گفتاوردی از کاوه گلستان
«من میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشهدار کند و به خطر بیندازد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خودرا پنهان کنی، مثل قاتلها، اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمیتواند» (ثبت حقیقت) |

با خواهرش لیلی گلستان
کاوه گلستان (تقوی شیرازی) (۱۷ تیر ۱۳۲۹ در آبادان - ۱۳ فروردین ۱۳۸۲ در سلیمانیه عراق) عکاس، خبرنگار و فیلمبردار ایرانی است.
زندگی و فعالیتها
کاوه گلستان فرزند ابراهیم گلستان و فخری گلستان، همسر هنگامه گلستان و پدر مهرک گلستان (خوانندهٔ رپ) داستاننویس و کارگردان سینما است. چاپ عکسهای گلستان از رویدادهای انقلاب ایران و جنگ ایران و عراق در بسیاری از مطبوعات معتبر کشورهای غربی، نامش را در میان خبرنگاران عکاس بینالمللی به نامی آشنا تبدیل کرد و جوایزی را نصیب او کرد. او در سال ۱۹۹۷ به دلیل آشکار کردن سرنوشت دهشتناک کودکانی که در یک یتیمخانه تحت شرایط بیرحمانهای نگهداری میشدند به زندان محکوم و برای مدتی از کار روزنامه نگاری محروم شد.
گلستان در ۱۳ فروردین ۱۳۸۲ هنگام انجام مأموریت تصویربرداری برای شبکه خبری بیبیسی در خط مقدم جنگ در شهر مرزی کفری در ۱۳۰ کیلومتری کرکوک در عراق که تحت کنترل اتحاد میهنی کردستان بود، بر اثر انفجار مین کشته شد.
آثار
-
کتاب قلمکار
-
فیلم مستند ثبت حقیقت
یك قضیه كاوه گلستان بودن

نگاهی به آثار كاوه گلستان در كتاب ضبط حقیقت در ایران
اخیرا كتاب ارزشمندی به نام <كاوه گلستان ضبط حقیقت در ایران> توسط انتشارات Hatje Cantz و به اهتمام هنگامه گلستان در آلمان به چاپ رسیده است. این كتاب به مانند نمایشگاهی فعالیت های كاوه گلستان عكاس برجسته ایرانی را بین سال های ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۷ به تصویر كشیده است.
كتاب با یادداشت كوتاهی از مازیار بهاری مستندساز آغاز و با مقالا تی از مالوهالا سا یكی از دست اندركاران تهیه این مجموعه، جیم میور خبرنگار ارشد BBC و همكار گلستان همچنین مسعود بهنود روزنامه نگار برجسته ایرانی مقیم لندن ادامه می یابد و در پی آن حجت سپهوند عكاس خبری، دبیر سرویس عكس روزنامه اعتماد ملی و یكی از شاگردان گلستان طی مقاله ای به بررسی شخصیت حرفه ای كاوه پرداخته و بار دیگر مازیار بهاری در نوشتاری صحنه هایی از خاطرات خود در رابطه با كاوه گلستان را به تصویر كشیده است. در انتهای بخش مقالا ت نوشتاری ازگلستان با نام <ضبط حقیقت> در رابطه با مبحث ژورنالیسم در ایران خودنمایی می كند.
● عكس ها
بخش اصلی یا متن تصویری كتاب با مجموعه سه گانه روسپی، كارگر و مجنون آغاز می شود. این مجموعه در سال ۱۳۵۷ طی نمایشگاهی با همین نام مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار می گیرد.
حجت سپهوند در این باره می نویسد: <كاوه در سال ۵۷ نمایشگاه در دانشگاه تهران برپا كرده بود از وضع زندگی روسپی ها، كارگران ساختمانی و بچه های بدبخت كه در بیمارستان روانی افتاده بودند و كسی از آنان مراقبت نمی كرد.> وی در ادامه می افزاید: <نمایشگاه های خیابانی از دیگر فعالیت هایی بود كه كاوه برای ارائه عكس هایش بهره می برد. چند تا فتوكپی... تق تق... روی دیوار دانشگاه.>
اما این آثار در اصل گزارشاتی هستند كه گلستان طی دو سال برای چاپ در روزنامه آیندگان تهیه كرده بود.
