بیوگرافی
 
سعی کردم تو این وبلاگ بیوگرافی مشاهیر ایران و جهان رو واسه دوستای عزیزم بذارم ..

محمّدعلی صفریان (زادهٔ ۸ اردیبهشت ۱۳۰۸ آبادان - درگذشتهٔ مهر ۱۳۶۷ایلات متحده آمریکا) از مترجمان اهل ایران بود.

زندگی

او در هشتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۰۸ خورشیدی در آبادان به دنیا آمد. در جوانی ازدواج کرد اما به تحصیل به‌خصوص زبان انگلیسی که به آن علاقه وافری داشت در دانشکده نفت آبادان ادامه داد و پس از اتمام تحصیلات در شرکت نفت مشغول بکار شد. در همین ایام، او که به زبان انگلیسی بالاخص به لهجه بریتانیایی تسلط خاص ...


برچسب‌ها: محمّدعلی صفریان, فروغ فرخزاد, احمد شاملو, فریدون مشیری

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دوشنبه پنجم آذر ۱۴۰۳ توسط آ . پاسارگاد

فتح‌الله بی‌نیاز

زادروز ۱۳۲۷
مسجد سلیمان
درگذشت ۱۲ مهر ۱۳۹۴
تهران
ملیت ایرانی
تحصیلات مهندسی برق
از دانشگاه دانشگاه صنعتی شریف
پیشه نویسنده و منتقد ادبی

فتح‌الله بی‌نیاز (زاده ۱۳۲۷ مسجدسلیمان- درگذشته ۱۲ مهر ۱۳۹۴ تهران) نویسنده و منتقد ادبی ایرانی بود. از بی‌نیاز ۱۵ رمان و ۷ مجموعه داستان کوتاه و ۸ کتاب در حوزه نقد و نظریه ادبی منتشر شده است. وی احاطه کاملی بر ادبیات داستانی معاصر ایران داشت و نقدهای ...


برچسب‌ها: فتح‌الله بی‌نیاز, صادق هدايت, دانشگاه صنعتي شريف, احمد شاملو

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه چهاردهم مهر ۱۳۹۴ توسط آ . پاسارگاد

 

سیاوش کسرایی

سیاوش کسرایی در سال ۱۳۰۵ در اصفهان متولد شد. وی سرودن شعر را از جوانی آغاز کرد.
بسیار زود به همراه خانواده اش به پایتخت آمد. او در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران درس خواند و علاوه بر فعالیت‌های ادبی و سرودن شعر، عمری را به تکاپوهای سیاسی (حزب توده ایران) گذراند. ...
 

همراه با بی بی کسرایی

همراه با بی بی

سیاوش و همسرش

بقیه در ادامه مطلب ...
 

 


 


برچسب‌ها: سياوش كسرايي, آرش کمانگیر, آرش, دانشگاه تهران

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه هفتم آبان ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی

زادروز

۶ اسفند ۱۳۰۶ رشت

محل زندگی

مقیم شهر کلن از سال ۱۹۸۷

ملیت

 ایران

لقب

ه. الف سایه

امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی (زادهٔ ۶ اسفند ۱۳۰۶، در رشت، استان گیلان)، متخلص به «ه‍. الف سایه»، شاعر و موسیقی‌پژوه ایرانی است.

زندگی

او در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. برادران ابتهاج عموهای او بودند. هوشنگ ابتهاج دوره تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان ...

 


برچسب‌ها: امیر هوشنگ ابتهاج, احمد شاملو, ایرانیان مقیم آلمان, نيما يوشيج

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه هفتم آبان ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

پرویز شاپور(زاده ۵ اسفند / ۵ خرداد ۱۳۰۲ در قم، درگذشته ۱۵ مرداد ۱۳۷۸ در تهران) نویسنده ایرانی است. شهرت او به دلیل نگارش کاریکلماتور، نوشته‌های کوتاه (اغلب تک خطی) است که ظرافت و دیدی شاعرانه و طنزآمیز دارند.

زندگینامه

سالهای آغازین

متولد پنجم اسفند ماه 1303 شهر قم كه شناسنامه اش را در تهران گرفتند ، دوران ابتدائي را در مدرسه ” دقيقي ” گذراند . وي ديپلم خود را از دبيرستان ” دارائي ” گرفت . و در دانشگاه تهران به اخذ ليسانس اقتصاد نائل آمد .او در مدرسه صنعتي آن سالها شاگرد علي اسفندياري ( نيما يوشيج ) بود همانطورکه گفتم چون تحصیلات شاپور در رشته اقتصاد بود و به استخدام وزارت دارایی درآمد.

ازدواج با فروغ فرخزاد و جدایی از وی

در سالهای ۱۳۲۹ با فروغ فرخزاد، نوه خاله مادرش که یازده سال از او کوچک‌تر بود، ازدواج کرد. فروغ موقع ازدواج ۱۶ ساله بود بعدها فروغ از اين حادثه با عبارت ” عشق و ازدواج مضحك ” ياد كرد آنها اهواز را برای زندگی مشترک انتخاب کردند. شاپور در طي سالهاي 1330 تا 1344 معاونت دارائي اهواز را به عهده داشت .  در ۲۹ خرداد ۱۳۳۱ پسرشان به نام کامیار متولد شد که فروغ ...

 

 


برچسب‌ها: پرویز شاپور, فروغ فرخزاد, احمد شاملو, دانشگاه تهران

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد

هانیبال الخاص (۲۶ خرداد ۱۳۰۹ در کرمانشاه برابر ۱۵ ژوئن ۱۹۳۰ م. - درگذشت: ۲۳ شهریور ۱۳۸۹ برابر ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۰ م. در کالیفرنیانقاش، منتقد و مدرس هنری، مترجم و نویسنده ایرانی بود.

الخاص از نقاشان نوگرای معاصر ایران بود که بیش از سی و پنج سال از زندگیش را در آموزش سپری کرد اما همواره نقاشی بر کارهای دیگرش سایه افکنده بود. وی که آغازگر طراحی فیگوراتیو در نقاشی نوگراست و یکی از تاثیرگذارترین نقاشان و مدرسان هنری برجریان هنر معاصر نقاشی ایران بود.

زندگی

او در ۱۳۰۹ از پدر و مادری آشوری در کرمانشاه به دنیا آمد ولی چون پدرش کارمند گمرک بود، هر چند وقت یکبار از شهری به شهری دیگر می‌رفت...

 

 


برچسب‌ها: هانیبال الخاص, دانشگاه تهران, احمد شاملو, هنرمندان نقاش

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

حسن هنرمندی (۱۳۰۷-۲۶ شهریور ۱۳۸۱)، شاعر و مترجم ایرانی ساکن فرانسه ...

دکتر حسن هنرمندی

دکتر حسن هنرمندی
زادروز

۱۳۰۷
طالقان , flag of iran.svg ایران

درگذشت

۲۶ شهریور ۱۳۸۱ ۷۴ سالگی
پاریس , flag of france.svg فرانسه

محل زندگی

تهران, پاریس

دوره

معاصر

منصب

مدیر سابق بخش ادبی رادیو ایران


برچسب‌ها: دکتر حسن هنرمندی, كاميار عابدي, احمد شاملو, نيما يوشيج

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

طوسیه حائری مازندرانی

بانو طوسیه حائری مازندرانی در سال ۱۲۹۶در مشهد چشم به جهان گشود. پدرش محمد باقر حائری استاد دانشکده حقوق ، کارشناس عالی ثبت و رییس تجدید نظر محکمه شرع بود.

بانو طوسیه حائری مازندرانی به نام طوسی حائری معروف است  پس از گذراندن دوران دبستان و دبیرستان در ایران به خارج از کشور رفت . وی در بین سالهای ۱۳۲۹ - ۱۳۲۸ دکترای ادبیات فرانسه را از دانشگاه سوربن دریافت کرد. در بازگشت به ایران در امتحان گویندگی رادیو شرکت کرد و به دلیل داشتن صدای مناسب و تحصیلات عالی توانست به عنوان اولین گوینده زن به رادیو راه یابد.

 علاقه به شعر و ادبیات و فعالیت در مجلات هفتگی هفته و آشنا سبب آشنایی او با احمد شاملو شد.بانو طوسی حائری در سال ۱۳۳۵با احمد شاملو شاعر و مترجم نامی ایران ازدواج کرد ولی متاسفانه این پیوند ادامه نیافت و به جدایی انجامید.

بانو حائری در انتشار مجلات هفته ، آشنا و ترجمه کتاب پابرهنه ها با احمد شاملو همکاری داشت و علاقه فراوای به شعر، ادبیات، نقاشی ، کوهنوردی و شنا داشت.

وی در ابتدا تأسیس کانون بانوان پس از سال ۱۳۱۷از نزدیک با خانم ها بامداد ، مصاحب و دکتر منوچهریان همکاری داشت.

بانو طوسی حائری سالها به عنوان دبیر ادبیات در دبیرستان های تهران به تدریس اشتغال داشت. همچنین کارمند عالی رتبه وزارت علوم بود.

متاسفانه اطلاع دقیقی از تاریخ فوت ایشان در دست ندارم.لطفاً در صورت امكان اطلاعات مرا كامل كنيد تا به نام خودتان در اين وبلاگ منتشر كنم

 

منبع :  http://banooiranzamin.blogfa.com


برچسب‌ها: طوسیه حائری مازندرانی, احمد شاملو, دانشگاه سوربن فرانسه, مشهد
نوشته شده در تاريخ دوشنبه هجدهم دی ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد
 

 

پرویز کلانتری (زاده ۱ فروردین ۱۳۱۰) نقاش، طراح، نویسنده و روزنامه نگار معاصر ایرانی است.

مهمترین کارهای وی تصویر گری کتابهای کودکان برای درس فارسی دوره ابتدایی بود . حسنک کجایی را همه یادمان می آید تا آخر عمرمان هم بگذرد همچنان دل نگران گم شدن حسنک هستیم ... همیشه مهمان کوکب خانم هستیم ... با روباه و کلاغ هم داستان میشویم ... دلمان میخواهد همان لاک پشتی شویم که پرواز میکند ...این درسهاي سخت دوره ابتدایی زمان ما تصاویر زیبایی داشتند که درس سخت را آسان میکرد و نقاش این تصاویر مردی بود از جنس کودکان همان مردی که از کودکی دیوارها را خط خطی میکرد مردی به نام پرویز کلانتری ...

وی هم اکنون هم ( ۱۷ / ۱۰ / ۱۳۹۱ ) دارد کتابی برای کودکان کار میکند و تصویر میکشد؛ كتابي جمع و جور، در ۱۴ صفحه و ده صفحه نقاشي درباره يك دختر عشايري كه قرار است نشر چشمه آن را منتشر كند ... منتظر ميمانيم تا ببينيم نقاش داستانهاي كودكي ما چه نقش خيال ديگري برايمان ميزند ...


پرویز کلانتری طالقانی در شنبه روز نخست فروردین ۱۳۱۰ در روستای فشندک طالقان زاده شد، و هنوز بیش از ۲ بهار را پشت‌ سر نداشت که از مادرش خواست تا تمام لباسش را پر کند از دکمه‌های رنگین،و این گونه شیفتگی‌اش به رنگها را نشان داد. در ۸ سالگی هر روز با تکه زغالی در دست خود را با نقاشی روی‌ اسفالت داغ خیابانها و احیانا دیوار خانهء همسایه سرگرم می‌کرد، و چند سال بعد باز او را می‌دیدی که به خاطر کشیدن کاریکاتور معلم ادبیات،پشت در کلاس این پا و آن پا می‌کرد تا به نوعی از تنبیه ناظم بگریزد.بعدها هم وقتی بزرگتر شد،باز همو بود که‌ در ایستگاه به دنبال قطار هنر می‌دوید تا سرانجام خودش را به‌ یکی از واگونهای آن رساند،و این معلم تازه از اروپا برگشته‌اش‌ جلیل ضیاءپور بود که مسیر حرکتش را به سوی دنیای سبکهای‌ تازه تغییر داد تا از پنجرهء قطار به پیکاسو نگاه کند که قلم مویش‌ را همچون تبر به جان درختان پیر و قدیمی سبکهای پیشین‌ انداخته بود و تلاش می‌کرد تا فضایی باز برای کاشتن نهال‌ کوبیسم فراهم آورد،و میرو و شاگال را هم ببیند،صدای فریاد مونش را هم بشنود.

در سال آخر دبیرستان،پروژهء دیپلمش را بر اساس مینیاتوری‌ از خسرو و شیرین اما در قالب کوبیسم انتخاب کرد و پس از پایان‌ دورهء دانشکدهء هنرهای زیبا در سال ۱۳۳۹ به تصویرگری‌ کتابهای درسی رو آورد،سپس به آمریکا رفت که ره آورد سفرش، ۳۰ تابلوی اکسپرسیونیستی بود در مورد زندگی روستاییان‌ ایران که زمینهء آن را قبل از سفر با خود داشت.کلانتری از سال‌ ۱۳۵۳ با شروع نقاشیهای کاهگلی،دورهء جدیدی را در زندگی‌ هنری خود آغاز کرد که تا امروز آن را ادامه داده است.

 او در دانشکدهٔ هنرهای زیبای تهران درس خواند و در سال ۱۳۳۸ در رشتهٔ هنرهای تجسمی دانش آموخته شد. در دانشکده با همایون صنعتی‌زاده رییس دانشکدهٔ هنرهای زیبا آشنا شد و این آشنایی موجب راهیابی او به موسسهٔ انتشاراتی فرانکلین ناشر کتاب‌های درسی و نشریهٔ پیک گشت. به این ترتیب به تصویرگری کتاب‌های درسی روی آورد.

فعالیت‌ها


کلانتری در مراکز هنری از جمله دانشکدهٔ هنرهای زیبای تهران و کالج هنری کودکان در کالیفرنیا کار کرده و مدتی مدیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در تهران بوده‌است. تاکنون در نمایشگاه‌های گروهی و انفرادی بسیاری در داخل و خارج از ایران، شرکت کرده‌است و یک اثر از آثار این نقاش برجسته، درفهرست تمبرهای ویژه سازمان ملل به چاپ رسیده‌است. هم چنین تابلوی مشهور شهر ایرانی از نگاه نقاش ایرانی او در مقر سازمان ملل قرار دارد.

از سال ۱۳۵۳ با شروع نقاشی‌های کاهگلی، دورهٔ تازه‌ای را در زندگی هنری خود آغاز کرد که تا امروز آن را ادامه داده‌است. تابلوهای او جلوه‌ای ملموس از زندگی مردمان کویر و ساحل را در خود دارد. او بیش‌تر با تابلوهای کاهگلی‌اش شناخته می‌شود و حتی بسیاری او را پایه گذار سبک کاهگلی می‌دانند اما به گفتهٔ خودش پیش از او مارکو گریگوریان اولین کسی بود که این کار را کرد، هرچند شیوهٔ کلانتری برخلاف گریگوریان که کاملا انتزاعی و مدرن بود، ملایم تر و طبیعی تر است. وی می‌گوید «من نقاش مناظر خاک آلود مملکتم هستم» به همین دلیل است که او در بیش تر کارهایش فضاها و نمادهای روستایی و بومی را تصویر می‌کند. وی هم‌چنین از هنرمندان بنام مکتب سقاخانه است.

او نویسنده و روزنامه نگار نیز هست و تا کنون چند مجموعه داستان منتشر کرده و کتاب‌های "ولی افتاد مشکل ها"،"چهار روایت" و "نیچه نه، فقط بگو مشداسماعیل" ازجمله آثار اوست. هم چنین مقالات هنری متعددی از این هنرمند درخصوص ارتباط هنر و هنرمند ایرانی، درنشریات ایرانی منتشرشده‌است.

نمایشگاه‌های انفرادی


۱۳۳۰ گالری استتیک
۱۳۴۰ دانشکده هنرهای زیبا تهران
۱۳۴۹ دانشکده هنرهای زیبا تهران
۱۳۵۱ گالری سیحون، تهران
۱۳۵۲ موزه کرمان
۱۳۵۴ گالری سیحون، تهران
۱۳۶۶ گالری کتاب سرا، تهران
۱۳۶۹ گالری کتاب سرا، تهران
۱۳۷۰ گالری کلاسیک اصفهان
۱۳۷۰ گالری هوریان، کالیفرنیا
۱۳۷۱ گالری پاریز، رفسنجان
۱۳۸۹ گالری ساربان، تهران


نمایشگاه‌های گروهی


۱۳۴۶ نمایشگاه هنر مدرن ایرانی، دانشگاه کلمبیا
۱۳۴۹ نمایشگاه "۲۵ سال هنر معاصر ایرانی"، تهران
۱۳۵۳ نمایشگاه یاد بود بازیهای آسیایی، گالری قندریز تهران
۱۳۵۵ نمایشگاه هنر معاصر ایرانی، تهران
۱۳۵۶ نمایشگاه واش آرت، بخش ایرانی، واشنگتن
۱۳۶۲ موزه آسیای شرقی، کالیفرنیا
۱۳۶۷ گالری واگنر، آلمان
۱۳۷۰ تایجان اکسپو، کره جنوبی
۱۳۷۲ نمایشگاه لیلات کالا، دهلی نو
دومین دوسالانه نقاشی تهران
۱۳۷۴ سومین دوسالانه نقاشی تهران
۱۳۷۵ نمایشگاه گروهی در کالیفرنیا
۱۳۷۶ نمایشگاه MK۲ ، پاریس / چهارمین دوسالانه نقاشی، تهران
۱۳۷۷ نمایشگاهی در ساختمان سازمان ملل، نیویورک
۱۳۷۸ اولین دوسالانه طراحی تهران
۱۳۷۹ گالری آزتک، مادرید
۱۳۸۰ نمایشگاه هنر معاصر ایرانی، لندن

--------------------------------------------------------------------------------

گفت و گو با پرويز كلانتري

ایران درودی یكی از مهمترین نقاشان معاصر ایران است كه سال‌ها تلاش او برای ارتقای هنر نقاشی چیزی نیست كه بتوان به راحتی از آن گذشت. سال‌ها حضور موثر در صحنه هنر از او چهره‌ای ساخته است كه نظراتش در زمینه هنر حتما قابل توجه است. گفت‌وگوی پرویز كلانتری با ایران درودی اما حكایت جالبی است كه پس از چهاردهه تكرار می‌شود.

نزدیك به چهل سال قبل، زمانی كه خانم درودی برنامه‌های «شناسایی هنر» تلویزیون را تهیه و اجرا می‌كرد، از پرویز كلانتری، جوان هنرمند آن زمان دعوت كرده بود تا در برنامه‌اش حاضر باشد و حالا پس از این همه سال پرویز كلانتری كه حالا خود از استادان مسلم نقاشی ایران است در روزی كه سرتاسرش گرفتار بود، پذیرفت بخشی از گرفتاری‌ها را بسپارد به همسرش و از كوچه‌پس‌كوچه‌های دولت بیاید به خیابان توانیر و روبه‌روی هنرمندی بنشیند كه پیش از او و با او عمری را در فضای نقاشی ایران قلم زده است.

اواخر مصاحبه مشخص شد جناب كلانتری روزنامه‌نگاری را دوست دارد و حتی در فاصله‌ای كه به علتی، وقفه‌ای در گفت‌وگو افتاد به یكی از ما گفت اگر نقاش نمی‌شد آرزو می‌كرد روزنامه‌نگار شود و خانم درودی هم كه، پیشینه سال‌ها روزنامه‌نگاری دارد در ستون هفتگی یكی از دو روزنامه مهم آن زمان و صدالبته برنامه‌های تلویزیونی كه اعلام شد. بنابراین كار ما می‌توانست ساده باشد اما نبود و احتمالا این برمی‌گشت به آنكه مشكلات حوزه هنرهای تجسمی آنقدر زیاد است كه از هر گوشه‌اش كه شروع كنی آنقدر حرف وجود دارد كه دو استاد مسلم كه از همه جوانب آن اطلاع دارند می‌روند به سمتی كه آن حرف‌ها و گلایه‌ها را مطرح كنند اما به هر حال از آن گفت‌وگوی دوستانه، این، آن چیزی است كه می‌توان گفت چكیده آن است.


من به ملیتی كه در آثارم هویداست، افتخار می‌كنم.» یك‌جا آقای كلانتری وقتی قرار است مصاحبه را تمام كند می‌گوید خانم درودی همیشه و در تمام سال‌ها تعصب همكارانش را داشته و همانجا هم مشخص می‌شود كه آنها نزدیك به چهل سال قبل در یك برنامه تلویزیونی با هم گفت‌وگوكرده بودند. یعنی خانم درودی، پرویز كلانتری را دعوت كرده بود به برنامه‌اش و حالا كه چهل سال بعد است و این دو بزرگ حالا بیشتر از چهل سال تجربه را اضافه كرده‌اند با آنچه داشته‌اند روبه‌روی هم نشسته‌اند تا این گفت‌وگو شكل بگیرد.

سما بابایی- آرش نصیری

پرویز كلانتری: ایران عزیز، اول از همه به تو تبریك می‌گویم. من تازه از سفر رسیده‌ام و به این خاطر هنوز نمایشگاهت را ندیده‌ام، اما یك‌صدا از دیگران تعریف شنیده‌ام. پیش‌تر از هر چیز باید بگویم كه من با تو آشنایی دیرینه‌ای دارم و فكر می‌كنم با حضور یافتن در این گفت‌وگو ارادت قلبی را به یك همكار قدیمی‌ادا می‌كنم، ترجیحم این است كه، وقتی راجع به “ایران درودی “سخن می‌گویم، به قبیله‌ای كه “درودی”از آن آمده است، نیز اشاره كنم، چرا كه با یك نقاش قدیمی، متعلق به جریان نقاشی معاصر ایران، روبه‌رو هستم.

ما صاحب میراث فرهنگی مهمی‌هستیم با عنوان “ نقاشی معاصر ایران”كه مدتی پس از جنگ جهانی دوم شكل گرفت و تجربه‌های نویی در آن پدید آمده، این جریان هم‌اكنون ۷۰ ساله است. درودی یكی از شخصیت‌های مهم این قبیله است، اما در این میان یك نكته مهم دیگر هم وجود دارد و آن این‌كه چرا ما نباید هنوز موزه‌ای داشته باشیم كه آثار هنرمندی چون شما یا سایر هم‌نسلانمان در آن به صورت دایم به نمایش گذاشته شود تا اگر كسی خواست راجع به آثار “درودی” تحقیق كند،منبع موثقی داشته باشد.

ایران‌درودی: فكر می‌كنم كه، در شرایط كنونی هنر نقاشی، این انتظار بسیار زیادی است. باید نخست توجه كنیم كه عملكرد همین موزه‌ای كه هم‌اكنون وجود دارد، در سال‌های اخیر چگونه بوده و تا چه اندازه در جهت پیشرفت هنر نقاشی و شناساندن هنرمندان معاصر ایران حركت كرده است تا به ضرورت حضور موزه یا موزه‌های دیگر بپردازیم.

كلانتری: این موزه نیست، بیشتر شبیه گالری‌ای است كه برای مدتی محدود آثار را به نمایش می‌گذارد. در حالی كه موزه در تمام دنیا، تعریف خاص خودش را داشته و كاتالوگ، بروشور، كتاب و غیره دارد. با این اوصاف، موزه هنرهای معاصر تهران اصلا كاركرد یك موزه را ندارد.
درودی: ر هنر نقاشی ما كمبودهای بسیاری وجود دارد كه نبود مكانی دایم برای نمایش آثار، تنها بخش كوچكی از آن است.

كلانتری: با این وجود، قبول داری كه این ضرورت باید وجود داشته باشد و الان وجود ندارد؟

درودی: در شرایطی كه ما از ابتدایی‌ترین حقوق اجتماعی؛ یعنی بیمه برخوردار نیستیم، چگونه می‌توان انتظار داشت كه موزه‌ای برای آثارمان تاسیس شود.

كلانتری: البته بزرگداشت‌ها و تجلیل‌هایی كه در این سال‌ها انجام شده است، نشان داده كه بسیاری از نقاشان معاصر را پذیرفته‌اند.

درودی: اما برای من و تو كه تا كنون چنین اتفاق‌هایی نیفتاده است. این نخستین نمایشگاه رسمی‌ام در وطنم، ۳۳ سال پس از نمایشگاهم در موزه هنرهای زیبای مكزیك است. معتقدم كه چراها و اماها و شاید‌ها را باید فراموش كرد تا بتوان هنر نقاشی را به جامعه شناساند و از كوره‌راه‌ها به مسیر اصلی رسید. این هنرمند است كه تعیین‌كننده ارزش‌ها و شاهراه‌ها است. اوست كه جامعه را به دنبال خود می‌كشاند... مسلما پیشگامان سختی‌های بیشتری را متحمل شده و می‌شوند. تردیدی نیست كه تاریخ ایران را هنرمندان این سرزمین نوشته‌اند. تحسین‌برانگیز است كه با وجود كمبود فرهنگ نقاشی طی قرون، “هنر نو “ كشورمان، فاصله زمانی كوتاهی را طی كرده تا به این مرحله رسیده است، هرچند سهم پیشگامان از دشواری‌ها و تلخ‌كامی‌ها بیشتر بوده است و در مقام یك زن مشكلاتم چند برابر شما مردان بوده است.

كلانتری: این البته درباره نقاشی است، چون مثلا، در ادبیات معاصر، شعرای نامی‌زن بسیار است.

درودی: دقیقا به نوبه خودم دشواری‌هایم به عنوان زن نقاش بیشتر از مردان بوده،چراكه نقاش زن را حتی در جوامع غربی زیاد جدی نمی‌گیرند و در مهم‌ترین موزه‌های دنیا آثار كمتری از هنرمندان زن دیده می‌شود. به عنوان مثال، در تاریخ نقاشی فرانسه تا دوره امپرسیونیست‌ها، نامی‌از هیچ زنی برده نشده است، به خصوص این‌كه اصطلاح زنانه‌بودن برای بیرنگ كردن ارزش آثار زنان هنرمند به كار رفته است. من شكایتی از این بابت ندارم، چرا كه معتقدم هنر جنیسیت ندارد. از طرفی، اگر اثر “سلطه‌ای بودن”، “ از این گونه رستم”یا “طغیان كویر” زنانه است، یكی از مواردی است كه به زن بودنم بیش از همیشه می‌بالم.

كلانتری: درست است، اما شرایط هم به گونه‌ای نیست كه بگویند، ما مثلا “ایران درودی”را به عنوان نقاش نمی‌خواهیم. بگذار مساله را به گونه دیگری مطرح كنم. در حال حاضر، جغرافیای تهران بسیار گسترده است و هر روز شاهد ساخت و سازهای بسیاری هستیم، چرا نباید ضرورت ساخت یك موزه در میان این همه ساختمان‌های ریز و درشت حس شود كه آثار هنرمندانی امثال تو را در آن به نمایش گذارد ؟

درودی: اتفاقا به مساله مهمی‌اشاره كردی. در نمایشگاه “جاودانه خلیج فارس” ۲۰۷اثرم به نمایش درآمده است كه تعدادی از آنان را از مجموعه‌داران قرض گرفته‌ام. بسیاری از این كارها را از پاریس آورده‌ام، به این خاطر كه باور دارم آثار من متعلق به این سرزمین است و در اینجا است كه هویت پیدا می‌كند.

فقط در ایران است كه هویت این آثار و آفریننده‌اش جایگاهی دارند وگرنه اضافه شدن یك نقاش دیگر به هزاران نقاش جهان، مساله من نیست. “جاودانه خلیج فارس “ یا “سلطه‌ای بودن “در هر جایی دیگر جز ایران مفهوم خود را از دست می‌دهد، مشخص می‌كنم مفهومش را از دست می‌دهد نه ارزشش را. آن‌چنان به این اصل معتقدم كه از عرضه آنان در حراج‌ها یا برای فروش به جایی به جز ایران خودداری می‌كنم.

این آثار صفحاتی از تاریخ هنر معاصر ایران هستند و نباید پراكنده شوند. امیدوارم زمانی برای آن‌ها جایی ساخته شود. من انسانی آرمانی هستم و آرزو دارم آثارم در ایران باقی بماند، ولی اگر شرایط زندگی‌ام مرا مجبور كند برخلاف آرزویم عمل كنم، به خودم ایراد نخواهم گرفت. هر اتفاق مهم در زمان خودش پیش آمده و خواهد آمد. “زمان” تعیین‌كننده ارزش‌ها و صادق‌ترین داور است.باید امیدوار بود كه جامعه به خاطر نیازهای خود راه درستی را انتخاب كند، كمااین‌كه در زمانی كوتاه آثار هنرمندان ما راهی بازارهای خارج از كشور شده‌اند. وقتی اثر “نفت” من كه “احمد شاملو” آن را رگ‌های زمین، رگ‌های ما خواند، در مطبوعات معتبر دنیا منتشر شد، روز بعد این شهرت جهانی من همچون كارمند عادی تلویزیون دفتر ورودی تلویزیون را امضا كردم و هیچ چیزی در زندگی من عوض نشد.

حالا هم، به‌رغم استقبال غیر عادی مردم، انتظاری ندارم. باز هم آثار را به منزل بازخواهم گرداند و چون با قاب‌هایشان جای بیشتری می‌گیرند، آنان را از قاب‌هایشان در خواهم آورد. معتقدم كه سهم ما نقاشان از خوشبختی به خاطر لحظه‌های خلاقیت آنچنان زیبا و باشكوه است كه در ازای آن می‌توان تمامی‌ناكامی‌ها را پذیرفت و به همین دلیل است كه با استحكام بیشتری از همیشه، به پا ایستاده‌ام تا اعلام كنم كه نمایشگاه “جاودانه خلیج فارس” من نقطه عطفی است در معنا دادن به هفتادسال عمرم و این یادگاری است كه برای نسل فردا می‌گذارم و مسوؤلیت نگهداریشان را به آن‌ها می‌سپارم و یادآور می‌شوم حفظ حرمت جامعه در حفظ حرمت هنر و هنرمندانش است. جایی نوشته بودم كه من موزه‌ای می‌خواهم به تعداد قلب‌های انسان‌ها، هنوز به گفته خود باقی هستم. كلانتری نازنین، هنرمندان جوان ما باید از سختی‌های حرفه‌شان بگذرند تا به مغز استخوانشان رخنه كند. اینجا است كه به صلابت و استحكام یك هنرمند می‌رسند.

آفرینش ودیعه‌ای است الهی. برای دریافت این هدیه انسان می‌باید درون خود را از نیازها و آرزوها بزداید تا خلاقیت در آینه روحش با تلالو هر چه بیشتر انعكاس پیدا كند. اگر هنرمند، مانند هر انسان دیگری، با مشكلات روزمره زندگی روبه روست، او هم عضوی از جامعه است.تفاوت او در این است كه از مشكلات و خواسته‌های خود فراتر رود. او باید پیش از دیگران، خویشتن خویش را بپذیرد و حرمت ودیعه‌ای كه دریافت می‌كند به جان بخرد. من، به عنوان فرد كوچكی از جامعه‌ام، سپاسگزار مردمانی هستم كه میراث تاریخ پرشكوه ما را به من داده‌اند تا من بتوانم به عنوان یك هنرمند قرن بیست و یكم ادعا كنم كه از وارثین هنر ایران هستم.

كلانتری: اما جوانان ما تجربیات شما را ندارند و مشكلاتشان كماكان بر قوت خود باقی است.

درودی: مشكلات آن‌ها چیزی جدا از مشكلات حرفه‌شان نیست، اگر چه امروزه شرایط فعالیت آنان آسان‌تر از نسل ما است. امروز در تهران صد گالری وجود دارد، در حالی كه در دوره‌ای كه ما شروع به كار كردیم، حتی یك گالری هم نبود. به یاد دارم كه تالار فرهنگ را تبدیل به گالری كردم و با پانل‌ها و نورافكن‌هایی دالان‌هایی برای نمایش آثار به وجود آوردم. چیزی به اسم كارت دعوت مرسوم نبود. نقدی در روزنامه‌ها نوشته نمی‌شد. رایانه و اطلاع‌رسانی هم وجود نداشت. اكنون با فشار یك دكمه می‌توان هزاران نفر را از وجود یك نمایشگاه مطلع كرد. این‌ها امكانات قرن ما است كه در اختیار نسل جوان قرار گرفته است. اگر خیلی عجله دارند، این دیگر مشكل آنها است.
شهروند: اشاره به این داشتید كه نگاه عرصه‌های بین‌المللی به آثار ایرانی خوش‌بینانه‌تر شده، پس
چرا هنوزدر داخل ایران تحول مهمی‌رخ نداده است؟

درودی: تصور نمی‌كنید كه اصطلاح بین‌المللی برای شهر دبی قدری مبالغه‌آمیز است ؟ ولی اگر سوال شما را با حذف عرصه‌های بین‌المللی بپذیرم، باید بگویم به طور كلی در تمام دنیا سرمایه‌گذاری برای نقاشی مرسوم است. از طرفی، در این ۷۰ سال گذشته، ما نقاشان حركتی عظیم را شروع كردیم كه جامعه همگام با ما نبوده است.سنت چندهزارساله ما برای سرمایه‌گذاری قالی بوده و هست. غرب به خاطر داشتن فرهنگ نقاشی در این هنر سرمایه‌گذاری كرده است، در حالی كه همان طور كه از ابتدای صحبتمان بارها اشاره كردیم، ما هنوز از داشتن موزه‌ای، برای نمایش دایم آثار هنرمندان برجسته، محرومیم و موزه هنرهای معاصر نیز نمی‌تواند این رسالت را به طور دایم انجام دهد.

كلانتری: ماموریت موزه هنرهای معاصر زمان ساخت چیز دیگری بود و به همین خاطر در حال حاضر این ضرورت احساس می‌شود جایی وجود داشته باشد كه این آثار ۷۰ ساله در آن به نمایش درآید.
درودی: و تاكید می‌كنم به صورت دایم.

كلانتری:‌ دقیقا. موزه كار خودش را كرده و می‌كند، اما نیاز به مكان‌های دیگری است كه تا كنون تلاشی در این زمینه صورت نگرفته است.
درودی: شنیده‌ام از سال‌ها پیش تا كنون قرار است بین موزه فرش و موزه هنرهای معاصر “نشنال گالری”ساخته شود كه هنوز بودجه آن تامین نشده و از قرار تامین بودجه آن بر عهده شهرداری است. به همین خاطر سرنوشت آثار بسیاری از هنرمندان، در سال‌های آتی، مشخص نیست.

كلانتری: همان طور كه ما نمی‌دانیم الان آثار ضیاپور كجاست.

درودی: البته نمی‌توان این مساله را نادیده گرفت كه این مسایل باید به شكل بخش‌خصوصی مرتفع شود. در طول تاریخ، افراد ثروتمند حامیان هنر بودند. اگر “داوینچی “امكان تجربه و به كارگیری اختراعاتش را می‌داشت، اصلا سرنوشت جهان عوض می‌شد و شاید از سیصد سال پیش ما طیاره و تانك می‌داشتیم. سرمایه‌گذاری در زمینه هنر بسیار سازنده است، چرا كه استقلال مالی هنر اصلی است الزامی ‌و حمایت مادی برای رشد هنر الزامی‌تر.

كلانتری: بد نیست به این نكته هم اشاره كنیم در هیچ كجای دنیا این گونه فعالیت‌ها در حوزه دولت نیستند. موزه “تیت گالری “كاملا شخصی است یا بسیاری از موزه‌ها توسط هیات‌امنا اداره می‌شود، اما ما ایرانی‌ها همه چیز را دولتی می‌دانیم.

درودی: یكی اینكه زمانی كه پای دولت به این مسایل كشیده می‌شود تبعیض به وجود می‌آید.گرچه برخی از فعالیت‌های غیردولتی هم با این دست مشكلات مواجه هستند و نگاهی صرفا مادی دارند. در گذشته، اكثر نقاشان امپرسیونیست در فقر و تنگدستی زندگی كرده‌اند. در شرایط كنونی دولت باید هنرمندان را به رسمیت بشناسد و كمترین حق انسانی را برایشان قایل شود و برای هنرمند به عنوان یك شهروند شاغل حق بیمه و بازنشستگی قایل شود.

