند که آموزگاران افرادی محرم و خدمتگذار هستند.
به اين ترتيب، انديشهی نو بهمنبيگی در گسترهی ايران زمين پراکنده شد و در ۲۶سال سرپرستی او بر کار آموزش عشاير هزاران نفر از مردم ايران از قوميتهای گوناگون، ترک، لر، کرد، عرب و ترکمن، از نعمت سواد بهرهمند شدند و در آيندهای نزديک بسياری از آنها پزشکان، مهندسان، آموزگاران و استادان دانشگاههای ايران شدند و به جامعهی خود خدمت کردند. بدون او، آن گونه که مهندس کاويانی، از شاگردان پيشين استاد بهمنبيگی، گفته است:"امروز من شايد چوپانی کمبضاعت يا بیسوادی در پی لقمهای نان يا ... بودم. چه خوب بود که قرهقاچ بود و تو بودی و من دانشآموز مدرسهی عشايری تو." و به راستی اگر او نبود چگونه میشد دختران عشاير را با سواد کرد؛ آن هم در روزگاری که تصور میکردند"اگر دختران سواد بياموزند برای دوستپسرهايشان نامه مینويسند!" مگر بدون او میشد بيش از هزار آموزگار از بين دختران ايل تربيت کرد؟
يکی از کارهای نوآورانهی بهمنبيگی که در پيشبرد هدفهای آموزشی او بسيار سودمند بود، برگزاری اردوهای تربيتی برای دانشآموزان و آموزگاران عشايری در نقاط مختلف عشيرهنشين بود. در آن اردوها آموزگاران موفق کارهای خودشان را به آموزگاران ديگر و دانشآموزان دانشسراها، که در آينده آموزگاران عشايری میشدند، معرفی میکردند. برگزاری رقص و پايکوبی و اجرای موسيقي محلی از ديگر برنامههای اين اردوها بود که در حفظ سنتهای ايلي بسيار سودمند بود و به مردم ايل نشان میداد که سوادآموزی و دانشاندوزی به فرهنگ ايل سازگار است و به توسعهی آن نيز کمک میکند.
نوشتههای بهمنبيگی
دوران بازنشستگی محمد بهمنبيگی بيشتر به ثبت تجربهها و خاطرهها و نظريههای او در زندگی و کار با عشاير و آموزش و پرورش گذشته است که حاصل آن چند کتاب در قالب داستانهايی گيرا و خواندنی است.
۱. بهمنبيگی، محمد. عرف و عادت در عشاير فارس، انتشارات بنگاه آذر، ۱۳۲۴
۲ . بهمنبيگی، محمد. بخارای من ايل من. انتشارات آگاه، ۱۳۶۸

۳ . بهمنبيگی، محمد. اگر قرهقاچ نبود. انتشارات باغ آدينه، ۱۳۷۷
۴ . بهمنبيگی، محمد. به اجاقت قسم.
سالشمار زندگی
۱۲۹۹ ، در ايل قشقايی در شيراز به دنيا آمد.
۱۳۲۱ ، به پايان رساندن دورهی کارشناسی حقوق در دانشگاه تهران
۱۳۲۲ ، نخستين سفارش به راهاندازی مدرسههای سيار در کتاب عرف و عادات در عشاير فارس
۱۳۳۱ ، بنيانگذاری نخستين مدرسههای چادری
۱۳۳۲ ، تربيت نخستين آموزگاران عشايری
۱۳۳۴ ، به تصويب رساندن برنامهی آموزش عشاير
توسعهی مدرسههای چادری سيار و ثابت عشايری در سراسر کشور
۱۳۳۶ ، بنيانگذاری دانسرای تربيت معلم عشايری
بنيانگذاری برنامهی آموزش دختران عشاير
جذب دختران عشاير به دانشسرا و تربيت معلم
بازديد و نظارت پيوسته از مدرسههای عشايری
۱۳۴۶ ، راهاندازی دبيرستان شبانهروزي ويژهي دانشآموزان کمبضاعت عشايری
۱۳۴۸ ، بنيانگذاری اداره کل آموزش عشاير کشور
دريافت نشان و لوح تقدير سازمان يونسکو
۱۳۸۴ ، سپاسگذاری از او در همايش انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ايران
۱۳۸۹ درگذشت بهمنبيگی در ۱۱ ارديبهشت
بهمنبيگی از نگاه ديگران
گيگن، مدير برنامهی اصل چهار که از کارهای بهمنبيگی پشتيبانی کرد، در گزارش کار خود، که به صورت کتابی در آمريکا منتشر شد، دربارهی او نوشته است:"او بيش از نيمی از عمر خود را با عشاير گذرانده و با روسای عشاير خوب آشنا بود. آنها نه تنها به خاطر خانوادهاش، بلکه به خاطر توانايیهای خودش به عنوان يک مرد فداکار و به خاطر تهور و بیباکی او در طول دورههای کشمکش و نبرد، فهم روشن و احساس خدمتگزاريش به او احترام میگذاردند." يک پژوهشگر آمريکايی ديگر به نام هندرشان مدرسههای سيار را "معجزهای ناميد که نتيجهی فکر بکر بهمنبيگی بود. در چد روزنامهی خارجی نيز او را "مدير کل افسانهای" ناميده بودند، زيرا بر ای آنان بسار شگفتانگيز بود که در آن زمانفردی پيدا شود و برای يک جمعيت چادرنشين کوچ رونده ، مدرسه ی سيار بر پا کند و چنين چيزی را در جای ديگر نيده بودند.