● روسپی ها
مجموعه روسپی ها بین سال های ۱۳۵۴ تا ۵۶ در محله شهرنو (تهران) به وسیله گلستان عكاسی شده بود. این مجموعه شامل بیست ودو قطعه عكس از اهالی روسپی خانه های جنوب تهران است كه این منطقه پس از انقلا ب توسط آیت ا... صادق خلخالی حاكم شرع وقت، ویران و به آتش كشیده شد. بخشی از مقاله گلستان تحت عنوان <روسپی گری یك پدیده غیرقابل اجتناب است> به ابتدای مجموعه عكس ها اضافه شده است. این نوشتار در تاریخ اول مهرماه ۱۳۵۶ در روزنامه آیندگان به چاپ رسیده بود.
شاید مهم ترین مشخصه نگاه گلستان در این مجموعه بازگرداندن و نمایاندن هویت هایی باشد كه در تعاملا ت اجتماعی اقتصادی گم شده اند. گلستان در اینگونه نگاه انتقادی به بازتعریف فضای فردی روسپیان یا به قول خودش <اتاق هایی شبیه به سلول زندان> و دخیل ساختن جزئیات در زندگی آنان پرداخته است.
جزئیاتی كه شاید به چشم نمی آیند: عكس های ریز و درشت هنرپیشگان بسته های دستمال كاغذی، سطل های زباله، پنكه های برقی، زینت آلا ت. سپهوند درباره این مجموعه می گوید: <از همین دیدگاه می توان دریافت كه گلستان یك انسان مسوولیت پذیر و دل نگران مردم و سرنوشت شان است. تمام كشمكش های درونی كاوه كه باعث جدا شدن از زندگی مرفه خانوادگی اش و همچنین تركتحصیل از رشته اقتصاد شد، تبعیض و رنج بود.>
انسان گلستان، انسان آسیب دیده است. وی هیچگاه انسانیت سوژه ها را از آنان نمی گیرد. نگاه گلستان نگاهی نتیجه گر است اما وی فاصله خود را با دوآلیسم اخلا قی غیراخلا قی حفظ می كند. وی تا حد امكان با صداقت و وظیفه شناسی خود به سوژه ها نزدیك و اعتماد آنان را جلب می كند. از مجموعه سوژه ها تنها دو نفر صورت خود را با دست پوشانیده اند، كه این خود دلا لت برگزاره فوق دارد.
● كارگران
دومین بخش از این سه گانه به نام <كارگران> به مجموعه عكس هایی اختصاص یافته كه گلستان در قالب گزارشی اجتماعی در هفتم فروردین ۱۳۵۶ و تحت عنوان <هركه آمد عمارتی نوساخت> در روزنامه آیندگان به چاپ رسانیده بود. در این پروژه عكاس با نگاهی كاملا انتقادی به وضعیت و هویت كارگران می پردازد.
گلستان خود در این زمینه می نویسد: <این عكس ها برگرفته ای است از گزارشی مطبوعاتی درباره زندگی كارگران مهاجری كه از نقاط روستایی ایران برای كار [به تهران] آمده اند.> وی در ادامه می افزاید: <قصد داشتم كه از طریق عكس ها زندگی روزانه این بخش از جامعه را ثبت نمایم و بدین جهت با آنان همراه شدم. كنارشان زندگی كردم، روزها را با آنان گذراندم، در زاغه هاشان خوابیدم، غذا خوردم، آشپزی كردم و به رادیو گوش دادم. رادیو برای كارگران به آشنایی در تمامی لحظاتشان تبدیل شده بود.>
این مجموعه در نوع خود به عنوان عكس های سرنمونی و الگو تلقی شده به شكلی كه بسیاری از عكاسان و فیلمسازان پس از گلستان به تقلید یا تاثیرپذیری از آن پرداخته اند و شاید به همین دلیل است كه برخی از هنرمندان از شنیدن نام گلستان دچار تشویش می شوند.