كلانتری: می‌خواهم حرف شما را اصلاح كنم كه گفتید امپرسیونیست‌ها بعد از مرگشان مشهور شدند این برای گذشته‌ها است. در قرن اخیر، در سراسر اسپانیا، هنرمندان زنده موزه دارند یا “پیكاسو “و “سالوادور دالی “در زمان حیاتشان و حتی بسیاری از هنرمندان جوان در زمان حیاتشان صاحب شهرت، ثروت و موزه می‌شوند، اما در گذشته هنرمندی مانند “ونگوگ “بعد از مرگش مشهور شد.

اگر “خوان میرو “۸۲ سال عمر نمی‌كرد، اگر پیكاسو ۸۷ سال عمر نمی‌كرد ؟
كلانتری:”تاپیس “چه‌طور در جوانی‌اش به شهرت رسید؟ می‌خواهم بگویم جهان عوض شده و از همان آغاز ارزش هنرمند مثل “اندی وارهول “ شناخته می‌شود. البته این‌ها ریشه‌های فرهنگی دارد. همان طور كه شما اشاره كردید ایرانی‌ها به زمین نگاه می‌كنند و به همین خاطر فرش را دوست دارند، در غرب بیشتر به دیوار نگاه می‌شود به همین خاطر نقاشی را دوست دارند. این تفاوت دو فرهنگ و دو نگاه است كه باعث می‌شود مردم عادی هم در غرب از نقاشی اطلاع داشته باشند. در ایران این اطلاعات در شعر وجود دارد.

در همین ۷۰ سال عمر نقاشی معاصر ما، اكنون با نسل جدیدی روبه‌رو هستیم كه امكانات فوق العاده‌ای دارد و می‌تواند از آن بهره بگیرد. “پرویز تناولی “ می‌گوید: وقتی من آثار جوانان را مشاهده می‌كنم، انرژی می‌گیرم. یك مشكل اساسی در ایران این است كه دولتمردان و همه امور عادی زندگی برخورد سیاسی دارند. انتظار آنها از نقاشی یك چماق سیاسی است و هنوز یاد نگرفته‌اند كه به این هنر به شكل حرفه‌ای نگاه كنند. بالاخره این ضرورت اندك‌اندك حس می‌شود كه این برخوردها به شكل حرفه‌ای صورت گیرد.

درودی: به هر حال ما نمی‌توانیم كمبود تاریخ فرهنگ هنر نقاشی را، كه از دوران “مانی “ وجود داشته است، نادیده بگیریم. تازه از زمان “كمال‌الملك” است كه نقاشی در ایران به عنوان هنرمطرح می‌شود.
كلانتری: دقیقا، اما در این مدت اتفاقات خوبی رخ داده است. برای مثال، زمانی كه من كتاب‌های درسی را نقاشی می‌كردم، ماموریت داشتم تا از چند گرافیست دعوت به همكاری كنم. آن زمان جوانان فقط نقاشی رنگ روی بوم را می‌دانستند، اما الان جوانان قابلیت‌های بسیاری دارند و تعداد حیرت‌انگیزی جوان داریم كه تصویرگری كتاب می‌كنند. این نشان می‌دهد كه جهان در حال حركت است.

درودی: اتفاقا در بی‌ینال اخیر تهران، كه من به عنوان داور در آن حضور داشتم و تعداد زیادی از هنرجویان در این نمایشگاه شركت كرده بودند، متوجه شدم كه جوانان ما خودآگاه یا ناخودآگاه میراث فرهنگی چندهزار ساله خود را حفظ كرده‌اند با سلیقه و استعداد شگفت‌انگیزی و تاریخ ما بر این نكته صحه می‌گذارد كه ما گهواره هنر و بنیان‌گذار حقوق بشر در جهان هستیم. اما نقاشی هنر نو در كشور ما جوان است و هنرجویان ما در پرورش استعدادهایشان می‌باید آموزش درست ببینند. اگر جوانان ما گذشته و فضایی مانند اسپانیا داشتند، حتما امروز در جهان می‌درخشیدند. ضرورت چیزهایی را به وجود می‌آورد و این را نباید به حساب پیشرفت گذاشت.

من در هنر سختگیرم و فكر می‌كنم مهم ترین رسالت ما پیشكسوتان این است كه نمونه صداقت در ارایه آثار باكیفیت باشیم.نسل من كتاب درباره نقاشی و نقاشان نداشت،حتی وقتی در دانشگاه شریف “شناسایی هنر “ تدریس می‌كردم، ناچار به دانشجویان كتاب «جامعه شناسی هنر» «نوشته دكتر» حسین آریان‌پور را توصیه می‌كردم حال آنكه امروز كتاب‌های زیادی با كیفیت و ترجمه‌های خوب داریم یا زمانی كه در مطبوعات فعالیت می‌كردم، تنها یك ستون در هفته به نقاشی اختصاص داشت. اكنون تمام مطبوعات به این هنر توجه خاص دارند. چنین حركت مثبت مطبوعات تنها به خاطر پیشرفت ما در هنر نقاشی نیست، ضرورت زمانه هم هست.

شهروند: آقای كلانتری شما به جوانانی اشاره كردید كه در این حیطه فعالیت دارند و در عین حال خانم درودی به مردمی‌اشاره كردند كه اندك‌اندك با هنر آشنا شده‌اند و نگرش هنری جامعه زیاد شده است، پس چه‌طور است كه هنوز هنر به سطح زندگی عادی مردم نفوذ نكرده است و هنرمندان با همان مشكلاتی روبه‌رو هستند كه در آغاز داشتند.

كلانتری: ساختار جامعه هنری ایران بسیار قبیله‌ای است. قبیله نقاشان، شاعران، موسیقی دانان و....، یعنی من كمتر آرشیتكتی می‌شناسم كه دو خط شعر از اخوان ثالث بداند یابرعكس. پس تمام این قبایل در پیله‌های بسته خود نفس می‌كشند. در جهان وضعیت به این‌گونه نیست.اول قرن، سوررئالیسم ابتدا در جمع شاعران متولد شد و بعد به نقاشی سرایت كرد و به هنرهای دیگر؛ چون این داد و ستد فرهنگی میان گروه‌های مختلف هنری وجود دارد، در حالی كه در ایران این‌گونه نیست. همین اواخر مینی‌مالیسم از معماری و نقاشی به ادبیات رسوخ كرد.

من اگر بخواهم قراری برای مصاحبه بگذارم، هیچ جایی وجود ندارد. قبلا پاتوق‌هایی بود. در سال‌های خیلی دور، پاتوق هنرمندان جاهایی مثل كافه فردوسی یا كافه نادری بود و در سال‌های میانه، هنرمندان پاتوق‌هایی داشتند مثل كافه پیروز كه بعدها به كافه “پالاس” منتقل شد. الان تنها خانه هنرمندان است كه خیلی جان ندارد ما را كنار هم جمع كند، پس این قبیله‌ها هیچ دادوستد فرهنگی با هم ندارند. می‌خواهم از ایران درودی بپرسم كه شعرا یا نویسندگان به نمایشگاهش آمده‌اند ؟
درودی: تعدادشان زیاد بود، مثل آقای خرمشاهی. در این ازدحام به درستی چهره‌ها را نمی‌دیدم و اسامی‌شان را به خاطر ندارم.

كلانتری:طبیعی است چون تو را می‌شناسند، تو از قدیمی‌های تلویزیون وسینمایی. در آخر بدم نمی‌آید كه این مساله را یادآوری كنم كه، در سال‌های بسیار دور، «درودی»یك برنامه تلویزیونی داشت كه با من مصاحبه كرد و از همان زمان متوجه شدم كه چه تعصبی در مورد هنرمندان دارد، در حالی كه خیلی‌ها به همدیگر حسودی می‌كردند. سال‌ها بعد هم وقتی “عباس كیارستمی‌”فیلم “طعم گیلاس “را به فستیوال كن می‌برد، هنگام ورود به فرودگاه “پاریس “هیچ كدام از هموطنان به استقبالش نرفته بودند. حال آن‌كه ایران او را تا كن همراهی كرد.

درودی: برای هنرمندان كشورم احترام خاصی قایلم. بزرگ‌ترین دسته گل‌ها را برایشان می‌فرستم و از هر فرصتی برای ادای احترام به آن‌ها استفاده می‌كنم. تصویرهنرمند ایرانی و پشتیبانی و حمایت هموطنانش از او برایم بسیار مهم است. در جشنواره كن، رادیو و تلویزیون‌های فرانسه با اعتبار زیادی از آقای “عباس كیارستمی‌” و این‌كه هنوز فیلمش به جشنواره نرسیده است، صحبت می‌كردند. از تاریخ رسیدن او به فرانسه مطلع شدم و برای استقبالش به فرودگاه رفتم. تعجب كردم كه چرا هنرمندان دیگر نیامده‌اند. در آن روز به خصوص، باز رانندگان ترن، در فرانسه، اعتصاب كرده بودند. به همین خاطر، فرودگاه خیلی شلوغ بود.

رادیو مرتبا اعلام می‌كرد كه هنوز فیلم منتخب ایران به جشنواره نرسیده است.با دردسر بسیار با او همراه شدم و تایید جای رزرو شده او را گرفتم. در هواپیما ما را خیلی دور از هم نشاندند در فرودگاه‌كن‌بود كه ایشان متوجه این موضوع شدند كه من با پرواز بعدی به پاریس بازخواهم گشت. روز بعد، از تلویزیون شاهد اهدای نخل طلایی به هنرمند ایرانی بودم. پاداشم را دریافت كرده بودم. ناگفته نگذارم كه پوستر نمایشگاه من در موزه از تلفیق تابلوی نفت و چهره‌ام را ایشان ساختند كه شاهكار شگفتی است.

كلانتری: و خلاصه اینكه هیچ وقت نشنیدم پشت سر همكارانت بدگویی كنی.
درودی: چون همانطور كه گفتم به همه آنها تعصب داردم در نمایشگاه “تناولی “آن‌قدر بلند داد زدم كه “تو آبروی هنر معاصر ایرانی” كه دیگران فكر كردند من از بستگانش هستم.

------------------------

پرویز کلانتری: من نقاش مناظر خاک آلود مملکتم هستم
مصاحبه کننده: کیهان فرهنگی مصاحبه شونده: کلانتری،پرویز
نشريه اطلاع رساني و كتابداري كيهان فرهنگي آبا ن ۱۳۶۸ شماره ۶۸

مضامین کارهایتان را غالبا در کجا جست‌وجو می‌کنید؟

-گاهی اوقات تا لحظه‌ای که قلم مو به دست می‌گیرم و روی‌ بوم کار می‌کنم،نمی‌دانم راجع به چه می‌خواهم نقاشی کنم،فقط یک احساس درونی مثل نفس کشیدن وادارم می‌کند کار کنم،اما به هر حال بخش عظیمی از سوژه‌هایم به معماری حاشیهء کویر ارتباط پیدا می‌کند،به این صورت که کیلومترها اطراف کویر را طی می‌کنم،عکس می‌گیرم،اسلاید می‌گیرم،طراحی می‌کنم و بعد در آتلیه به مدد کاهگل آنها را روی تابلو پیاده می‌کنم.

قبل از شما هم کسی به شیوهء کاهگل کار کرده است؟

-بله،مارکو گریگوریان اولین کسی بود که این کار را کرد و من کارهایش را خیلی دوست دارم،اما بر خوردش با موضوع‌ کاملا انتزاعی و مدرن بود،در حالیکه من ملایمتر و طبیعی‌تر با این شیوه برخورد کردم.

یعنی با اصالت شرقی بیشتر و هویت ایرانی‌تر.

-من در این قضیه تعمدی نداشتم،به خودی خود پدید آمد. وقتی در سوئیس بودم،یکروز صاحبخانه به من گفت:برو کنار (به تصویر صفحه مراجعه شود) دریاچه،تمام نقاشها به آنجا می‌آیند و نقاشی می‌کنند،من هم‌ وسائلم را برداشتم و به کنار دریاچهء ژنو رفتم.انعکاس جنگل سبز و قایقهای رنگارنگ در آبهای شفاف دریاچه،بسیار زیبا بود ولی‌ من هر چه سعی کردم نتوانستم با آن ارتباط عاطفی برقرار کنم. من نقاش همین مناظر خاک‌آلود مملکت خودم هستم،عاشق این‌ خاک.

من سالهاست که خاکبازی می‌کنم چرا که خشت و خاک برایم‌ مفهومی عمیق و شاعرانه دارد.هر خشت و هر دیوار،از گذر زمان حرفها دارد،همین‌طور ساییدگی دیوارها که سخن از باد و باران می‌گوید،حتی زمینی که این طور با اطمینان زیر پا احساس‌ می‌کنیم،اشاره‌ای است به ناپایداری.این خشتها،سرگذشت تبار ماست که بر دیوار نقش شده.

در مورد ارتباط با دنیای خارج چه نظری دارید؟

-ما با بقیهء افراد بشر در سیارهء کوچک زمین و زیر این آسمان‌ آبی با هم زندگی می‌کنیم و در طول تاریخ هم همواره داد و ستد فرهنگی داشته‌ایم.چیزی به جهان داده‌ایم و چیزی گرفته‌ایم.من‌ از اینکه چیزی از دنیای غرب بگیرم شرمنده نیستم،دانشکدهء هنرهای زیبایی هم که من در آن درس خوانده‌ام،الگویش از بوزار پاریس گرفته شده بود.چیزهای زیادی هم از آنها آموختیم،یاد گرفتیم که روی سه پایه کار کنیم،با رنگ فرنگی،قلم‌موی فرنگی، و گوشهء چشمی هم به تحول ایسم‌ها در جهان داشته باشیم،ولی‌ هیچکدام از اینها باعث شرمندگی نیست،تنها نکتهء مهم این است‌ که ما خودمان در کجا ایستاده‌ایم و چطور به دنیا نگاه می‌کنیم. من در اینجا ایستاده‌ام،در سرزمینی که پشت سرش یک میراث‌ غنی فرهنگی قرار دارد و تأثیرپذیری از آن هم اجتناب‌ناپذیر است.من از کسانی که این کشور را ترک کرده‌اند می‌پرسم:از اینکه فارسی حرف می‌زنند شرمنده هستند؟از اینکه به زبان‌ سعدی حرف می‌زنند شرمنده هستند؟به هر حال من نه تنها شرمنده نیستم بلکه یک نوع احساس غرور و بستگی عاطفی‌ عمیق هم به این فرهنگ دارم.اما اینکه چگونه می‌شود پلی‌ ارتباطی میان ضرورتهای معاصر و زمینه‌های فرهنگی ایجاد کرد، در این باره دکترین خاصی ندارم که به دیگران بگویم.

وضعیت نقد هنری را در ایران چگونه می‌بینید؟

-متأسفانه در کشور ما همیشه هنر را از دریچهء چشم ادبیات‌ نگاه کرده‌اند،یعنی نه تنها بیننده که غالب منتقدین هم این گونه‌ بوده‌اند به یاد دارم مرحوم آل احمد از اولین کسانی بود که قلم به‌ دست گرفت و راجع به نقاشی چیز نوشت،اما اشکال اساسی کار ایشان هم همین بود که با عینک ادبیات به نقاشی نگاه می‌کرد، در حالیکه اینها دو مقولهء کاملا متفاوت هستند.اگر من‌ در کارهایم جایی به ادبیات خیلی نزدیک شده باشم،نقطه ضعف‌ را در همانجا باید جست‌وجو کرد،حتی اگر مردم هم بپسندند.

اما به نظر برخی در موارد متعددی این دو مقوله‌ با موفقیت کامل به هم پیوند خورده‌اند.

-من این طور فکر نمی‌کنم،شما کدام نقاش را سراغ دارید که خواسته باشد اندیشه‌های بلند حافظ را تصویر کند و موفق‌ هم شده باشد؟تصویر کردن شعر حافظ کار آسانی نیست.البته‌ در حرفهای شما هسته‌ای از حقیقت هم وجود دارد،یعنی اگر کسی با جهان‌بینی به قضایا نگاه کند و طبع شاعرانه هم داشته‌ باشد،این در کارش انعکاس پیدا می‌کند ...

 


برچسب‌ها: پرويز كلانتري, ايران درودي, كمال الملك, عباس كيارستمي
نوشته شده در تاريخ یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد

 

فخرالدین فخرالدینی (زادهٔ ۱۴ اسفند ۱۳۱۱) از پیش‌گامان عکاسی پرتره در ایران است.

سال ۱۳۱۱ در آذربایجان و در خانواده‌ای هنردوست بدنیا آمد. پدرش شاعر بود و عکاس، برادرانش نیز به هنر گرایش داشتند. برادر او فرهاد فخرالدینی از موسیقیدانان و آهنگسازان بنام است.

در کودکی به نقاشی علاقه‌مند شد و هنوز هم نقاشی را ادامه می‌دهد. از ۱۸ سالگی عکاسی را در کنار پدرش که عکاس بود شروع کرد و عکاسی پرتره را نزد او آموخت. بعد از تجربه‌های محدودی در ایران، به کشورهای آمریکا و آلمان سفر کرد و در زمینه شخصیت‌گرایی در عکاسی پرتره کار کرد. مطالعه چندین جلد کتاب از عکاسان معاصر جهان عامل گرایش‌اش به عکاسی پرتره بود.

گفت‌وگوي روزنامه «ملت ما» با فخرالدين فخرالديني

نمايش عكس‌هاي فخرالدين فخرالديني

من عكاسي را از دوران كودكي از پدر آموخته‌ام و براي دستيابي به ريزه‌كاري‌ها و تكنيك‌ سه سال در آكادمي سانفرانسيسكو به كار مشغول شدم؛ يك سال و نيم هم با شاركويكسي كار كردم كه يكي از صاحب‌‌نظران خوب عكاسي كلن و از استادان بسيار خوب بود و تكنيك بالايي داشت.

وي تمايل خود را در عكاسي بيش‌تر به پرتره مي‌داند و مي‌افزايد: تمايل من به پرتره و شخصيت‌گرايي در افراد است. مي‌خواستم شخصيت افراد را آنطور كه هست نشان دهم نه چهره‌هايي با ژست‌هاي غيرطبيعي. هدف من اين بوده است كه شخصيت‌هاي انسان‌ها را با لحني ساده و آنچه كه در قالب خودشان است نشان دهم. من سعي كرده‌ام كه سادگي كار را در نظر بگيرم.

وي توضيح مي‌دهد: من به شخصيت‌گرايي افراد علاقه بسيار داشتم، با عكاسي پرتره شخصيت‌هاي افراد را مي‌توان نشان داد؛ در پرتره مسائلي است كه هنوز عكاسان ما به دنبال آن نرفته‌اند. آنچه كه انسان حس كند وروي كاغذ بياورد كار بسيار مهمي است. عكاسي دكلانشورزدن نيست.بايد محيط‌كار عكاس و نورپردازي‌هايي كه انجام مي‌دهد چهره را كاملاً طبيعي ثبت كند. به اين منظور ممكن است از پنج يا شش منبع نوري هم استفاده كند. عكاس بايد در كار خود خلاقيت داشته باشد و تمايل افراد در پيشه آنها نشان داده شده باشد. روانشناسي تا 20 درصد در كار عكاس دخالت دارد و بقيه آن مربوط به ذوق و استعداد اوست.قبل از عكاسي، عكاس بايد با سوژه آشنايي پيدا كند، دوستي و احساس راحتي با آن برقرار كندو شغل او را در نظر بگيرد و بعد متناسب با آن همان حالت نورپردازي و عكاسي انجام پذيرد. من معمولا از مدل هايم بلافاصله عكس نمي‌گيرم و با آنها چند بار صحبت مي‌كنم و اجازه مي‌دهم كه با هم راحت ارتباط برقرار كنيم. چون كسي كه مي‌خواهد عكس بگيرد در برخورد اول خود را جمع و جور مي‌كند و اين مسئله به عقيده من در عكاسي مهم است. وقتي كه روابط خوب و آشنا باشد، مدل در مقابل عكاس راحت‌تر است و عكاس هم در مقابل مدل. فخرالديني عجله نداشتن در عكاسي را توصيه مي‌كند و مي‌گويد: عجله نكردن در عكاسي و حوصله‌داشتن، كارهاي منحصربه فردي را خلق مي‌كند.

با عكاسي شخصيت‌گرايانه مي‌توان، شخصيت‌های مهم را براي نسل‌هاي آينده معرفي كرد. شخصيت‌هاي معروف خيلي به عكاسي كمك مي‌كنند؛ شهرت آنها خود به خود تاثيرگذار است و نسل‌هاي جديد با ديدن عكاس‌ها شخصيت آنها را حس مي‌كنند و با آنها ارتباط برقرار مي‌كنند.به عنوان نمونه نسل‌هاي آينده خواهند فهميد كه« پرفسور هشترودي» يا «سعيد نفيسي» چه شكلي بوده‌اند. وقتي عكس حالت طبيعي افراد را نشان بدهد تمامي خيال‌بافي افراد در رابطه با شخصيت‌ها در هم شكسته مي‌شود و مخاطب با ديدن عكس احساس مي‌كند كه شخصيت را ديده است.

 وي درباره نورپردازي در آثار خود بيان مي‌كند: من بيش‌تر از فلاش استفاده مي‌كنم ولي تمايل به نورپردازي كه متمايل به نور‌هاي طبيعي باشند، دارم من معمولاً سعي مي‌كنم از ديافراگم‌هاي بسيار بسته استفاده كنم. ديافراگم بسته مزايا و معايبي دارد. عيب آن اين است كه اگر عكاس شناخت خوبي از نور نداشته باشد، چهره را خيلي تخت نشان مي‌دهد و بعد را از بين مي‌برد؛ در حالي كه اگر نور را خوب بشناسد با نورپردازي‌هاي خاصي مي‌شود به صورت بعد بيش‌تري داد.نورپردازي يكي از مهم‌ترين مسائل عكاسي است و پس از آن كادر بندي مناسب و ظهور خوب مكمل يكديگرند و يك عكاس پرتره حتما بايد آگاهي به داور‌هاي خوب و لنزهايي كه مرتبط باشد، داشته باشد، تا عكاسي را دفورمه نكند. وي مي‌افزايد: من از لنز‌هاي 350 در بيش‌تر پرتره‌هايم استفاده مي‌كنم ولي بعضي‌ها با توجه به روش‌شان از اين لنز‌ها استفاده نمي‌كنند. من در بعضي از عكس‌هايم از لنز‌هاي 420 هم استفاده كرده‌ام.

 وي معتقد است كه يك عكاس خوب بايد عكس هايش را خودش چاپ كند تا عيب كارش مشخص شود. وي بار‌ها به دانشجويانش در دانشكده هنر گفته است كه سعي كنيد كار‌هاي مربوط به عكاسي را خودتان انجام دهيد و به كارتان وجه يك شخصيتي بدهد؛ وقتي كه يك عكاس، عكسش را براي چاپ به جاي ديگري مي‌دهد عكس او دو شخصيتي است. يعني چاپگر با عكاس هيچ‌وقت نمي‌تواند هماهنگي داشته باشد؛ ولي وقتي عكاس كار خودش را خودش انجام دهدمي تواند روش كار و عيوب كارش را تصحيح كندو عيوب كارش را به ترتيب از بين ببرد.

 وي به نمايش چند اثرش كه توسط موزه هنر‌هاي معاصر براي نمايش به چاپ رسيده اشاره مي‌كند و مي‌گويد: وقتي چاپ آن عكس‌ها را يكي از آنها پرتره «مميز» بود را با چاپي كه من انجام داده بودم، مقايسه كرديم، متوجه اختلاف زياد در چاپ آنها شديم. وي ادامه مي‌دهد: اگرچه امروزه عكاسي، بسيار پرهزينه است و براي استفاده كردن از وسايل مورد قبول بايد هزينه زياد پرداخت، اما اگر يك عكاس بخواهد اثر با كيفيت ارايه بدهد، بايد تمام كار‌هاي مربوط به عكاسي را خودش انجام دهد.

 وي درپاسخ به اين سوال كه در مدل‌هاي خود تمايل دارد كه كدام يك از ويژگي‌هاي آنها را نشان دهد مي‌گويد: من به هنرمندان و نويسندگان بسيار علاقه‌مندم چرا كه اين شخصيت‌ها هميشه ماندگار هستند. من از افراد عادي هم عكس بسيار گرفته‌ام، اما آنها را كسي نمي‌شناسد. فخرالديني به عكس‌هايي كه از سيمين بهبهاني، ابتهاج، سايه و فريدون مشيري گرفته، اشاره مي‌كند و مي‌افزايد: ممكن است كه بسياري از افراد از اين عكس‌ها خوششان نياد ولي من در اين عكس‌ها با توجه به نزديكي كه با آنها داشتم، آنها را آنطور كه بودند نشان دادم. وي به آخرين عكس گرفته شده از شاملو اشاره مي‌كند و مي‌گويد: 20 روز بعد از گرفتن اين عكس شاملو فوت مي‌كند. در آن روز دولت‌آبادي و جمعي ديگر از هنرمندان هم در منزل شاملو بودند و همسر شاملو(آيدا) روبه من كرد و گفت: هرطور شده بايد يك عكس از شاملو بگيريد. بسيار عكاسي مشكل بود و من دوربين را تا پايين‌ترين سطح آوردم چرا كه سر شاملو بلند نمي‌شد و با خوش‌شانسي توانستم يك عكس از شاملو بگيرم.

 وي درباره اين سوال كه آيا عكسي شده او را راضي نكند اينطور اظهارنظر مي‌كند: بله چندين‌بار شده است كه عكسي را بگيرم و مرا راضي نكرده باشد. پس از آن دوباره از مدل عكاسي كرده‌ام تا عكس مورد نظر خود را بدست آورم. گاهي اوقات ساعت‌ها، ولي بارها دو تا سه روز هم وقت گذاشته‌ام. هنگام نقاشي از چهره ممكن است چند روز مدل رفت و آمد كند و هر بار با قيافه‌اي، يك روز خسته، يك روز بي‌روحيه و يك روز با مشكل مالي و... ولي هنگام عكاسي بيش‌تر فرصت پيدا كردن لحظه مناسب وجود دارد. هرگاه قيافه مناسب است عكس گرفته مي‌شود.

 وي به مدل‌هايي كه از آنها عكاسي كرده است گريز مي‌زند و مي‌گويد: من در كتابم از چند پزشك عكس گرفتم، آخرين عكس گرفته شده از«پرفسور عدل» در سن90 سالگي متعلق به من است كه چند ماه بعد فوت كرده است. وي به فعاليت 60 ساله خود در عكاسي پرتره اشاره مي‌كند و مي‌افزايد: بعضي از عكس‌هاي گرفته شده و چاپ شده در كتاب من متعلق به 40 سال يا بيش‌تر است.وی از عكس‌هاي گرفته شده از عباس كيارستمي و آيدين آغداشلو كه در 5، 6 سال پيش گرفته شده به عنوان عكس‌هاي جديد در مجموعه‌اش ياد مي‌كند. وي در پاسخ به اين سوال كه چه حسي از ديدن عكسهايش به او دست مي‌دهد مي‌گويد: من خاطرات زيادي از مدل هايم دارم. آتليه من بيش از 40 سال عمر دارد و شاهد رفت و آمدها و دوستي‌های زيادي با شخصيت‌های بزرگ است. پدر من با شهريار دوستي و آشنايي داشت وبعضي ازمدل‌هاي من رابطه خانوادگي است و با بعضي ديگر به واسطه عكاسي دوست و آشنا مي‌شدم.

 وي به عكاسي از طبيعت اشاره مي‌كند و مي‌گويد: من نمايشگاه‌هاي زيادي در رابطه با عكاسي از مناظر طبيعي شركت كرده‌ام. من سفر را دوست دارم و بسيار هم سفر كرده ام؛ نمايشگاه‌هاي مناظر طبیعي من هميشه با استقبال روبه‌رو بوده است. فخرالديني عاشق پاييز و طبيعت است و فصل پاييز را بهترين و زيباترين فصل براي عكاسي و نقاشي مي‌داند. وي به علاقه خود به نقاشي اشاره مي‌كند و اضافه مي‌كند: من در 11 سالگي با سياه‌قلم فردوسي را كشيدم.

 وي به برنامه هفتگي خود اشاره مي‌كند و توضيح مي‌دهد: من هفته‌اي سه روز از لواسان به آتليه خودم درخيابان فلسطين مي‌آيم و چهار روز ديگر را در منزل نقاشي مي‌كنم. وي در صحبت هايش به ياد هديه‌اي كه از«شارکویسکی» گرفته مي‌افتد؛ آن كه يك دوربين با 52 سال عمر بود كه هم اكنون با آن عكاسي هم مي‌كند را به من نشان مي‌دهد.

 وي درباره عكاسي سياه و سفيد از مدل‌های خود مي‌گويد: من در حدود 30 سال پيش از طرف كداك به سفري دعوت شده بودم و در نمايشگاهي ديدم، عكس‌هايي كه 60، 70 سال از عمر آنها مي‌گذشت بسيار سالم و خوب بودند ولي عكس‌هاي رنگي از بين رفته بودند. عكاسان بزرگ هميشه سعي مي‌كنند كه با سياه و سفيد كار كنند به دليل اين‌كه رنگي بعد از چند سال از بين مي‌رود. وي ادامه مي‌دهد: در عكاسي سياه و سفيد مخاطب كنجكاو مي‌شود كه چشم‌هاي مدل و رنگ پوست آن چه شكلي است؛ ولي در رنگي توناليته رنگ است و در عكس رنگي همه‌چيز براي شما روشن است و در عكاسي سياه وسفيد شما فكر مي‌كنيد و به خيالبافي می پردازيد. عكاسي سياه و سفيد به‌نظر من با گسترش تكنولوژي امروزي عمری بيش از 500 سال خواهد داشت و هيچ‌وقت خراب نمي‌شود. فخرالديني در پاسخ به اين سوال كه چرا بين عكاسي و نقاشي يكي را انتخاب نكرده است بيان مي‌كند: به‌نظر من مقام نقاشي در مقابل عكاسي بالاتر است. در عكاسي 50 درصد آن وسيله است و 50درصد خلاقيت عكاس است ولي در نقاشي قلم و رنگ است كه به آثار جان مي‌دهد. فخرالديني به علاقه خود به موسيقي و نواختن تار اشاره مي‌كندو مي‌گويد: از آنجا كه برادرم رهبر اركستر است، من در مقابل او نمي‌توانم بگويم كه من در موسيقي هم تخصص دارم. هر وقت با برادرم فرهاد فخرالديني صحبت مي‌كنم به او مي‌گويم من 30 سال است كه در دستگاه«سه گاه» كار مي‌كنم و به جايي نرسيده‌ام. ولي من اگر دوباره، دوباره و دوباره متولد شوم بازهم عكاسي را انتخاب مي‌كنم واگر ديگر چيز ديگر نبود شايد به سراغ موسيقي مي‌رفتم.

 من از كودكي عاشق اين كار بوده‌ام و هم اكنون هم عاشق عكاسي هستم. و هنوزم كه هست اگر من عكاسي را كنار بگذارم همانند آدم فلج مي‌مانم. اگرچه در حال حاضر فعاليتم كم است ولي تجربه‌ام زياد است چرا كه سال‌ها عمرم را صرف تجربه اندوزي كرده‌ام و با گذشت زمان ايراد‌هاي كارم را حس كرده‌ام. ولي با تمام اين تفاسير عكاسي از عزيز‌ترين كار‌هايي است كه من انتخاب كرده‌ام.

 فخرالديني در ادامه صحبت هايش به عكاسي با آنالوگ اشاره مي‌كند و مي‌گويد: پايه‌هاي عكاسي، آنالوگ است. اگر شما دوربين ديجيتال را به يك كودك هم بدهيد او عكاسي مي‌كندولي آن آگاهي كه عكاس آنالوگ دارد و مي‌داند كه تكنيك چيست؟نورپردازي و كادر بندي چيست؟با عكاسي ديجيتال نمي‌توان بدست آورد. عكاسي كه با دوربين آنالوگ كاركرده است، كاركردن براي او با دوربين ديجيتال آسان است. اين هنرمند به روتوش در عكاسي و روش خود در اين باره اشاره مي‌كند و ادامه مي‌دهد: من هميشه به دليل ضعف‌ها و محدوديت‌هايي كه در چاپ وجود دارد در تاريكخانه روي عكس كار مي‌كنم. ما مجاز نيستيم زيبايي بافت‌هاي صورت را كه خود عكس مي‌تواند آنها را جلوه دهد، با ماله صاف كنيم و بگوييم آن را روتوش كرده‌ايم. البته من در تاريكخانه روي عكس كار مي‌كنم و برخي از ضعف‌ها را در هنگام چاپ از بين مي‌برم...

 فخرالديني در پاسخ به اين سوال كه كدام يك از عكاسان بزرگ در كارش تاثيرگذار بوده‌اند؟ بيان مي‌كند: من در اوايل تحت‌تاثير دو نفر قرار گرفتم يكي «فيليپ هالسمن» و ديگري «ژوزف كارش»، اما الان كارم شبيه كار هيچ‌كس نيست. شخصيت كارم مستقل شكل گرفته است. لازم نيست شبيه كسي باشم. چون خود او وجود دارد و تقليد كار بيهوده‌اي است.اگر بخواهم تقليد كنم صورت سوژه‌هايم را تقليد مي‌كنم. شخصيت هر فرد در صورت او نهفته است.  وي به نصيحت«بهزاد» كه هيچ‌وقت به آن عمل نكرده است، اشاره مي‌كند كه به او گفته بود هيچ‌وقت ازدواج نكن ولي من به توصيه او عمل نكردم و در سن 50 سالگي ازدواج كردم. دو فرزند؛ يك دختر و يك پسر دارم. همسرم هنرمندو نويسنده است. پسرم 27 سال مهندس كامپيوتر و دخترم 24 سال دارد و من هيچ‌وقت، وقت نداشتم كه به بچه‌ها برسم و اين همسرم بوده است كه تربيت آنها را به عهده گرفته است و از اين بابت مديون اويم. استاد فخرالديني مي‌گويد:‌اي كاش انسان دوبار در اين دنيا زندگي مي‌كرد، يك‌بار براي تجربه كردن و دگربار براي استفاده از تجربه‌ها با آنها ضعف‌ها و عيوبش را از بين ببرد. ولي متاسفانه آن آرزو هيچ‌وقت محقق نمي‌شود. وي زندگي كردن در غرب را دوست ندارد و معتقد است كه ايران بهترين جاي دنيا است. او مي‌گويد: در غرب انسان‌ها تنها و بيگانه با يكديگرند.

 
با فخرالدين فخر الديني، پيشكسوت عكاسي پرتره و نقاشي
كارهاي پيكاسو را درك نمي‌كنم
 
جام جم شماره خبر: 100834512261
   دوشنبه 11 بهمن 1389
 
فخرالدين فخرالديني از پيشگامان عكاسي پرتره در ايران است. اين عكاس پيشكسوت كه اين روزها دوباره نقاشي را پيشه خود كرده، سال‌هاي سال دست به قلم‌مو داشته، ولي كسي از اين موضوع با خبر نبوده است. متولد سال 1311 خورشيدي در خانواده‌اي آذري است كه هنر در بند‌ بند زندگي آن جاري بوده است. پدرش شاعر بود و عكاس، برادرانش نيز به هنر گرايش داشتند. فرهاد فخرالديني برادر كوچك‌ترش، اكنون چهره سرشناسي در موسيقي ايران است.

برپايي نمايشگاه‌هاي هنري در ايران و كشورهاي آمريكا و آلمان در زمينه شخصيت‌گرايي در عكاسي پرتره باعث شده است تا او هنرمندي متفاوت نام گيرد. اين روزها اما او به علاقه ديرينه‌اش روي آورده تا نقاشي‌هاي واقع‌گرايانه از طبيعت ايران را به نمايش بگذارد. نقاشي‌هايي كه به گفته خودش تلفيقي از عكس‌هاي او از طبيعت و زيباتر كشيدن آنها در قالب يك تابلوي نقاشي است. گفت‌وگوي زير در حاشيه نمايشگاه جديد آثارش در نگارخانه فخرالدين صورت گرفته است.

خيلي از مردم شما را تنها به عنوان يك عكاس پرتره مي‌شناسند. اما امروز ما شاهد اين هستيم كه شما نمايشگاهي از نقاشي‌هاي خود را برپا كرده‌ا‌يد كه بسيار مورد توجه نيز قرار گرفته است.

