جعفر سلطانالقرائی
(۱۲۸۳ش، تبریز ـ ۲۷ دی ۱۳۶۷، تبریز)
نسخهشناس، اندیشمند، محقق، خوشنویس، نقاش

برچسبها: جعفر سلطانالقرائی, تبريز, آرامگاه وادی رحمت شهر تبریز, میرزا جواد سلطانالقرائی
ادامه مطلب
|
بیوگرافی سعی کردم تو این وبلاگ بیوگرافی مشاهیر ایران و جهان رو واسه دوستای عزیزم بذارم ..
|
||||||||||||||||||||||
|
|
جعفر سلطانالقرائی (۱۲۸۳ش، تبریز ـ ۲۷ دی ۱۳۶۷، تبریز) نسخهشناس، اندیشمند، محقق، خوشنویس، نقاش برچسبها: جعفر سلطانالقرائی, تبريز, آرامگاه وادی رحمت شهر تبریز, میرزا جواد سلطانالقرائی ادامه مطلب نوشته شده در تاريخ یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶
توسط آ . پاسارگاد
میرزا علیاکبر وقایعی متخلص به مشکوة فرزند میرزا داود وقایعنگار از نوادگان میرزا صادق وقایع نگار مروزی مورخ ومنشی نامی دروره قاجاریه است که در سال 1289 قمری/ 1250شمسی در محلة سرخاب تبریز در خاندان فضیلت و تقوی به دنیا آمد. به تصریح خود در اختتامیهی معراجنامه مادرش ...
برچسبها: میرزا علیاکبر وقایعی, علی اکبر مشکوة السلطان, تبريز, خوشنويس ادامه مطلب نوشته شده در تاريخ شنبه بیستم شهریور ۱۳۹۵
توسط آ . پاسارگاد
حاج بابا خان اردبیلی سیاستمدار ایرانی در دورهٔ جنبش مشروطه بود. برچسبها: حاج بابا خان اردبیلی, اسماعيل اميرخيزي, ستارخان, باقرخان ادامه مطلب نوشته شده در تاريخ دوشنبه یکم شهریور ۱۳۹۵
توسط آ . پاسارگاد
ستار قره داغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی (۲۰ اکتبر ۱۸۶۶ میلادی) دیده به جهان گشود. او از اهالی روستای بی شک (اکنون: سردارکندی) ارسباران (قرهداغ) آذربایجان بود که در مقابل قشون عظیم محمدعلی شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. وی مردم را بر ضد اردوی دولتی فرا خواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان سالار ملی مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکیاش بر میگشت. مقاومتاو در مدت یازده ماه از ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیعالثانی ۱۳۲۷ ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر میشد و درباره مقاومتهای سرسختانه وی مطالبی انتشار مییافت. پس از ماهها محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلستان و محمدعلی شاه، از مرز گذشتند به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را باز کرد. ستارخان و دیگران مجاهدین تبریز که به شدت از روسها متنفر بودند، برای رفع بهانهٔ تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون به محمدعلی شاه فرستادند:
. محمدعلی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند و وارد تبریز شدند، ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادیالثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به کنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شدهاست که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که میخواست پرچم روس را خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در حمایت دولت روس قرار دهد گفت: «جناب کنسول! من میخواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد شما میخواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!» اسماعيل امیرخیزی درکتاب خود جواب ستارخان را چنین آوردهاست: «جناب کنسول! من میخواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمومنین باشد شما میخواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!» مسافرت به تهرانبواسطه ظلم و دسیسههای دولت روس و بنا به درخواست تهران، ستارخان تصمیم به حرکت به تهران مینماید. شاید هدف دولت مشروطه از این اقدام، که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه ۷ ربیعالاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرتهای زیبا و قالیهای گران قیمت و چلچراغهای رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابانهای ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده میشد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانیهای مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رهسپار شدند. «ازمیدان توپخانه و خیابان لالهزار، تا باغشاه تمام پشت بامها و خیابانها و دکانها، زن و مرد ایستاده بودند». سرداران مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محلهای تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او میبایست سلاحهای خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود. ، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.». مرگبعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولت مشروطه، که جمعاً سه هزار نفر میشدند به فرماندهی یپرم خان ارمنی، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت، باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پلهها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام السلطنه بختياري بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند. بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران درگذشت.