● معلولا ن ذهنی
۱۰ عكس قسمت پایانی سه گانه تحت عنوان آسایشگاه روانی كودكان ( ) Childrens Asylam گزارشی است از وضعیت غم انگیز كودكان معلول ذهنی در منطقه شهرری. این مجموعه در سال ۱۳۵۶ عكاسی شده است. گلستان در این باره می نویسد: <بخشی از بزرگترین بیمارستان روانی ایران واقع در شهر ری به كودكان معلول ذهنی اختصاص یافته است. والدین و اقوام این كودكان وجود آنان را به فراموشی سپرده اند و هیچگاه به ملا قات آنان نمی آیند.> وی در ادامه می نویسد: <آنان زنده اند اما زندگی شان مشابه گیاهان است. همان گیاهانی كه در گلدان ها در گوشه و كنار اتاق های بیمارستان قرار گرفته.>
محتوای این مجموعه آن قدر تكان دهنده و تلخ است كه حكومت پهلوی از آن به هراس می افتد. مسعود بهنود روزنامه نگار و یكی از همكاران گلستان در این باره می نویسد: <مجموعه بعدی عكس های كاوه ثبت زندگی كودكان معلول ذهنی در ایران بود كه در فقر به حیات خود ادامه می دادند. كاوه به من گفت مقامات ساواك به او دستور داده اند كه عكس ها به خارج از ایران فرستاده نشود، زیرا می ترسیدند مبادا شهرت و وجهه درخشان هفت هزار ساله ایران تخریب شود.>
این مجموعه سه گانه واجد نوعی پیوست است: زنان (روسپی ها) مردان (كارگران) و كودكان (عقب ماندگان ذهنی.) این سه گزارش به مانند یك مثلث نمایانگر نتیجه زندگی و محرومیت هایی است كه هر جامعه در حال توسعه ای با آن دست به گریبان خواهد بود.
پیوند مهاجرت به مثابه كنش با فحشا، فقر و روان رنجوری به عنوان برآیند و نتیجه كنش فرمولی ساده و تاثیرگذار را ارائه می دهد:
مهاجرت فقر+ فحشا+ روان رنجوری.
بخش چهارم كتاب تحت عنوان <انقلا ب ایران> مربوط است به عكس های گلستان در طی بازه زمانی ۱۳۵۷ تا ۵۹. وی در طی گفت وگویی می گوید: <خون بر شمشیر پیروز است. این اولین شعاری بود كه شنیدم. انقلا ب از زمانی آغاز شد كه مردم شهر قم به خیابان ها آمدند و علیه نامه ای بی نام و نشان كه در روزنامه اطلا عات به چاپ رسیده بود دست به تظاهرات زدند. نویسنده در این نامه به آیت ا.. خمینی توهین كرده بود...> وی در ادامه می گوید: <بعد از آتشزدن كلا نتری خیابان ها شلوغ شد و گارد آمد جلوی حرم حضرت معصومه(س.) غروب شده بود. خیابان چهارمردان مركز اصلی بود. همان شب مراجع در اعتراض به تیراندازی عصر جمعه جمع شدند و من عكس اولین جرقه انقلا ب را در سال چهل و دو در قم گرفتم.>
وجه خبری مجموعه عكس های انقلا ب ایران نسبت به سه گانه گلستان بارزتر است به شكلی كه به راحتی می توان همراه با یك تیتر خبری آنان را در صفحه یك روزنامه با جلد یك مجله به چاپ رساند. این همان كاری بود كه مجله تایم در زمان انقلا ب انجام داد. بدین طریق كاوه گلستان خود انتقال دهنده بخشی از پیام انقلا ب شد. از اینجاست كه خصوصیات چهارگانه عكس خبری در آثار گلستان خودنمایی می كند. بدین معنی كه این آثار واجد خصوصیاتی چون ۱ ایجاد شوك ۲ ایجاد شكاف بین ذهن مخاطب و گذشته و خیره شدن به عكس ۳ مفهوم ۴ تكنیك هستند.
بسیاری از عكس های مجموعه انقلا ب این عكاس در طول سه دهه گذشته كرارا مورد استفاده رسانه ها و مطبوعات داخلی و خارجی قرار گرفته اند.
البته در بسیاری از موارد هم به دلیل آلرژی داشتن صاحبان قدرت و رسانه به شخصیت كاوه گلستان از ذكر نام وی خودداری شده است. (حدود بیست مورد از این سرقت های حرفه ای غیراخلا قی را یادداشت و ثبت كرده ام.)
بخش پنجم كتاب با نام <قیام در كردستان> كه بین سال های ۶۸ ۱۳۶۷ عكاسی شده روایتی است عمیقا تاثیرگذار و منحصر به فرد از محیط حلبچه بعداز بمباران شیمیایی رژیم صدام. واقعه ای كه گلستان تنها چند كیلومتر با آن فاصله داشت. وی در طی یكسال وقایع نگاری، شاهد مبارزات بی وقفه مردم كردستان عراق و جنایات گسترده رژیم بعثی بوده است.