بله. براي خيلي‌ها اين امر شگفت‌انگيز بود، اما نكته‌اي كه بايد من در اينجا به آن اشاره كنم اين است كه من قبل از اين كه عكاسي كنم، نقاشي مي‌كردم و حتي اين رشته را در دانشگاه تحصيل كرده‌ام. اتفاق خاصي نيفتاده است، تنها كاري را كه سال‌ها براي دلم انجام مي‌دادم در قالب نمايشگاهي عمومي به معرض نمايش درآورده‌ام.

هميشه در ميان منتقدان اين مساله وجود دارد كه وقتي مي‌توان زيبايي‌هاي طبيعت را با عكس ثبت كرد، چرا بايد از آنها نقاشي كشيد. چه پاسخي در اين زمينه داريد؟

من اوايل نقاش بودم و سپس به عكاسي روي آوردم. نقاشي بينش بالا مي‌خواهد. در نگاهي ديگر در ميان هنرشناسان نقاشي ارجحيت بيشتري نسبت به عكس دارد و از سويي ديگر نقاشي بيشتر از عكس مرا راضي مي‌كند. اين امر از نظر اهميت هنري نيز مورد توجه است كه نقاشي بالاتر از عكس جاي مي‌گيرد.

اين پاسخ پرسش من نبود. رئاليست‌ها يا همان واقع‌گرا‌ها وقتي مي‌توانند با فشردن يك دكمه عكسي واقعي از يك موقعيت داشته باشند، چرا به دنبال نقاشي كردن آن موقعيت مي‌گردند.

اين يك واقعيت است كه زندگي رئاليستي است. حقايق را نمي‌توان پنهان كرد همان طور كه طبيعت را نمي‌توان غير از آن چيزي كه هست به تصوير كشيد. بله با فشردن يك دكمه مي‌توان تصويري از يك موقعيت را تثبيت كرد، اما هنرشناسان معتقدند كه رئاليسم تنها در نقاشي ماندگار است. ببينيد رئاليسم در هنر با مدرنيسم متفاوت است، حقايق را نمي‌توان پنهان كرد همان‌طور كه طبيعت را نمي‌توان غير از آن چيزي كه هست به تصوير كشيد. نگاه رئاليست‌ها در هنر با مدرنيست‌ها از زمين تا آسمان متفاوت است. رئاليست‌ها سعي مي‌كنند تا آسيبي به جزئيات واقعي يك واقعيت نزنند، ولي در مدرنيسم اين امر به صورت عمدي صورت مي‌گيرد. نكته ديگري كه در اين تفاوت نگاه وجود دارد، نوعي استمرار و سختي كار در رئاليسم بودن است كه مدرنيست‌ها هرگز نمي‌توانند آن را درك كنند. البته هر كاري سختي خود را دارد، اما شما اگر از بعد زماني هم نگاه كنيد مي‌بينيد كه پديد آوردن يك اثر واقع‌گرا چندين ماه طول مي‌كشد تا خلق شود، اما يك اثر مدرن در چند دقيقه يا چند ساعت به وجود مي‌آيد.

من با اين امر موافق نيستم. كار مدرن را شايد بتوان اختلاط تفكر با هنر دانست. حال آن كه هنر در حيطه واقع‌گرايانه (رئال) تنها به ثبت جز به جز واقعيت‌ها مي‌پردازد، ولي انديشه‌اي را برنمي‌تابد.

شما كار رامبراند را با آثار بسياري از بزرگان نقاشي مدرن مقايسه كنيد تا اختلافي كه من مي‌خواهم از آن حرف بزنم به راحتي ببينيد. به نظر من كار در حوزه واقع‌گرايي چون وقت‌گير است و جوانان نقاش اين روزها كمي تنبل شده‌اند و نمي‌خواهند براي خلق يك اثر هنري وقت بگذارند، امروز كمرنگ شده است. هنر واقعي به نظر من در آثار روبنس و رامبراند جلوه پيدا كرده است. حال بخواهيم اين آثار را كنار آثار مدرنيست‌ها بگذاريم خواهيم ديد كه چه تفاوت مشهودي بين اين دو گروه آثار وجود دارد. براي نمونه پيكاسو به عنوان يكي از سردمداران هنر مدرن كه در عصر خودش نيز نامدار و نام‌آور بوده است، اما من واقعا نمي‌توانم آثار او را بفهمم. اصلا هضمش مشكل است. حال كار رئال و طبيعي رامبراند را بگذاريد، كنار آثار سر درگم و مبهم پيكاسو، خواهيد ديد كه هر كدام چقدر مخاطب خواهد داشت.

يعني به نظر شما وقت صرف شده براي پديد آوردن 2 اثر هنري در 2 شاخه متفاوت نقاشي مي‌تواند دليل برتري يكي بر ديگري شود؟

بي‌شك تاثير دارد. البته نظر و عقيده همه مدرنيست‌ها و ديگر رشته‌هاي هنري براي من محترم است، اما باز مي‌خواهم مثالي بزنم كه شايد بهتر بتوانم حرفم را منتقل كنم. اكنون به تابلوهاي قرن 16 نگاه كنيد. اكنون يك هنرمند به قولي مدرن مي‌تواند آن زيبايي را دوباره خلق كند. وقتي مدرنيست‌ها يك روزه يك تابلو را خلق مي‌كردند رئاليست‌ها ماه‌ها براي خلق يك اثر مشغول به فعاليت بودند. هر روز راز و نيازي متفاوت با اثري داشتند كه نفس به نفس با آنها در حال بزرگ شدن و رشد و نمو است.

شما كه هم عكاس و هم نقاشي واقع‌گرا هستيد، خوب مي‌دانيد كه اختراع دوربين عكاسي خودش يكي از علت‌هاي افول سبك رئاليسم بود. نظرتان در اين‌باره چيست؟

از آن موقع كه عكاسي به دنيا آمده به نقاشي كمك كرد. نقاش‌ها از عكاسي وحشت داشتند، فكر مي‌كردند با آمدن عكاسي وضع مالي‌شان خراب مي‌شود. اما ديديد كه اين طور نشد، چراكه بازنمايي طبيعت از نگاه نقاش و در قاب يك اثر رئاليستي با عكاسي بسيار متفاوت است.

نظرتان درباره كارهاي كمال‌الملك چيست؟

تابلوهاي او بيشتر كپي از روش نقاشان اروپايي است. با اين حال نمي‌توان از كمال‌الملك خرده گرفت، چرا زماني كه مدرنيست‌ها در اروپا عرصه هنر را تصاحب كرده بودند، به دنبال آنان نرفت و كار رئاليست‌هاي چند قرن قبل را تقليد كرد. كمال‌الملك در جامعه‌اي زندگي مي‌كرده كه مردمش هنوز با آثار نقاشي حتي واقع‌گرا ارتباط برقرار نكرده بودند. حال چطور مي‌توان به اين جامعه هنر مدرن را تزريق كرد. اين امر را نيز هنوز در ايران شاهد هستيم. چطور وقتي هنوز مردم ما با نقاشي رئال ارتباط منطقي هنري برقرار نكرده‌اند مي‌خواهيم هنر مدرن را به خورد آنان بدهيم. به نظر من اين ظلم بزرگي در حق هنر است كه مي‌توان روا داشت. مردم بايد اين ارتباط را برقرار كنند تا به قولي اين چرخه اقتصاد هنر نيز بچرخد. بازهم تاكيد مي‌كنم كه هنوز بخش اعظمي از مردم جهان نمي‌توانند با آثار مدرن ارتباط منطقي برقرار كنند.

براي اين گفته مثالي هم داريد؟

در اتاق تمامي روساي جمهور جهان مي‌توان يك اثر رئاليسم از يك منظره طبيعي يا كلا مفهوم واقع‌گرايانه يافت. اما در همين اتاق‌ها هيچ وقت يك اثر مدرن وجود ندارد.

به نظرم هميشه اين‌طور نيست. چون در تزيين خانه يا محل كار آثار مدرن هم زياد به كار مي‌آيند.

دليل بهتر از اين‌كه مردم هنر مدرن را نمي‌توانند درك كنند. مگر هنر براي مردم خلق نمي‌شود. به نظرم هنر مدرن و پسا مدرن آن‌طور كه بايد نمي‌تواند وظيفه ارتباط با مخاطب را انجام دهد و در راه ارتباط‌گيري با مخاطب وامي‌ماند. معتقدم كه هنرمندان معاصر راه را به نوعي به اشتباه پيموده‌اند. آنان بايد ابتدا مقدمات ارتباط هنر با مردم را مورد بررسي قرار دهند و سپس به خلق آثار هنري بپردازند. آثار رئاليسم هر چقدر هم عيني‌گرايي و واقع‌گرايي باشند كه بايد باشند زود هضم هستند و وظيفه‌اي كه هنر به دنبال آن است، يعني ارتباط با مخاطب را در ابتدا به خوبي انجام مي‌دهد، اما آثاري كه به شيوه‌هاي ديگر خلق مي‌شوند، مقابل مخاطب سدي را ايجاد مي‌كنند كه واپس‌گرايي نسبت به هنر ايجاد مي‌شود.

خب باز من با اين قسمت از حرف‌هاي شما مخالفم. شما قبل از ارائه اين آثار نقاشي خود عكاس هستيد و از ريزه‌كاري‌هاي اين هنر با خبريد. به نظر من اگر قرار است اثري نقاشي در حوزه رئاليسم (واقع‌گرايي) خلق شود، چه بهتر است كه از آن موضوع عكس گرفته شود. ديگر چه زحمتي است كه نقاشي از آن كشيده شود.

اولا براي پاسخ به اين سوال شما بايد بگويم كه عكس رنگي تنها 30 سال دوام دارد، اما در دنيا تابلوهاي نقاشي وجود دارند كه 600 سال است مانند روز اول مانده‌اند و ثانيا به عقيده من عكاسي قشنگ است، اما هنر نيست. هنر نقاشي بسيار بالاتر و والاتر از عكاسي است. حساب كنيد اين روزها هر كسي مي‌تواند با فشار دادن يك دكمه به قول خودش يك اثر هنري را خلق كند. خود شما قبول مي‌كنيد اين عكس را در كنار يك تابلوي نقاشي كه چندين ماه و چندين سال براي كشيدنش وقت صرف شده است در كنار هم قرار دهيد.

شما عكاسي را به عنوان هنر قبول نداريد و از آن سو بسياري از عكاسان هستند كه معتقدند دوره نقاشي به عنوان هنر تمام شده است.

آنها شايد هنر را آن طور كه بايد و شايد درك نكرده‌اند. اصلا ببينيد كارتيه برسون يكي از بهترين عكاس‌هاي مطرح جهان بوده كه بعد از مدتي به نقاشي رو آورده است. اين هنرمند بزرگ را شايد به عكاسي مي‌شناسند، اما او نام‌آوري در حوزه نقاشي بوده است كه كارهايش اكنون ميليون‌ها دلار مي‌ارزد. هنرمندان نقاش در يك تابلوي نقاشي مي‌توانند ريزه‌كاري‌هايي از حس خود را در اثر هنري دخيل كنند كه يك عكاس هرگز نمي‌تواند در يك فريم عكس آن را حتي ظاهري هم به تصوير بكشد چه برسد به آن كه بخواهد به القاي پيام بپردازد. به نظر من عكاسي مي‌تواند هنر به شمار رود، اما هنري كه 50 درصد آن به ابزار وابسته است.

اكنون جوانان بسياري هستند كه به هنر رو آورده‌اند. اصلا موج جوانان هنرمند امروز ايران قابل قياس با هيچ دوره تاريخي نيست. اما با كمال احترام به عقايد شما بسياري از اين جوانان هستند كه هم عكاسي مي‌كنند و هم اگر نقاش هستند دوست ندارند آثار رئال (واقع‌گرا) خلق كنند.

من نمي‌توانم كسي را از كاري منع كنم. هنر در برهه‌هاي مختلف تاريخي خود در برخي موارد هنر عصياني هم مي‌توانست نام گيرد. مثل اكنون كه جوان ترجيح مي‌دهد كه خيلي سريع و تند به نتيجه برسد. در حالي كه تابلويي كه 2 ساعته كشيده مي‌شود با اثري كه 2 سال براي آن وقت گذاشته شده، خيلي تفاوت دارد. مطمئنا هر كدام از اين تابلو‌ها با يكديگر متفاوت هستند. به نظر من مدرنيسم در دنيا با خود راحت‌طلبي را به ارمغان آورد. اين امر در تمامي زواياي زندگي آدم‌هاي مدرن رخنه كرد. حال اين‌كه تاثير آن بر هنر چگونه بود يا خواهد بود هنوز راه درازي را مي‌طلبد، اما اين تفكر نسلي از هنرمندان را به وجود آورد. درواقع خلاف آنچه گفته مي‌شود، خلاقيت نقاشان كمتر شد، بدتر از آن اگر هنرمندي در آناتومي يا پرسپكتيو مشكل داشت، اين كاستي را به گردن هنر مدرن مي‌انداخت. مي‌بينيم كه اين روزها طراحي‌هاي آثار هنري ضعيف شده و باز اين امر مشكلي است كه برخي از هنرمندان به گردن مدرنيسم مي‌اندازند. مي‌گويند ما براي خلق اين اثر زمان كمتري صرف كرديم، مي‌گويند كه اگر مشكل پرسپكتيو دارد، مي‌خواستيم كه موضوع خاصي را مطرح كنيم. اما كاش از همين هنرمندان خواسته شود كه در وقت فراخ به طراحي يك اثر كامل هنري بپردازند. نمي‌دانم كاش آنان بتوانند اين كار را انجام بدهند. به عقيده من نقاشي مدرن نقاشي با فكر نيست. تلفيق رنگ‌هاست. ما در مدرنيسم چيزي نمي‌بينيم جز بازي با رنگ. 

 


برچسب‌ها: فخرالدين فخرالديني, فرهاد فخرالديني, احمد شاملو, سيمين بهبهاني
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد

 

منبع پست احمد شاملو ( ۲ )  : http://ahmadshamlu.blogsky.com

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

سعي كردم بدون پيشداوري ؛ عين مطالب احمد شاملو رو ، تو دو تا پست ، واستون بنويسم ، حالا خود دانيد و بس ...

آ. پاسارگاد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


بخش اول:از جاسوسی برای آلمانها تا ...

احمد شاملو در سال 1304 هجری شمسی در تهران به دنیا آمد پدرش حیدرنام داشت و افسر ژاندارمری بود(1) و مادرش کوکب عراقی از قفقازیهایی بود که انقلاب بلشویکی 1917 روسیه، خانواده‌اش را به ایران کوچانده بود.(2) پدر شاملو به دلیل طبیعت حرفه‌ای، با خانوده‌اش دور از شهر و دیار خود و در شهرهای دور افتاده و نقاط مرزی به سر می‌برد و به این سبب کودکی احمد شاملو در شهرهای رشت، سمیرم، اصفهان، آباده، شیراز و خاش سپری شد.او در یادداشتی، پدرش را اینگونه معرفی می‌کند: «بیچاره پدرم، آنقدر در درجه سرگردی مانده بود که «سرگرد» معادل اسمش شده بود.»(3)وی تحصیلات ابتدایی را در شهرهای خاش، زاهدان، مشهد گذراند و برای طی دوره متوسطه به تهران آمد و در دبیرستان ایرانشهر ثبت نام کرد و تا سال سوم در این دبیرستان درس خواند.(4) شاملو از ابتدای جوانی و شاید تحت تأثیر شرایط محیط، علاقه وافر به «آلمانی‌»ها ابراز می‌کرد و این شوق تا آن حد بود که برای تحصیل در دبیرستان صنعتی تهران (که استادان آلمانی در آن حضور داشتند) کلاس سوم دبیرستان را رها کرد و در کلاس اول دبیرستان صنعتی ثبت‌نام کرد.(5) شاملو در سال 1321 که در منطقه ترکمن صحرا می‌زیست فعالیت‌های سیاسی خود را آ‎غاز کرد(6) و در سال 1322 که به تهران بازگشت، برای اولین بار دستگیر شد و به زندان رفت.(7) شاملو می‌کوشید حادثه نخستین زندان رفتن خود را از نظرها مخفی کند و حرف و سخنی در اطراف آن به میان نیاورد. اما هر گاه بر اساس ضرورت صحبت از آن به میان می‌آمد، زندانی شدن خود را محصول احساسات وطن‌پرستی افراطی (ناسیونال شوونیسم) معرفی می‌کرد. بعضی از دوستان او هم همین رویه را دنبال کرده و نوشته‌اند:«... شاملو حدود سال 1323، نوزده سالگی را به سبب اعتقادات شوونیستی در زندان متفقین گذرانیده است...»(8) ماهنامه «آدینه» در این مورد می‌نویسد: «اولین باری که احمد شاملو به زندان رفت، بسیار جوان بود و جالب آنکه مردمی‌ترین شاعر فارسی، برای بار اول به اتهام گرایشات فاشیستی و هواخواهی از آلمان هیتلری، به زندان افتاد»(9) گردانندگان ماهانه «آدینه» که در شمار هواداران درجه اول شاملو هستند سعی کرده‌اند او را به عنوان «مردمی ترین شاعر شعر فارسی» معرفی کنند و دلیل این گرفتاری و زندانی شدن وی را «هواخواهی از آلمان هیتلری» قلمداد نمودند و زیرپوشش یک راوی بی‌طرف، قسمت مهم واقعیت، یعنی دلیل اصلی و این نکته که احمد شاملو به خاطر جاسوسی برای آلمانی‌ها در زندانی که نیروهای شوروی در شهر رشت داشتند، حبس شده بود را از چشم خوانندگان خود پنهان کردند. ولی عناصر قدیمی و مسن‌تر و کسانی که روابط نزدیکتری با شاملو داشته‌اند نظیر فرهنگ فرهی تلویحاً به «جاسوس» بودن شاملو اشاره می‌کنند:«... شاملو هیچگاه از آلمانیها و هواداریش از آلمانیها یادی نمی‌کند، دورانی که به خاطر آنها زندانی شد...»(10)او به جرم جاسوسی برای آلمانیها مدت 21 ماه در زندان ماند.(11) البته احمد شاملو مزد این زندان رفتن و سختی‌کشیدن در زندان روسهای «ضد فاشیست» را بعدها از آلمانیها گرفت و به پاس این همکاری دوران جوانی، در روزگار میانسالی و در آستانه پیروزی انقلاب، قدر دید و در مجامع نامدار جهانی بر صدر نشست.با مروری بر زندگی شاملو در می‌یابیم که اولین شب شعر بزرگ در ایران را در سال 1347 وابسته فرهنگی سفارت آلمان در ایران برای او ترتیب داد.(12) و با تبلیغات وسیع و گسترده نام احمد شاملو را به عنوان «جاودانه مرد شعر امروز ایران» در محافل و مجامع مطرح کرد.بار دیگر، هواداران آلمانی در سال 1367 شاملو را برای شرکت در کنگره نویسندگان آلمان (اینترلیت) دعوت می‌کنند و به تجلیل و تقدیر از او می پردازند. شاملو از این فرصت برای مظلوم‌نمای و کسب شهرت! استفاده کرد و در این کنگره سخنرانی ویژه‌ای با عنوان «من درد مشترکم، مراد فریاد کن» ایراد نمود و از اینکه به خاطر اعتلای هنر وادای تعهد به مردم، زیر فشار حکومت قرار دارد، فریاد شکایت و شکوه سر داد. لابد به همین دلیل بود که آلمانی‌ها به پاس همان سختی‌هایی که شاملو به هنگام جاسوسی تحمل کرده بود، این سخنرانی را پوشش جهانی دادند و او را با عنوان جدید «مردمی‌ترین شاعر شعر فارسی»(13) خواندند و مصاحبه‌های متعددی از وی را از طریق رسانه‌های بیگانه به گوش جهانیان رساندند. زمانی که احمد شاملو از زندان آزاد شد، پدرش به ژاندارمری ارومیه (رضائیه) منتقل شده و با خانواده‌اش به این شهر رفته بود. او هم به ارومیه رفت و به خانواده‌اش پیوست.(14)شاملو در شهر ارومیه به صف هواداران رژیم پهلوی پیوست و در این عرصه تا آن حد پیش رفت که مورد نفرت مردم قرار گرفت و به طوری که نیروهای «پیشه‌وری» و حزب دموکرات در اولین ساعات اعلام خودمختاری، به خانه‌ آنها ریختند و احمد شاملو و پدرش را بازداشت کردند. «آیدا» تحت تأثیر تلقینات مبالغه آمیز احمد شاملو در این مورد می‌گوید:«پیشه‌وری و دموکراتها احمد شاملو و پدرش را دستگیر می‌کنند و آن دو را نزدیک به دو ساعت در مقابل جوخه آتش نگه می‌دارند تا از مقامات بالا کسب تکلیف کنند.»(15) وی در سال 1325 و پس از بازگشت به تهران در حای که هنوز سال چهارم دبیرستان را تمام نکرده بود برای همیشه درس و مدرسه را کنار گذارد.شاملو در سال 1326 در سن 23 سالگی ازدواج کرد. همسرش اشرف اسلامیه نام داشت و از خانواده کازرونی‌های اصفهان بود.(16)شاملو در این سال نخستین مجموعه شعرش را که آهنگ‌های فراموش شده نام داشت، با سرمایه شخصی به نام ابراهیم دیلیمقانیان انتشار داد و آن را به همسرش اشرف تقدیم کرد.(17) شاملو کوشیده است تا این مجموعه را به دست فراموشی بسپارد و خاطره آن را از ذهن مردن پاک کند، اما در این عرصه توفیق چندانی نیافته است. فرهنگ فرهی در این مورد می‌گوید: «... اشرف بانوی آهنگ‌های فراموش شده بود ... شاملو هیچگاه این اثر ار در شمار آثارش یاد نکرده و یا اگر کرده با اکراه این کار را انجام داده است ...»(18) شاملو چندین یادداشت ستایش‌آمیز را که دوستانش درباره اشعار این مجموعه نوشته بودند، به عنوان پیشگفتار چاپ کرده بود. این مجموعه در بر گیرنده آثاری بی‌ارزش و در حد نامه‌های عاشقانه نوجوانان فاقد خلاقیت بود.شاملو در سال 1327 به روزنامه‌نگاری رو کرد، هر چند که سومین همسرش ـ آیدا ـ اعتقاد دارد شاملو روزنامه‌نگاری را از سال 1324 آ‎غاز کرده است. او در سال 1327 هفته‌نامه‌ای به نام سخن نو را انتشار داد که پنج شماره بیشتر دوام نیاورد و به دلیل عدم استقبال تعطیل شد. برخی از دوستان و هواداران شاملو بر این عقیده‌اند که «سخن نو» حرکتی طغیانی علیه مجله «سخن» بود.(19) اما شاملو با چاپ مجله «سخن نو» در حقیقت قصد داشت بخشی از تیراژ و مقبولیت مجله سخن را به خود اختصاص دهد.او در سال 1329 هفته‌نامه دیگری به نام «روزنه» را روانه پیشخوان روزنامه فروشیها کرد. فرهنگ فرهی که خود را همراه و همگام این ایام شاملو و شریک انتشار این هفته‌نامه می‌داند، در این مورد می‌نویسد:«اوایل سال 1329 با هم مجله‌ای درآوردیم به نام «روزنه» به قطع کوچک. نه شماره‌ای درآمد. هوادار چپ بود که در آن زمان منحصر به حزب توده بود ... صاحب امتیاز این مجله خانمی از بستگان همسر شاملو بود و چون دید این مجله به راه توده‌ایها می‌رود، دیگر اجازه چاپ به ما نداد واین مجله تعطیل شد و ما «آهنگ صبح» ر که صاحب امتیازش مردی به نام «ضرغام» بود، جایگزین آن کردیم، این مجله هم سه شماره‌ای درآمد...»(20) گرایش شاملو به چپ نشانه دیگری از فرصت طلبی اوست . وی تا چندی پیش «راست» می‌زد و آنقدر تمایلات فاشیستی در او شدید بود که بنا به ادعای همسرش، نیروهای کمونیست و افراد تحت فرمان پیشه‌وری قصد تیرباران او را داشتند، وقتی مشاهده می‌کند که حزب توده در اوج قدرت قرار داد، بر «موج» سوار می‌شود و در کسوت یک «چپ‌گرا» عرض اندام می‌کند. در این زمان، آوازه «چپ‌گرایی» شاملو آنقدر گسترده می‌شود که علی‌اصغر امیرانی، مدیر نشریه خواندنیها او را به همکاری دعوت می‌کند و به عنوان مسئول گزینش و چاپ کلیه مطالب و مقالاتی که دارای جهت‌گیری «چپ» هستند، به کار می‌گمارد. در جریان حادثه 23 تیرماه 1330 که صدها نفر از ملت ایران به خاک و  خون غلتیدند، شاملو شعر «23» (قطعنامه) را انتشار داد. او نام «23» را از روز 23 تیرماه گرفته و کوشیده است تا این مجموعه خود را به آن حادثه خونین ربط داده و بهره‌برداری سیاسی کند.با انتشار «قطعنامه» در سال 1330 احمد شاملو با چهره‌ای «چپ گرا» در عرصه ادبیات سیاسی ظاهر شد. (بخصوص با شعر «قصیده برای انسان ماه بهمن» که شعری است بلند به مناسبت 14 بهمن سالگرد قتل دکتر تقی ارانی در زندان رضاخان) در دیگر اشعار این مجموعه هم اشاراتی در دفاع از جریان «چپ» و کمونیست‌ها شده است. احمد شاملو از جمله شاعرانی است که سعی داشت تا با سوار شدن بر موجهای سیاسی ازهنر خود بهره‌برداری کند. نصرت رحمانی که از دوستان و همگامان شاملوست، از آنها سالها بدینگونه یاد می‌کند: «... از نسل ما شاملو هم روزگار مرا داشت. در مطبوعات کار می‌کردیم. هم نفس می‌کشیدیم و هم زندگی را آواره‌وار می گذراندیم... در حقیقت ما هیچکدام دیدگاه جمعی را نمی‌شناختم. ضمن اینکه کتابهای بسیار قطور فلسفی را زیر بغل می‌گذاشتیم از محتوی آن کوچکترین اطلاعی نداشتیم ... شاملو آدم اعجوبه‌ای است. در خیلی از کارها... یک ژورنالیست ماهر است و خوب می‌داند از چه چیزهایی و چه هنگام بهره‌برداری کند... گاه پیش می‌آید که از سیاست هم استفاده می‌کند...»(21) وی در سال 1331 به استخدام سفارت مجارستان درآمد و بنا به گفته «آیدا» به عنوان مشاور فرهنگی این سفارتخانه به کار مشغول شد.(22) این فعالیت دو سال به دراز کشید.شاملو در سال 1332 مجموعه شعر «آهنها و احساس‌ها» را انتشار داد. «آیدا» مدعی است که پلیس تمام نسخه‌های این مجموعه را توقیف کرد و آنها را در همان محل به آتش کشید و سوزاند.(23) اما فرهنگ فرهی که همدم و مونس این دوران احمد شاملو بوده است، حرفی از توقیف و به آتش کشیدن این مجموعه به میان نمی‌آورد. نکته مهم در عرصه انتشار این مجموعه، سرمایه‌گذاری چند یهودی است که مالک انتشارات صفی علیشاه بودند. فرهنگ فرهی در این مورد می‌نویسد:«در آن کشمکشها چه کوشش و تلاش‌ها نمودیم که مجموعه شعری از او (شاملو) به چاپ برسانیم، اما ناشری پیدا نشد که ... ]مدیران[ انتشارات صفی علیشاه مجموعه شعر «آهن‌ها و احساس» را چاپ کردند و در واقع یاری دادند تا شاملو به روی ریل شهرت بیفتد...»(24)در نخستین سالهای پس از کودتای 28 مرداد و بعد از اینکه هیجانات و التهابات پس از کودتا فروکش کرد و رژیم پهلوی به زور داغ و درفش، زندان و شکنجه و دربند کردن و تبعید آزادیخواهان سکون و سکوت را بر جامعه ایران تحمیل کرد، تزیین مظاهر روبنایی رژیم در دستور کار قرار گرفت و به دنبال آن عرصه‌های فرهنگی در مدار توجه واقع شد.در این زمان رژیم پهلوی با بذل و بخشش و کمک‌های مادی فراوان از ایادی و اذناب خود خواست تا ظواهر مطبوعات را هم بزک کنند و افرادی چون اسماعیل پوروالی، ایرج نبوی، مجید دوامی و ناصر خدایار را به سرکردگی جهانگیر تفضلی و علی جواهرکلام به میدان هدایت افکار عمومی به کانال‌های دلخواه حاکمیت فرستاد.پوروالی صاحب امتیاز مجله بامشاد بود و متولیان امور مطبوعاتی رژیم، نقش ویژه‌ای برای این مجله در نظر گرفته بودند. او برای دستیابی به توفیق در این عرصه، احمد شاملو را به خدمت فرا خواند.شاملو در سال 1336 اولین شماره مجله آشنا را در 28 بهمن 1336 در قطع جیبی منتشر کرد. «شاملو» خود در این مورد می‌نویسد: «... با تجربیات فراوانی که در مدت بیست سال بر اثر کارمداوم در مطبوعات اندوخته‌ام، اکنون مستقلاً دست به انتشار یک مجله آبرومند هفتگی می‌زنم...»(25) او قصد داشت تا از رهگذر انتشار مجله آشنا سرمایه‌ای به هم بزند و نان راحت و ثروتی فراچنگ آورد.شاملو با صراحت تمام این قصد خود را ابراز کرده و اعلام می‌دارد که با هدف دستیابی به مال و مال دست به کار انتشار این مجله شد، گرچه این هدف و خواست را در لفاف عبارات و الفاظ و شعارهای روشنفکرانه پیچانده است:«... و مطلب مهمتر، هدف این مجله است. سالهاست که من در اندیشه تأسیس یک مجله بزرگ هنری هستم که به طور فصلی سالی سه چهار شماره منتشر شود. به وجود آوردن چنین مجله‌ای سرمایه‌ای کافی و مهم‌تر از آن سرمایه‌ای «وقفی» و هدف من از انتشار «آشنا» تولید این سرمایه است.(26) به هر حال این آرزوی «شاملو» تحقیق نیافت.با این حال اگر رژیم پهلوی به او در کار تأسیس یک روزنامه کمک نکرد، ولی به صورتی دیگر وی را زیر چتر حمایتی خود گرفت و برایش شغل بی‌دردسر و حقوق و مزایای عالی برقرار کرد. در سال 1338 شاملو به سرپرستی واحد سمعی و بصری حوزه مدیریت کل روابط عمومی وزارت کشاورزی منصوب گردید.(27) وظیفه این سازمان ظاهراً بردن فیلم‌های خبری و آموزشی به روستاها و آشنا کردن روستاییان با اصول و مبانی کشاورزی نوین بود. واحد سمعی و بصری وزارت کشاورزی، بودجه کلانی در اختیار داشت که باید در راه تولید فیلم‌های آموزش کشاورزی و چاپ بروشور و پوسترهای تبلیغاتی و راهنما و جزوه‌های رنگارنگ به اصطلاح ترویجی هزینه شود. در این هنگام سهراب سپهری معاون شاملو بود. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 فرهی ،فرهنگ«خبرتکان دهنده بود»،چاپ امریکا،مهر 1376.                    

2 همان.

3 «درها...دیواربزرگ چین»انتشارات کتاب نمونه،تهران 1352.                     

4 عبدالهی،مهناز،دفترهنر،مهر1376 ص910.

5 همان.                  

6 همان.                                                         

7 شاملو،ایدا،سالشمارزندگیاحمدشاملو،چاپ امریکا

8 لنگرودی،شمس،تاریخ تحلیلی شعرنو،جلداول،تهران،نشرمرکزص355.      

9 آنهاکه نامشان برزبان بود،ماهنامه ادینه نوروز1368

10 فرهی،فرهنگ،دفترهنر،شماره 8،ص925.                                       

11 شاملو،ایدا،«صددرصداحمدشاملو»چاپ امریکا.

12 روزنامه کیهان،1/4/1347.                                                           

13 ماهنامه ادینه،نوروز 1368.

14 عبدالهی،مهناز،دفترهنر،مهر1376ص910.                                       

15 سالشمارزندگی شاملو،چاپ امریکا،1376.

16 فرهی،فرهنگ،دفترهنر،شماره 8،ص925.                                        

17 دفترهنر،شماره 8،ص910.

18 لنگرودی،شمس،بررسی نخستین مجموعه شعراحمدشاملو،دفترهنر،شماره 8،ص 943.

19 فرهی،فرهنگ،دفترهنر،شماره 8،ص925.                       

20 مجابی،جواد،شناختنامه شعرشاملو،زیرعنوان اعراض ازعروض.

21 فرهی،فرهنگ،دفترهنر،شماره 8،ص 925.                                       

22 ماهنامه ادینه،شماره53،مورخ دیماه 1369.

23 دفترهنر،چاپ امریکا،شماره 8،ص 910.          23 همان.                     

24 فرهی،فرهنگ،دفترهنر،مهرماه1376،ص927.

25 شاملو،احمد،مجله اشنا،شماره اول،28بهمن1336،ص3.                     