سردار هنگام پيوستن به جاودانگي 48 سال داشت. جسم بي روح وي را در مقبره طوطي در جوار بقعه حضرت عبدالعظيم در شهر ري به خاک سپردند. آرامــگـــاه ســـردار تا سال 1324 شمسي وضع حقيرانه اي داشت. در اين سال پس از ميتينگ طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وي، يک آرامگاه موقتي ساخته شد. ولي يک سال بعد اين آرامگاه با خاک يکسان شد. بعدها به همت اميرخيزي و ديگران، سنگ قبري براي آرامگاه سردار تهيه شد که به قول سلام الله جاويد "اگر چه لايق آن مرحوم نبوده، ولي از هيچ بهتر است". اين بود تاريخ زندگاني پرحادثه مردي که مشروطيت ايران را نجات داده است. در يک خانواده کوچک به دنيا آمد، در يک محيط فاسد تربيت شد، در يک ساعت بحراني دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطيت بود او از يک حرکت مترقي دفاع کرد و نامش جاويدان شد. شاید این سخن حکیم ارد بزرگ وصف حال چنین مردان آزاده ایی باشد که : برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان را بارور می سازند . و هم او باز می گوید : پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است . درباره ستارخان خيلي چيزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربايجان او را به درستي نشناخته اند. در خود آذربايجان نيز چون مردم عادي نمي توانستند بر خود هموار کنند که يک نفر اسب فروش بر يک شهر بلکه بر يک ايالت فرمانروا باشد. درباره او براي کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقيقت قضيه اينکه وي مردي شجاع و میهن پرست و نسبت به مشروطيت صميمي بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطيت به شمار رفته است و خالي از ضعف و نقص نبوده است. غير از آن هم نمي شد از وي متوقع بود و جوانمردي هائي هم داشته است. خانواده : همسر وي خانم فاطمه بودند و فرزندان ايشان یدالله، سلطان و معصومه بودند . نام خانوادگي فرزندان يدالله " سردار ملي " ميباشد . *** وطن دوستی سردار آذری را ببینید : ستارخان : مشروطه خواه ، تفنگچی نیست بل آزادی خواه است اگر آزادی نباشد ایران به آشوب کشیده می شود قاجار ، مشروطیت را می پذیرد و یا از ایران می رود . ستارخان : ایرانیان حق دارند پادشاه خویش را خود انتخاب کنند و همین طور نمایندگان مجلس را . ستارخان : دولتین انگلیس و روس را از دخالت در امور خاریه ایران برحذر می دارم آنچه بین ماست داخلی است و هر تعرضی به ایران بیجواب نخواهد ماند . ستارخان : وطن پرست ترین کسی که شناخته ام همانا فردوسی ، پیر مرد توسی است . ستارخان : شجاعت بدون هدف و آرمان ملی قدرتی محسوب نمی شود . ستارخان : یکی از بزرگترین آرزوهایم باز گرداندن باکو به سرزمینمان ایران است . ستارخان : در پاسخ به ظل السظان چنین جملاتی نوشت : اگر یک روز از زندگیم باقی مانده باشد آن یک روز را هم برای استقلال و حفظ کرامت ایران خواهم جنگید حتی اگر لقب شورشی و ضد مملکت به من داده شود . ستارخان : در نامه ای برای فرمانده قشون روس در سرحد جلفا که به سوی تبریز در حرکت بودند چنین می نویسد: ستارخان : چارلز مارلینگ کاردار سفارت انگلیس در ایران در دسامبر سال 1907 میلادی در جلسه ای برای آنکه بداند بین دولت روسیه و ستارخان چگونه است این جملات را از فصل نهم وصیتنامه پطر ، فرمانروای روسیه (هم عصر نادر شاه ) می خواند که : " ممالک گرجستان و ولایات قفقاز شریان حیاتی ایران است و همینکه نوک نیش تسلط روسیه بر آن خلید فی الفور خون ضعف از رگ و دل ایران فوران خواهد کرد و چنان او را از حال خواهد برد که به طبابت هزار افلاطون اصلاح طبیعت او ممکن نشود ?. بر شما لازم است که بدون فوت وقت ممالک گرجستان و قفقاز را تسخیر نموده و فرمانفرمای ایران را خادم و نوکر مطیع خود سازید ." ستارخان : اگر شاه ( محمد علی شاه ) غرورش را زیر پا می گذاشت با حقارت از تهران نمی گریخت . *** به گزارش افکارنیوز به نقل از فردا نیوز، «ستارخان» نامی است که امروز آوازهای گسترده یافته و مجاهدتهای او و یار دیرینهاش «باقرخان» در ذهن و دل بسیاری از ایرانیان جاودان گشته است. ستار قرهداغی، سومین پسر حاج حسن قره داغی بود که در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ در آذربایجان چشم گشود و پس از عمری مجاهدت بر سر مشروطه خواهی و آزادی طلبی مشروع، در ۲۳ آبان ۱۲۹۳ در تهران درگذشت. چند روایت خواندنی از زندگی او را در زیر میخوانید.