گلستان می گوید: <می خواهم تصاویری را به شما نشان دهم كه مانند ضربه یك سیلی به صورت، امنیت تان را درهم ریزد. می توانید [از این تصاویر] روی برگردانید یا [گیرنده را] خاموش كنید و به مانند قاتلا ن هویت خود را پنهان سازید. اما نمی توانید حقیقت را متوقف سازید. هیچكس نمی تواند.>
اولین عكس از این مجموعه یكی از مشهورترین عكس های گلستان است. پرتره ای از كودكی گریان كه از ناحیه چشم مجروح و پانسمان شده است. كودك با اندوه و نگرانی به عكاس، دوربین و محیط پیرامونی خود می نگرد. اما تنها با یك چشم.
این عكس تناسب دراماتیكی با شخصیت حرفه ای گلستان دارد او نیز به مانند كودك با یك چشم (چشم دوربین) به رویدادها می نگرد. خود گلستان می گوید: <هشت سال از طریق دوربین و با یك چشم به چشمان مرگ نگریستم.
ششمین بخش از كتاب به نوعی ضمیمه ای است مردم شناختی از آیینی در كردستان. این بخش درست یكسال پس از گزارش قیام كردستان عكاسی شده است. گلستان باتوجه به اهمیت آیین های بومی مراسمی از ذكر دراویش قادریه یكی از مهم ترین فرقه های صوفی را به تصویر كشیده است.
جنگ ایران و عراق بخش هفتم و پایانی كتاب را رقم می زند. گلستان درباره آغاز كار عكاسی جنگ می گوید: <اولین بار كه شروع به عكاسی جنگ كردم درگیری ها تازه آغاز شده بود. پس از نخستین حملا ت به شهر دزفول با یك هلی كوپتر نظامی عازم منطقه شدیم. من همراه با گروهی از عكاسان مطبوعاتی بودم كه سعی می كردند هرچه سریع تر به دزفول برسند.>
گلستان در زمینه فقدان نهادهای صنفی و عدم آشنایی مسوولا ن وقت نسبت به ارزش عكس خبری می گوید: <در آن روزها هیچگونه صنف عكاسی مطبوعاتی به طور رسمی وجود نداشت. ما ابتدا با مراجعه به فرودگاه نظامی سعی كردیم تا مسوولا ن را جهت سفر به منطقه متقاعد سازیم. پس از صرف شانزده ساعت تلا ش برای یافتن شخصی كه ما را به دزفول ببرد عاقبت بعدازظهر به دزفول رسیدیم.>
گلستان در ادامه وضعیت دزفول را چنین ترسیم می كند: <حمله صدام وحشیانه بود. شهر در وضعیتی آشوب زده، آسیب دیده و متزلزل قرار داشت. بسیاری از مردم در تلا ش بودند تا از شهر بگریزند.>
به گفته گلستان این اولین تجربه شخصی اش در مواجهه با مرگ بوده است. در چنین فضایی است كه وی به پرسشی بنیادین می رسد: <مرگ در تمامی لحظات با شماست. همه چیز تعادلی شكننده دارد. می خواستم بدانم چرا من زنده ام و دیگران مرده.>
در طی هشت سال جنگ تحمیلی، عكاسی خبری گلستان به كمال و نهایت می رسد. نهایتی كه با پیوندی عمیق همراه مفاهیم انسانی از او و حرفه اش تعریفی دیگر می سازد.
به همین دلیل است كه خود می گفت: <موضوع عكس های من، مرگ و انسانیت است.> در چنین شرایطی است كه وی خود را در برابر خود ( ) self و دیگری ( ) other قرار می دهد. وی به هویت ها و رخدادها به شكلی پدیدارشناسانه می نگرد. با این اوصاف آیا می توان كاوه گلستان را به عنوان یك عكاس اندیشمند، روشنفكر و آوانگارد معرفی نمود؟ آیا این پرسشی اغراق آمیز است؟
بخش های تصویری كتاب با عكس تمام صفحه پیرمردی جنگ زده در یك چادر به پایان می رسد. مرد كه دست هایش را به حالت اشاره به سمت گلستان و دوربین گرفته است گویی در حال تحویل دادن حقیقت و بخشی از زمان به عكاس است.