26 همان

27 شاملو،ایدا،سالشمارزندگی احمدشاملو،ذیل وقایع سال 1338،دفترهنر،شماره هشتم،چاپ امریکـا.                                                                           


بخش دوم:شاملو و فعالیت‌های سینمایی

شاملو فعالیت سینمایی خود را از سال 1338 آغاز کرد. و یک فیلم مستند در پیرامون سیستان و بلوچستان را به سفارش شرکت «ایتال کونسولت» کارگردانی کرد.(1) حضور در مسند ریاست اداره سمعی و بصری وزارت کشاورزی وفعالیت به عنوان «کارگردان» فیلم مستند «سیستان و بلوچستان»، موجب آشنایی و ایجاد رابطه احمد شاملو با سینماگران ایرانی گردید و از این تاریخ است که او به عنوان «فیلمنامه نویس» در عرصه «فیلمفارسی» مطرح می‌شود.درباره زندگی هنری و شخصی احمد شاملو صفحات فراوانی از مجلات و روزنامه‌ها به این موضوع اختصاص یافته، اما هر گاه صحبت از فعالیت‌های سینمایی و تأثیرات سناریوهای پولسازش به میان می‌آید، تمجید کنندگان او مهر سکوت بر لب می‌زنند و یا به سفسطه می‌پرازد. شاید اگر احمد شاملو فقط یک یا دو سناریو برای فیلم‌های فارسی می‌نوشت، می‌شد عذر او را که ـ در اینگونه مواقع بارها پشت مسئله احتیاج پنهان شده، پذیرفت ـ اما وقتی مشاهده می‌کنیم که شاملو بیش از 20 سناریو برای فیلم‌های مبتذل می‌نویسد و حتی در موضع کارگردان و بازیگر، تمام توان و استعدادش را در خدمت «فیلم‌فارسی» می‌گذارد، دیگر نمی‌توان مسئله احتیاج و یا عذر و بهانه‌های دیگر را پذیرفت.نگاهی به لیست اسامی و تعداد سناریوهایی که شاملو به سفارش تهیه کنندگان سینمایی فیلم فارسی نوشته مؤید این نکته است که او در ایجاد و تداوم ابتذال سینمای ایران نقشی اساسی داشته است.«اول هیکل» نام نخستین سناریویی است که احمد شاملو برای سینمای ایران نوشت. این فیلم به کارگردانی سیامک یاسمی و بازیگری ناصر ملک مطیعی و پروان (خواننده رادیو) و ... به اکران آمد.(2) شاملو پس از این یکی از فیلنامه‌های خودش به نام «داغ ننگ» را کارگردانی کرد که با شکستگی همه جانبه مواجه شد.(3) به طوری که حتی دست‌اندرکاران مبتذل ساز فیلم‌فارسی آن را «یک افتضاح» خواندند. شاملو وقتی با موج اعتراض و دست‌اندرکاران سینما مواجه شد، گناه این شکست را به گردن تهیه کننده آن انداخت و مدعی شد دخالت‌های او مجال هیچ‌گونه عرض اندام و فعالیت مستقل را برای او باقی نگذاشته بود.(4) پروین غفاری یکی از بازیگران فیلم‌فارسی قدیمی و معشوقه محمدرضا پهلوي در بیان خاطراتش می‌گوید:«... دومین فیلم من «بن‌بست» بود که تهیه کنندگی‌اش را ایرج قادری به عهده داشت. از نکات جالب این فیلم‌، فیلم‌نامه مزخرف آن بود که «احمد شاملو» مدعی شاعری و روشنفکری نوشته بود... در عرصه سینما کارهای او ]شاملو[ از مبتذل سازترین کارگردان و فیلمنامه نویسان نیز مبتذل تر بود. تا آنجا که یاد می‌آورم در سال 1344 فیلمی به نام «داغ ننگ» را نیز کارگردانی کرد ... فیلمنامه‌اش هم دست پخت خود شاملو و قدرت‌الله احسانی بود...»(5) «فراز حقیقت» نام یکی از دیگر فیلم‌ فارسی‌هایی است که سناریوی آن را احمد شاملو نوشته است. شاملو علاوه بر نگارش سناریو در این فیلم به بازیگری هم پرداخت.(6) این فیلم به کارگردانی ناصر ملک‌مطیعی در سال 1345 به اکران آمد.پس از رها کرن سردبیری «بامشاد» وتوقف انتشار مجله «آشنا» و نیز پذیرفتن ریاست اداره سمعی و بصری وزارت کشاورزی، بین «احمد شاملو» و کار در مطبوعات فاصله افتاد. شاملو نزدیک به دو سال از حرفه روزنامه‌نگاری دوری گزید و با حقوق و مزایای اعطایی وزارت کشاورزی و درآمد ناشی از فیلم‌نامه نویسی و کارگردانی و  دیگر کارهای مرتبط با سینما، روزگار می‌گذرانید. این وضعیت تا مهرماه 1340 ادامه داشت. محمد تقی صالح‌پور در این مورد می نویسد:«توقیف و تعطیلی «آشنا» موجب ناکاملی شاملو در رسیدن به هدف شد و  باعث دوری‌اش از عرصه و قلمرویی که از دیرباز به آن پا نهاده بود ... این دوری چهار سال به طول انجامید، تا مهرماه 1340 که دکتر محسن هشتردوی سبب رویکرد مجدد شاملو به کار مطبوعاتی شد؛ یعنی همکاری با «مؤسسه کیهان» و «کتاب هفته»(7) شد. «کتاب هفته» گرچه نام «دکتر محسن هشتردوی» را در صدر شناسنامه‌اش داشت، اما نقش محوری «شاملو»(8) در آن به عنوان گرداننده اصلی، کاملاً مشخص و آشکار بود.(9) همکاری شاملو با مؤسسه کیهان و «کتاب هفته» زیاد ادامه نیافت و پس از اینکه 24 شماره از آن را انتشار داد از همکاری با «کتاب هفته» کنار کشید و یا کنار گذاشته شد. پروفسور محسن هشترودی هیچگونه اعتقادی به شعر و شاعری شاملو نداشت و درباره‌ی وی معتقد بودکه:«... شاملو بدون توجه به اصول و قواعد زبان فارسی شعر گفته و در واقع از شعرای فرانسوی زبان تقلید کرده است...»(10) اتفاق مهم دیگری که در سال 1340 در زندگی شاملو رخ می‌دهد جدایی او از طوسی حائری همسر دومش بود.(11) وی در روز 14 فرودین 1341 با «آیدا» آشنا می‌شود(12) و کار این آشنایی به عشق می‌کشد. پدر «آیدا» وضع مالی خوبی داشت و این برای «شاملو» یک موهبت و نهایت ایده‌آل بود، زیرا شاملو می‌توانست با دغدغه کمتر و آنطور که دلش می‌خواست، در نهایت آسودگی زندگی کند. «شاملو» و «آیدا» پس از ماها دلدادگی و جنجال عاشقانه سرانجام در فرودین 1343 ازدواج می‌کنند(13) و تحت تأثیر ادای رمانتیک عاشقانه و زیر پوشش دور شدن از جنجال جامعه و مردم، تصمیم به ترک تهران می‌گیرند و ظاهراً برای اقامت دائمی به «شیرگاه» مازندران می‌روند.(14) این اداها که چند ماهی باعث سرگرمی «آیدا» و موجب بروز سر و صدا و جنجال در اطراف شاملو می‌شود، خیلی زود به پایان می‌رسد و آنها به تهران بر می‌گردند. شاملو با توجه به ثروتمند بودن «آیدا» برای جلوگیری از تکرار شکست در ازدواج تلاش زیادی برای حفظ و نگهداری او انجام می‌دهد و برای جلب توجه و محبت آیدا شعرهایش را به وی تقدیم و شروع به «بت» سازی از «آیدا» می‌کند و در همان سال اول ازدواج، مجموعه اشعار «آیدا در آینه» را انتشار می‌دهد. مجموعه شعربندی او نیز که در سال 1344 انتشار یافت نام آیدا درخت و خنجره و خاطره را بر خود داشت.وی در یک گفت‌وگو با مجله فردوسی در سال 1345 در پاسخ این پرسش که؛ تأثیر «آیدا» در شعر ما چیست! می‌گوید: «تا بدان اندازه که هر چه می‌نویسم برای اوست، به خاطر اوست و به خواست او ... من به وسیله «آیدا» آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکرده بودم، پیدا کردم. آیدا به نظر من سمبل یک انسان به تمام معنی است، بای من همه چیز آیدا است...»(15) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1شاملو،ایدا،سالشمارزندگی احمدشاملو،ذیل وقایع سال 1338،دفترهنر،شماره هشتم،چاپ امریکـا.

2 جمال،امید،فرهنگ سینمای ایران،انتشارات نگاه،سال انتشار1367،جلداول ،ص 81 3 همان.                                                                               

4 مجله ستاره سینما،شماره47،سال 1344.

5 تاسیاهی...،پروین غفاری،بهار1376.                                        

6 جمال،امید،فرهنگ سینمای ایران،جلداول ،ص 183.

7 صالح پور،محمدتقی،شاملو،درقلمرومطبوعات،مهر1376.

8 «کتاب هفته»محصول نوعی تعدیل دررفتاررژیم بود،که سعی داشت باافزایش فعالیتهای به اصطلاح فرهنگی وانتشارچند مجله وجنگ شبه روشنفکرانه،صورت ظاهرخودرابیاراید.براساس این طرح دومؤسسه بزرگ مطبوعاتی(کیهان واطلاعات)به ترتیب«کتاب هفته»و«اطلاعات ماهانه»رامنتشرکردند.

9 صالح پور،محمدتقی،شاملو،درقلمرومطبوعات،مهر1376.            

10 روزنامه اطلاعات،مورخ 9/3/1352،ص7.

11 عبدالهی،مهناز،دفترهنر،چاپ امریکا،شماره 8.                       

12 شاملو،ایدا،سالشمارزندگی احمدشاملو،چاپ امریکا.

13 عبدالهی،مهناز،دفترهنر،چاپ امریکا،شماره 8.                        

14 همان.

15 مجله فردوسی ،شماره 757،مورخ 13/1/1345،ص 23.  

بخش سوم:نفرت از مردم

بسیاری از کارگزاران روشنفکری بیمار سعی دارند تا کارنامه فعالیت‌های احمد شاملو را شاعری اجتماعی و متعهد که مردم در شعرش جایگاهی خاص دارند. معرفی کنند. اما نگاهی به سوابق و حرف و سخن‌های خود او نشان می‌دهد که وی هیچگونه اهمیتی برای مردم قائل نیست و از اینکه گاهگاه هم شعری برای مردم گفته، ابراز پشیمانی می‌کند. مصاحبه شاملو با مجله فردوسی مؤید این ادعاست:«شعرها یا خوبند یا مزخرف اگر مزخفرند که چاپ کردن ندارند، و اگر خوبند، که حیف شعر خوب برای مردم ...من یک لاکی دارم و خزیده‌ام توش. من به هیچ چیز در زندگی اعتقاد ندارم.»(1) او حتی به مردم توهین روا می‌دارد و در همین مصاحبه می‌گوید:«... مردمی که یک زمان خوف انگیزترین عشق من بودند، مرا از گند، عفونت و نفرت سرشار کرده‌اند.چقدر آروز می‌کردم که زندگانیم ـ بهر اندازه کوتاه ـ سرشار از زیبایی باشد. افسوس می‌خورم که گند و تاریکی ابتذال و اندوه همه چیز را در خود فرو برده است ... تنها آرزویی که برایم باقی مانده این است که پس از مردن، لاشه مرا در گورستان عمومی دفن نکنند. بگذارید دستکم پس از مرگ آرزوی من، به دور ماندن از مردم و پلیدیهایشان برآید. مردمی که از ایشان متنفرم ... من وظیفه‌ای برای خود در قبال این مردم نمی‌شناسم.»(2)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 مجله فردوسی،شماره757مورخ 13/1/1345.

2 همان.

بخش چهارم:رویکرد دوباره به مطبوعات

فعالیتهای شاملو گرچه ظاهر چپ گرایانه داشت، اما در برخی موارد با شبکه‌های جاسوسی غرب مرتبط بود. ارتباط و همکاری با مهدی میراشرافی(1)نمونه‌ای از اینگونه اقدامات اوست. میراشرافی در سال 1341 از احمد شاملو دعوت کرد تا سردبیری روزنامه‌ای را که قرار بود از روز 15 اردیبهشت همان سال منتشر شود، بپذیرد. در یکی از اسناد ساواک آمده است: «میر اشرای تصمیم دارد که جهت مقابله و معارضه با روزنامه‌های کیهان و اطلاعات، چپ روی پیش بگیرد و بدین طریق جایی برای روزنامه خود باز کند. قرار است این روزنامه از روز یازدهم اردیبهشت 1341 مرتباً منتشر گردد و فعلاً در مورد مسئولیت سردبیری آن میان ]علی‌اصغر[ صدر حاج سید جوادی و احمد شاملو رقابتی وجود دارد ولی بایستی احمد شاملو این پست را بر عهده بگیرد...»(2) در سال 1345 احمد شاملو و یدالله رویایی تصمیم به انتشار مجله می‌گیرند و نام «بارو» را که ترکیبی از حروف ابتدای اسم هر دوشان بود برای آن برگزیدند و بدون رعایت تشریفات قانونی و اداری و بدون اینکه برای آن درخواست مجوز کنند و یا منتظر صدور امتیاز باشند، آن را انتشار دادند. هفته‌نامه «بارو» تنها سه شماره دوام آورد و به دستور مقامات دولتی به دلیل نداشتن پروانه انتشار تعطیل شد. شاملو و یدالله رویایی جلوگیری از انتشار هفته‌نامه «بارو» را به عنوان سند اقدامات مبارزاتی خود علیه رژیم پهلوی ارائه کردند و مدعی شدند که این نشریه با دخالت مستقیم وزیر اطلاعات و «ساواک» تعطیل شد، در حالی که واقعیت امر غیر از این بود.هفته‌نامه «بارو» هم اکنون در آرشیو‌ها موجود است. دقت در محتوای مطالب آن نشان می‌دهد که این نشریه ضد رژیم حرکت نمی‌کرد، تنها اشکال موجود در راه ادامه انتشار «بارو» نداشتن امتیاز بود و شاملو هم به دلیل نداشتن شرایط و مدرک تحصیلی نمی‌توانست امتیاز روزنامه بگیرد. زیرا برای درخواست امتیاز باید حداقل مدرک لیسانس ارئه می‌کرد و شاملو فاقد آن بود. در سال 1346 دوره دیگری از فعالیت‌های مطبوعاتی احمد شاملو آ‎غاز شد. در این سال امیر هوشنگ عسگری صاحب امتیاز مجله خوشه مسئولیت سردبیری این مجله را به احمد شاملو سپرد. همکاری احمد شاملو با مجله «خوشه» از روز هفتم خرداد 1346 و همزمان با انتشار شماره 14 از سال دوازدهم این مجله آغاز شد.در همان اوایل آمدن احمد شاملو به خوشه، حادثه‌ای رخ داد که حمایت همه‌جانبه رژیم از او بر ملا ساخت. این حادثه مرگ ناگهانی منوچهر شفیانی در کنار احمد شاملو بود. منوچهر شفیانی قصه‌نویسی جوان از اهالی خوزستان بود. او برای دیدن شاملو به مجله خوشه می‌رود و شب را با او می‌گذراند و آخر شب همراه شاملو به خانه‌اش می‌روند. شاملو که معتاد بود، مقداری از مواد مخدر خود را در اختیار شفیانی می‌گذارد و شفیانی به دلیل مصرف هروئین دچار ایست قلب شده، می‌میرد.با مرگ شفیانی مامورین شهربانی احمد شاملو را به کلانتری هدایت می‌کنند تا برای انجام تحقیق به دادگستری اعزام شود. هنوز تشریفات اویه تشکیل پرونده مربوطه انجام نشده بود که شاملو آزاد شد و تحقیقات پیرامون مرگ منوچهر شفیانی به محاق تعطیل و فراموشی افتاد و پرونده آن مختومه اعلام گردید.(3)در همان ایام در محافل هنری و مطبوعاتی شایع شده بود که شاملو شفیانی را برای تزریق هروئین وسوسه می‌کند و با قصد قبلی او را به کام مرگ می‌فرستد.به دنبال چاپ شرح حال احمد شاملو در سلسله مطالب «نیمه پنهان» روزنامه کیهان و اشاره‌ای که به موضوع بازداشت به اتهام دخالت در قتل منوچهر شفیانی شد، نامه‌ای از آقای داراب شفیانی، برادر منوچهر شفیانی و شاکی اصلی این پرونده، به دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان رسید. ایشان در این نامه، ضمن تأکید بر دخالت احمد شاملو در ماجرای مرگ برادرش گزارشی از چگونگی حادثه ارائه داده بود. نامه آقای داراب شفیانی را به همراه برخی اسناد که در روزنامه کیهان مورخ 27/4/1378 به چاپ رسید و با سکوت معنا‌دار آقایان احمد شاملو، مسعود بهنود و امیرهوشنگ عسگری مدیر مجله خوشه روبرو گردید را با هم بخوانیم: «دفتر پژوهش‌های مؤسسه کیهان با عرض سلام و تشکر از مطلبی که در یادآوری قتل برادرم منوچهر شفیانی در روزنامه کیهان مورخ 26/12/1377 پاورقی نیمه پنهان، چاپ کرده بودید، بدینوسیله حقایقی را به شرح زیر به عرض می‌رسانم. خواهشمند است مقرر فرمایید جهت آگاهی عموم در آن روزنامه چاپ گردد.در اینکه مسبب مرگ برادرم آقای احمدشاملو بوده است، حای هیچ‌گونه شکی وجود ندارد. زیرا برابر اظهار سرایدار منزل متوفی، آقای احمد شاملو در شب حادثه، یعنی مورخ 19/7/1346 در منزل منوچهر میهمان بوده است. سرایدار می‌گوید: تا ساعت یک بامداد من بیدار بودم و صدای هر دو نفر را می‌شنیدم. بعد از آن ساعت خوابیدم و شاملو پس از حصول اطمینان از اینکه مسمومیت منجر به مرگ برادرم کارساز واقع شده، منزل را ترک می‌نماید.ساعت 6 صبح که طبق معمول هر روز، سرایدار جهت بیدار کردن منوچهر داخل ساختمان می‌شود. وی را در حال اغما در راهرو می‌بیند و پس ازچند دقیقه آقای مسعود بهنود که در اداره طرحها و برنامه‌ها همکار منوچهر بود، که طبق روال هر روز صح حدود ساعت 7 صبح می‌آمد و با هم به اداره می‌رفتند، از راه می‌رسد، همین که از سرایدار می‌شنود که منوچهر در حال اغما است به جای کمک و رساندن او به بیمارستان، فوری فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد  و شتابان ازآن محل دور می‌شود. سپس زمانی طول می‌کشد تا سرایدار او را به بیمارستان می‌برد که منوچهر در بین راه فوت می‌کند. این اظهارات، شواهد و دلایل کلاً در پرونده شماره 46/89 که زیر نظر آقای هدایت بازپرس وقت شعبه 4 فوق‌العاده که به علت شکایت بنده تشکیل گردید، موجود است و آقای هدایت به من گفت دست بسیار قوی پشت سرشاملو است در حالی که حتی گزارش آزمایشگاه پزشکی قانونی نوع سم را هم تشخیص داده بود که در باقیمانده استکان چای موجود بود. ابتدا من فکر می‌کردم آقای دکتر امیرهوشنگ عسگری مدیر مجله خوشه از شاملو حمایت می‌کند. به همین سبب به دیدار ایشان رفتم. اما او به من گفت اشتباه می‌کنید و به من فهماند که هوایدا و دربار از شاملو حمایت می‌کنند و آقای هدایت هم همین نظر را تائید می‌کرد. بنابراین طی تلگرافی به هوایدا نوشتم که چرا در این مورد شما شریک جرم شده‌اید؟ که از طریق اداره آگاهی و ساواک موئرد بازخواست قرار گرفتم. حال از آقایان احمد شاملو و مسعود بهنود تقاضا دارم ایشان هم لطف بفرمایند به خود زحمت بدهند جهت رهایی از عذاب وجدان، چند کلمه‌ای بیان بفرمایند تا حقایق روشن شود. در خاتمه با تقدیم فتوکپی نامه اداره بازرسی مبنی بر دستگیری آقای احمد شاملو خواهشمند است بررسی فرمائید آیا امکان دسترسی به پرونده 46/89 وجود دارد؟ با تشکر و تقدیم احترام ـ داراب شفیانی» در اواسط دهه 1340 سفارت آلمان در تهران برنامه‌هایی ویژه هنر و ادبیات معاصر ترتیب داد و برای اولین بار در ایران مراسمی به نام «شب شعر» در باغ «انستیوگوته» واقع در چهار راه امیراکرام برگزار کرد. یکی از شبهای شعر به احمد شاملو اختصاص داشت.در این برنامه‌ها که به تبلیغات وسیعی در مطبوعات و رادیو و تلویزیونم همراه بود، شاملو بدون اینکه مورد کوچکترین مزاحمتی واقع شود، به پشت تریبون رفت و به زعم خود سیاسی‌ترین شعرهایش را خواند.(4) استقبال از شبهای شعر موجب شد تا شاملو و امیرهوشنگ عسگری به فکر بهره‌برداری از آن بیفتند و به سودای جلب تیتراژ و تبلغ برای مجله خوشه، شب شعر شاعران نوپرداز را در محل باشگاه شهرداری تهران ـ واقع در خیابان خانقاه ـ برگزار کنند.(5)در سال 1349 احمد شاملو همکاری خود را با تلویزیون ملی ایران آغاز کرد و در این سال فیلم‌های «پاوه، شهری از سنگ» و «ون قلیچ داماد می‌شود» را کارگردانی نمود. پس از ماجرای دیدار شاملو با فرح و بوسیدن دست وی ـ که فیلم آن در سنماها نماش داده شد ـ رفتار هنری احمد شاملو در مدار توجه قرار گرفت و در محافل آن روزگار این اقدام وی نشانه‌ای دیگر از دوگانگی گفتار و کردار شاعر به حساب آمد. در سال 1351 شاملو همزمان با اشتغال در تلویزیون، در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم مشغول بود و صفحات و نوارهای کاستی از اشعار حافظ، مولوی، خیام، نیما و شعرهای خودش را ضبط می‌کرد.(6) او در همین سال به فرهنگستان زبان ایران دعوت شد تا برای تحقیق و تدوین کتاب کوچه به فعالیت بپردازد.این همکاری سه سال ادامه یافت. در سال 1355 مسئولیت دیگری بر مسئولیتهای احمد شاملو اضافه شد و او رسماً به عنوان سرپرست پژوهشکده تلویزیون منصوب گردید. شاملو در سال 1356 ایران را به مقصد آمریکا ترک گفت. او در مجامع دانشجویی آن دیار مدعی شد که ایران را به عنوان اعتراض به سیاستهای رژیم پهلوی ترک گفته است. (7)در حالی که سازمانهای فرهنگی و هنری رژیم حمایت همه جانبه از او را در دستور کار داشتند و به او محرمانه کمک می‌رساندند. در همین سال انتشارات امیرکبیر گزیده‌ای از اشعار او را انتشار اد و حق‌التألیفش را به آمریکا فرستاد.(8)وی به مناسبت فرا رسیدن نوروز سال 1357 در جشن عید سازمان دانشجویان ایرانی در نیویورک عضو کنفدراسیون جهانی (CIS) شرکت کرد و با اتخاذ موضوع ضد سلطنتی علیه جشن نوروز و نقش شاهان به ایراد سخنرانی پرداخت. از دیگر سخنرانان این جشن بابک زهرائی، احمد کریمی حکاک و محمود صیرفی‌زاده بودند.(9)شاملو در دوران اقامتش در امریکا هیچ حرکت مؤثری انجام نداد. او چندی بعد برای اینکه سکوت رضایت‌آمیزش را در قبال جنایات رژیم پهلوی توجیه کند، مدعی شد که بعضی از افراد در آمریکا مانع فعالیت او بوده‌اند، بویژه از رضا براهنی به عنوان کسی که جلو مصاحبه‌های مطبوعاتی او را کرفته است نام برد. براهنی در مصاحبه‌ای با یکی از مجلات، این ادعای شاملو را تکذیب کرد و گفت:«... من خودم گفتم که برای شاملو مصاحبه مطبوعاتی در آمریکا ترتیب بدهند. به دلیل اینکه شاملو را در آمریکا کسی نمی‌شناخت... بار اول که شاملو به امریکا رسید، کسی او را نمی‌شناخت، من اسم او را برای دعوت شدن دادم. بار دوم که شاملو آمد به آمریکا، روشن نبود برای چه آمده است. علاوه بر این او نمی‌توانست بدون داشتن گروه مبارز کند. خصوصاً که زبان هم بلد نبود. با مترجم هم که نمی‌شود مبارزه کرد... شاملو از نظر سیاسی در امریکا با شکست روبرو شد. چون نمی‌توانست حتی یک مقاله در یک مجله معتبر چاپ کند...»(10) با این همه شاملو دوره اقامتش در امریکا را به عنوان یک دوره تبعید و مبارزه نشان می‌دهد. او برای اینکه در جریان انقلاب از قافله عقب نماند، با توسل به ترفندهای خاص خود کوشید خود را یک شاعر ضد رژیم که مدتی را در تبعید به سر برده معرفی کند و در این راستا حتی برای جمع‌آوری کتاب «از هوا تا آینه‌ها» از کتابفروشی‌ها هم دلیل سیاسی تراشید و با تبلیغات، آن را به صورت توقیف کتابش نشان داد. در حالی که واقعیت چیز دیگری بود و این کتاب در پی شکایت شخص شاملو از ناشر که بدون مجوز آن کتاب را به چاپ رسانده بود، جمع‌آوری شد.(11)شاملو در سال 1357 امریکا را ترک کرد و به عنوان سردبیر هفته‌نامه ایرانشهر در لندن اقامت گزید. مسئولیت این نشریه را غلامحسین باقرزاده به عهده داشت. همکاری احمد شاملو با ایرانشهر چند ماهی به طول انجامید و او 12 شماره از این مجله را انتشار داد.شاملو در بهمن ماه سال 57 قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از سردبیری «ایرانشهر» کناره گرفت.(12) درباره علت کناره‌گیری وی از سردبیری، غلامحسین باقرزاده مدیر مسئول ایرانشهر می‌نویسد:«... شما آقای شاملو چرا صریحاً موضوعی را که به استعفای شما منجر شد... مطرح نمی‌کنید؟ چرا از محتوای مقاله‌ای نام نمی‌برید که می‌خواستید به جای سرمقاله شماره 14 و 15 چاپ شود و بعد به بهانه مخالفت با چاپ آن استعفا دادید؟ (می‌گویم بهانه چرا که شما از دو هفته پیش‌تر خواستید که نام شما به عنوان سردبیر از سرلوحه روزنامه حذف شود و قصد مراجعت به ایران را داشتید...) چرا نمی‌گوئید که در مقاله مورد بحث در آستانه سفر آیت‌... خمینی به ایران ـ (موقعیت زمانی را دقت کنید) ـ شما از نهضتی که به رهبری آیت‌ا... خمینی اوج گرفته بود به تفصیل به عنوان یک ئوطئه امریکایی یاد کردید و فی‌المثل از جبهه‌گیری نیروهای مذهبی در برابر بختیار تحت عنوان «جنگ زرگری» یا «بندبازی‌های مبتذل» نام بردید و ...»(13) وی در اسفند 1357 و در زمانی که رژیم پهلوی به طور کامل ساقط شده بود به ایران بازگشت. وی در ابتدای سال 1358 در کسوت یک انقلابی، صحبت از زجر و شکنجه و سختی و مرارت‌هایی راندکه در راه‌براندازی رژیم پهلوی متحمل شده است!! یکی از آشنایان نزدیک او در جریان تمام فراز و فرودهای زندگی شاملو، بویژه ده‌سال اخر سلطنه خاندان پهلوی قرار داشت، طی یادداشتهای کوتاه به افشای بعضی از اسرار و چگونگی حمایت رژیم شاه از او پرداخت.«... در سال 1356 که احمد شاملو به آمریکا رفته بود، همزمان با تظاهرش به مخالفت از رژیم، دولت ایران نیز آماده می‌شود تا 500 هزار دلار برای چاپ «کتاب کوچه» تألیف احمد شاملو، به دانشگاه کلمبیا بپردازد. از قرار معلوم امیرعباس هویدا نخست‌وزیر با پرداخت چنین مبلغی موافقت کرده بود و مسئولین وقت مرکز مطالعات خاورمیانه در دانشگاه کلمبیا، می‌کوشیدند تا هر چه زودتر این مبلغ در اختیار این دانشگاه قرار گیرد. در آن موقع وزیر وقت علوم، موضوع را با رئیس مؤسسه تحقیقات و برنامه‌ریزی علمی و آموزشی در میان می‌گذارد و دستور می‌دهد تا این مبلغ از محل اعتبارات این مؤسسه به دانشگاه کلمبیا پرداخت شود. ولی رئیس این مؤسسه با پرداخت این پول مخالفت می‌کند و دلایلی می‌آورد، به این شرح؛ 1ـ احمد شاملو برای تهیه و تنظیم «فرهنگ کوچه» با فرهنگستان زبان ایران قراردادی داشته است و سالها بابت این قرارداد، به طور منظم و ماهانه مبالغی کلان می‌گرفته، ولی در طی این مدت هیچ متنی در اختیار فرهنگستان نگذاشته است. 2ـ در حدود سال 1352، احمد شاملو به دستور فرخ پهلوی به عنوان مشاور دفتر دانشگاه بوعلی همدان در تهران، مبلغی معادل حداکثر حقوق استادی دانشگاه بوعلی همدان در تهران، مبلغی معادل حداکثر حقوق استادی دانشگاه دریافت می‌کرده است تا بتواند کتاب «فرهنگ کوچه» را با فراغت خاطر به اتمام برساند. در همان موقع احمد شاملو علی‌رغم مخالفت فرهنگستان زبان، به دستور فرخ پهلوی کلیه مدارک تهیه شده از فرهنگ کوچه را از فرهنگستان به محل کار خود در دانشگاه بوعلی منتقل می‌سازد. 3ـ در سال 1355 شورای پژوهش‌های علمی کشور به دستور فرخ پهلوی با پرداخت 370 هزار تومان به شاملو موافقت می‌کند تا احمد شاملو بتواند کار خود را تمام کند. ولی او بدون دادن هیچ‌گونه متنی به فرهنگستان یا دانشگاه بوعلی روانه خارج می‌شود.مؤسسه تحقیقات استدلال می‌کند، در حالی که این وجوه به شاملو پرداخت شده است، حالا به چه علت باید دولت ایران مبلغ 500 هزار دلار دیگر به دانشگاه کلمبیا حواله کند تا کتاب شاملو در خارج از ایران به چاپ برسد؟»(14) راوی در ادامه همین یادداشت یادآور می‌شود:«... احمد شاملو این شاعر زحمتکش و این نیروی بالنده تاریخ!! در زمان واحد و همه ماهه از رادیو و تلویزیون، کانون پرورش فکری کودکان، وزارت فرهنگ و هنر، دانشگاه صنعتی، شیر و خورشید سرخ، بنیاد پهلوی، نخست‌وزیری، دانشگاه بوعلی، دفتر فرخ پهلوی و چند سازمان دولتی و خصوصی دیگر مبالغ قابل توجهی دریافت می‌کرده اتس واین پرداخت‌ها تا دی ماه 1357، آخرین ماه اقتدار خاندان پهلوی ـ برا یاو به خارج از کشور حواله شده است.»(15) نویسنده این مطلب در پایان از احمد شاملو می‌خواهد تا اگر این گفته‌ها را دروغ می‌داند و ارتباط پیوندی به شرح مندرج دراین نوشته با رژیم نداشته است، پاسخ مستدل خود را انتشار دهد، اما شاملو هیچگاه این ادعانامه را تکذیب نکرد.شاملو بلافاصله پس از بازگشت به ایران و از نخستین روزهای حضور در کشور، موضع مخالف با انقلاب اتخاذ کرد. عفت داداش‌پور یکی از عناصر ضدانقلابی در تحریریه کیهان سلطنت طلب چاپ لندن می‌نویسد:«اسفند ماه 1357 وقتی احمد شاملو پس از چند سال اقامت در خارج از کشور به ایران بازگشت، حسن قریشی ـ مدیر مسئول کتاب هفته در دوره‌ای که شاملو سردبیر آن بود ـ مستقیماً او را از فرودگاه به خانه‌اش در تجریش برد. من که با سه خواهر شاملو دوستی داشتم، به دعوت یکی از آنها به جمعشان پیوستم. انقلاب شده بود و شاملو هم به وطن برگشته بود. خانه‌شان در خیابان فرح جنوبی ـ که پدر آیدا به آنها بخشیده بود ـ در اجاره بود و تا خالی بشود چند ماهی وقت لازم داشت و در این فاصله شاملو اوقاتش را در منزل آشنایان می‌گذراند.»(16) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 صالح پور،محمدتقی،شاملودرقلمرومطبوعات،مهر1376.

2 گزارش مأمور ویژه ساواک،به نقل ازکتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،اثرارتشبدحسین فردوست،جلددوم،ص311،310.

3 ماجرای مرگ شفیانی بدون اشاره به شاملودرروزنامه هاومجله فردوسی امده است.

4 روزنامه های تهران وبرخی مجلات گزارش این مراسم رادرج کرده اند.

5 اوجی،منصور،«ائینه رویا،اه از دلت،اه...»بخش اول.

6 شاملو،ایدا،سالشمارزندگی شاملو،ذیل وقایع سال 1351.  7 همان.         

8 همان. 9 جزوه افق روشن،کتابخانه دفترسیاسی سپاه پاسداران.

10 مجله امیدایران،شماره 23،مورخ 18 تیر 1358،مصاحبه با براهنی.    

11 مصاحبه باروزنامه کیهان مورخ 22/4/1357.

12 روزنامه اطلاعات،14/11/1357.         13 روزنامه بامداد،12/4/1358.

14 رفعت،دکترمحسن،روزنامه کیهان،27/5/1358. // 15 همان.

16 داداش پور،عفت ابرازاحساسات،و ین ،تیرماه 1376.

بخش پنجم : نان به نرخ روز

شاملو به اقتضای منافعش جذب قدرتهای مسلط می‌شود. همانطور که در اواخر اقتدار رضاخان که آلمانیها به عنوان نیروی برتر در ایران جایگاه و پایگاه داشتند، شاملو به جانب آنان رو کرد و برای جلب رضایت آنان تا ارتکاب و اشتغال به جاسوسی پیش رفت.(1) اما در اواسط دهه 1320 زمانی که مشاهده کرد حزب توده روز به روز قدرت می‌گیرد، به سمت آن متمایل شد و همراه فرهنگ فرهی در هواداری و تبلیغ مواضع این حزب روزنامه و مجله انتشار داد؛(2) در حالی که چند سال قبل از آن فعالیت‌های ضد کمونیستی داشت و در قضایای آذربایجان نیروهای کمونیست و هواداران پیشه‌وری قصد اعدام او را داشتند.(3)وی پس از کودتای 28 مرداد 1332 از طریق علی جواهر کلام و مهدی میراشرافی در خدمت شبکه مطبوعاتی بدامن قرار می‌گیرد و در کنار اسماعیل پوروالی روزنامه بامشاد و پس از آن مجله «آشنا» را منتشر می‌سازد.(4) و در اواخر دهه چهل وقتی باد به پرچم فرخ پهلوی می‌خورد، به دستبوس او می‌رود و از رهگذر حمایت او به «پاداش» دست می‌یابد.(5) شاملو در اسفند 1357 به ایران بازگشت و در نخستین اقدام به ارزیابی موقعیت و جایگاه گروههای مختلف سیاسی پرداخت. او خود را در جبهه ضد انقلاب و در رودرویی با نیروهای مذهبی قرار داد، از همین رو به گروهکهای چپ‌گرا، بها داد و برای نزدیکی به آنان و برخورداری از امکانات تبلیغاتیشان شعر «نازلی سخن نگفت» را به تحریریه روزنامه کیهان ـ که بعضاً عضو گروهکهای چپ واکثراً گرایش چپ آمریکایی داشتند ـ سپرد و از آنان خواست تا این شعر را به نام جدید «و ارطان سخن نگفت» انتشار دهند. شاملو مدعی شد که این شعر را برای یکی از اعضای حزب توده به نام وارطان ـ که گفته می‌شد در زیر شکنجه‌ رژیم جان داده ـ سروده است.(6) شاید این اقدام وی از صادق‌ترین مؤیدها برای ادعای فرصت‌طلب بودن شاملوست. نمونه دیگری را هم می‌توان بر آن افزود: وقتی دولت اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید، شاملو شعر «خطابه تدفین» را که قبلاً به یکی از مبارزان ضد رژیم و یکی از اعضای حزب توده، یعنی خسرو روزبه تقدیم کرده بود، پس گرفت و در اعلامیه‌ای به همین مناسبت نوشت:«مناسبت این شعر ـ اعدام خسرو روزبه ـ برای همیشه منتفی تلقی می‌شود. بشر اولیه‌ای که حاضر می‌شود تنها برای بهره‌برداری سیاسی، در مقام جلادی فاقد احساس، دست به قتل موجودی بی‌ارج‌تر از خود بیالاید، تنها یک جنایتکار است و بس ...»(7) این در حالی است که شاملو در مصاحبه‌ای با رزونامه آیندگان که نظرش را درباره احزاب چپ‌گرا پرسیده بودند می‌گوید:«همین قدر می‌توانم بگویم که شور آگاهی سیاسی و احساس و ایمان و عشق بسیاری از اعضای جوان این احزاب را مشاهده کرده‌ام و برای آنان احترامی عمیق قائلم و به پیروزی‌شان اطمینان دارم»(8)همو بود که در جریان انتخابات مجلس شورای اسلامی همگام با باقر پرهام، اساعیل خویی، هما ناطق، محمدعلی سپانلو، نعمت میرزازاده و ... از کاندیدای چریکهای فدائی و سازمان مجاهدین خلق (منافقین) پشتیبانی کرد.(9) شاملو همپا و همراه با بعضی از گروههای تروریستی در برابر اندیشه و تفکر دینی موضع گرفت. او در نخستین شماره کتاب جمعه، شدیدترین حملات را نثار حکومت اسلامی کرد:«روزهای سیاهی در پیش است. دوران پرادباری که اگر چه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم اکنون نهاد تیره خود را آشکار ساخته است و استقرار خود را بر زمینه‌ای از نفی دموکراسی، نفی ملیت و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر می‌جوید ... پس نخستین هدف نظامی که هم اکنون می‌کوشد پایه‌های قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گامهای خود را با به آتش کشیدن کتابخانه‌ها و هجوم علنی به هسته‌های فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همه متفکران و آزاد اندیشان جامعه است ... اکنون ما در آستان توفانی رونده ایستاده‌ایم. بادنماها ناله‌کنان به حرکت درآمده‌اند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است.(10)گویی ارائه کردن چهره تاریک و سیاه از انقلاب و پراکندن بذر ناامیدی در ذهن و اندیشه مردم وظیفه‌ای بود که در این ایام، احمد شاملو آن را بر خود فرض می‌دانست.شاملو شعری نیز به نام «صبح» با همین مضمون سرود که در تفسیر آن ع ـ پاشائی می‌گوید:«... در این شعر ... انقلاب به مثابه باران فریبی است که گیاهی نمی‌رویاند و خاک را به آوازی سبز مترنم نمی‌کند یعنی باران زهر است...»(11) این شعر در اردیبهشت سال 1358 تنها سه ماه پس از استقرار نظام جدید انقلابی در شرایطی که هنوز دولت موقت به طور کامل نیز مستقر نشده بود، سروده شده است.شاملو در همین ایام طی گفت‌و گو با مسعود بهنود سردبیر مجله تهران مصور، رهبران انقلاب اسلامی را اینگونه تصویر می‌کند: «...«رهبران انقلابی» پشت پرده گمنامی پنهان شده‌اند. نمی‌دانیم اعضای شورای انقلاب، چه کسانی هستند. سوابق و صلاحیت آنان برای مردمی که چنین انقلاب شکوهمندی را به ثمر رسانیده‌اند آشکار نیست. آیا با این مردم چنین رفتاری شایسته است؟ آیا این مردم حق ندارند که آمران جدید خود را بشناسند و بدانند چه کسانی سرنوشت ایشان را به دست دارند و به کجا رانده می‌شوند؟ پاسخی که شنیدم سفسطه آمیز بود...»(12)شاملو در سالهای آغازین انقلاب اسلامی به همراه همفکران خود از گروهکهایی نظیر «سازمان چریکهای فدایی خلق» و سازمان مجاهدین خلق (منافقین) حمایت کرد و بیانیه‌ نهایی انتشار داد. در شمار این بیانیه‌ها می‌توان به اعلامیه حمایت از کاندیدهای سازمان‌های مجاهدین و گروهک مارکسیستی چریکهای فدایی اشاره کرد. در بعضی از بیانیه مذکور آمده است: «... از آنجا که تحقق آرمانهای قیام به منظور استقرار مناسبات عادلانه اجتماعی در گروه مبارزه برای تثبیت حقوق کار و دموکراسی و ... در پیوندی ناگسستی به مبارزات ضد امپریالیستی خلق‌مان ارزیابی می‌کنیم... ما گروهی از نویسندگان، شاعران و ... از کاندیداهای سازمان چریکهای فدایی خلق و کاندیداهای عضو سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام می‌داریم و ...»(13) همچنین در اردیبهشت ماه سال 1360 و در شرایطی که بنی‌صدر رئیس‌جمهور وقت با گروهائی نظیر سازمان منافقین، جبهه ملی، نهضت آزادی پیونده خورده بود و توطئه‌های خود را علیه نظام جمهوری اسلامی و یاران امام گسترش می‌داد شاملو به همراه 12 نفر دیگر از همفکران خود پیام ویژه‌ای برای مسعود رجوی سرکده سازمان مجاهدین خلق ارسال کرد.(14) مسعود رجوی نیز در پاسخ به شاملو و یارانش نوشت:«... برای مجاهدین خلق و میلیشیای مردمی و برای همه انقلابیون ایران بطور اعم، جای سرافرازی است که اکنون بیش از پیش از حمایت شما و سایر دوستانتان برخوردار شده‌اند ... از قدیم الایام هر ابراهیمی که قصد گذر کردن از آتش داشت شما و سایر رزمندگان میدان «هنر» را در کنار خود می‌یافت. پس ما و هر آن کس که مژده شکستن مستان را در دیگر حربه‌های خلق بر خود ببالیم و ... اجازه‌ می‌خواهم بار دیگر بر نیاز تمامی خلق و نیاز تمامی فرزندان جانبازش، بر ضرورت کار انسانی و انقلابی خلاق شما تاکید کنم.» برادر شما مسعود رجوی(15) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 فرهی،فرهنگ،دفترهنر،ویژه شاملو،مهر1376.  //  2 همان.