***
ستارخان و باقرخان ***
برچسبها: ستارخان, باقرخان, تبريز, اسماعيل اميرخيزي نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۱
توسط آ . پاسارگاد
علی امیرخیزی (۱۲۷۴-۱۳۶۴) از انقلابیون دوران مشروطه، نویسنده و فعال سیاسی، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران ، برادر اسماعيل اميرخيزي . دوران اين دو برادر و خانواده چند مرحله است : ابتدا مبارزه با اختناق قجري و كسب مشروطه ، سپس مبارزه با استبداد رضاخاني . اين دو قسمت را اين برادران در زماني گذراندند كه هنوز كاري با مرام و مسلك كمونيستي نداشتندمجاهد و مبارز مشروطه و ملت بودند و در كنار افراد بلند پايه اي چون شيخ محمد خياباني ، ميرزاكوچك خان جنگلي و ستارخان مبارزه مي كردند . در مراحل بعدي بخصوص علي اميرخيزي وارد حزب كمونيست شد و از اعضاي بلندپايه حزب بود و مسايل توده اي بازي و پيشه وري و ... وی در سال ۱۲۹۶ برابر با ۱۹۱۷ که سال انقلاب اکتبر بود مدتی مدیر داخلی روزنامه تجدد شد که تحت نظر شیخ محمد خیابانی منتشر میشد. امیرخیزی در سال۱۲۹۸ به مدت یک سال نیز در گیلان بسر برد و در کنار حیدر عمو اوغلی دبیر اول حزب کمونیست ایران قرار گرفت. اواخر سال ۱۳۰۰ از طرف حزب کمونیست ایران یکبار دیگر برای کارهای تشکیلاتی به تبریز فرستاده شد و در سال ۱۳۰۲ در کنار لاهوتی در قیام مردم تبریز شرکت کرد. بعدها در تبریز اتحادیه معلمین را بنیانگذاری کرد و سپس برای پیوستن به حزب اجتماعیون راهی تهران شد و در کنار سلیمان میرزا اسکندری قرار گرفت. با یورش شهربانی رضاخان به کلوپ حزب اجتماعیون و بسته شدن آن، امیرخیزی نیز مانند بسیاری از فعالان حزب مخفی شد، اما روز ۳۰ خرداد ۱۳۱۰ بموجب قانونی که رضاخان وضع کرده و هرگونه فعالیت کمونیستی را ممنوع اعلام داشته بود، در تهران دستگیر شد. یکسال و نیم در زندان ماند. در بازجوئی، شهربانی رضاخان نتوانست شبکه و یا رابطه هائی را از دهان امیرخیزی بیرون بکشد و ضمیمه پرونده اش کند. به همین دلیل نتوانستند محکومیت زندان برایش بتراشند و به تبعید یزد فرستاده شد. اندک زمانی بعد، از این تبعید نیز به زندان بازگردانده شد و پس از آن به تبعید تازه در روستای گلستان واقع در دو فرسنگی جنوب کرج فرستاده شد. امیرخیزی توانست خود را درمان کرده و یکبار دیگر به تبعیدگاه باز گردد و این بار در کارخانه مقوا سازی کوچکی میان راه روستای گلستان و کرج مشغول کار شد. بسرعت لیاقت خود را در این کارخانه نشان داد و سرانجام ۸ سال و نیم مدیر کارخانه شد، اما اقامتگاه او همچنان تبعیدگاه گلستان بود. پس از سقوط رژیم رضاخان، امیرخیزی نیز سهم خود را در برپائی حزب توده ایران برعهده گرفت و در اولین کنفرانس ایالتی تهران عضو کمیته ایالتی شد. کمیتهای که وظیفه کمیته مرکزی حزب برعهده اش بود. کنگره اول حزب توده ایران عضویت امیرخیزی در کمیته مرکزی را تائید کرد و از آذر۱۳۲۱ تا اواخر خرداد ۱۳۲۴ مسئول تشکیلات آذربایجان شد. در همین سالها او توانست با بهره گیری از تجربه جنبش مشروطه و دو قیام سرکوب شده خیابانی و لاهوتی که در همه آنها نقش داشت نهضت وسیع دهقانان و کارگران آذربایجان را سازمان داد. در این امر اردشیر آوانسیان یار همیشگی امیرخیزی بود. پس از ممنوعیت و یورش حزب توده ایران و پیگردهای خونین متعاقب آن هیچ چارهای جز تن سپردن به مهاجرت برای امیرخیزی باقی نگذاشت و او با عزیمت به اتحاد شوروی توانست از چنگ زندان بگریزد. از وی کتب و مقالات زیادی درباره انقلاب مشروطه ایران باقی ماندهاست. در جریان اوایل انقلاب اسلامی علی امیرخیزی در مسکو دوران کهولت را میگذراند و با خوشروئی کامل آنچه را میدانست در مشاوره پلنوم هجدهم حزب در میان گذاشت. برچسبها: اسماعيل اميرخيزي, سلیمان میرزا اسکندری, علي اميرخيزي, شيخ محمد خياباني نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۱