گویی تمامی رنج های سالیان را تا لحظه انجماد تصویر ( ) image freeze با خود نگه داشته است. پس لحظه انجماد همان لحظه تحویل زمان حال به آینده است. مرد، زمان را به گلستان به امانت می سپارد تا او نیز به نوبه خود وظیفه اش را به انجام رساند.
عكس های گلستان فاقد مفاهیم ایدئولوژیك است. مفهوم اصلی لحظات در شعارزدگی های رایج در باب جنگ تبلور نمی یابد. عكاسی خبری جنگ در شكل آزاد و مستقل آن همانگونه كه گلستان برگزیده بود خود اقدامی ضدجنگ است.
وی در تمامی عكس های خود حریم و نفس انسانی را پاس می دارد. در چنین تحلیلی می توان دریافت كه ابزار گزارشگری جنگ نه تنها در پی ثبت حقایق تلخ است بلكه فراتر از آن به دنبال نمایان ساختن آن چیزی است كه در هنگام جنگ غایب است: <صلح>
خبرنگار و عكاس جنگ در عمل و حقیقت پیام آور صلح است.
كتاب با زندگینامه كاوه گلستان به قلم و برگردان همسر و یگانه فرزندش مهرك گلستان همراه با عكسی از كاوه با پس زمینه همان عكس مشهورش از كودك مجروح كرد و همچنین یادداشتی از محمد فرنود، كتاب شناسی، فهرست نمایشگاه های انفرادی و گروهی، جوایز، آثار تلویزیونی مستند و شرح حال كوتاهی درباره نویسندگان مقالا ت به پایان می رسد.
كاوه گلستان، دانشگاه تهران، دي ماه 1357 (عكس از بهمن جلالي)
از کاوه گلستان :
جنگ تجربه ملموس مرگ بود. هر لحظه در كنارت بود. همه چيز به يك مو بند بود، ميديدم كه چه راحت آدمها در كنارم مي مردند، با حضور در اين شرايط ديگر مرگ نبود. ميخواستم بدانم كه چرا او ، و نه من. آدم وقتي دچار هيجان ميشود يك نوع فعل و انفعال شيميايي در مغزش اتفاق مي افتد. من به آن هيجان معتاد شده بودم و مدام ميخواستم كه آنجا باشم واين تبديل به يك مكانيزم رفتاري من شده بود.گاهي اوقات احساس ميكردم لاشخورم چون با هيليكوپتر به هر جا كه كشت و كشتار جريان داشت مي رفتيم و عكس مي گرفتم و جنازه ها را جمع ميكرديم. دچار بحران روحي شده بودم . مدام فكر ميكردم چرا او مي افتد من نمي افتم . بعد از جنگ تا سالها خودم را پيدا نميكردم . حتي در بيداري لحظه هاي جنگ در برابر چشمانم ظاهر ميشد. در طول جنگ هميشه يك دستمال داشتم كه همراهم بود و آن را در مواقع ضروري جلوي دهان و بيني ام مي بستم . اين دستمال در ذهن من بوي مرگ ميدهد. بارها اين دستمال را شسته ام به آن گلاب زده ام اما كماكان بوي مرگ ميدهد. جنگ باعث شد كه من دچار يك اضطراب دائمي در باره گذشت زمان شوم. هيچ چيز مرا نميترساند، هيچ چيز حيرت زده ام نميكد، حس زيادي ندارم، من نهايت آنرا ديده ام . مي خواهم حركت كنم و كاري انجام بدهم هر چه بيشتر، شايد به همين دليل است كه ديگر از هيچ چيز نمترسم و شايد به همين دليل است كه بين من و بقه آدمها يه فاصله ايجاد شده است، فاصله ايي كه ديگر فكر نميكنم بتوانم آنرا از ميان بردارم .
و دو نقل قول دیگر :
به گزارش خبرنگار بخش هنرهای تجسمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، كاوه گلستان از همان دههی ۵۰ عكاس حرفهیی مستند اجتماعی بود. به اذعان همكارانش او فصل جدیدی در عكاسی مطبوعاتی ایران باز كرد و عكسهای او از قلعه شهر نوی تهران، كارگرهای ساختمانی و معلولان آسایشگاه روانی یافتآباد، گواهی بر این امر است كه به همكارانش نشان دهد: "باید دقیقتر نگاه كرد، نافذ و تیز".