3 شاملو،ایدا،سالشمارزندگی احمدشاملو،چاپ امریکا.

4 صالح پور،محمدتقی،دفترهنر،شماره 8.                               

5 رفعت،دکترحسین،کیهان،مورخ 27/5/1358.

6 روزنامه کیهان،مورخ 27/12/1358.                                    

7 کیهان سلطنت طلب،چاپ لندن،مورخ 14/10/1367.

8 ایندگان،مورخ 14/1/1358.                                              

9 نشریه اندیشه ازاد،اعلامیه شماره 2مورخ 14/8/1358

10 شاملو،احمد،کتاب جمعه،شماره اول،مرداد1358.

11 کتاب جمعه،شماره اول،4/5/1358،ص 78،ابدانه های چرکی باران تابستان،ع – پاشائی.

12 تهران مصور،شماره 22،مورخ 1/4/1358،مصاحبه مسعودبهنودباشاملو.   

13 مجله اندیشه ازاد،شماره 2،مورخ 14/8/1358،برخی ازامضا کنندگان بیانیه مثلا ضدامپریالیستی فوق عبارتنداز: باقر پرهام،ناصرزرافشان،محمدعلی سپانلو،عمران صلاحی،هوشنگ گلشیری،علی میرفطروس،محسن یلقانی و...

14 مجاهد،ارگان سازمان مجاهدین خلق،شماره 122،مورخ 1/2/1360.        

15 همان،شماره 123،مورخ 14/3/1360. 

بخش ششم:در عرصه تهاجم فرهنگی

با خاموش شدن صدای غرش توپها و خمپاره‌ها و غریو مسلسل‌ها در جبهه‌های نظامی، دشمن که از این طریق طرفی نبسته بود به عرصه فرهنگی روکرد و تهاجمی وسیع و همه جانبه را علیه بنیادهای فکری انقلاب آغاز نمود. دشمن در عرصه این تهاجم یا به تعبیر رهبر فرزانه انقلاب، حضرت‌آیت‌الله خامنه‌ای، در این شبیخون فرهنگی، بیش از هر چیز به روشنفکران تکیه داشت و بدون امداد این جماعت قادر به پیشبرد برنامه‌های خود نبود.بعد از تهاجم نظامی، جریان روشنفکری وابسته، قوی‌ترین جریانی بود که می‌توانست توطئه وسیعی را از خارجی و داخل علیه بنیادهای فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی آغاز کند. هشت سال جدال بی‌وقفه در عرصه دفاع مقدس موجب توقف این جریان شده بود و روشنفکرانی که پرچم اسلاف خویش را در همسو کردن مردم با تاریخ و تمدن غرب به دوش می‌کشیدند، یا در سکوت و خلوت به انتظار فراهم شدن فرصت نشسته یا به پناهندگی در کشورهای غربی درآمده بودند بر همین اساس فراهم آوردن امکان بازسازی و تجمع دوباره نیروها و سازمانها و بنیادهای فرهنگی جریان روشنفکری وابسه و حمایت وهدایت مجامع متمایل به غرب در دستور کار کارگزاران جریان جهانی سلطه قرار گرفت. احمدشاملو یکی از نخستین افراد جریان روشنفکری بود که با این فراخوان امپریالیستی پاسخ مثبت داد و با تمام وجود تلاش در راه تحقق اهداف استعماری غرب را آغاز کرد. سوابق همکاری او با نهادها و جریان‌های استکباری غرب در روزگار اقتدار محمدرضا پهلوی و تلاش وی در راه انتشار کتاب جمعه در سالهای اولیه پیروزی انقلاب اسلامی ـ که با هدف ایجاد یک مرکز و پایگاه برای گردهم آمدن روشنفکران معاند و مخالف با انقلاب اسلامی انجام می‌شد ـ همه و همه نشان از همسویی و همگامی او با قدرتهای بیگانه داشت.از این روی رسانه‌های غربی و رادیوهای بیگانه بار دیگر بر روی وی و سایر دوستانش سرمایه‌گذاری کرند و با فراهم آوردن فرصت‌های لازم، مانور پیرامون عملکرد این جریان فرهنگی را آغاز نمودند. از این زمان به بعد است که احمد شاملو و دیگر همراهانش را در صف چهره‌ها و شخصیت‌های اعزامی به سفرهای خارج از کشور می‌بینیم و نامشان را در لیست سخنرانان علمی و دانشگاهی می‌یابیم و یا یک بنیاد به اصطلاح فرهنگی جایزه ویژه خویش را به او اعطاء می‌کند و اخبار مربوط به آن با آب و تاب در رسانه‌های صهیونیستی و نشریات ضد انقلابی درج می‌شود و برخی مجلات وابسه به این محافل خود چاپ می‌کنند. به نمونه‌ای از اینگونه تحریکات و اینگونه جوایز خلق‌الساعه و یا سفارشی توجه کنید:«جایزه ادبی بین‌المللی نویسندگان آزاده، امسال به احمد شاملو، شاعر و نویسنده ایرانی تعلق گرفت و در تاریخ 11 ژانویه 1991 به او تقدیم شد. این جایزه همه ساله از سوی بنیاد آزادی بیان به نویسندگان آزاداندیش اهدا می‌شود...»(1)کارگزاران امپریالیستی در راستای برنامه شخصیت پردازی و اعتبار بخشیدن به احمد شاملو، دامنه تبلغیات در این مورد را وسعت می‌دهند و احمد شاملو را به دروغ کاندیدای دریافت جایزه نوبل ادبی معرفی می‌نمایند.اعطای جوایز ادبی و هنری به روشنفکران و طرح پی در پی اسم و رسم آنان در مطبوعات و محافل غربی بدین جهت صورت می‌گرفت که ضمن تقویت این جریان در ایران، و رخنه در روح و جان جوانان بی‌خبر از همه جا، نهال تفکر معنوی و اندیشه اسلامی را از درون بپوسانند. به هر حال شاملو بدن نگرانی از غم نان و نگرانی از فراد، از این کشور به آن کشور و از اروپا به آمریکا می‌رود و همواره موجی از تبلیغات مبالغه‌آمیز او را همراهی می‌کند. به یک نمونه از این نوع تبلیغات مبالغه‌آمیز توجه فرمایید:«احمد شاملو شاعر برجسته ما و همسفر فرزانه او آیدا در ماه اردیبهشت امریکا را ترک می‌کنند. این سفری پربار برای احمد شاملو و آیدا بود و شاید هیچگاه نه احمد شاملو و نه آیدا و نه مردم این سفر را که پی‌آمد بسیار داشت، از خاطر نبردند. احمد شاملو تکیه گاه مردم ایران است و سیاستگران ایرانی باید حرمت شاعر بزرگی را که چشم و چراغ دل مردم ایران است، نگهدارند...»(2) در این خبر سعی می‌شود که یک شاعر آلوده به انواع ابتذالات و کاملاً غربزده را تکیه‌گاه مردم ایران بنامند و سپس برای مسئولین ایرانی رهنمود صادر می‌فرمایند که حرمت این چشم و چراغ و دل ملت ایران را نگهدارند.سفر شاملو به اتریش نمونه دیگری از سفرهای تبیلغاتی و نمونه‌ای از تلاش محافل استکباری در راه شخصیت‌پردازی از اوست. کوشش برای اینکه از شاملو یک هنرمند برتر و به اصطلاح «سوپراستار» بسازند و جوانان نوخاسته و فاقد تجربیات عینی و عملی این آب و خاک را به دنباله روی از او تشویق کنند.شاملو و همسرش آیدا پس از اقامتی طولانی به اتریش می‌روند و یک هفته در این کشور اقامت می‌کنند و میزبان آنان، ظاهراً مهدی اخوان لنگرودی شاعر نوپردازی است که گویا اینک در شهروین به تجارت فرش مشغول است. کارگزاران تبلیغاتی در داخل کشور برای اینکه در عرصه این شخصیت‌پردازی کاذب به حداکثر بهره‌برداری برسند، ماجرای این سفر و جزئیات اقامت شاملو در اتریش را در کتابی گرد آوردند و چندی قبل توسط یکی از ناشران داخلی انتشار دادند. این کتاب ظاهراً به قلم مهدی اخوان لنگرودی است. اما برخی از اهالی قلم و آنان که با شیوه‌های نگارش شاملو آشنایی دارند، بر این باورند که این کتاب را خود شاملو نوشته و یا نوشته اخوان لنگرودی بازنویسی کرده است.به طور کلی اگردر زندگی احمد شاملو دقت کنیم می‌بینیم که همواره او از حمایت رسانه‌های وابسته به بیگانه در خارج و برخی غرب‌زدگان داخل کشور برخوردار بوده است و همیشه اینگونه رسانه‌ها می‌کوشند تا از شاملو یک «قهرمان» بسازند. این جریان می‌کوشد تا در همه جا شایع سازد که احمد شاملو شدیداً تحت نظر است و آزادی هیچگونه فعالیت فرهنگی و اجتماعی را ندارد. در حالی که او از نهایت آزادی‌ها در این سرزمین برخوردار است. مطبوعات داخلی با درج اخبار و گزارشهایی پیرامون فعالیت‌ها و سفرهای وی به خارج وداخل کشور مطالبی را به چاپ می‌رسانند و مجموعه شعر و نوار کاست اشعارش را به بازار عرضه می‌نمایند، و اخیراً برخی از اشعار و ترانه‌های خود را به قیمت‌های گزاف به آهنگسازان فروخته و سرودهایی با اشعار او مرتباً از صدا و سیما پخش می‌شود و در شرایطی که وی و برخی از نشریات هواداروی دم از محدودیت حضور او در عرصه فرهنگ می‌زنند نشریات دولتی نیز با بذل و بخشش به تجلیل یکسویه از وی می‌پردازند، به طور مثال هفته‌نامه ایران جوان زیرمجموعه روزنامه ایران و خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران یک صفحه کامل خود را به تجلیل از کتاب جدید وی اختصاص می‌دهد و می‌نویسد:«متبرک باد نام تو ... ما با روشنایی که شاعر به چشممان داده است، دوره می کنیم شب را و روز را و هر بار تازه می‌شویم به جادوی شعر او که «بامداد» شعر ایران است تا همیشه...»(3) در اردیبهشت ماه سال 1378 سفیر سوئد در تهران در گفت‌و گویی اختصاصی با گروه ادب و هنر روزنامه نشاط اعلام کرد، جایزه «استیگ داگرمن» به احمد شاملواعطاء می شود.(4) این خبررا روزنامه های دولتی از جمله روزنامه دولتی ایران درکنارچاپ عکس بزرگی ازشاملو ، در صفحه اول خود به چاپ رساند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ماهنامه دنیای سخن،شماره 39،مورخ اسفندماه 1369،ص 18.

2 نشریه ضدانقلابی سیمرغ چاپ امریکا،شماره 21،سال 1370.

3 مجله ایران جوان،مورخ 20/1/1377 وروزنامه خرداد،مورخ 1/4/1378.

4 هفته نامه نیمروز،چاپ خارج از کشور،شماره 535،مورخ 24/2/1378.

بخش هفتم:نظرات شاملو درباره فردوسی

سال 1369 به دعوت «مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران» ـ سیرا (CIRA) ـ جلساتی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا منعقد گردید که هدف ظاهری آن، بررسی هنر و ادبیات و شعر معاصر فارسی بود. در این جلسات عمدتاً روشنفکران معاند و سکولار همچون هما ناطق، محمد عنایت و ... سخنرانی داشتند. سخنران یکی از این جلسات احمد شاملو بود، که وی با ایراد سخنانی جنجالی پیرامون شاهنامه به مباحث زیادی درباره خود دامن زد.(1) صحبتهای شاملو فی‌البداهه بود و حاضران در جلسه نوشته‌اند که او گفت:«برای مبارزه با جهل وتعصب، بایستی باورها و اعتقادات مردم را تغییر داد  و یکی از آنها باور غلطی است که ما به «شاهنامه» پیدا کرده‌ایم. شاهنامه پر از جعل واقعیت‌هاست ... فردوسی، هم‌نژادپرست و فئودال بود و کاری که در شاهنامه کرده است عبارت است از دفاع از طبق و گروه خودش...»(2) این سخنان واکنشهای افراد زیادی را علیه شاملو برانگیخت که به مواردی اشاره می‌کنیم. هفته‌نامه نیمروز با اشاره به جنجالی که شاملو به خاطر استهزا و هتک حکیم ابوالقاسم فردوسی آفرید، نوشت:«... شاملو در سفر گذشته در برکلی ضمن سخنانی با استناد به حرفهای دوستش علی حصوری، به حکیم فردوسی حمله کرد و ضحاک را که فردوسی از او ]او را[ به خاطر بی‌عدالتی‌ها و حق‌کشی‌هایش در شاهنامه شدیداً مورد انتقاد قرار داده است، به سختی ستود...»(3) حسن شهباز ـ جاسوس بازنشسته امریکا و رئیس سابق کلوپ روتاری رنچو لوس‌آنجلس ـ شاملو را شاعری معرفی کرد که آرمانهای سیاسی‌اش همه جهات شاعرانه‌اش را تحت‌الشعاع خود قرار داده و گفت:«... موضوعی که موجب شگفتی است پی‌ورزی پژوهشگر متعهد در تحمیل عقاید مارکسیستی است. آقای احمد شاملو به کاربردن واژه‌های توهین‌آمیز ر روانه می‌دارند و از اهانت به مقدسات یک جامعه خودداری نمی‌کنند. برای این که از عقایئ اشتراکی خود حمایت کنند...»(4) مهدی اخوان ثالث نیز در واکنش به این سخنان، در یک جلسه شعر خوانی در پاریس گفت: «... می‌گوید کاوه لمپن بوده، حالا بوده، مگر چه اشکالی دارد؟ تو که طرفدار «لمپن‌ها» بودی! کجای کاری بچه؟ مطرح بودن به هر قیمتی؟ آخر یعنی چه؟...»(5) و نشریه دیگری در خارج از کشور نوشت:«... اخوی احمدخان شاملو ـ متخلص به الف. بامداد ـ هم که از دیرباز خود را کارشناس ادب و فرهنگ ایران دانسته‌اند و اخیراً هم به میمنت و مبارکی وارد جمع مورخان و جامعه‌شناسان صاحب فتوی درآمده‌آند، فی‌الواقع جزو «ناشی‌»هایی نیستند که سرنا را از سرگشادش می‌زنند... فقط می‌پردازیم به عناد بی‌پایه ایشان با شعر و ادب کلاسیک ایران و اخیراً کینه‌ورزی او با تاریخ ما...»(6) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 هفته نامه نیمروز،چاپ خارج از کشور،شماره 62،مورخ 21/2/1369،متن سخنرانی شاملو ص 8.

2 کیهان سلطنت طلب،چاپ لندن،شماره 299،مورخ 6/2/1369.

3 هفته نامه نیمروز،چاپ خارج از کشور،شماره 265،مورخ 30/2/1373.

4 کیهان سلطنت طلب،چاپ لندن،شماره 301،مورخ 20/2/1369.

5 ماهنامه دنیای سخن،شماره 33،مهدی اخوان ثالث،اول واخرشاهنامه،ص 26.

6 نشریه شاهین،چاپ خارج ازکشور،شماره 2،مورخ 1369.  

بخش هشتم:نظرات شاملو درباره حافظ

در سال 1350، در حاشیه کنگره جهانی حافظ و سعدی در شیراز، شاملو طی یک گفت‌و گوی با خبرنگار روزنامه کیهان می‌گوید:«... عظمت حافظ در طرز تفکر اوست، ... من به دلایل بسیاری، حافظ را ضد «جبر» می‌دانم،در این صورت اگر در پاره‌ای از ابیاتش می‌بینم که خطاب به زاهد می‌گوید؛ از ازل خدا مرا گناهکار خلق کرده، شک نیست می‌خواهد منطبق جبری آن حضرت را گرزوار به کله‌اش بکوبد...»(1) او سالها پیش در مصاحبه با مجله فردوسی حافظ را در شمار شعرای ضعیف ارزیابی کرده و او را از متوسط شاعران محدوده‌تر دانسته بود:« افق او (حافظ) از افق بسیاری شاعران متوسط روزگار ما نیز محدودتر بوده است... شاید بتوان ادعا کرد که می‌توان در پرمایه‌ترین اشعار شاعری چون «البوت» چنان غوطه خورد که شناگری ماهر در گردابی هایل، اما هرگز نمی‌توان درباره حافظ این چنین ادعا کرد.»(2) احمد شاملو، شاعر بزرگ حافظ شیرازی را هم در خدمت کسب شهرت برای خود می‌گیرد و با تصحیح عزلیات حافظ و انتشار آن می‌کوشد تا برای مدتی خود را مطرح سازد و نام خود را بر سرزبانها بیندازد.انتشار مجموعه غزلیات حافظ به تصحیح احمدشاملو، موجب حرف و حدیث فراوان در میان اساتید ادبیات فارسی و حافظ شناسان و هر یک از آنان به طریقی نظرات او را مورد انتقاد قرار دادند؛ که از آن میان پاسخ استاد شهید مرتضی مطهری پیش از همه قابل تعمق و توجه بوده استاد مطهری با صراحت به ناتوانی شاملو در شناخت حافظ اشاره کرد و طی مقاله‌ای نوشت:

«... ماتریالیست‌های ایران اخیراً به تشبثات مضحکی دست زده‌اند. این تشیثات بیش از پیش فقر و ضعف این فلسفه را می‌رساند. یکی از تشبثات «تحریف شخصیت‌ها» است. کوشش دارند از راه تحریف شخصیت‌های مورد احترام, اذهان را متوجه مکتب و فلسفه خود بنمایند. یکی از شاعران به اصطلاح نوپرداز اخیراً دیوان لسان‌الغیب خواجه شمس‌الدین حافظ شیرازی را با یک سلسله اصلاحات به چاپ رسانده و مقدمه‌ای بر آن نوشته است. مقدمه خود را چنین آغاز می‌کند: «به راستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریک‌ترین ادوار سلطه ریاکاران زهدفروش یک تنه وعده ستاخیز را انکار می‌کند، خدا را عشق و شیطان را عقل می‌خواند و شلنگ‌انداز و دست‌افشان می‌گذرد که:

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی.

وین دفتر بی‌معنی، غرق می‌ناب اولی.

یا تسخر زنان می پرسد:

چو طفلان تا کی‌ای زاهد فریبی

به سیب بوستان وبوی شیرم(3)

و یا آشکارا به باور نداشن مواعید مذهبی اقرار می‌کند که ...

من امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود

وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟

به راستی کیست این مرد عجیب که با اینهمه، حتی در خانه قشری‌ترین مردم این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک طاقچه می‌نهند، به طهارت دست به سویش نمی‌برند و چون به دست گرفتند، همچون کتاب آسمانی می‌بوسند و به پشیبانی می‌گذارند، سروش غیبش می‌دانند و سرنوشت اعمال و افعال خود را تمام بدو می‌سپارند. کیست این مرد کافر که چنین به حرمت در صف اولیاء الهی‌اش می‌نشانند؟...»(4)

شهید مطهری در ادامه می‌گوید: «من اضافه می‌کنم: کیست این مرد که با اینهمه کفرگویی‌ها و انکارها و بی‌اعتقادی‌ها، همشاگردیش در درس خواجه‌قوام‌الدین عبدالله که دیوان او را پس از مرگش جمع‌آوری کرده از او به عنوان «ذات ملک صفات، مولاناالاعظم السعید، المرحوم‌الشهید، مفخرالعلماء استاد تخاریرالادبا، معدن الطائف‌الروحاثیه، مخزن المعارف السجانیه یاد می‌کند و علت موفق نشدن خود حافظ به جمع‌آوری دیوانش را چنین توضیح می‌دهد که به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احساس و بحث کشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصابح و تحصیل قوانین ادب وتجسس دواوین عرب به جمع اشتات غزلیات نپرداخت. ... به راستی این کافر کیست که از طرفی همه مواعید مذهبی را انکار می‌کند و از طرفی دیگر می‌گوید:

زحافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد

لطایف حکمی با نکات قرآنی

این کیست که از یک طرف رستاخیز را انکار می‌کند و از طرف دیگر انسان را به گونه‌ای دیگر می‌بیند. دل را «جام‌جم» و «گوهری که ازکان جهان دگر» است. قطره‌ای که «خیال حوصله بحر می‌پزد.» «پادشاه صدره‌نشین» می‌خواند و به انسان قبل‌الدنیا» و «انسان بعدالدنیا» معتقد است؟ دنیا را کشتراز از جهانی دگر معرفی می‌کند و دغدغه «نامه سیاه» دارد و تن را غباری می‌داند که غبار چهره جانش شده است.

سالها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

گوهر جام جم کان جهانی دگر است

تو تمنا زگل کوزه گران می‌داری؟

حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم

خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم

چنین قفس نه سزای چومن خوش‌الحانیست

روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم

از نامه سیاه نترسم که روز حشر

با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم.(5)

استاد مطهری سپس با صراحت به فقر دانش افرادی چون احمد شاملو و اینکه اینگونه افراد شناخت درستی از عرفان ندارند اشاره می‌کند و می‌افزاید: «این کافر کیست که از طرف مطابق تحقیق عمیق و کشف بزرگ شاعر سترگ معاصر!!! در بی اعتقادی کامل به سر می‌برده و همه چیز را نفی وانکار می‌کرده و از طرف دیگر، در طول شش قرن مردم فارسی زبان دانا و بیسواد او را در ردیف اولیاء ا... شمرده‌اند و خودش هم جا و بی‌جا سخن از معاد و انسان ماورایی آورده است ما که کشف این شاعر بزرگ معاصر را نمی‌توانیم نادیده بگیریم، پس معما را چگونه حل کنیم؟ من حقیقتاً نمی‌دانم که آیا واقعاً این آقایان نمی‌فهمند یا خود را به نفهمی می‌زنند؟ مقصودم این است که آیا اینها نمی‌فهمند که حافظ را نمی‌فهمند ویا می‌فهمند که نمی‌فهمند ولی خود را به نفهمی می‌زنند؟ شناخت مانند حافظ آنگاه میسر است که فرهنگ حافظ را بشناسند و برای شناخت فرهنگ حافظ، لااقل باید عرفان اسلامی را بشناسند و با زبان این عرفان گسترده آشنا باشند.عرفان، گذشته از اینکه مانند هر علم دیگر اصلاحاتی مخصوص به خود دارد، زبانش زبان رمز است. خود عرفا در بعضی کتب خود، کلید این رمزها را به دست داده‌اند. با اشنایی با کلید رمزها، بسیاری از ابهامات رفع می‌شود.اینجا به عنوان مثال موضوعی را طرح می‌کنیم که با اشعاری که شاعر بزرگ معاصر!! به عنوان سند الحاد حافظ آورده مربوط می‌شود و آن موضوع «دم» یا «وقت» است. عرفا و در این جهت حکماء نیز با آنها هم عقیده‌اند ـ معتقدند که انسان تا در این جهان است، باید مراتب و مراحل آن جهان را طی کند... محال است که انسان در این جهان چشم حقیقت بینش باز نشده باشد و در آن جهان باز گردد. آنچه به نام «لقاء الله» درقرآن کریم آمده باید در این جهان تحصیل گردد.» اگر حافظ می‌‌گوید:

من که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود

وعده فردای زاهد را چرا باور کنم

چنین منظوری دارد و با اشعار دیگرش منافات ندارد. بعضی پنداشته‌اند که حافظ تناقض‌گویی می‌کند و یا یک دوره از عمرش یک جور عقیده داشته و در دوره دیگر جور دیگر و یک گردش 180 درجه‌ای زده است.بعضی دیگر پا را از اینهم بالاتر گذاشته ومدعی شده‌اند که حافظ در هر شبانه روز یک بار تغییر عقیده می‌داده است. سرشب به عیش و نوش و باده‌گساری و شاهد بازی مشغول بوده و سحرگاه یکسره به دعا و نیاز و نیایش و توبه می‌پرداخته است. چون به همان اندازه که درباره باده وساده سخن گفته است، از سحرخیزی و گریه سحری نیز سخن گفته است.من نمی‌دانم کسانی که مفهوم عیش حافظ را به خوشباشی و به اصطلاح اپیکوریسم توجیه می‌کنند، این بیت را چگونه تفسیر می‌کنند.

نمی‌بینم نشاط عیش درکس

نه درمان دلی نه درد دینی

«...دم» یا «وقت» که عارف باید آن را مغتنم شمارد تنها این نیست که کار امروز به فردا نیفکند، بلکه هر سالکی در ر درجه و مرتبه ای که هست، «وقت» و «دم» مخصوص به خود دارد، حافظ می‌گوید:

من اگر باده خورم ورنه چه کارم باکس

حافظ راز خود و «عارف وقت» خویشم.

«... جای بسی تأسف است که مردی آنچنان این چنین تفسیر شود. به هر حال مادی مسلکان از چسباندن حافظ به خود طرفی نمی‌بندند...»(6)مطلبی نیز از بهاء‌الدین خرمشاهی در کتاب «ذهن و زبان حافظ» درباره حافظ «حافظ شیرازی» ارائه شده است که قابل توجه است. ایشان می‌نویسد: «... معلوم نیست شاملو در تصحیح یا «روایت» این دیوان چه روشی را در پیش و چه هدف یا منطقی در سر داشه است. آیا روشش قیاسی است؟ انتقادی است؟ التقاطی است؟ و یا ابداعاً روش تازه‌ای در تصحیح متن حافظ یافته است؟ که گمان می‌کنم چنین حدس اخیر صائب تر باشد... بی‌روشی و آسانگیری شاملو در این کار، حیرت‌انگیز است...»(7) خرمشاهی پس از استدلال نتیجه می‌گیرد که:«... اگر به شیوه شاملو یا فرزاد رأی خودمان را مبنای سنجش قرار دهیم این شبهه در میان خواهد آمد که ممکن است که دایه مهربانتر از مادر بشویم و چنان ترتیب و منطقی به ابیات فلان غزل بدهیم که روح حافظ از آن خبر نداشته باشد...»(8) مسعود بهنود نیز در پی چاپ «حافظ شیرازی» مصاحبه‌ای با شاملو دارد که در روزنامه کیهان به چاپ رسیده است. وی در این گفت‌و گو خود به پرسشی که طرح می‌کند پاسخ می‌گوید و در بیان محق دانستن شاملو و ویژگی بارزش به سبب دخل و تصرف در اشعار حافظ می‌نویسد:«... آنجا سئوالی دیگر نیز پیش می‌آید؛ «اگر کسی چنین کند، یعنی حضور دادن استنباط‌های شاعرانه را در حافظ رایج کنیم، آنوقت است که ادامه می‌یابد و ...» و پاسخ خود من به این سئوال این است که: «هر کس شاملو نیست. شاملو سخن‌شناس است... تعصب نیست، برداشتهای درستی از حافظ دارد..»(9) درباره کتاب «حافظ شیرازی» ایرج پزشکزاد معتقد است که:«... به تصدیق دوست و دشمن، در طول هفت‌قرن، هیچ دشمن خونخواری چنین تطاولی به حافظ نکرده است. نمی‌دانم شاملو به عظمت خرابکاری خود شعور کافی دارد یا نه و آیا این قضاوت دوست شاعرش، نعمت میرزازاده را که می‌گوید: «حافظ شاملو یک شرمساری ملی است» را شنیده است یا نه؟...»(10)فریدون تنکابنی در نگاهی به نوشته آقای شاملو درباره حافظ مصحح دکتر خانلری نیز می‌نویسد:«... اینجا هم اشکال کار آقای شاملو همان اشکال همیشگی است. یعنی معنی کردن شعر حافظ با مفاهیم و معانی امروزی...»(11) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 روزنامه کیهان،مورخ 2/2/1350.                                 

2 مجله فردوسی،شماره 757،مورخ 13/1/1345.

3 به سیب بوستان وشهدوشیرم(نسخه دکترغنی وعلامه قزوینی).

4 مطهری،مرتضی،تماشاگه راز،چاپ اول،انتشارات صدرا،صص 42-41.

5 مطهری،مرتضی،تماشاگه راز،چاپ اول،انتشارات صدرا،صص 46-43.

6 مطهری،مرتضی،تماشاگه راز،چاپ اول،انتشارات صدرا،صص 50-47.

7 بهاءالدین خرمشاهی،ذهن وزبان حافظ،نشرنو،چاپ دوم،1362.                         

8 همان. // 9 روزنامه کیهان،مورخ 27/3/1355.

10 ایرج پزشکزاد،مجله علم وجامعه،چاپ خارج از کشور،به نقل ازماهنامه ارش،چاپ خارج ازکشور،شماره 6،مورخ  6 /4/1370                   //////                    11 همان. 

بخش نهم:جلوگیری از فراموشی

کارگزاران امپریالیستی برای گرم نگهداشتن تنور تهاجم فرهنگی به افراد و عناصری چون احمد شاملو محتاجند. آنان برای اینکه او را از ورطه فراموشی برهانند، هر روز و هر هفته نغمه تازه‌ای ساز می‌کنند و با طراحی برنامه‌های تبلیغاتی ویژه‌ای سعی در مطرح نگهداشتن وی دارند، از جمله این ترفندها می‌توان به جوایز بیادها و دانشگاهای غربی اشاره کرد که بیدریغ نثار این شاعر فرهیخته!! و مردمی می‌شود و نشریات داخلی نیز اخبار این اقدامات را با آب و تاب منتشر می‌سازند. از جمله این‌گونه اقدامات می‌توان به اعطای جایزه «داگرمن» سوئد(1) و مراسم تجلیل دانشگاه‌ هاروارد از احمد شاملو اشاره کرد.(2) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

1 هفته نامه نیمروز،چاپ لندن،مورخ 24/2/1378.               

2 روزنامه ازاد،مورخ  19/7/1378.  

بخش دهم:مرگ شاملو

احمد شاملو از چند سال پیش مبتلا به بیماری قند بودو بارها برای درمان خود به خارج از کشور سفر کرد. اما معالجات هیچگونه ثمری نداشت. این بیماری سرانجام شاملو را از پای درآورد و او در تاریخ چهارم مرداد ماه 1379 در بیمارستان ایرانمهر تهران تسلیم مرگ شد.پیکر شاملو در امامزاده طاهرکرج به خاک سپرده شد. در مراسم تشییع او که با حضور مدیرکل دفتر وزارتی و روابط عمومی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار شد، محمود دولت‌آبادی قصه نویس ـ سخنرانی کرد. و سیمین بهبهانی نیز قطعه شعری خواند. مرگ شاملو بازتابهای متفاوتی داشت گروهی او را شاعری ارزشمند و والا و مردمی معرفی کردند و گروهی دیگر وی را عنصری پشت کرده به مردم و کشورش نامیدند. رسانه‌های استکباری در رادیو و تلویزیون‌های غربی، هر یک به فراخور مواضع خود، در اطراف او و آثارش به گفتگو پرداختند و محافل و مجامع وابسته به کانونهای قدرت و جریان جهانی سلطه، اعلامیه‌هایی در تمجید و تجلیل ازوی انتشار دادند. برخی از جراید داخلی به قهرمان سازی وی پرداختند و کوشیدند تا به دروغ احمد شاملو را شاعری مردمی ـ که در تمام دوران عمرش در محدودیت و فشار زندگی می‌کرد، معرفی نمایند. روزنامه «حیات نو» متعلق به حجت‌الاسلام هادی خامنه‌ای به مرگ شاملو توجهی ویژه نشان داد و به صورت یک سویه حرف و سخن‌های عده‌ای از وابستگان جریان روشنفکری بیماری و اعضای کانون نویسندگان، همچون جواد مجابی، سیمین بهبهانی، احمدرضا احمدی و منوچهر آتشی را در رثای او چاپ کرد(1)روزنامه ایران وابسته به خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران و زیرمجموعه آن هفته نامه ایران جوان نیز بیشترین حجم مطلب را به نقل از خبرگزاریهای غربی و برخی از یاران شاملو درباره وی نگاشتند و بیشترین تجلیل را از او به عمل آوردند، ایران نوشت. «... با مرگ احمد شاملو... ایران نه تنها یکی از بزرگترین شعرای معاصر خود را، بلکه قوی‌ترین نماد وجدان روشنفکری خود علیه استبداد وستم را از دست داد...»(2) این روزنامه مراسم تشیع جنازه شاملو را «پژواک عشق و آزادی» نامید(3) و با انتخاب تیتر «مرگی به سپیدی بامداد»(4) از او تجلیل به عمل آورد و هفته‌نامه «ایران جوان» زیر مجموعه روزنامه ایران هم در برخورد با مرگ احمد شاملو همین راه را پیمود و در دو شماره پیایی و در هر شماره در دو صفحه روبروی هم به شاملو و شعرش پرداخت و او را «آفتاب شعر امروز ایران» لقب داد.ایران خبرهای مرتبط با مرگ شاملو را پوششی وسیع داد و حتی بیانیه تشکیلات غیرقانونی کانون نویسندگان و پیام تسلیت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی عطاءا... مهاجرانی را چاپ کرد.(5)از سوی دیگر جراید اصولگرا با لحاظ کردن عملکرد شاملو و کین‌توزی‌های او علیه نظام اسلامی و مردم مسلمان ایران، برای مخاطبان خود به روشنگری پرداختند.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

1 حیات نو،مورخه 6/5/1379.                 