توسط آ . پاسارگاد
حسین كاظم زادۀ ایرانشهر (1262 – 1340 هجری شمسی / 1884 – 1962 میلادی )، ، فرزند حاجی میرزا كاظم آغاز كرد . نویسنده و متفكر معاصر ایرانى. او در 26 دیماه 1262 تبریز به دنیا آمد و تحصیلات مقدماتى را در همین شهر آغاز كرد سپس در دبیرستان كمال به ادامة تحصیل پرداخت . وی در 1322 هجری قمری / 1283 هجری شمسی / 1904 میلادی، راهى استانبول شد و در آنجا ضمن فعالیت در سفارت ایران، در دانشكدة حقوق نیز تحصیل كرد . در 1329 هجری قمری / 1290 هجری شمسی /1911 میلادی به بلژیك رفت و در رشتة علوم اجتماعى و سیاسى تحصیلات خود را ادامه داد ،. پس از یك سال اقامت در بروكسل، به پاریس رفت و در دانشگاه سوربن ادامه تحصیل داد در آنجا با همكاری محمد قزوینى و ابراهیم پورداود، «انجمن مصاحبات ادبى و علمى ایرانیان» را بنیاد نهاد ؛ دیری نپایید كه به دعوت ادوارد براون به كمبریج سفر كرد و در آنجا با سمت معاونت ادوارد براون مستشرق معروف ، به تدریس زبان فارسی اهتمام ورزید .
ایرانشهر شیفتة احیای تاریخ و فرهنگ ایران، و منادی وحدت ملى بود و از كسانى به شمار مىآید كه به ترویج ادب فارسى در آذربایجان علاقة بسیار داشت . او در 40 سال آخر عمر، به پارسامنشى و زهد روی آورد و مكتبى فلسفى - اخلاقى با عنوان «مكتب عرفان باطنى» بنیان نهاد . وی برای سازماندهى هواداران خود، انجمنهایى در اروپا، به ویژه آلمان تشكیل داد و به منظور اشاعة تفكرات خود، كلاسهایى با عنوان «دایرة نور» برپا ساخت . آثار: ایرانشهر افزون بر تألیف مقالات بسیار كه در مجلات گوناگون به چاپ رسید، آثار فراوانى نیز از خود برجای نهاد كه برخى از آنها از این قرارند: منظومة رستم و سهراب، تجلیات روح ایرانى و معارف عثمانى، شرح حال شیخ محمد خیابانى، راه نو در تعلیم و تربیت، رهبر نژاد نو یا در جستجوی خوشبختى، تداوی روح یا طریقة تلقین به نفس، اصول فن تربیت، قوة فكر و معجزات آن، راه راست برای صلح بین ملتها، بچهها را چگونه تربیت كنیم، ترجمه و تنظیم مكالمات كنفوسیوس، اصول اساسى فن روانشناسى ، سفر نامۀ مكه ، زبان آموز ، هنر آموز ، شرح حال وآثار مولوی ، رساله ای در باب منشاء رقوم سیاق در ایران ، شرح زندگانی زردشت و راه نو در سیرنژاد نو
تصویری از نشریه ایرانشهر در برلین
یك شماره دیگر از ایرانشهر
برچسبها: حسین كاظم زادۀ ایرانشهر, محمد قزوینى, ابراهیم پورداود, اسماعيل اميرخيزي نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۱
توسط آ . پاسارگاد
اسماعیل امیرخیزی نویسنده و از رجال انقلاب مشروطه ایران و برادر علی امیرخیزی نویسنده و مترجم ایرانی. زندگی اسماعیل امیرخیزی، در سال ۱۲۹۴ ق در محله امیرخیزتبریز متولد شد. از آغاز نهضت مشروطهخواهی، به جمع آزادیخواهان پیوست و در انجمن ایالتی آذربایجان، به سمت نماینده شهر اردبیل شرکت کرد. پس از آنکه کار بین انجمن ایالتی و شاه ....
برچسبها: اسماعيل اميرخيزي, علي اميرخيزي, ستارخان, شيخ محمد خياباني ادامه مطلب نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۱
توسط آ . پاسارگاد
|
|||||||||||||||||||||
| تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک | ||||||||||||||||||||||