سال ۱۳۵۶ با نخستین حركتهای انقلاب، جنبش اعتراضی علیه شاه را به مردم دنیا منتقل كرد. به پالایشگاه نفت آبادان رفت، عكس او از چند كارگر كه شیر فلكه نفت را به نشانه اعتصاب و همبستگی با مردم میبندند، نماد قاطعیت مردم علیه رژیم پهلوی شد.
اعتقاد داشت، "عكس بود كه خون شهید را بهعنوان پیام معنوی انقلاب اسلامی، به سراسر ایران منتقل كرد. تصاویر شهدای به خون غلتیده انقلاب كه دست به دست میگشت، خشم عمومی را نسبت به رژیم شاه افزایش داد".
من میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم كه مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشهدار كند و بهخطر بیاندازد. میتوانی نگاه نكنی، میتوانی خاموش كنی، میتوانی هویت خود را پنهان كنی، مثل قاتلها، اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ كس نمیتواند.
كاوه با آغاز جنگ ایران و عراق، همراه با دیگران، جهان را از جنگ، شهادت و از مصیبتی كه بر جنگزدهها میرفت، خبردار میكرد.
او میگفت: عكسهای تولیدشده در زمان جنگ تحمیلی كه عكاسان حرفهیی، آماتور و بسیجی تهیه كردند، یكی از كاملترین و باارزشترین مجموعهی اسناد تاریخی در ایران است.
گلستان عكاس ویژه مجله تایمز بود. مدتی با آژانس خبری آسوشیتدپرس كار كرد، سپس به شبكه خبری بیبیسی پیوست و در تهران به كار مشغول شد.
سال ۷۰دوربین فیلمبرداری بهدست گرفت و تصویربردار شد. همان سال مستندی ۲۲ دقیقهیی و سفارشی را با عنوان "ثبت حقیقت"، در لندن برای كانال 4 انگلیس مونتاژ كرد. او در این مستند، پای صحبت چند روزنامهنگار ایرانی زمان انقلاب نشست.
پس از دو سال بار دیگر به ایران آمد و ماندگار شد. دعوت به تدریس در دانشگاههای آزاد را پذیرفت و سالها تجربههایش را به نسل علاقهمند جوان منتقل كرد.
او در جریان قتلهای زنجیرهیی نیز برای خانوادههای قربانیان، فیلمی ۱۵ دقیقهیی مونتاژ كرد: "مرا در غم خود شریك بدانید".
از چند سال پیش با تلویزیون بیبیسی همكاری میكرد، با شروع حمله ارتشهای آمریكا و انگلیس به عراق، با یك گروه خبری شامل جیم میور - خبرنگار بیبیسی در ایران -، استورات هیوز - تهیهكننده -، مترجم و یك راهنمای كرد، به كردستان عراق رفت. سیزدهم فروردین، دوم آوریل، عراق - كردستان - كفری، آنگونه كه میگویند: اتومبیل توقف میكند، هیوز نفر اولی است كه پیاده میشود، نخستین قدم او با انفجار همراه است و از دست دادن پاهایش، گلستان میدود تا پناه بگیرد، او هم روی مین میرود و بلافاصله كشته میشود.
به گزارش ایسنا، كاوه گلستان جایزه رابرت كاپا را بهخاطر عكسی از آن خود كرد كه حضرت امام خمینی (ره) را در حال پایین آمدن از پلههای هواپیمایی كه او را از پاریس به تهران آورد، نشان میدهد.
گلستان عكس گرفت؛ همچون ۱۱ عكاس دیگر؛ اما فیلم عكس را به خلبان همان هواپیما داد؛ تا به پاریس برگرداند و...
او معتقد بود: "انسان چشم دارد كه ببیند؛ تا با دیدن بر فهم و شعور و شناختن خود از این جهان و زندگی بیافزاید".
میگفت: "این چشمان، چشمان من، شاهدی بودهاند؛ شاهدی بر مشقت زندگی در سرزمینم، در این جا، واقعیت رنج كشیدن انسانهاست، اما در واقعیت این حقیقت است كه رنج میبرد".
"عكاس ایرانی هیچگاه نتوانست در حد لزوم نگاه خود را در سطحی بینالمللی ارایه دهد، بضاعت اندك و محدودیتهای گوناگون همیشه گریبانگیر عكاس و خبرنگار ایرانی و مانع پیشرفت او بوده است. تاكنون فرصت اثرگذاری جدی بر افكار عمومی جهان در مورد ماهیت زندگی، وقایع و تحولات اجتماعی ایران بهدست نیامده است".