2 روزنامه ایران،مورخه 9/5/1379        

3 روزنامه ایران،مورخه 8/5/1379. //   4 همان. //   5 همان،8و5/5/1379.

 


برچسب‌ها: احمد شاملو, شعرا, شعرای معاصر, حافظ
نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد 

سعي كردم بدون پيشداوري ؛ عين مطالب احمد شاملو رو ، تو دو تا پست ، واستون بنويسم ، حالا خود دانيد و بس ...

آ. پاسارگاد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

احمد شاملو، الف. بامداد یا الف. صبح (۲۱ آذر ۱۳۰۴ - ۲ مرداد ۱۳۷۹)، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس ایرانی و از بنیان‏گذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش افسر ارتش بود و پیوسته از این شهر به آن شهر اعزام می‌شد و از همین روی، خانواده‏ اش هرگز نتوانستند برای مدتی طولانی جایی ماندگار شوند. زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیت‏های سیاسی، پایانِ همان تحصیلات نامرتب را رقم می‏زند.شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونه‌ای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر شاملویی یا شعر منثور شناخته می‌شود. شاملو در سال ۱۳۲۵ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نیمایی روی آورد؛ اما برای نخستین‏ بار در شعر «تا شکوفه‏ سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به صورت پیشرو سبک نویی را در شعر معاصر فارسی شکل داد.

شاملو علاوه بر شعر، فعالیت‌هایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمه‏ هایی شناخته‌شده‌ دارد. مجموعه کتاب کوچه او بزرگ‌ترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران می‌باشد. آثار وی به زبان‌های: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی∗ ترجمه شده اند. شاملو از سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال،‏ مشاور فرهنگی سفارت‏ مجارستان بود. «نخستین شب شعر بزرگ ایران» در سال ۱۳۴۷، از سوی وابسته‏ فرهنگی سفارت آلمان در تهران‏ برای احمد شاملو ترتیب داده‏ شد. احمد شاملو پس از تحمل سال‏ها رنج و بیماری، در تاریخ۲ مرداد۱۳۷۹ درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده‌ شده است. عشق، آزادی و انسان‏گرایی، از ویژگی‏ های آشکار سروده‏ های شاملو هستند.

زندگی شخصی 

 تولد و سال‌های پیش از جوانی

احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت، و به گفته شاملو در شعر «من بامدادم سرانجام...» از مجموعه‏ مدایح بی‌صله پدرش حلقه‌ای است که شاملو را به اهالی کابل متصل می‌کند. مادرش کوکب عراقی شاملو، از مهاجران قفقازی بود که طی انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه، به همراه خانواده‌اش به ایران کوچانده شده بود. دورۀ کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش رضا شاه بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت می‌رفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. (به همین دلیل شناسنامه او در شهر رشت گرفته شد و محل تولد در شناسنامه، رشت نوشته شده است.)

دوران دبستان را در شهرهای خاش، زاهدان و مشهد و بیرجند گذراند و از دوازده سیزده سالگی شروع به ضبط لغات متداول عوام (که در فرهنگ‌های رسمی ثبت نمی‌شود) کرد. دوره‏ دبیرستان را در بیرجند، مشهد، گرگان و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را مدتی در دبیرستان ایران‌شهر و مدتی در دبیرستان فیروز بهرام تهران خواند و به شوق آموختن زبان آلمانی در مقطع اول هنرستان صنعتی ایران و آلمان ثبت‌نام کرد.

دوران فعالیت سیاسی و زندان 

در اوایل دهه ۲۰ خورشیدی پدرش برای سر و سامان دادن به تشکیلات از هم پاشیده‌ی ژاندارمری به گرگان و ترکمن‌صحرا فرستاده شد. او همراه با خانواده به گرگان رفت و به ناچار در کلاس سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد. در بحبوحه‏ جنگ جهانی دوم و ورود متفقین به خاک ایران، در فعالیت‌های سیاسی علیه متفقین در شمال کشور شرکت کرد و بعدها در تهران دستگیر و به بازداشتگاه سیاسی شهربانی و از آنجا به زندان شوروی در رشت منتقل شد. پس از آزادی از زندان با خانواده به رضائیه (ارومیه) رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشه‌وری و فرقه دموکرات آذربایجان همراه پدرش دستگیر شد و تا کسب تکلیف از مقامات بالاتر دو ساعت مقابل جوخه‏ آتش قرار گرفت. سرانجام آزاد شد و به تهران بازگشت. او برای همیشه ترک تحصیل کرد و در یک کتاب‌فروشی مشغول به کار شد.

دستگیری و زندان

در سال ۱۳۳۲ پس از کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق و با بسته شدن فضای سیاسی ایران مجموعه شعر آهن‌ها و احساس توسط پلیس در چاپخانه سوزانده می‌شود و با یورش مأموران به خانه او ترجمه طلا در لجن اثر زیگموند موریس و بخش عمده‏ کتاب پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر مور یوکایی با تعدادی داستان کوتاه نوشتهٔ خودش و کتاب‌ها و یادداشت‌های کتاب کوچه از میان می‌رود و با دستگیری مرتضی کیوان نسخه‌های یگانه‌ای از نوشته‌هایش از جمله مرگ زنجره و سه مرد از بندر بی‌آفتاب توسط پلیس ضبط می‌شود که دیگر هرگز به دست نمی‌آید. او موفق به فرار می‌شود اما پس از چند روز فرار از دست ماموران در چاپخانه‏ روزنامهٔ اطلاعات دستگیر شده، به عنوان [زندانی سیاسی] به زندان موقت شهربانی و زندان قصر برده می‌شود. در زندان علاوه بر شعر، به بررسی شاهنامه می‌پردازد و دست به نگارش پیش‌نویس دستور زبان فارسی می‌زند و قصه‏ بلندی به سیاق امیر ارسلان و ملک بهمن می‌نویسد که در انتقال از زندان شهربانی به زندان قصر از بین می‌رود . مرتضی کیوان به همراه ۹ افسر سازمان نظامی [حزب توده] اعدام می‌شود و او در زمستان ۱۳۳۳ پس از تحمل یک سال حبس، از زندان آزاد می‌شود.

زمینه‌‏های فعالیت 

شعر و ترانه

سال ۱۳۲۶ کار شاعری شاملو با انتشار دفتری به نام «آهنگ‏‌های فراموش شده» که تنها دفتر شعر او در قالب سنتی و موزون است، آغاز می‌شود. شاملو در مقدمه همان دفتر می‏‌نویسد: «قطعاتی که در این کتاب جمع شده‏‌اند، نوشته‌هایی است که در حقیقت می‏بایستی سوزانده شده باشد. آهنگ‏‌هایی‌ست که خیلی زود از یاد می‌‏رود... این قدم‏های اولینِ کودکی است که می‏خواسته راه بیفتد. ناچار دستش را به دیوار می‌گیرد، دستش می‌لرزد. سست و مردد است و ناموزون راه می‌رود.»سال‏ها بعد، شاملو با انتشار قطع‏نامه شعر جدیدی را پایه‏ گذاری می‌کند. رضا براهنی در این‏باره می‌نویسد: «در واقع شاملو با قطع‏نامه شعر جدیدی را پیشنهاد می‏‌کند و التزامی بسیار صریح را بر گُرده‏ شعر می‏‌گذارد که شاید با ذات شعر به معنای واقعی منافات داشته باشد، ولی ضرورت زمانه، روان‏شناسی‏ خود شاملو و اعتراض عمیق او به قرارداد از هر نوع، نگارش این شعر را ایجاب می‌کرد.» در سال ۱۳۳۶ با انتشار مجموعه‏ اشعار هوای تازه، به عنوان شاعری برجسته تثبیت می‌شود. این دفتر شامل فرم‌ها و تجربه‌هایی متفاوت در قالب شعر نو است. در همین سال مجموعه‌ای از رباعیات ابوسعید ابوالخیر، خیام و باباطاهر را منتشر می‌کند. در سال ۱۳۳۹ مجموعه شعر باغ آینه منتشر می‌شود. معروف‌ترین ترانه‌های عامیانه‏ معاصر فارسی همچون پریا و دخترای ننه دریا در این دو مجموعه منتشر شده‌است. عبدالعلی دستغیب منتقد ادبی که مجموعه نقدی بر آثار شاملو نوشته‌است ، معتقد است که شاملو پس از نیما، بیشترین تأثیر را بر شعر و شاعران معاصر داشته‌است و بر این باور است که در میان شاعران معاصر ایران، عاشقانه‌های شاملو، زیباترین ترانه‌های عشق در شعر نوی پارسی است.

شاملو مجموعه‌ای از شعرهای سیاسی خود را به نام کاشفان فروتن شوکران - که در آن شعر «مرگ نازلی» در بزرگداشت وارطان سالاخانیان، مبارز مسیحی ایرانی است و مجموعه‌های پریا، ترانه شرقی (لورکا)، مسافر کوچولو و یل و اژدها را دکلمه کرده‌است و به صورت نوار صوتی منتشر شده‏ اند. چندین گفت‌وگو از او به چاپ می‌رسد تا آن که در سال ۱۳۷۲ با کمی بازتر شدن فضای سیاسی ایران آثار شاملو به صورت محدود مجوز نشر می‌گیرند.

از آنجا که شاملو تثبیت کنندی شعری نوپا بوده است، شرح و نقدهای بسیاری درباره‏ شعر او نوشته شده‌است. شمس لنگرودی نویسنده‏ «تاریخ تحیلی شعر نو» درباره‏ شعر شاملو و شاعری‏ او می‏‌گوید: «شاملو متوجه شد که موسیقی‏ کهن کلام می‏تواند آن روح را در محتوای او بدمد؛ نه موسیقی‏ زبانِ روزمره. در نتیجه شعری سرود که صورت و محتوای هماهنگی داشت و همین امر باعث جذابیت شعر او شد. البته فقط این مساله تاثیرگذار نبوده‌است. شاملو از معدود شاعرانی است که برای همه نسل‌ها شعر سروده‌ است، یعنی از وقتی کودکی به دنیا می‏آید می‏‌توان «بارون می‏آد جرجر» شاملو را برایش زمزمه کرد تا دوره‏ نوجوانی و عاشقانه‌ها، تا جوانی و روحیه انقلابی و تا دوره میانسالی و پیری که «در آستانه» شعری جاودانه است.»

روزنامه‏ نگاری

احمد شاملو در سال ۱۳۳۹ مدتی سردبیری هفته‌نامه فردوسی را به عهده گرفته بود. او مجله‏ را به شکل و اندازه‌ای غیر از معمول مجله فردوسی درمی‌آورد و سنجاق ناشده و روزنامه‌وار به دست خواستاران می‌رساند. او بخشی از صفحات هفته‌نامه را به چاپ نوشته‌های پژوهش‏گران فرهنگ مردم، تحت عنوان «کتاب کوچه» اختصاص داده بود. در سال۱۳۴۰ با همکاری دکتر محسن هشترودی، ۲۵ شماره از هفته‌نامه کتاب هفته را منتشر می‌کند. هفته‌نامه کتاب هفته و خوشه از تأثیرگذارترین هفته‌نامه‌های ادبی دهه‌ی ۴۰ بودند. در سال ۱۳۴۶ شاملو سردبیری قسمت ادبی و فرهنگی هفته‌نامه خوشه را به عهده می‌گیرد. همکاری او با نشریه خوشه تا ۱۳۴۸ که نشریه به دستور ساواک تعطیل می‌شود، ادامه دارد. شاملو نام کاریکلماتور را در همین دوران است که برای نامیدن نوشته‌های طنزآمیز پرویز شاپور می‏‌سازد که رفته‌رفته رواج پیدا می‌کند و جا می‏‌افتد.  در سال ۱۳۵۸ هفته‌نامه‌ی کتاب جمعه با سردبیری احمد شاملو و مدیریت عسکری پاشایی منتشر می‌شود. انتشار این هفته‌نامه پس از ۳۶ شماره توقیف می‌شود.

ترجمه

شاملو در زمینه‏ ترجمه‏ نیز فعالیت‌های زیادی دارد. با این‏که بحث ترجمه‌های شاملو، همانند برخی دیدگاه‌هایش، منتقدانی نیز داشته و بحث‏ انگیز بوده‌است، با این‏حال برخی از این ترجمه‌ها، در شمار آثاری شناخته‌شده‏ قرار دارند. یکی از این کارها، «ترانه شرقی و اشعار دیگر»، سروده‏های فدریکو گارسیا لورکا با اجرا و صدای خودش بود که با استقبال فراوانی روبرو شد. از ۱۳۶۲ با تغییر فضای سیاسی ایران چاپ آثار شاملو نیز متوقف می‌شود. در حالی که کار و فعالیت شاملو متوقف نمی‌شود. نوار کاست سیاه همچون اعماق آفریقای خودم (ترجمهٔ شعرهای لنگستون هیوز) و سکوت سرشار از ناگفته‌هاست (ترجمهٔ شعرهای مارگوت بیکل)، کاری مشترک با محمد زرین‌بال با موسیقی بابک بیات منتشر می‌شود. از دیگر کارهای او در این زمینه می‌توان به ترجمه‏ «درها و دیوار بزرگ چین» در سال ۱۳۵۲ اشاره کرد.

فرهنگ‏ نویسی

«کتاب کوچه» عنوان فرهنگ‌نامه‌ای است که به کوشش احمد شاملو و همسرش، آیدا سرکیسیان، در چندین مجلد به عنوان دایرةالمعارف فرهنگ عامیانه‌ی مردم ایران تدوین شده و بعد از درگذشت شاملو، سرپرستی این مجموعه بر عهده‌ی همسرش، آیدا بوده‌است. این دانشنامه، دایرةالمعارف فرهنگ عامیانه مردم ایران در چندین جلد، شامل اصطلاحات، تعبیرات و ضرب‌المثل‌های فارسی است. نخستین جلد این فرهنگ در سال ۱۳۵۶ از سوی انتشارات مازیار منتشر شد و پس از انتشار شش جلد آن تا سال ۱۳۶۲، انتشاراین فرهنگ به دلیل مشکلات ممیزی تا سال ۱۳۷۲ در ایران متوقف ماند و تنها یک جلد از قصه‌های کتاب کوچه در سوئد منتشر شد. اسدالله امرایی در این‌باره می‏گوید: «کتاب کوچه یکی از بزرگ‌ترین دانشنامه‌های فولکلور مردم ایران است. شاملو البته این کار عظیم را یک‌ تنه انجام می‌داد.» این فرهنگ‏نامه، اگر آن‌گونه که مؤلف در جلد اول بیان داشته انتشار یابد، جامع‌ترین دایره‌المعارف فرهنگ و زبان عامیه ایران است که تاکنون (۱۳۹۱) یازده جلد آن، تا پایان حرف «ج»، منتشر شده‌است. از جمله ویژگی‌های کتاب کوچه، استفاده از شماره ردیف برای هر مدخل است که ارجاعات نیز بر اساس این شماره‌ها صورت می‏گیرد..

فعالیت‌های سینمایی

در سال ۱۳۳۸ شاملو به اقدام جدیدی یعنی تهیه‏ قصه‏ خروس زری پیرهن پری (با نقاشی فرشید مثقالی برای کودکان دست می‌زند. در همین سال به تهیه فیلم مستند سیستان و بلوچستان برای شرکت ایتال کونسول نیز می‌پردازد. این آغاز فعالیت سینمایی بحث‌انگیز احمد شاملو است. او بخصوص در نوشتن فیلم‌نامه و دیالوگ‌نویسی فعال است. در سال‌های پس از آن و به‌ویژه با مطرح شدنش به عنوان شاعری معروف، منتقدان مختلف حضور سینمایی او را کمرنگ دانسته‌اند. خود او می‌گفت: «شما را به خدا اسم‌شان را فیلم نگذارید.» و بعضی شعر معروف او «دریغا که فقر/ چه به آسانی/ احتضار فضیلت است» را به این تعبیر می‌دانند که فعالیت‌های سینمایی او صرفاً برای امرار معاش بوده‌است. شاملو در این باره می‌گوید: «کارنامه‏ سینمایی من یک جور نان خوردن ناگزیر از راه قلم بود و در حقیقت به نحوی قلم به مزدی!» از میان فیلمنامه‌های شاملو می‏‌توان به «بن‏ بست» (۱۳۴۳، میرصمدزاده) محصول استودیو پانوراما و «فرار از حقیقت» (۱۳۴۵، ملک مطیعی) محصول مهتاب فیلم اشاره کرد.

در سالهای سینمای بعد از انقلاب هم شاملو فیلم‌نامه‌ای با نام «ميراث شوم» نوشت و در اختیار مسعود کیمیایی جهت ساخت قرار داد. داستان «ميراث» در آذربایجان می‌گذرد و به نهضت آزادی‌طلبانه آذربایجان و برخوردهایش با حكومت وقت می‌پردازد. اين فیلم‌نامه هرگز امكان ساخت را پيدا نكرد. كیمیایی دليل فیلم نشدن آن در هنگام زندگی شاملو را مجوز ندادن وزارت ارشاد به این سناريو اعلام كرد.

دیگر فعالیت‏ ها

در سال ۱۳۳۹ با همکاری هادی شفائیه و سهراب سپهری اداره‏ سمعی و بصری وزارت کشاورزی را تاسیس می‌کند و به عنوان سرپرست آن مشغول به کار می‌شود. در سال ۱۳۴۷ «شب شعر خوشه» را با همکاری دکتر عسگری و با حضور ۱۱۰ شاعر معاصر، نمایشگاه نقاشی منصوره حسینی، نمایشگاه کاریکاتور اردشیر محصص و تئاتر در در انتظار گودو را با هنرمندی داوود رشیدی، پرویز صیاد و پرویز کاردان برگزار می‌کند.

شاملو که به بریتانیا رفته بود، سه هفته پس از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ ایران و سقوط حکومت پهلوی، در ۱۱ اسفند به ایران باز می‌گردد. او پس از بازگشت، به عنوان عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران انتخاب می‌شود و مقاله‌ها و مصاحبه‌های متعددی پیرامون تحلیل و آسیب‌شناسی انقلاب و مسایل روز سیاسی و اجتماعی از او در مجلات و روزنامه‌ها به چاپ می‌رسد.

رویدادهای مهم در زندگی شعری

آشنایی با نیما یوشیج 

در سال ۱۳۲۵، شاملو که هنوز به عنوان شاعری نوپرداز شناخته نمی‌‏شد با نیما یوشیج، پدر شعر نو فارسی آشنا می‌گردد. او تصویر نیمایوشیج، نقاشی‏ رسام ارژنگی و شعر ناقوس، سروده‏ نیما را در روزنامه‏ «پولاد» می‌‏بیند و اندکی پس از آن، رابطه ‏ای ادبی میان آن‏ دو شکل می‌‏گیرد. شاملو می‌گوید: «نشانی‏ اش را پیدا کردم رفتم درِ خانه‏ اش را زدم. دیدم مردی با همان قیافه که رسام ارژنگی کشیده بود آمد دمِ در. به او گفتم استاد، اسم من فلان است، شما را دوست دارم و آمده ‏ام به شاگردی‏تان. فهمید کلک نمی‌‏زنم. در من صمیمیتی یافته بود که آن را کاملاً درک می‌کرد. دیگر غالباً من مزاحم این مرد بودم و بدون این‏که فکر کنم دارم وقتش را تلف می‌کنم، تقریباً هر روز پیش نیما بودم.» این آشنایی که باعث به وجود آمدن رابطه‏ ای عاطفی و خانوادگی میان آن‏ها گشته بود، تا سال‏ها ادامه پیدا می‌یابد. در ۱۴ خرداد ۱۳۳۰، نیما یوشیج با نوشتن یادداشتی برای شاملو و هدیه‏ جلدی از کتاب «افسانه» از او قدردانی می‌کند: «عزیز من، این چند کلمه را برای این می‌نویسم که این یک جلد افسانه از من، در پیش شما یادگاری باشد. شما واردترین کس به کار من و روحیه من هستید و با جرأتی که التهاب و قدرتِ رؤیت لازم دارد، واردید...» در این سال‏ها، او به گفته‏ خود، تحت تأثیر نیما و نوآوری‏های او در شعر بوده‌است و در کتاب‏هایی که به چاپ رسانید، شعرهای بسیاری در قالب نیمایی می‌سراید. او به قصد معرفی شعر نیما، دست به انتشار مجلات کوچک مقطعی چون سخن نو، هنر نو ، ساعت ۴ بعد از ظهر، روزنه، راد، آهنگ صبح و... زد؛ اما پس از آشنایی‏ شاملو با فریدون رهنما و انتشار دفتر شعر «قطع‏نامه»، مسیر شاعری‏ او به گونه ‏ای دیگر رقم می‌‏خورد

آشنایی با فریدون رهنما

آشنایی با فریدون رهنما که از اروپا برگشته بود و با شعر روز جهان آشنا بود، تاثیر زیادی بر شاملو می‏‌گذارد.او در سال ۱۳۳۰، دفتری با نام «قطع‏نامه» که فریدون رهنما نیز پیش‏گفتاری نقادانه بر آن نوشته بود را چاپ و منتشر می‏‌کند.

انتشار این مجموعه که دربرگیرنده‏ سروده‏ های بی وزن الف. بامداد بود و با معیارهای شعر نیمایی ناسازگار می‏‌نمود، باعث تیره شدن روابط نیمای زودرنج و شاملو می‏‌گردد.

رهنما در آن پیش‏گفتار در توصیف شعر شاملو می‌نویسد: «ریتم اشعار صبح (شاملو) را با ریتم اشعار اسپانیولی و اشعار آمریکای لاتینی‏ بعد از لورکا می‏‌شود مقایسه کرد. دنیای پر از اشکال و تصاویر نابرابر نیما یوشیج که نتیجه خشکی (در بهترین آثارش) به دهان‌مان می‏برد، با احساسات از بند رسته‏ صبح (شاملو) به راه افتاده‌اند و ما را به نقاط عمیقِ درد پاشیده شده هدایت می‏‌کنند...» شاملو درباره‏ این مقدمه می‏‌نویسد: «رهنما با خواهش من هم زیر بار حذف آن جمله نرفت. گفت نیما منطقی‏ تر از آن است که از قضاوت کسی برنجد، وانگهی این سلیقه‏ شخص من است و قرار نیست قوانین اخلاقی حاکم بر روابط تو و نیما در آن دخالت داده شود.» او درباره‏ کنار گذاشتن وزن عروضی، چه به شکل قدیمی و چه نیمایی‏ آن معتقد است: «ﺧﻂ ﻛﺸﯿﺪن ﺑﺮ ﻋﺮوض ﻗﺪﯾﻢ و ﺟﺪﯾﺪ، ﻋﻤﻼ ﺣﺎﺻﻞ درس ﺑﺰرﮔﯽ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻦ از ﻛﺎرھﺎی ﺧﻮد ﻧﯿﻤﺎ ﮔﺮﻓﺘﻢ، وﻟﯽ او ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﺗﺠﺪﯾﺪ ﻧﻈﺮ ﻧﺒﻮد ﻛﻪ ھﯿﭻ، آن را مستقیما دھﻦﻛﺠﯽ ﺑﻪ ﺧﻮد ﺗﻠﻘﯽ ﻛﺮد و ﺑﺎ اﻧﺘﺸﺎر «ﻗﻄﻌﻨﺎﻣﻪ» ھﻢ ﺑﻪ ﻛﻠﯽ از ﻣﻦ ﻛﻨﺎر ﻛﺸﯿﺪ و ھﺮ ﺑﺎر ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺘﺶ رﻓﺘﻢ ﺑﺎ ﺳﺮدی ﺑﯿﺸﺘﺮی ﻣﺮا ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ و ھﺮﮔﺰ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪ ﺗﻮﺿﯿﺤﺎت ﻣﺮا ﺑﺸﻨﻮد. ﺷﺎﯾﺪ ھﻢ ﺣﻖ داﺷﺖ. ﻓﺮﯾﺪون رھﻨﻤﺎ ﻧﻤﯽﺑﺎﯾﺴﺖ در ﻣﻘﺪمه آن دﻓﺘﺮ دل او را ﺑﺎ آن ﻗﻀﺎوت ﺑﻪ درد ﻣﯽآورد.» اگرچه شاملو خود بر این باور بود که فریدون رهنما جهان دیگری را به او معرفی کرد که در سایه آن به بینش شعری‏ خود رسید، اما او به هیچ‏ وجه از نیما دست نکشید، به طوری که در شعرهای نیمایی اش در شمار شاعران موفق دوران معاصر قرار می‏‌گیرد. ضياء موحد معتقد است امروزه تاثیر شعر شاملو بر شعر معاصر ایران از تاثیر شعر نیما بیشتر مشهود است[ دیدگاه‏های شاملو درباره‏ شعر شاملو درباره‏ شعر سخنرانی‏ها و نوشته‏های بسیاری دارد. برخی از آرای او درباره‏ شعر از این قرار است: امروز خواننده‏ شعر پذیرفته‌است که شعر را به نثر نیز می‏توان نوشت. به عبارت دیگر٬ می‏توان سخنی پیش آورد که بدون اسـتعانت وزن و سـجع٬ شـعری بـاشد بس جان‏دار و عمیق. من مطلقا به وزن به مثابه یک چیز ذاتی و لازم یا یک وجه امتیاز شعر اعتقاد ندارم٬ بلکه به عکس معتقدم التزام وزن٬ ذهن شاعر را مـنحرف مـی‏کند؛ چـون ناچار وزن فقط مقادیر معدودی از کلمات را در خود راه می‏دهد و بسیاری کلمات دیگر را پشت در می‏گذارد٬ در صورتی‏که ممکن است درست همین کلماتی که در این وزن راه نیافته، در شمار تداعی‏ها درست در مسیر خـلاقیت ذهـن شـاعر بـوده بـاشد. آن اوایل که بعضی از ما شاعران امروز، دست به نوشتن شعرهای بی وزن و قافیه زدیم٬ عده‏ای از فضلا که از هر جور نوآوری وحشت دارند و طبعا این شیوه شعر نوشتن را امکان نداشت قبول کنند٬ به عنوان بزرگ‏ترین دلیل بر مسخره بودن ما و کار ما همین موضوع را مطرح می‏کردند. یعنی می‏گفتند: «اینها که شما جوان‏ها مـی‏نویسید اصلا شعر نیست.» مـی‏پرسیدیم: «آخـر دلیلش؟» مـی‏خندیدند٬ یـا بـهتر گـفته بـاشم ریشخندمان می‏کردند و می‏گفتند: «شما آن قدر بی‏سواد و بی‏شعورید که نمی‏فهمید این که نوشته‏اید نثر است!» و به این ترتیب اشکال کار روشـن مـی‏شد: فـضلا شـعر راازادبیات تمیز نمی‏دادند. در نظر آنها هر رطبی و یابسی که وزن و قافیه داشت شعر بود و هر سخن عاری از وزن و قافیه٬ نثر. اما تلاش شاعران معاصر در ایـن نـیم قـرن اخـیر٬ سرانجام توانست این برداشت نادرست را تغییر بدهد و امروز دست کم بخش عمده‏ای از مردم، شعر و ادبیات را از هم تمیز می‏دهند و اگرچه تعریف دقیقی از شعر در دست ندارند٬ به تجربه دریافته‏اند که تعریف شمس قیس رازی از شعر، تعریف پرتی است و به رغم او، کلام ممکن است موزون و متساوی نباشد و حروف آخرین آن هم به یکدیگر نماند و با این همه شعر باشد. امروز خواننده شعر می‏داند که وجه امتیاز شعر از ادبیات، تنها و تنها منطق شاعرانه‌است٬ نه وزن و قافیه و صنعت‌های کلامی...

درباره فردوسی و تاریخ ایران

در هجدهم فروردین‌ماه ۱۳۶۹ به دعوت مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران سیرا (CIRA)جلساتی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا برگزار شد که هدف آن، بررسی هنر و ادبیات و شعر معاصر فارسی بود. سخنران یکی از این جلسات احمد شاملو بود. او در این جلسات با ایراد سخنانی پیرامون شاهنامه به مباحث زیادی دامن زد. شاملو این سخنرانی را در توجه دادن به حساسیت و نقد برای رسیدن به حقیقت و نقد روش روشنفکری ایرانی و مسئولیت‌های آن ایراد کرد و با طرح سوالاتی فرهیختگان ایرانی خارج از کشور را به بازبینی و نقد اندیشه و یافتن پاسخ برای اصلاح فرهنگ و باورها فراخواند. او در این سخنرانی در باره‏ گئومات مغ که بر پایه‏ی کتیبه‏ داریوش، خود را به دروغ بردیا، برادر مقتول کمبوجیه نامیده و شورشی را علیه داریوش رهبری کرده بود، می‌گوید: «حقیقت این است که اصلا گئومات نامی در میان نبوده‌است. بردیا از غیبت کمبوجیه و اشراف توطئه‌چی درباری استفاده می‌کند و قدرت را به دست می‌گیرد و بی‌درنگ دست به انقلاب اجتماعی می‌زند.»

شاملو در باره‏ی ضحاک می‌گوید: «ضحاک در دوره‏ی سلطنت خودش که درست وسط دوره‌های سلطنت جمشید و فریدون قرار داشته طبقات را در جامعه به هم ریخته بوده‌است. حضرت فردوسی در بخش پادشاهی ضحاک از اقدامات اجتماعی او چیزی بر زبان نیاورده، به همین اکتفا کرده‌است که او را پیشاپیش محکوم کند و در واقع بدون این‎که موضوع را بگوید و حرف دلش را بر دایره بریزد، حق ضحاک بینوا را گذاشته کف دستش دو تا مار روی شانه‌هایش رویانده...» شاملو بر این باور بود که ضحاک با رهبری توده‌های مردم، علیه نظام طبقاتی‏ جمشید قیام کرده‌است. او می‏گوید: «ضحاک فردوسی درست همان گئومات غاصبی است که داریوش از بردیا ساخته بود... می‌بینید دوستان، که حکومت ضحاک افسانه‌ای با بردیای تاریخی را ما به غلط و به اشتباه مظهری از حاکمیت استبدادی و خودکامگی و ظلم و جور و بیداد فردی تلقی کرده‌ایم. به عبارت دیگر شاید تنها شخصیت باستانی خود را که کارنامه‌اش به شهادت کتیبه‏ بیستون و حتی مدارکی که از خود شاهنامه استخراج می‌توان کرد سرشار از اقدامات انقلابی توده‌ای است، بر اثر تبلیغات سوئی که فردوسی بر اساس منافع طبقاتی و معتقدات شخصی خود برای او کرده به بدترین وجهی لجن‌مال می‌کنیم و آنگاه کاوه را مظهر انقلاب توده‌ای به حساب می‌آوریم. درحالی‌که کاوه در تحلیل نهایی عنصری ضد مردمی است.» شاملو حدود ده سال پیش از این سخنرانی، چکیده‏ای از همین مطالب را در کتاب جمعه آورده بود ولی این‏بار سخنرانی‏یِ او و لحن او، ناخشنودی و گاه خشم علاقمندان به فردوسی و شاهنامه را برانگیخت و مقالاتی از سوی آنان در رد نظریات شاملو به چاپ رسید.

درباره حافظ

 
حافظ شیراز عنوانِ تصحیح دیوان حافظ و روایتی است که شاملو از شعرهای حواجه حافظ شیرازی داشته‌است. شاملو در این کتاب که نخستین بار در سال ۱۳۵۴ منتشر شد روایت خاص خود را از شخصیت و شعر حافظ ارایه می‏دهد و در مقدمه‏ کتاب، روش تصحیح و اصول کار خود را بیان می‌کند. او به مشکلات و تحریف‌های موجود در دیوان حافظ اشاره می‌کند و در اینکه حافظ یک عارف مسلک بوده دقیق شده او حافظ را مبارز و مصلحی اجتماعی می‌داند که فرهنگ ریا و زهد را نقد می‌کند. شاملو در مقدمه‏ی آن کتاب که نخستین بار در سال ۱۳۵۴ منتشر شد می‏نویسد: «به راستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریک‏ترین ادوار سلطه ریاکاران زهد فروش؛ در ناهار بازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلّادان آدمی‏خوار مغروری چون امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع نیز بنیان حکومت آن‏چنانی خویش را بر حد زدن و خُم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهاده‏اند؛ یک تنه وعده‏ رستاخیز را انکار می‏کند خدا را عاشق و شیطان را عقل می‏خواند...» تصحیح دیوان حافظ توسط شاملو، مورد انتقاد حافظ‏‏پژوهانی چون بهاءالدین خرمشاهی و برخی دیگر قرار گرفته‌است. با این‏حال «حافظ شیراز به روایت احمدشاملو» همچنان منتشر می‏شود و یکی از پرفروش‌ترین روایت‌های حافظ است، ولی مقدمه‏ی آن پس از انقلاب در ایران اجازه نشر نیافت و از آن پس بدون مقدمه منتشر شد.

زندگی خانوادگی

شاملو در سال ۱۳۲۶ در سن بیست و دو سالگی با اشرف‌الملوک اسلامیه ازدواج کرد. هر چهار فرزند او، سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. این ازدواج به جدایی می‌انجامد و شاملو پس از یک دهه در سال ۱۳۳۶ با طوسی حائری ازدواج می‌کند. دومین ازدواج شاملو، همچون نخستین ازدواج، مدت زیادی دوام نمی‌آورد و چهار سال بعد در ۱۳۴۰ از همسر دوم خود نیز جدا می‌شود. اما سومین و آخرین پیوند زناشویی‏ شاملو با آیدا، در سال ۱۳۴۳ بود که تا پایان عمر خود، عاشقانه با او زیست.

نقش آیدا در زندگی شاملو

شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان ( ریتا آتانث سرکیسیان) آشنا می‌شود. این آشنایی تأثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطهٔ عطفی در زندگی او محسوب می‌شود. در این سال‌ها شاملو در توفق کامل آفرینش هنری به سر می‌برد و تحت تأثیر این آشنایی شعرهای مجموعهٔ آیدا: درخت و خنجر و خاطره! و آیدا در آینه را می‌سراید. او دربارهٔ اثر آیدا در زندگی خود به مجله فردوسی گفت: «هر چه می‌نویسم برای اوست و به خاطر او... من با آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکرده‌بودم پیدا کردم». آیدا و شاملو در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج می‌کنند و شش ماه در ده شیرگاه (مازندران) اقامت می‌گزینند و از آن پس شاملو تا آخر عمر در کنار او زندگی می‌کند. شاملو در همین سال دو مجموعه شعر به نام‌های آیدا در آینه و لحظه‌ها و همیشه را منتشر می‌کند و سال بعد نیز مجموعه‌ای به نام آیدا: درخت و خنجر و خاطره! منتشر می‌شود و در سال ۱۳۴۵ برای سومین بار تحقیق و گردآوری کتاب کوچه راآغاز می‌کند و برنامهٔ قصه‌های مادربزرگ را برای بخش برنامه‌های کودک تلویزیون ملی ایران تهیه می‌کند.

آیدا شاملو در برخی کارهای احمد شاملو مانند دفتر کتاب کوچه با او همکاری داشت و سرپرست این مجموعه بعد از اوست

سفرهای خارجی

۱۳۵۱ مدتی بعد از تحمل دردهای شدید برای معالجهٔ آرتروز گردن به پاریس می‌رود و جراحی می‌شود.