دکتر منوچهر کيانی ، از استادان دانشگاه شيراز، در نامهای برای رياست سازمان صدا و سيما و درخواست از ايشان برای معرفی بهمنبيگی به عنوان چهرهی ماندگار، چنين نوشتهاند:" محمد بهمن بيگی معلم، نويسنده، حقوقدان، اديب و بنيانگذار آموزش و پرورش عشاير کشور و اولين طراح سواد آموزی به طريق سيار که در طول هشتاد سال عمر پربرکت خود نه تنها در تمامی استانهای ايران و در ميان محرومين جامعه عشاير و روستا نام او به نيکی ياد می شود ، بلکه نقطه عطفی در فرهنگ و آموزش و پرورش ايران و مبدع و مبتکر روشهاو خلاقيت های بيشماری است که در جهان مطرح است. بهمن بيگی هنرپيشه نبود اما کارگردانی بود که فيلمنامه آموزش و پرورش عشاير ايران را برنامه ريزی و کارگردانی نمود و پرچم علم و دانش را در محروم ترين نقاط برافراشت و فرزندان ايل را که امروز می بايستی در بيغوله ها و کمين گاهها با قانون مبارزه کنند به کمک بازيگران خود به چهره های شاخص اين کشور تبديل نمود و فيلمی ساخت که سی سال پيش برنده ی جايزه سوادآموزی يونسکو شد. "
درگذشت
محمد بهمنبیگی در یازدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۹ در شهر شیراز چشم از جهان فرو بست.
پیکر وی روز پنجشنبه شانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۸۹ تشییع و همانطور که وصیت کرده بود، در مسیر کوچ عشایر، در شیراز و در منطقهٔ کُشن به خاک سپرده شد.
مراسم تشییع جنازه
پیکر محمد بهمن بیگی که در روز ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ در بیمارستان کوثر شیراز درگذشته بوده، صبح روز پنج شنبه ۱۶ اردیبهشت با حضور بیش از ۱۰۰ هزار نفر از دوستداران وی در شیراز برگزار و در بهشت زهرای عشایر به خاک سپرده شد.
شرکت کنندگان در این مراسم با شعارهای “گچ سفید فشنگم، تخته سیاه تفنگم – عزاعزاست امروز، جامعهٔ عشایر صاحب عزاست امروز- سلام بر عشایر، درود بر بهمن بیگی- عشایر با غیرت، تسلیت تسلیت – معلم فداکار، روحت شاد روحت شاد “؛ پیکر او را در مسیرهای میدان معلم شیراز، ایمان جنوبی، همت، کمربندی کشن (koshan) و بهشت زهرای عشایر شیراز بدرقه کردند.
خانوادهٔ آقای بهمن بیگی میگویند محل دفن بنیان گذار آموزش عشایر را به یک موسسه آموزشی تبدیل خواهند کرد.
یادمانها
در تاریخ دهم خرداد ۸۹ مراسمی در تالار وحدت برگزار شد همچنین، یادمانهای دیگری برای بهمن بیگی در شهرهای نورآباد ممسنی، شیراز، یاسوج و چند شهر دیگر برگزار شد. در ضمن مجلهٔ فراسوی ممسنی یک ویژه نامه اختصاصی برای محمد بهمن بیگی چاپ کرد. این ویژه نامه حاوی مقالاتی از دوستان، شاگردان، همکاران و دوستداران محمد بهمن بیگی بود.
کتابهای بهمن بیگی از نگاه دیگران
بزرگ علوی
بزرگ علوی، داستاننویس مشهور ایرانی در نامهای خطاب به بهمن بیگی، کتاب بخارای من ایل من او را اینچنین توصیف میکند:
دوست عزیز جناب آقای بهمن بیگی
قربان شما- بزرگ علوی
فرانکفورت ۷/۱۲/۱۳۷۱
سیمین دانشور
سیمین دانشور ضمن نگارش نامهای به بهمن بیگی، بیان میدارد:
شاهکارت، بخارای من ایل من، تحفه نوروزی من به دوستانم بود و اینک کتابهای اخیرت که به وسیله آقای نوید فرستاده بودی.
از همه چیزمتشکرم. از اینکه وجود داری، ازاینکه این همه کوشا بودهای. کلاسهای سیارعشایری ات یادم نمیرود. میدانی که پدر من دکتر ایل قشقایی بود و من با فرخ بی بی دوست بودم. با تحسین و ارادت/ سیمین دانشور
عبدالحسین زرین کوب
تهران ۱۰ فروردین ۱۳۷۵
دست عزیزت مریزاد. خاطرت شاد و خوش باد!
آقای بهمن بیگی بسیار گرامی
هرگز فکر نمیکردم در معیشت شاد و آزاد شبانکارگی این همه رنج و بلا با این همه لطف وصفا همراه است. بارها در کوچ ایل با شما همراه شدم و بارها در آن مدارس عشایری نکتهها آموختم. اگر قره قاج نبود یک همچو تصویر زیبا و ماندنی از زندگی عشایر فارس باقی نمیماند.
باید از قره قاج ممنون بود که یک چنین نویسنده هوشمند افسون کاری را به ایران برگردانده. اگر قره قاج نبود جای چه چیزهای خوبی که خالی بود.
سال نو بر بهمن بیگی عزیز و بر عزیزان مبارک باد. خوب شد که قره قاج بود، راستی خوب شد که قره قاج بود!
با سلام و درود / عبدالحسین زرین کوب
برچسبها:
محمد بهمنبيگی,
رضاخان,
بزرگ علوی,
اصل چهار ترومن