وی در عین حال اذعان میداشت: "بهرغم یك دهه استقرار مراكز آموزش عكاسی در عكاسی ایران و در حالی كه برای نخستین بار در تاریخ مطبوعات ایران درصد قابل توجهی از عكاسان مطبوعاتی شاغل را جوانانی تشكیل میدهند كه دارای مدرك دانشگاهی در رشته عكاسی و عكاسی خبری هستند، عرصه عكاسی مطبوعاتی ایران همچنان تنگتر از آن است كه بتوانیم در مقام مقابله با بینش غرب نسبت به هویتمان برآییم".
حالا مادر از كاوه میگوید ...
"خسته كه میشد، به افجه (لواسان) میرفت و قدم میزد. افجه را دوست داشت. میگفت میخواهم پس از بازنشستگیام خانهای در افجه بسازم و در آنجا زندگی كنم". این جملهها را مادرش - فخری گلستان - میگفت؛ وقتی او را با حضور خانواده، همكاران و دوستان و جمعی از شخصیتهای هنری، فرهنگی و سیاسی به خاك افجه سپردند.
حالا اما جای او را در عكاسی امروز ایران خالی میبینید و در آستانهی تولد تنها پسرش به خبرنگار ایسنا میگوید: "وقتی كه میبینم در ایران یا دیگر كشورها اتفاقاتی افتاده و یا وقتی موضوعات خبری تلویزیون را میبینم، فقط كاوه به نظرم میآید و تمام مدت جای او را خالی میبینم و آرزو میكنم كه ایكاش كاوه اینجا بود و به سراغ این موضوعات میرفت."
اویادآوری میكند كه كاوه آدمی بود كه هیچ وقت نمینشست و همیشه مشغول فعالیت بود، تمام مدت زندگی در حال حركت و كار و از لحاظ فكری مستقل بوده و برای خودش كار میكرد، تاجایی كه وقتی میخواست به جنگ برود هم كار خودش را كرد.
و بهیاد میآورد كه با توجه به روحیه ماجراجویی كاوه، همیشه انتظار شنیدن اخبار بد از شرایط او را داشته است.
چنینی عنوان میكند: "از روز اولی كه كاوه وارد صحنههای جنگ میشد، نگرانش بودم، تاجایی كه هربار كه میتوانست با من تماس میگرفت و میگفت "من هنوز زنده هستم". حتا یكی از دوستان كاوه برای من تعریف میكند كه وقتی از صحنههای جنگ و اجساد روی مین رفته عكس میگرفتیم، با هم میگفتیم كه یك روز هم ممكن است كه ما خود روی مین برویم و سوژه عكس دیگران شویم. من تقریبا هر روز كه میشنیدم خبرنگاری كشته شده، فكر میكردم كه آن خبرنگار كاوه است، برای همین وقتی خبر مرگش را به من اطلاع دادند، از قبل انتظار آن را داشتم اما اگر بخواهم حقیقت را بگویم خود كاوه هم چنین میخواست و بههمین خاطر هم من توانستم خودم را حفظ كنم و با این شرایط كنار بیایم."
به باور او، كه كاوه كار ناتمامی نداشت و هر موضوعی را كه دوست داشت بدون اینكه منفعت خاصی را دنبال كند، پیگیری میكرد و همیشه خودش بهدنبال كار و فعالیت بود.
مادر كاوه گلستان میگوید " وقتی كه كاوه درحدود نه سال بیشتر نداشت، بچهها را در جریان سفری با خود به یك باغوحش بردم، برای كاوه دوربین سادهیی خریده بودم كه بتواند از جذابیتهای سفر عكاسی كند، وقتی كه میخواست از گوریل بزرگی كه در قفس بود عكس بگیرد، گوریل دوربین را از او گرفت و با خود به داخل قفس برد؛ تا جایی كه برای پس گرفتن دوربین ناچار به درخواست كمك از مسوولان باغ وحش شدیم. همانجا به كاوه گفتم كه "از این به بعد نگذار هیچ وقت كسی دوربین را از دستت بگیرد". فكر میكنم كه این موضوع جرقه بزرگی در ذهن كاوه بود كه عكاسی را دنبال كند و بعدها با دوربینهای بزرگتری كار را ادامه دهد.
برچسبها:
کاوه گلستان,
ابراهيم گلستان,
ليلي گلستان,
مهرك گلستان