در سال ۱۳۵۴ دانشگاه رم از او دعوت می‌کند تا در کنگرهٔ جهانی نظامی گنجوی شرکت کند و از همین رو با یدالله رویایی عازم ایتالیا می‌شود.

۱۳۵۵ انجمن قلم آمریکا و دانشگاه پرینستون از او برای شرکت در گردهمایی ادبیات امروز خاورمیانه و سخنرانی و شعرخوانی دعوت می‌کنند و او عازم ایالات متحده آمریکا می‌شود. شاملو در این سفر به سخنرانی و شعرخوانی در دانشگاه‌های نیویورک و پرینستون می‌پردازد. او با شاعران و نویسندگان مشهور جهان همچون یاشار کمال، آدونیس، البیاتی و کوزمینسکی در این سفر دیدار می‌کند و پس از سه ماه همراه آیدا به ایران باز می‌گردد. در همین سال با دعوت دانشگاه بوعلی سینا، برای مدتی به سرپرستی پژوهشکدهٔ آن دانشگاه مشغول می‌شود. چند ماه بعد، این بار در اعتراض به سیاست‌های حکومت پهلوی ایران کشور را به مقصد ایتالیا، (رم) ترک می‌کند و از آنجا به آمریکا می‌رود و در دانشگاه‌های هاروارد، و ام آی تی و دانشگاه برکلی به سخنرانی می‌پردازد.

 ۱۳۵۷، پس از یک سال تلاش بی‌حاصل برای انتشار هفته‌نامه، به امید نشر و فعالیت علیه رژیم شاه به بریتانیا می‌رود. در لندن ۱۴ شمارهٔ نخست هفته‌نامه ایرانشهر را سردبیری می‌کند اما در اعتراض به سیاست دوگانهٔ مدیران آن در قبال مبارزه با رژیم و مسائل مربوط به ایران استعفا می‌دهد. ∗ مجموعه شعر دشنه در دیس در ایران منتشر می‌شود.

۱۳۶۷ به آلمان غربی سفر می‌کند تا به عنوان میهمانِ مدعوِ دومین کنگرهٔ بین‌المللی ادبیات (اینترلیت ۲) با عنوان جهانِ سوم: جهانِ ما در ارلانگن آلمان و شهرهای مجاور شرکت کند. در این کنگره نویسندگانی از کشورهای مختلف از جمله عزیز نسین، درک والکوت، پدرو شیموزه، لورنا گودیسون و ژوکوندو بِلی حضور داشتند. سخنرانی شاملو با عنوان «من دردِ مشترکم، مرا فریاد کن!» به تأثیر فقر و ناآگاهی و خرافه در عدم دستیابی به فرهنگ یکپارچه و متعالی جهانی اختصاص داشت. در ادامهٔ این سفر به دعوت خانم روترات هاکرمولر در اتریش، به شعرخوانی و سخن‌رانی می‌پردازد و به دعوت انجمن جهانی قلم (Pen) و دانشگاه گوتنبورگ به سوئد می‌رود. به دعوت ایرانیان مقیم سوئد در خانهٔ مردم استکهلم شب شعر اجرا می‌کند و با دعوت هیأت رئیسهٔ انجمن قلم سوئد با آنان نیز ملاقات می‌کند.

مجموعه شعرهای احمد شاملو (دوجلدی) در آلمان غربی منتشر می‌شود.

 ۱۳۶۹ برای شرکت در جلساتی که به دعوت مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران سیرا (CIRA) در دانشگاه برکلی برگزار شد به عنوان میهمان مدعو به آمریکا سفر می‌کند. سخنرانی‌های او، «مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ» و «حقیقت چقدر آسیب‌پذیر است» که با نام «نگرانی‌های من» منتشر شد، واکنش گسترده‌ای در مطبوعات فارسی زبان داخل و خارج از کشور داشت و مقالات زیادی در نقد سخنرانی‌های شاملو نوشته شد. در بوستون دو عمل جراحی مهم روی گردن او صورت گرفت با این حال چندین شب شعر در شهرهای مختلف با حضور شاملو که تعدادی از آنها به نفع زلزله‌زدگان رودبار و آوارگان کرد عراقی بود برگزار شد. در این بین به عنوان استاد میهمان یک ترم در دانشگاه برکلی زبان، شعر و ادبیات معاصر فارسی را به دانشجویان ایرانی تدریس کرد و در همین زمان ملاقاتی با لطفی علی‌عسکرزاده ریاضی‌دان شهیر ایرانی داشت.

 ۱۳۷۰، بعد از یک سال و نیم دوری از کشور، به ایران بازگشت.

سال‏های پایانی

سال‌های آخر عمر شاملو کم و بیش در انزوا گذشت. از سویی تمایل به خروج از کشور نداشت و خود در این باره می‌گوید: «راستش بار غربت سنگین‌تر از توان و تحمل من است... چراغم در این خانه می‌سوزد، آبم در این کوزه‌ ایاز می‌خورد و نانم در این سفره‌است.»

از سوی دیگر اجازهٔ هیچ‌گونه فعالیت ادبی و هنری به شاملو داده نمی‌شد و اکثر آثار او از جمله کتاب کوچه سال‌ها در توقیف مانده بود.

بیماری آزارش می‌داد و با شدت گرفتن بیماری دیابت، و پس از آن که در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۶، در بیمارستان ایران‌مهر پای راست او را از زانو قطع کردند، روزها و شب‌های دردناکی را پشت سر گذاشت. البته در تمام این سال‌ها کار ترجمه و به‌خصوص تدوین کتاب کوچه را ادامه داد و گه‌گاه از او شعر یا مقاله‌ای در یکی از مجلات ادبی منتشر می‌شد. او در دهه هفتاد با شرکت در شورای بازنگری در شیوهٔ نگارش و خط فارسی در جهت اصلاح شیوه‏ نگارش خط فارسی فعالیت کرد و تمام آثار جدید یا تجدید چاپ شده‌اش با این شیوه منتشر شد. پس از توقفی طولانی در انتشار کتاب‌های شعرش، دفتر شعر ترانه‌های کوچک غربت (۱۳۵۹)، مدایح بی‌صله در ۱۳۷۱(در استکهلم)، در آستانه در ۱۳۷۶، و آخرین مجموعه شعر احمد شاملو، حدیث بی‌قراری ماهان در ۱۳۷۹ منتشر شد.

سرانجام احمد شاملو در ساعت ۹ یکشنبه شب دوم مرداد ۱۳۷۹ در خانه خود در دهکده فردیس درگذشت. پیکر او در روز پنج‌شنبه ۶ مرداد از مقابل بیمارستان ایرانمهر و با حضور ده‌ها هزار نفر از علاقه مندان وی تشییع و در امامزاده طاهر کرج در نزدیکی مزار گلشیری، محمد مختاری و پوینده به خاک سپرده شد. کانون نویسندگان ایران، انجمن‌های قلم آمریکا، سوئد، آلمان و چندین انجمن داخلی و برخی محافل سیاسی پیام‌های تسلیتی به مناسبت درگذشت وی در این مراسم ارسال کردند. پس از مرگ احمد شاملو مراسم سالگرد و یادبودش بارها با حضور نیروهای امنیتی همراه بوده که در مواردی هم به تندی گراییده و یا به دلایل امنیتی برگزار نشده. همچنین سنگ مزار او به دست افراد ناشناس چندین بار مورد تخریب قرار گرفته.در فروردین سال ۱۳۸۵ کانون نویسندگان ایران علی‌رغم این که این حرکات را اعمال بدكردارانه شب پرستان كور دل نامید ولی ضمن اعتراض شدید، حتی در خور محكوم كردن هم ندانست. كانون نويسندگان ايران به خانواده احمد شاملو توصیه‌ کرد که هيچ اقدامی برای بازسازی سنگ گور نكنند

جوایز

۱۳۵۱ جایزهٔ فروغ فرخزاد

۱۳۶۹ دریافت جایزهٔ Free Expression سازمان حقوق بشر نیویورک

Human Rights Watch ۱۳۷۸ جایزهٔ استیگ داگرمن Stig Dagerman، «آذر محلوجیان» جایزه را به نمایندگی دریافت کرد.

۱۳۷۹ جایزهٔ واژه آزاد (هلند)


برچسب‌ها: احمد شاملو, رضا براهني, پرويز صياد, نيما يوشيج
نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد
 

فرهاد مِهراد (۲۹ دی ۱۳۲۲ در تهران - ۹ شهریور ۱۳۸۱ در پاریس) معروف به فرهاد؛ خواننده، آهنگ‌ساز و نوازندهٔ پاپ راک اهل ایران بود.

فرهاد از خوانندگان راک ایرانی بود و نخستین آلبوم راک اند رول ایران را منتشر کرد.آنچه فرهاد را از دیگر همدوره‎هایش متمایز می‎کند، ترانه‎های پوچ‌گرا و فرهنگ خیابانی است که در موسیقی او متبلور شده‎است. این عناصر در ترانه مشهور «کودکانه» که با نام «بوی عیدی» نیز شناخته می‌شود بیش از پیش نمود دارد.

او به عنوان یکی از سیاسی‌ترین خوانندگان ایران شناخته می‌شود. فرهاد در اوایل دهه ۱۳۵۰ شعرهایی با مضامین سیاسی می‌خواند و مدتی زندانی سیاسی بود. فرهاد بعداً از انقلابیون شد و در زمستان ۱۳۵۷ ترانه انقلابی «وحدت» را خواند، اما پس از انقلاب تا سال ۱۳۷۲ از ادامه کار منع شد.

از معروف‌ترین آهنگ‌های او می‌توان به «جمعه»، «کودکانه»، «وحدت»، «گنجشکک اشی مشی»، «شبانه» اشاره کرد. فرهاد آهنگ‎هایی نیز به زبان‎های غیرفارسی دارد.

زندگی‌نامه

سال‌های کودکی

فرهاد ۲۹ دی ۱۳۲۲ در تهران متولد شد. پدرش رضا مهراد، کاردار ایران در کشورهای عربی بود. فرهاد تا ۸ سالگی که به همراه خانواده به تهران بازگشت در عراق زندگی می‌کرد. برادر بزرگ فرهاد ویولن می‌نواخت. یکی از دوستان برادرش متوجه علاقهٔ فرهاد به موسیقی می‌شود و از خانواده فرهاد می‌خواهد که سازی برای او تهیه کنند. با اصرار برادرش یک ویولن‌سل برای او تهیه می‌کنند و تمرینات فرهاد آغاز می‌شود. ولی عمر تمرینات ویولن‌سل از ۳ جلسه فراتر نرفت.

سال‌های جوانی و شهرت

بعد از ترک تحصیل در کلاس یازدهم با یک گروه نوازندهٔ ارمنی آشنا می‌شود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را می‌آموزد و مدتی بعد به عنوان نوازندهٔ گیتار در همان گروه شروع به فعالیت می‌کند. گروه راهی جنوب میشود تا در باشگاه شرکت نفت برنامه اجرا کنند و اولین شب اجرای برنامه رهبر گروه به بهانه بیماری و غیبت خواننده گروه از فرهاد میخواهد تا او جای خواننده را پر کند.
وسواس شدید فرهاد در ادای صحیح کلمات و آشنایی او با ادبیات ملل چنان در کار او موثر بود که وقتی ترانه ای به زبان ایتالیایی ،فرانسوی و یا انگلیسی اجرا میکرد کمتر کسی باور میکرد که زبان مادری این هنرمند فارسی باشد و همین خصوصیت باعث درخشش گروه و تمدید مدت برنامه گروه ارمنی شد.

فرهاد برای اولین بار در سال ۴۲ برای اجرای چند ترانه انگلیسی راهی برنامه تلویزیونی «واریته استودیو ب» میشود و مخاطبان بیشتری می یابد.
مدتی بعد فرهاد در یکی از کنسرتهای بزرگی که به مدیریت مجله «اطلاعات جوانان» در امجدیه برگزار شد هنرنمایی کرد.
در این برنامه فرهاد چند ترانه با گیتار اجرا میکند و بیش از پیش مورد توجه تماشاگران و همچنین شهبال شب پره ،مرد اول گروه Black Cats قرار میگرد.
چندی بعد فرهاد با شهبال شب پره سرپرست گروه بلک کتز آشنا می شود .همکاری فرهاد به عنوان خواننده و نوازنده گیتار و پیانو با شهبال شب پره (پرکاشن) ،شهرام شب پره (گیتار)، هامو(گیتار) ، حسن شماعی زاده (ساکسیفون) و منوچهر اسلامی (ترومپت)در کلاب کوچینی از سال ۴۵ آغاز میشود.
منوچهر اسلامی که از فرهاد به عنوان پایه اصلی Black Cats یاد میکند با اشاره به استعداد فرهاد می گوید:«فرهاد با اینکه نت نمیدانست و موسیقی را از راه گوش آموخته بود نیاز چندانی به تمرین نداشت.او با چند بار زمزمه کردن شعر ،ساز و صدایش را با بقیه گروه هماهنگ میکرد.در واقع او به احترام دیگر اعضا در جلسات تمرین حاضر می شد.»

او اندکی بعد برای پرستاری ازخواهرش راهی انگلستان میشود.در طول سفر که قرار بود ۲ ماه به طول انجامد یکی از تهیه کنندگان سرشناس انگلیسی به سراغ او می آید و پیشنهاد انتشار آلبومی با صدای فرهاد را مطرح میکند. اما بیماری فرهاد و بروز مشکلات متعدد شخصی باعث میشود تا انتشار آلبوم در حد حرف باقی بماند و سفر ۲ ماهه بیش از یکسال طول بکشد.چيزي نزديك به دو سال و در آنجا با موسیقی پاپ آن سال‌های انگلستان آشنا شد.

پس از بازگشت به ایران فرهاد اولین اجرای موسیقی خود را در هتل ریمبو در خیابان ایرانشهر تهران اجرا کرد. سپس به اجرای برنامه در رستوران کوچینی ادامه داد و در آنجا به فرهاد بلک‌کَتس مشهور شد. در این دوران به خواندن آوازهایی از گروه‌های معروف موسیقی آن زمان از جمله بیتل‌ها، الویس پریسلی، و ری چارلز می‌پرداخت. در همین دوره ترانهٔ «اگه یه جو شانس داشتیم» را برای دوبلهٔ فیلم بانوی زیبای من خواند که در فیلم استفاده شد.

در ۱۳۴۸ فرهاد برای ترانهٔ «مرد تنها» (با آهنگ اسفندیار منفردزاده و شعر شهیار قنبری) در فیلم رضا موتوری (به کارگردانی مسعود کیمیایی) آواز خواند. این ترانه در سال ۱۳۴۹ هم‌زمان با اکران فیلم به شکل صفحهٔ موسیقی منتشر شد. در ۱۳۵۰ ترانهٔ «جمعه» (کار منفردزاده و قنبری) را برای فیلم خداحافظ رفیق (به کارگردانی امیر نادری)، در ۱۳۵۱ ترانهٔ «خسته» را برای فیلم زنجیری، و در ۱۳۵۶ ترانهٔ «سقف» (کار منفردزاده و ایرج جنتی عطایی) را برای فیلم ماهی‌ها در خاک می‌میرند خواند.

در همین سال‌ها(اوایل دههٔ ۱۳۵۰) فرهاد با دختری به نام مونیکا آشنا شد و با او ازدواج کرد اما سرانجام این ازدواج جدایی بود. بعدها یعنی در اواخر همین دهه فرهاد با پوران گلفام ازدواج کرد و تا پایان عمر با او زندگی کرد.

تا سال ۱۳۵۷ و انقلاب ایران کنسرت‌های فراوانی داد. یک روز بعد از انقلاب در ایران یعنی در روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ مرحوم «سیاوش کسرایی» ترانه «وحدت» را به اسفندیار منفردزاده می سپارد و در همان روز صدای فرهاد در ستایش آزادی و آزادگی در تلویزیون ملی طنین انداز شد.
پس از انقلاب مدت‌ها از کار منع شد تا بالاخره در ۱۳۶۹ آلبوم خواب در بیداری را منتشر کرد که چند ترانهٔ فارسی و چند ترانهٔ انگلیسی داشت. در این نوار فرهاد پیانو هم می‌نواخت و بعضی از آهنگ‌ها را هم خود ساخته بود. در ۱۳۷۴ نیز اولین کنسرت بعد از انقلابش را در کلن اجرا کرد.

در ۱۳۷۶ آلبوم وحدت او نیز منتشر شد که شامل ترانه‌های دههٔ ۱۳۵۰ او بود. البته در همین سالها که حتی از انتشار مجدد ترانه «وحدت» به بهانه «تکراری بودن» جلوگیری می شد شخص با نفوذی بدون کسب مجوز از خواننده،آهنگساز یا شعرای این ترانه ها آلبومی با نام وحدت و با مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را راهی بازار کرد.در ۱۳۷۷ توانست در هتل شرق تهران کنسرت اجرا کند پس از انتشار «خواب در بیداری» ،فرهاد که از انتشار آلبوم بعدی خود در ایران نا امید شده بود در سال ۱۳۷۶ آلبوم «برف» را در ایالات متحده آمریکا ضبط و منتشر کرد و این آلبوم یک سال بعد در ایران منتشر شد.

سال‌های پایانی و بیماری

پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» بود که ترانه‌هایی از کشورها و زبان‌های مختلف را در بر می‌گرفت. اما از مهرماه ۱۳۷۹ بیماری او جدی شد. فرهاد به بیماری هپاتیت سی مبتلا بود و در نتیجهٔ عوارض کبدی ناشی از آن در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به لیل در فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدتی اغما در بیمارستان، در سن ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه در پاریس دفن شد. پس از درگذشت فرهاد، مجموعه آثار و فیلم مستندی از او منتشر شد.

فرهاد مهراد ،هنرمندی از تبار حقیقت

سخنان زیادی در مورد زندگی هنری و خصوصی فرهاد مهراد در میان است…
همه میگن صدای مخصوص خودش رو داشت. خیلی ها او را به خاطر نرفتن به خارج از کشور و ماندنش تحسین می کنند .. بعضی ها از مهربانیش می گویند و بعضی از انزوایش و سکوتش!! فرهاد انسانی تنها بود .!!

فرهاد موسیقی را از دوستان ارمنی اش یاد گرفت.آکاردئون آموخت و بعد از آن گیتار..دوست داشت در رشته ادبی درس بخواند .. ولی به اجبار در رشته طبیعی مشغول گشت.. رشته ای که هیچ گاه علاقه ای به آن نداشت!!ثمره این اجبار.. ترک تحصیل همیشگی او بود.این اتفاق در سال ۱۳۴۰ روی داد.

فرهاد اولین تجربه خوانندگیش را زمانی آزمود که با دوستان ارمنی اش به اهواز رفته بود. شب اول برنامه گفتند که خواننده گروه بیمار شده و او باید بخواند و او خواند و نا خواسته خوانندگی را تجربه کرد.او به زبان فارسی اجرای بر نامه نمی کرد.. تا زمانی که به او پیشنهاد شد…

فرهاد از بلک کتز و کوچینی شروع کرد و از همان ابتدا طرفداران زیادی نداشت تا بعد از مدتی در میان مردم گل کرد!!در آن زمان بلک کتز پر طرفدار ترین گروه ایرانی شد!!
فعالیت او در بلک کتز از سال ۱۳۴۴ آغاز شد … هنوز پنج دقیقه از خواندنش نمی گذشت که سراسر سالن در سکوت فرو می رفت.

فرهاد بی آزار و منزوی بود. آدم بذله گو و شوخی نبود… همیشه گوشه گیر بود. می شد فهمید که نمی تواند خیلی چیزها را تحمل کند. اما در رفتار هایش نشان می داد. خوش بر خورد و خوش رو بود . البته گاهی اوقات هم بذله گویی می کرد. مثلا زمانی که به معرفی اعضای گروه می پرداخت؛ شوخ طبعی اش گل می کرد. هامو را هملت معرفی می کرد و وقتی که می خواست شماعی زاده را معرفی کند، می گفت: نایس جنتلمن!! شماعی زاده اوایل فکر می کرد فرهاد دارد به او فحش می دهد برای همین ناراحت می شد، حالا شاید اکنون که کمی به زبان خارجه تسلط یافته، می داند آن دو کلمه توهین نبوده است. خودش را که معرفی می کرد می گفت : این منم که پیانو می زنم. بعد که پیانو زدنش تمام می شد، می گفت این یک پیانیست معمولی بود. او مودب بود که هیچ کس را به نام کوچکش صدا نمی کرد.
اولین ترانه ای که خواند؛ در فیلم رضا موتوری پخش شد.


منوچهر اسلامی این گونه از فرهاد روایت می کند :

«در دورانی که از هم جدا بودیم به استودیو رفتم. کاری گرفته بودم که قرار بود برای ارکستر سمفونیک ضبط کنم. نوازندگان ارکستر سمفونی را جمع کردیم. برای ساعت ۱۱ قرار گذاشتیم یعنی در آن زمان باید استودیو در اختیار ما قرار می گرفت. وقتی رسیدیم دیدیم فرهاد در استودیو نشسته، فکر کردیم کارش تمام شده است. بیست و چند نوازنده ارکستر هم آمده بودند، از اپراتور پرسیدم : کار آقای فرهاد تمام شده؟
گفت نه تازه استارت می خواهیم بزنیم!
پرسیدم چند تا کار هست؟ گفت: شش تا.
بچه ها دادشان در آمد که چرا ما رو اینجا آوردید؟ حق داشتند برای هر ترانه حداقل دو تا سه ساعت باید وقت استودیو را گرفت برای ضبط یک آهنگ خواننده باید چند بار کار را قطع کرده دوباره اجرا کند تا مطلوب در آید. به بچه ها گفتم صبر کنید اگر خراب شد .. می روم می گویم وقت مال ماست! فرهاد با یک گیتار نشسته بود، کارش را شروع کرد. ترانه که تمام شد. فهمیدم تمام شده. فرهاد دومی را شروع کرد بعد سوم بعد چهارم و…………… یعنی شش ترانه را در هجده دقیقه خواند. بچه های ارکستر مات و مبهوت مانده بودند که مگر ممکن است؟

بعد ار انقلاب یکی دوبار به او پیشنهاد به رفتن خارج شد که او قبول نکرد . می گفت: برویم آنجا چه کار کنیم؟ برویم همان اهنگهای بلک کتز را بخوانیم؟ آنها دیگر قدیمی شده!
فرهاد خیلی معروف نبود ولی خیلی ها می خواستند با او معروف شوند!!
فرهاد یک انسان کامل بود.آن قدر بی تکبر و کم رو بود که حتی رویش نمی شد که به گارسون دستور غذا بدهد».


ریشه انزوای فرهاد :

فرهاد یک گام از اجتماع جلوتر بود. ناملایمات اجتماع را می دید و از دیدن آن رنج می برد. نادانی دیگران را می دید و غصه می خورد.و همین مسئله او را وادار به سکوت می کرد. شعور بالای فرهاد بود که او را به انزوا کشاند. فرهاد خواننده ای از تبار حقیقت بود. موسیقی از دید فرهاد عارفانه بود نه مطربی!!

اولین اثر فرهاد به زبان فارسی؛ صدای بی صدا نام داشت!! دومین کارش جمعه نام گرفت ترانه ای که به خاطر محتوایش بحث های زیادی را بر انگیخت و به عنوان سیاسی ترین ترانه های دهه پنجاه شناخته شد ؛

توی قاب خیس این پنجره ها / عکسی از جمعه غمگین می بینم / چه سیاهه به تنش رخت عزا / تو چشاش ابرای سنگین می بینم / داره از ابر سیاه خون می چکه / جمعه ها خون جای بارون می چکه
نفسم در نمی یاد / جمعه ها سر نمی یاد / کاش می بستم چشمامو / این ازم بر نمی یاد
جمعه وقت رفتنه / موسم دل کندنه / خنجر از پشت می زنه / اون که همراه منه


سومین ترانه او هفته خاکستری بود. ترانه ای دیگر ...... خلاف جنس ترانه های آن دوران.. تلنگری به انسانهای غرق در زندگی روزمره!!

چهارمین شعر، شبانه احمد شاملو بود. ترانه ای سیاه! شرح حال جامعه که شاعر آگاهانه واژه هایش را انتخاب کرده بود. فرهاد این ترانه را به دکتر صلحی زاده که در ان زمان معروفترین متخصص ترک اعتیاد بود؛ تقدیم کرد.

پنجمین کار او کودکانه نام داشت و ششمین گنجشکک اشی مشی و بعد از ان شبانه ۲.

شبانه ۲ به ۱۷ شهریور نسبت داده شد.

یه شب مهتاب / ماه میاد تو خواب / منو می بره / ته اون دره / اونجا که شبا / یکه و تنها / تک درخت بید / شاد و پر امید / می کنه به ناز / دستشو دراز / که یه ستاره / بیفته مثله / یه چیکه بارون


یادداشتی از شهیار قنبری برای فرهاد :

«مرد تنها هم مرد!
برای کسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این که تار نماها از مرثیه لبریز شوند ، باید مرد.
مرد تنها هم مرد و اسطوره شد. سوگواران گناهکار دوباره انگشت اتهام به جانب یکدیگر دراز می کنند که بگویند: من بی گناهم. تو بودی که دست او را نگرفتی. تو بودی که گذاشتی تمام شود. و باری آرام می گیرند و به بستر می روند. حافظه ملی ما پاک پاک است، حافظه هنری هم.
هیچ کس هیچ چیز به یاد ندارد این که چه کرده ای مهم نیست. این که چه نکرده ای مهم است. دوباره یکی می رود و ما همه دسته گلهای پوسیده را به پایش پرتاب می کنیم.
بر امواج اینترنت تصویرش را تاخت می زنیم!! شعر می نویسیم؛ رج می زنیم…بغض می کنیم… سبک می شویم…این همه انرژی دیر هنگام به کار هیچ کس نمی آید.
اما اگر زنده بود به دردش می خورد.

از این همه دوستت دارم ها شد و با یک بغل ترانه به خانه رفت.

شانزده سالگیم در یک بر نامه رادیویی قد می کشید. رادیو تهران صبح جمعه، بر نامه آوای موسیقی ، تهیه کننده : هوشنگ قانعی. من نویسنده و گوینده اش بودم. رو به روی من ایستاده بود و کاغذ سیاه و سپید را دوره می کرد. با صدای بی صدا… مثل یک خواب کوتاه.. یه مرد بود یه مرد!! لبخندش را به من بخشید. و روزی دیگر صدایش را به آسمان دوخت. فرهاد پاک بود. روشن بود . نازک بود. آرام بود و دانا بود. فرهاد از همه بهتر بود از همه سر بود.بعد جمعه از راه رسید. جمعه پیروزی نوین.. آمنه آغاسی را پس زد. و بعد اسفندیار به زندان رفت و من در خلوت هشیار و خوش رنگ واروژان؛ در خیابان بیست و پنج کوچه محسنی به هفته خاکستری رسیدم.

بازجوبان اوین گمان می کردند این ترانه را اسفندیار نوشته!! همین طور پیش رفت تا آخرین نجواها!! شعری که در دریا کنار به گل نشست. اسفندیار بر آن موسیقی نوشت . اما به استودیو نرفت.
اسفندیار منفرد زاده به آمریکا رفت و من به انگلیس و فرهاد در خانه ماند. گذشت و گذشت و بعد یک بار دیگر در برابر دوربین نشسته بودم که خبر آمد فرهاد هم رفت!
و بعد هق هق من بند نیامد و هنوز است که نمی دانم با این شور بختی چه کنم؟ فرهاد عشق بود.که دیگر تکرار نخواهد شد!
به همین سادگی و اینک نابلدترین مان؛ این رسوایان بر خاکستردانش اشک می ریزند و مرثیه می خوانند و موعظه می کنندو برای جلد روی نشریه ها عکس می گیرند!! و فرهاد از آن بالا یا از آن پایین می خندد. درست مثل لحظه ای که شعر مرد تنها را مرور می کرد. ‹‹سهراب »می دانست که مرگ پایان کبوتر نیست و فرهاد می داند که دوباره به دنیا می آید. بی وقفه از هفته های خاکستری اینک ققنوسی پر و بال می گشاید که سایه گسترده اش خردی ما هجی می کند.»
و حال خودم می نویسم

فرهاد رفت بقیه هم می روند و هر روز هنرمندانی هستند که از یاد ها پاک می شوند!!
واژه هنرمند آنقدر بزرگ هست که لایق درک کردن باشد ولی متاسفانه هیچ گاه این گونه نبوده است و نمی دانم نخواهد بود یا امیدی به تغییر هست؟

روزها و شبهایی هست که صدایش در گوشم تکرار میشود و در گوشم صدایش فریادی است!!فریادی که از عمق وجودش بر می خواست!! فرهاد را دوست داشته ام و دوست می دارم و تمام هنرمندان این مرز و بوم را که زمانی در کنارم فریادشان شعله می کشید و اینک شعله خاموش گشته است!! فرهاد رفت و در آرامگاهی که واقعا آرامگاه است هنوز لبخندی دلنشین بر لب دارد. و در جایی است که دیگر نه از نامش بلکه از شماره سنگ قبرش شناخته می شود!!
عاقبت همه ما همین است! آنگاه که فراموش شویم چه احساسی می کنیم؟
فرهاد فراموش شد، آنگونه که دیگران!! فراموشی حزن انگیز است!!اشک از چشمانم جاری می شود. ترس این دارم که هنگام خاک سپاریم هیچ کس نباشد و فراموش شده باشم. تنها باشم انگونه که فرهاد تنها بود… انگونه که امروز تنهایم… بر می خیزم…در آیینه نگاهی به خود می اندازم…صدای فرهاد فضای اتاق را پر می کند…در باز می شود؛ فرهاد می آید؛ لبخند همیشگی اش بر دیوار اتاقم سنگینی می کند و اوست که فریاد می زند.!!

می بینم صورتمو تو آینه / با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی می خواد / اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمی شه هر چی می بینم / چشمامو یه لحظه رو هم می ذارم
بخودم می گم که این صورتکه / می تونم از صورتم ورش دارم
می کشم دستمو روی صورتم / هر چی باید بدونم دستم می گه
منو توی آیینه نشون می ده / می گه این تویی نه هیچ کس دیگه
جای پاهای تموم قصه ها / رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی / حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه می گه تو همونی که یه روز / می خواستی خورشید و با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده / داری بی صدا تو قلبت می میری
می شکنم آینه رو تا دوباره / نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه می شکنه هزار تیکه می شه / اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکس ها با دهن کجی بهم می گن / چشم امیدو ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن / بوی کهنگی میدن تمومشون

در اتاقم بسته میشه…اون رفته.. منم که هنوز تو آیینه نگاه می کنم!! و فردا ماییم که در آیینه نگاه می کنیم!!
یادداشتم رو با حرف همیشگی فرهاد تموم می کنم که آخر تموم حرفاش اینو می گفت:
«به امید باران و صلح!!»

آثار

آهنگ‌سازی

  • " آوار " شعر از شهیار قنبری
  • تو را دوست دارم، شعر از مهدی اخوان ثالث (با تغییرات فرهاد)
  • نجوا(اصل آهنگ از منفردزاده)Lyrics by : Shahyar Ghanbari
  • خواب در بیداری، شعر از Juan Ramon Jimenez (با تغییرات فرهاد)
  • برف، شعر از نیما یوشیج (با تغییرات فرهاد)
  • کوچ بنفشه‌ها، شعر از شفیعی کدکنی
  • خیال خوشی، شعر از ویلیام شکسپیر
  • کتبیه، شعر از فریدون رهنما
  • گاندی، شعر از مهاتما گاندی، ترجمه شعر از انگلیسی محمد حسین آریا
  • وقتی که بچه بودم، شعر از اسماعیل خویی (با تغییرات فرهاد)

آلبوم‌ها

  • اسیر شب
  • آئینه‌ها(مسخ) - موسیقی: حسن شماعی‌زاده - شعر: اردلان سرفراز
  • هفته خاکستری - موسیقی: واروژان - شعر: شهیار قنبری
  • وحدت - موسیقی: اسفندیار منفردزاده
  • فنجان چای (بیکلام)
  • عکس العمل
  • ققنوس
  • Alba
  • خواب در بیداری
  • برف - موسیقی: فرهاد و فریدون شهبازیان
  • فرهاد ۱۵۹ - مجموعه کامل آثار فرهاد
  • بازم صدای نی میاد(لطفعلی خان)
  • از دورها

ترانه‌ها

  • مرد تنها از آلبوم خواب در بیداری - موسیقی: اسفندیار منفردزاده (موسیقی متن فیلم رضا موتوری) - شعر: شهیار قنبری
  • شبانه ۱ - موسیقی: اسفندیار منفردزاده - شعر:احمد شاملو
  • خسته - موسیقی: محمد اوشال (موسیقی متن فیلم زنجیری) - شعر: عباس صفاری
  • آوار - موسیقی: فرهاد - شعر: شهیار قنبری
  • جمعه - موسیقی: اسفندیار منفردزاده (موسیقی متن در فیلم خداحافظ رفیق) - شعر: شهیار قنبری

متن ترانه جمعه

توی قاب خیس این پنجره‌ها عکسی از جمعه‌ی غمگین می‌بینم چه سیاهه به تنش رخت عزا! تو چشاش ابرای سنگین می‌بینم.

داره از ابر سیا خون می‌چکه! جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!

نفسم در نمی آد، جمعه‌ها سر نمی‌آد! کاش می‌بستم چشامو، این ازم بر نمی‌آد!

داره از ابر سیا خون می‌چکه! جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!

عمر جمعه به هزار سال می‌رسه جمعه‌ها غم دیگه بی‌داد می‌کنه آدم از دست خودش خسته می‌شه با لبای بسته فریاد می کنه:

داره از ابر سیا خون می‌چکه! جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!

جمعه وقت رفتنه, موسم دل‌کندنه خنجر از پشت می‌زنه, اون که هم‌راه منه!

داره از ابر سیا خون می‌چکه! جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!

عکسهای دوران جوانی و پیری فرهاد مهراد www.Sargarmia.Net

عکسهای دوران جوانی و پیری فرهاد مهراد www.Sargarmia.Net

 


برچسب‌ها: فرهاد مهرداد, مسعود كيميايي, اردلان سرفراز, احمد شاملو
نوشته شده در تاريخ سه شنبه هفتم آذر ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد

 

          خسرو روزبه هم‌چنین مشهور با نام‌های مستعار «سعیدی» و «ستخر» (مخفف ستوان توپخانه، خسرو روزبه) (۱۲۹۴ سامن ملایر- ۲۱ اردیبهشت ۱۳۳۷) ستوان کمونیست، ریاضیدان، نویسنده، متخصص نظامی و استاد دانشکده افسری بود که جهت مبارزه با حکومت پهلوی به حزب توده ایران پیوست. وی از اعضای شاخص و حیاتی سازمان نظامی و مخفی این حزب و مسئول شعبه اطلاعات کل آن بود. او را چه بسا بتوان جنجال‌برانگیزترین و شناخته‌شده‌ترین جانسپار جنبش کمونیستی در ایران نامید. روزبه نویسنده چندین کتابچه آموزش شطرنج و جنگ‌افزارهای توپخانه‌ای بود و تالیفات او درباره خمپاره و توپ سالها به عنوان کتاب درسی مدارس نظامی تدریس می‌شد. او به همراه آرداشس اُوانِسیان همچنین نخستین فرهنگ واژگان سیاسی در ایران را به رشته تحریر درآورد. خسرو روزبه که یکی از شخصیت‌های شگفتی‌زای تاریخ معاصر ایران به‌شمار رفته و عملیات او در گریز از دام ماموران، سالها نقل محافل و شهره خاص و عام بود، به سال ۱۳۳۶ دستگیر و یکسال پس از آن به اعدام محکوم شده و تیرباران شد.

زندگی

خسرو روزبه دومین فرزند خانوادهٔ «ضیاء لشکر» در سال ۱۲۹۴ شمسی در شهرستان سامن ملایر متولد شد. پدرش در ارتش، سمت ریاست کارپردازی لشکر را به‌عهده داشت و به‌همین جهت به دریافت لقب ضیا لشکر نائل گردید. مدتی بعد نیز رئیس ژاندارمری محلی ولایات ثلاث ملایر شد. او که مردی شریف بود، میراث پدری خود را در حین خدمت به ارتش از دست داد، به همین جهت خسرو در خانواده‌ای متوسط ولی در شرایط نامساعد مادی پرورش یافت. او دوران شش ساله دبیرستان را در ظرف چهار سال به پایان رساند و همواره شاگرد اول بود. امتحان نهایی را با معدل ۱۸٫۵۵ گذراند و به دریافت دیپلم علمی نائل شد. روزبه که به ریاضیات علاقه داشت، در کلاس پنجم متوسطه رساله‌ای در زمینه حل معادلات درجهٔ چهارم و درجات عالی از طریق تقسیم تسلسل نوشت و به کمک آن مسائل شیخ بها را که بر معادلات درجهٔ عالی منتهی می‌گردد، حل کرد.

از آنرو که شرایط مادی پدرش اجازه نمی‌داد تا در شعبه ریاضیات دانشکده علوم تحصیل کند، وی وارد دانشکده افسری شد. طی دوران تحصیل در دانشکدهٔ افسری، روزبه پیوسته در زمره شاگردان برجسته رسته توپخانه بود و مورد علاقه فرماندهانش قرار داشت. وی پس از مدتی برای آموزش دانشجویان، به خدمت در دانشکده افسری فراخوانده شد و کنفرانس‌های علمی و نظامی در دانشکدهٔ افسری، دانشکدهٔ فنی، دبیرستان و دانشکدهٔ کشاورزی و دانشکدهٔ دامپزشکی برگزار نمود و در این دوران ۱۶ جلد کتاب نظامی، فنی و ریاضی برای شاگردان خود تألیف کرد. خسرو روزبه همچنین از استادان محبوب دانشجویان دانشکده افسری بود تلاش او به عنوان مسئول انتظامات دانشکده، در مبارزه با فساد، دزدی و رشوه‌خواری، واکنش منفی برخی از فرماندهان فاسد ارتش را به دنبال داشت و این واکنش به صورت توقیف‌های چند ساعته تا تبعید او به اهواز خود را نشان داد. وی پس از چندی در تبعید، مجدداً به دانشکده افسری منتقل شد و تا مهر سال ۱۳۲۴ به تعلیم دانشجویان پرداخت و جمعا قریب به دو هزار نفر از افسران ارتش در کلاسهای درس وی شرکت داشتند. او که از استادان باسواد دانشکدهٔ افسری به‌شمار می‌رفت، مورد توجه رزم‌آرا – رئیس دانشکده – بود. او کتبی در زمینه‌های ریاضی - فنی تدوین کرد و در سال ۱۳۲۲ برای مبارزه انقلابی علیه حکومت وقت به حزب توده پیوست.

در سالهای اولیه شکل‌گیری حزب توده، کثرت مراجعه نظامیان با گرایش چپ موجب شد که حزب تصمیم به تأسیس یک سازمان نظامی مخفی بگیرد. آرداشس اُوانِسیان به عنوان نخستین مسئول سازمان نظامی معرفی شد، اما پس از بازگشت کامبخش از باکو، مسئولیت سازمان افسری به او سپرده شد. خسرو روزبه نیز در این دوران عضو هیأت اجرائیه سازمان افسری بود

در تابستان سال ۱۳۲۴ سرهنگ عبدالرضا آذر به اتفاق سرگرد علی اکبر اسکندانی که هر دو عضو سازمان افسران حزب توده بودند، تصمیم به قیام مسلحانه علیه رژیم گرفتند و به همراه گروهی از همفکرانشان در ترکمن صحرا قیام کردند. ولی این حرکت که به قیام افسران خراسان شهرت یافت و به سرعت سرکوب شد، حساسیت فراوانی برانگیخت. عده‌ای از افسران مبارز به فرمان ستاد ارتش به کرمان تبعید شدند. طرح دستگیری روزبه نیز ریخته شد اما روزبه که در مرخصی یک ماهه به سر می‌برد، به جای بازگشت به خدمت، مخفی شد و از بازداشت نجات یافت.

زندگی مخفی و تعقیب و گریز

در این نخستین دوران از زندگی مخفی‌اش، سلسله مقالاتی به نام مستعار «ستخر» (مرکب از حروف اول «سروان توپخانه خسرو روزبه») در افشاء مفاسد سران ارتش و همچنین دعوت افسران و درجه‌داران به مبارزه علیه حکومت نگاشت. کتاب «اطاعت کورکورانه» را نیز در همین دوران منتشر کرد که در کشور بازتاب وسیعی یافت و افکار عمومی را متوجه وجود افسری پیشتاز در درون ارتش نمود که پذیرای سنت حاکم یعنی اطاعت کورکورانه نیست. او در این کتاب از احساسات میهن‌دوستانهٔ خود، از نفرتش نسبت به استعمار و دست‌نشاندگان امپریالیسم انگلیس در ارتش، و از عشق و علاقه‌اش به مردم محروم سخن گفته‌است. روزبه همچنین نویسنده چندین رساله درباره شطرنج و جنگ‌افزارهای توپخانه‌ای بود و به همراه اوانسیان نخستین فرهنگ واژگان سیاسی در ایران را با عنوان «فرهنگ لغات واصطلاحات فلسفی واقتصادی و سیاسی» به رشته تحریر درآورد.

خسرو روزبه به مارکسیسم و تساوی مردم وفاداری خاص داشت ولی بارها اصرار کرده بود که کمونیسم را در ایران «مزدکیسم» بنویسند زیرا که ایرانیان را نخستین فرضیه پردازان آن می‌دانست. او برخی از رهبران حزب توده را «اصلاح‌طلب محض»، «لیبرال بورژوا» و «لابی‌گر پارلمانی» می‌دانست. اوانسیان در خاطرات خود، بی‌ریایی و صداقت روزبه را ستوده و در عین حال او را رادیکال و ناشکیبا که خواستار انضباط سخت‌گیرانه‌تری است، توصیف می‌نماید.

روزبه در ۱۷ فروردین ۱۳۲۶ توسط رکن دوم ستاد ارتش دستگیر شد و قرار بود پس از انتقال به آذربایجان در دادگاه زمان جنگ محاکمه و تیرباران شود. اما در روز ۱۷ اردیبهشت همان سال، روز ملاقات عمومی زندانیان دژبان مرکز، به کمک تنی چند از همرزمانش از زندان گریخت.

او در فروردین ۱۳۲۷ مجدداً دستگیر شد و دادستانی ارتش برای وی تقاضای اعدام نمود و در نهایت روزبه به ۱۵ سال زندان محکوم شد. او در آذر ماه ۱۳۲۹ به همراه نه تن دیگر از رهبران حزب توده (از جمله کیانوری، مرتضی یزدی، جودت، نوشین و قاسمی) که قبلاً همگی در دادگاه نظامی محاکمه شده بودند، به یاری افراد بیرون از زندان، ترتیب یک فرار جنجالی را از زندان قصر دادند، با تهیه نقشه قبلی یک نفر با لباس افسری ارتش و کامیون نظامی به زندان قصر مراجعه و با نشان دادن مدارک جعلی خود را نماینده دستگاه قضایی ارتش معرفی و زندانیان را جهت انتقال به زندان مرکزی در جنوب تهران تحویل گرفت. دو افسر نگهبان زندان هم که از پیش در جریان ماجرا بودند به بهانه بدرقه زندانیان با همین خودرو از آنجا خارج شدند و چند ساعت بعد اعلام شد که همگی با این نقشه فرار کرده بودند. این فرار مهیج و بیسابقه در تاریخ زندان قصر، موجب شد تا شایعاتی مبنی بر کمک رزم‌آرا به زندانیان برای تخریب شاه، بر سر زبانها بیافتاد. فروتن که طرح فرار مخاطره‌آمیز زندانیان توده‌ای را ریخته بود، این شایعه را مورد تمسخر قرار داد.

محور مرکزی فعالیت روزبه و یارانش در این زمان، گسترش سازمان افسران آزادیخواه در درون ارتش بود. علاوه بر این او در مقام مسؤولیت شعبهٔ «اطلاعات کل حزب توده ایران» و «شعبه اطلاعات تشکیلات افسران آزادی‌خواه ایران» در واقع به مثابه چشم‌وگوش حزب بود. پس از غیرقانونی اعلام شدن حزب توده در سال ۱۳۲۷ فعالیت سازمان افسران افزایش یافت و در دوران حکومت مصدق تعداد اعضای آن به ۶۰۰ تن رسید. در جریان کودتای ۲۸ مرداد، بسیاری از فعالان سیاسی به سازمان افسران چشم امید داشتند و تا سال‌ها این سازمان را به دلیل دخالت نکردن در کودتا سرزنش کردند.

یکسال پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تعداد زیادی از افسران عضو سازمان بازداشت شدند. روزبه که در بازپرسی‌های اولیه، خود را مهندس معرفی کرده بود قبل از آن که شناخته شود، به دست افسران هم‌رزمش فراری داده شد. اما ۲۷ تن از افسران اعدام شدند. ۴۲ نفر دیگر که حکم اعدام گرفته بودند یک درجه تخفیف گرفتند و به همراه ۹۲ تن دیگر به حبس ابد محکوم شدند. ۱۱۹ نفر به ۱۵ سال حبس با کار اجباری، ۷۹ نفر به ۱۰ سال زندان مجرد و ۸۹ نفر به حبس‌های یک و نیم تا ده سال محکوم شدند.

در چنین روزهایی، روزبه اخبار دستگیری و شکنجهٔ هم‌رزمان خود را دریافت می‌کرد و برای حفظ و جابه‌جا کردن آن‌هایی که هنوز دستگیر نشده بودند، تلاش می‌نمود و ناگزیر هر روز به لباسی در می‌آمد تا رد خود را بر دشمن گم کند و مراقب بود تا باقی‌ماندهٔ حزب را از تعرض ماموران حکومتی در امان دارد. سفارت انگلستان رشک ورزانه و از روی اکراه با دادن لقب «Red Pimpernel» به روزبه، او را به خاطر استتار و گریز از دامهای متعدد پلیس و شجاعت و بی‌پروایی وی که او را هم در نظر حزب توده، هم ماموران اطلاعاتی و هم در افکار عمومی، یک شخصیت افسانه‌ای جلوه می‌داد، ستود.

عاقبت وی در تابستان ۱۳۳۶، پس از گذاشتن قرار ملاقات با علی متقی که در خفا زندگی خود را با تحویل او به پلیس تاخت زده بود، پس از یک نبرد شدید با چندین تن از ماموران که در لباس مبدل، در بین مردم عادی خود را مخفی ساخته بودند، در یک کوچهٔ تنگ و بن‌بست در حوالی خیابان سیروس جنوبی (محله بازارچه اسماعیل بزاز)، هنگام بالا رفتن از تیر برق هدف گلوله قرار گرفته، مجروح و دستگیر شد.

بازجویی و اعدام

خسرو روزبه را پس از دستگیری ابتدا جهت مداوا به بیمارستان و سپس به زندان قزل‌قلعه منتقل نمودند. چنان‌که ارواند آبراهامیان تاریخ‌نگار مشهور ایران معاصر در کتاب خود «اعترافات شکنجه‌شدگان» نقل می‌کند: روزبه - تحت شرایطی که اکنون بر ما آشکار نیست - مورد بازجویی قرار گرفت، از محاکمه او فیلم‌برداری شده و به طور مخفیانه در قزل قلعه به تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۳۷ تیرباران شد. سرهنگ علی زیبایی، بازجوی اصلی بازداشت‌شدگان حزب توده که بعدها به سفارش ساواک کتابی را به نام «کمونیسم درایران» نگاشته‌است و امکان دسترسی عموم به این کتاب تا پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ وجود نداشته‌است در کتاب خود نقل می‌کند که خسرو روزبه در بازجویی‌ها به قتل محمد مسعود یک روزنامه‌نگار مستقل، در سال ۱۳۲۶ و هم‌چنین قتل چهار تن از اعضای حزب توده که به‌خاطر خیانت به حزب و فروش اطلاعات به پلیس پس از کودتای ۲۸ مرداد مورد ظن قرار داشتند، اعتراف کرده‌است. از این چهار نفر، نام حسام لنکرانی، فرزند یک روحانی شناخته شده در آذربایجان به چشم می‌خورد. زیبایی می‌نویسد که روزبه با این حال تاکید کرده‌است که قتل محمد مسعود را بدون در میان گذاشتن آن با حزب انجام داده‌است، در حقیقت حزب توده تشکیلات نظامی خود را در سال ۱۳۲۵ منحل کرده و تا سال ۱۳۲۹ آن‌را دوباره ایجاد نکرده‌است. به خاطر میانه‌روی بیش از حد و نامطلوب حزب، روزبه به سال ۱۳۲۵ از آن کناره‌گیری نموده و تا حدود سال ۱۳۳۰ دوباره به آن نپیوسته‌است. در کتاب زیبایی، روزبه - که به پیروی از میخائیل باکونین و نه مارکس و انگلس یک افراطی بوده - همچنین اعتراف می‌کند که معتقد بوده ترور یک روزنامه‌نگار شناخته‌شده و ضدّ دربار مانند مسعود، کشور را به وضعیت دوقطبی رسانده و حزب توده را افراطی‌تر و رادیکال‌تر خواهد کرد.

ساواک هیچ‌گاه اعترافات مخرب روزبه را بیرون نداد، شاید به این خاطر که مرگ جسورانه‌اش، از او یک الگوی انقلابی ساخته و پرداختن بیش‌تر به این موضوع، موجب شهرت و جنجال بیش‌تری برای او می‌شد. شاه ترجیح می‌داد از مخالفانش - زنده یا مرده - افرادی گم‌نام بسازد.

در شام‌گاه اجرای حکم اعدام، خسرو روزبه وصیت‌نامه هفتاد صفحه‌ای خود را در تقبیح کاپیتالیسم و ستایش سوسیالیسم نگاشت و شرح داد که به چه خاطر او خواهان آن است تا برای «آرمان بزرگ انقلابی» حزب توده جان خود را بدهد. حزب پس از تیرباران شدن روزبه، او را به مقام عضویت در کمیته مرکزی رساند و همرده تقی ارانی قرار داد. همچنین هر سال در سال‌روز کشته شدن او، با انتشار مقالاتی به تمجید و ستایش او پرداخت و مجسمه‌ای به افتخار او در ایتالیا برپاداشت. احمد شاملو هم یک دوبیتی در ستایش او سرود و بسیاری از فعّالان چپ‌گرا - از جمله غیر توده‌ای‌ها - نام او را بر فرزندان تازه متولد شده خود نهادند. روزنامهٔ «ایزوستیا»، تعبیر «مردی بود که افسانه شد» را برای او به کار برد. به طور خلاصه او نماد مخالفت مصالحه‌ناپذیر، مقاومت قهرمانانه و جان‌فشانی شد.

تالیفات و ترجمه‌ها

مجموعه تالیفات و ترجمه‌های خسرو روزبه ۳۶ جلد است:

الف – کتب تخصصی وعلمی

  • ۱- دورهٔ ریاضیات تخصصی رشته توپخانه (جلد اول)

  • ۲- دورهٔ ریاضیات تخصصی رشته توپخانه (جلد دوم)

  • ۳- بالستیک داخلی

  • ۴- بالستیک خارجی

  • ۵- قنداق

  • ۶- نقشهٔ قنداق (جلد مکمل قنداق)

  • ۷- اصول علمی تیراندازی ادوات سبک علیه هدف‌های متحرک

  • ۸- دیدبانی (اصول علمی)

  • ۹- اتوموبیل

  • ۱۰- اصول علمی ادوات نوری (اپتیک توپخانه ضد هوایی "دوربین دیدبانی، سرعت سنج، مسافت یاب تجسمی، استروسکوپ،)

  • ۱۱- محترقه‌ها

  • ۱۲- تیر ساحلی

  • ۱۳- رسالهٔ حل معادلات درجه چهارم ودرجهٔ عالی از طریق تقسیم تسلسل

  • ۱۴- اصول نظری وعلمی حل مسائل ساختن هندسه

ب- کتب ادبی و فلسفی

  • ۱۵- تاریخ مختصر جنگ جهانی دوم

  • ۱۶-اصول فلسفه (جلداول – مقدمه)

  • ۱۷- رز فرانس

  • ۱۸- کودک در خانه ومدرسه

  • ۱۹- ذهکدهٔ لجوج

  • ۲۰- بازی عشق ومرگ (اثر رومن رولان)

  • ۲۱- سومیکو دختر هیروشیمایی

  • ۲۲- رفقا (کتاب آموزشی کودکان)

  • ۲۳- خود آموز زبان روسی – ترجمه از فرانسه وتطبیق با خصوصیات زبان فارسی

  • ۲۴- غنچه‌های پژمرده

  • ۲۵- سوسیالیسم علمی وسوسیالیسم تخیلی

  • ۲۶- فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی و اقتصادی و سیاسی

  • ۲۷- جنگ کره

ج- کتب سیاسی

  • ۲۸- اطاعت کورکورانه

  • ۲۹- کشور شوراها چگونه‌است و چطور اداره می‌شود؟

  • ۳۰- خاندان پهلوی

  • ۳۱ تا ۳۶- کتابهای آموزش شطرنج


برچسب‌ها: خسرو روزبه, احمد شاملو, تقي اراني, محمد مسعود
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد
 
زندگینامه معصومه سیحون
 
 
معصومه سیحون (متولد 1313) بیست ودوساله بود که وارد دانشکده هنرهای زیبا شد. زیبا نبود، اما زیبایی در دهان او بود؛ یعنی حرف که می‌زد، نظر که می‌داد، خشم که می‌گرفت....
با قلبی دیگر بیا
ای پشیمان، ای پشیمان!

حیات ذهنی نقاشی‌های او متأثر از جنوب و گرما و، درعین حال، نگاهی ملکولی (سلولی) به هستی است. آبستراکسیون‌های محض، رنگ‌های غلیظ، فضاهایی حبابی و بادکنکی و قطره‌های بلورمانند، که بعضاً در کمپوزیسیونی دایره وار نقش می‌شود، غالباً رنگ‌های شاد او را گرم و پرانرژی جلوه می‌دهد. وی هرچند در خطة شمال (رشت) به دنیا آمد، اما دورة دبستان و دبیرستان را در اهواز زندگی کرد. شکلگیری شخصیت و منش اخلاقی او بی تأثیر از فضای صمیمی، ساده و خونگرم مردم جنوب نیست. پرخاشگری، پرسشجویی و صراحت بیان او از این منش زیستی می‌آید. در مجامع هنری، بیشتر از آن  که نقاش تلقی شود، گالری دار لقب می‌گرفت. بعدتر هم یکی از منابع دسته اول، جهت پیگیری از تاریخ شفاهی هنرهای تجسمی ‌در ایران شده بود؛ یعنی منبعی بود از خاطره، یاد، یادآوری و هر آنچه مربوط به زندگی خصوصی و روابط  عمومی‌هنرمندان مدرن بود. او اگرچه با نقاشی شروع کرد، اما بعدتر عمل نقاشانه را به نفع احیای حقوق نقاشان کنار گذاشت تا اجحافی که در حق نقاشی می‌شود، با تأسیس یک گالری در تهران، بازپس گیرد. درنتیجة این کار، تداوم در نقاشی را در فرع قرار داد و به مرور انرژی خود را صرف گالری داری کرد. او، که در آغازینة دهة 40 لیسانس نقاشی خود را از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران گرفته بود، پنج سال بعد، در نیمة این دهه با حمایت همسر مقتدر و هنرشناس خود (مهندس هوشنگ سیحون) گالری "سیحون" را، جهت یارگیری، اخذ حقوق ازدست شده هنرمندان و جمع نشینی نقاشانی که اینجایی بودند، اما جایی در اینجا نداشتند، تأسیس کرد.
سال 1346، در شرایطی گالری "سیحون" تأسیس شد و شروع به کار کرد که اوج جنبش نقاشی در تاریخ هنر ایران بود.
معصومه سیحون (متولد 1313) بیست ودوساله بود که وارد دانشکده هنرهای زیبا شد. زیبا نبود، اما زیبایی در دهان او بود؛ یعنی حرف که می‌زد، نظر که می‌داد، خشم که می‌گرفت، دل که می‌سوزاند؛ کلامی‌ می‌ساخت از خود که در نزد دیگری "زیبایی" تلقی می‌شد. او از جمله زنانی است که از نوجوانی‌های نازیبا به جوانی‌های زیبا کشیده می‌شوند. ورود او به صحنه دانشکده با آن خال درشت سیاه کنار گونه راست و آن شوروشوق نوجوانانه و ظرافتی که پیوسته داشت ظرف می‌گرفت، کافی بود تا دل هوشنگ سیحون خسته دل را برباید. پنج سال بعد- که در آستانة 1340 داشت فارغ التحصیل این دانشکده می‌شد- مادر دو فرزند مهندس هوشنگ سیحون بود. درحقیقت، پیش از آن  که وارد مهم‌ترین مرجع هنرمندان جوان و نوگرای معاصر (هنرهای زیبا) شود، منیر نوشین بود و پس از خروج معصومه سیحون شده بود. چهارده سال اختلاف سن فاصله ای انداخت میان ازدواج این دو؛ زندگی زناشویی که سال می‌گرفت، عدم اخلاق پذیری زن و شوهر را تسریع می‌بخشید. هوشنگ سیحون از حرفه ای ترین آدم‌های نسل خود بود. دهة 20 از پاریس مهندسی معماری گرفته بود و در اوج جوانی (1328) دانشیار بخش معماری و ریاست کارگاه در دانشکده هنرهای زیبا شده بود. او داشت مهندسی لقب می‌گرفت که ساختار و معماری پایتخت، اگر که در تجدد سرعت می‌گرفت، از همت وی می‌گرفت. سال 1333، کرسی معماری و دو سال بعد استاد دانشگاه شده بود. معصومه سیحون هرچند هیچ گاه به استاد خود آنچنان دل نبست، اما هیچ گاه هم او را فراموش نکرد. هوشنگ سیحون داشت راه خود را می‌رفت. آیندة نزدیک او، ریاست دانشکده بود و آموخته بود، معلم بی‌شاگرد معنا ندارد. درنتیجه، سرگرم شاگردپروری‌های خویش بود. زندگی در خانه، خانه نشینی و سروسامان دادن به عوالم دو فرزند چندسالی معصومه را از عالم هنر دور کرد. نمایش نگذاشت، کار کمتر کرد، خانه را کاشانه ای ساخت برای یک زندگی که نام "خانواده" بر خود داشت. اما به سرعت پشیمان شد؛ تپش‌های ناآرام قلب خود را در هنر می‌دید و حاضر شده بود به نفع "هنر" زندگی را به دیگری ببخشد. زن خشمگین مهربانی بود و این تناقض پیوسته با او در زندگی بود. علاقة او به مردم و ایجاد یک کانون مردمی ‌جهت دیدار هنرمندان با یکدیگر از همان سال آخر دبیرستان که به تهران آمد، در ذهن او جرقه  زد. در دبیرستان "نوربخش"، همچون جوانان شیفته به آزادی گرایش به حزب کمونیست پیدا کرد. برضد پدر خود، که عاشق شاه بود، درآمد، اما به سرعت از فضاهای سیاسی به درآمد و سلایق نظری خود را در تئاتر پیدا کرد. او در میان دوستان خود خوشبخت ترین دختر نام می‌گرفت؛ چون پدر و مادر پیوسته در خدمت و اختیار سلایق او بودند. حالا سمبل دختران تهران خانم لعبت والا است، که شعر می‌سراید و در مجامع پایتخت مجلس آرایی می‌کند. عده ای هم به خانم لُرتا نوشین می‌اندیشند؛ زنی که با بازیگری‌های خود جریان تازه ای در عرصة تئاتر و نمایش ایران به وجود آورده است. مهری رخشا، بهجت صدر و دکتر طوسی حائری (همسر اول احمد شاملو) از متفکرین و جوانان نواندیشی  هستند که پابه پای مردان، جنبش تازه ای را ندا می‌دهند. دوستی اکرم فخرالدین و مینو علایی، که نقاشی می‌کردند، سیحون را بر آن داشت امتحان ورود به دانشگاه را در رشتة نقاشی طی کند. در این سال‌ها برای دیدن تابلوهای نقاشی مکان خاصی موجود نبود. نقاشان در خانه‌های خود آثاری به نمایش می‌گذاشتند. شوق دیدن در یکی دو انجمن بیشتر به حظ  نمی‌رسید. یا "انجمن وکس" (وابسته به شوروی) بود یا "انجمن ایران و امریکا"، و هر دو مکان جهت و سویة خاصی داشتند. یکی توده ای می‌ساخت و دیگری کمونیست می‌پروراند. حالا که سیحون دیگر از ذهنیت کمونیستی انشعاب داده و، به طورکلی، دگرگون شده، با ورود به صحن دانشکده هنرهای زیبا به این می‌اندیشد: ایجاد یک مکان برای نمایش آثار هنرمندان می‌تواند هم نظام اقتصادی هنری را در ایران به وجود بیاورد و هم دوستان هنرمند را در یک جا جمع کند. عشق استاد هوشنگ سیحون به او و اسرار بر عقد و ازدواج خیلی زود منیر را از شوروشوق انداخت. دیگر یا به گردشگری‌ها یا به مجالس عصرانه پایتخت نمی‌رفت. زن، شخصیت محترمی ‌شده بود که آدمِ سختی بود. جدی بود؛ یار نمی‌گرفت و رفت وآمدهای آنچنانی نداشت. پروژة دیپلم را که داشت در سال آخر دانشکده طی می‌کرد، فرزند دوم هوشنگ سیحون را در شکم داشت. زندگی با هوشنگ سیحون برای منیر سخت بود. بنیان تفکر او را سیحون به هم ریخت و از منیر نوشین، یک معصومه سیحون ساخت که دیگر منیر نبود. نه می‌توانست در صحن دانشکده شلوغ کند و نه درگیری با شاگردان کمال الملک داشت. در نیمة دوم دهة 30، دانشکده هنرهای زیبا جای غریبی بود. سنت و مدرنیته داشت مجادله می‌کرد. مادام امینی و شکوه ریاضی از ون گوگ و گوگن که حرف می‌زدند، جوانان هنرجو را به شوق می‌آوردند و در کلاس بعدی، استاد حیدریان، که تبلیغ کمال الملک را می‌کرد، به گوگن می‌گفت: گُه گن! و همین ذهنیت سنت و مدرنیته بود که برای بار نخست در آستانة دهة 40، نقاشی ایران را متحول کرد. درحقیقت، این اختلافات در میان استادان، ده سال بعد یک نوع ذهنیت انتقادی و دیالکتیک روشنگری را به شاگردان تزریق کرد. معصومه از همان ابتدا به علت عدم مهارت در طراحی، علاقه به آبستره پیدا کرده بود و تا دو دهه نقاشی در ایران از دو موضوع فراتر نمی‌رفت. اگر علاقه به کمال الملک داشتی و پُرتره خوب می‌کشیدی، نقاش فیگوراتیو لقب می‌گرفتی و اگر طراحی نمی‌دانستی، تو را آبستره کار می‌دانستند. استاد حیدریان با خود کاهو و هلو و خیار می‌آورد و روی میز می‌گذاشت؛ اما شکوه ریاضی فیگور می‌کشید و در چهرة آن تاش می‌انداخت. به جای حجم میوه، می‌گفت، رنگ و بوی میوه را بکشید.
یکی دو بار که به خاطر حرف‌های استاد حیدریان، معصومه استاد حمیدی را به تمسخر گرفت، کم کم اخلاق تیزوتند شوهر او را، که جوان کم سالی بود، آزرده خاطر کرد. درمقابل همة آن تندگویی‌های هوشنگ سیحون، نقاشی را به شب موکول کرد، و از همینجا شروع انفکاک زندگی زناشویی، به نفع هنر به وجود آمد. دچار گسست عاطفی شد؛ مدت کوتاهی رو به قرص‌های آرام بخش آورد و کمی ‌بعد از شوی و شوهری دلزده شد. همیشه وقتی در جمع دوستان خود بود، دیگری هم بود؛ یعنی هم معصومه بود و هم منیر می‌شد. هم خانم نوشین لقب می‌گرفت و هم سیحون خطاب می‌شد. بعدتر برای گریز از سایه بلند هوشنگ، او را ترک می‌کند. اما وسوسة با او بودن پیوسته او را آزار و آباد می‌کرد. چهل سال پس از جدایی از سیحون، وقتی روی تخت بیماری، پرسشگری از او نظرش را دربارة مهندس سیحون پرسید، گفت: من همه چیز را از سیحون یاد گرفتم!1
گیردادن‌های مهندس سیحون و اشکال تراشی‌ها جهت شب نشینی‌های خانگی، او را مصمم کرد به جای اینجا و آنجا رفتن به تأسیس گالری فکر کند. سی دوساله است که گالری سیحون را در ملک همسر خود تأسیس می‌کند. و بعدتر این جملة او معروف می‌شود: من موفق‌ترین و حرفه ای‌ترین گالری دار ایران هستم! اولین ضربه به ذهنیت گالری داران پایتخت را در 1347 با نمایش آثار سرامیک مشهدی اسماعیل توکل به وجود آورد. یک سال بعد آثار مجسمه او را نمایش داد. اما نکتة بااهمیت زندگی او در سال دوم تأسیس گالری به وجود آمد. در 1347 ملکة ایران به گالری سیحون می‌رود؛ و این وقتی است که آثار چند هنرمند فرانسوی را خانم سیحون به نمایش گذاشته است. ملکه ایران دو تابلو (یکی از تاکس پیارد و دیگری از شاگال) را خریداری می‌کند. حضور شلوغ خبرنگاران و پخش شدن این خبر در همة کشور، پس از انقلاب مردمی ‌در 1357 او را به بهانه شرفیابی؛ یک سال روانه زندان می‌کند.
یک سال بعد خانم سیحون آثار خطی رضا مافی را به نمایش گذاشت؛ و این در زمانه ای بود که "خط" بی اهمیت شده بود و برای آن نمایشگاهی برپا نمی‌شد. سال 1348 از درخشان ترین سال‌های دهة 40 گالری سیحون است. در اردیبهشت آثار فرامرز پیلارام به دیوار نصب می‌شود و او با این نمایش، شروع جدیدی از نقاشی‌های خود را نشان می‌دهد. در همین سال نمایشی از آثار آلن بایاش، استاد هنرکده هنرهای تزئینی، را برپا می‌کند. گالری سیحون برای انتخاب آثار، دقیق رفتار می‌کرد. هشت نفر به عنوان هیأت ژوری کارها را انتخاب می‌کردند (دو نقاش، دو مجسمه ساز، یک نویسنده، یک خریدار و کلکسیونر و دو نقدنویس مطبوعات). و این رفتار تازه ای در گالری داری بود. رفتارهای دیگری از وی، او را خاص می‌کرد. مثلاً کارهای کریم روحانی را برای اولین بار خریداری کرد. به جوانان دانشجو اجازة نمایش آثار می‌داد، که تازه جو، اما گمنام بودند. و همة اینها به همت بانوی نقاشی بود که وسوسة نقاشی را کنار گذاشته بود و برای حمایت از دوستان خود با اجاره کردن یک طبقه از محل کار شوهر (بدون پرداخت اجاره) یک گالری معروف تأسیس کرده بود. در همان سال تأسیس وقتی پری ندیمی، مخبر مجله "جوانان رستاخیز"، از او درباره لج بازی اش پرس وجو کرد، گفت: «با صراحت می‌گویم که گالری من، که سال 46 افتتاح شد، تا 46 سال دیگر هم از موفق ترین گالری‌ها در ایران است.» 2 شوروشوق او دربارة گالری داری وصف ناشدنی بود. او، که نمایشگاه موفقی را سال 1345 در "انجمن فرهنگی ایتالیا" برپا کرده بود، می‌توانست با پیگیری همان فضا، صدای مستقلی در هنر مدرن ایران باشد. نگاه آبسترة او به جهان و حرکت و جنبش روان رنگ‌ها در طیفی دایره وار، گویی از شیشة یک میکروسکوپ به جهان می‌نگرد! این تجربه را البته او در چهارمین بی ینال تهران (1343) به نمایش گذاشته بود. دهة 50 او دیگر از آنِ خودش بود. قسمت اعظم پروژة اقتصاد هنر در ایران وامدار این دهه از فعالیت‌های اوست. سال 1350 آثار عباس فرجی را نمایش می‌دهد (این همان نمایشگاهی است که در آن تابلوی "توقع (توقف!) بیجا مانع کسب است" گذاشته بود. حجم‌های هندسی، که موندریان را به یاد می‌آورد، از مریم جواهری را به نمایش می‌گذارد. شهلا اربابی و فرنگیس آری در این سال آثار خود را به نمایش می‌گذارند. در 1351 نمایشگاه آثار هلن راغب، دیدنی است. سال 1352 سه نمایشگاه از این گالری ماندنی شد: سرکیس واسپور، منوچهر معتبر و جمال بخش پور با نمایش آثار خود در سه فصل، سال نیکی را برای گالری رقم می‌زنند. در 1353، که نمایشگاه کمتری در گالری‌های تهران برپاست، با اهمیت ترین سال این دهة گالری سیحون است. واحد خاکدان، پروانه اعتمادی، داود امدادیان، عباس حجت پناه، رحیم ناژفر و چند نفر دیگر نمایشگاه انفرادی خود را در سیحون برپا می‌کنند. یک سال بعد نمایشگاه انفرادی گالرنیک در هاکوپیان، جمال بخش پور و نیکزاد نجومی ‌نظرها را جلب می‌کند. آثار علیرضا اسپهبد هم در این سال  دیدنی است. می‌توان در 1355 به نمایشگاه انفرادی آثار علی اصغر معصومی ‌و رضا درخشانی به عنوان نمایشگاهی موفق نظر کرد. گالری سیحون در 1351 به ساختمان جدید و کنونی در خیابان وزرا نقل مکان کرد. نمایشی از آثار پورنوگرافی ‌هانیبال الخاص و شلوغی در آن نمایشگاه باعث اختلاف معصومه سیحون با مهندس سیحون شد و او به ناچار مکان جدیدی را برای نمایشگاه در نظر گرفت. اهمیت این گالری در آغاز دهة 50 یکی این بود که، حدود جغرافیایی آن بین انجمن ایران و امریکا، انستیتو گوته و دانشگاه فارابی بود. در خلال این سال‌ها او از جمله مهم ترین گالری داران ایران تلقی می‌شود. در کنار نمایش انفرادی آثار این افراد، او از مهم‌ترین و معروف‌ترین نقاشان ایرانی نمایشگاه برپا کرده است. او تنها نقاشی است که در این مملکت با دو قلب زندگی کرد. درحقیقت، مرگ جسمانی او دو بار به وقوع پیوست. سال 1378 مصائب یک زندگی تنها و پرفرازونشیب باعث از بین رفتن قلب وی شد. با پیوند قلب تازة آن نوجوان کمونیست سال‌های دهة 20 و جوان دهة 30، به یک انسان با گرایش‌های مذهبی تبدیل شد. شمایل حضرت علی در فضایی آبستره به کار او آمد، مسیح را در فضایی مذهبی نقش تابلوهای خود کرد و بعدتر به ذبح اسلامی ‌برای کمک به مستمندان پرداخت. چهرة نقاشانة او در میان هیبت یک گالری دار، مخدوش و معدوم شد. حتا در آثار معروف "لکه‌ها"، که زبان خاص او در نقاشی است، تأثیر بی بدیل "پل جنکینز" امریکایی را به وضوح می‌بینیم؛ یعنی در نقاشی هم خلاقیت خود را محدود کرده بود تا در گالری داری، همچنان که خود گفته بود، از با اهمیت ترین و خلاق ترین گالری داران ایران لقب بگیرد.
در میانة سال 1355، که زن مستقلی بود و خوب کار می‌کرد، در مقابل حرف وحدیث‌هایی که برای او رقیبان می‌ساختند، می‌ایستاد با همان نیش زبان تلخ و گزنده و می‌گفت: «من عاشق زندگی هستم. گناه که نیست زندگی را دوست دارم و هنر هم جزیی از زندگی من است؛ و به همین دلیل همیشه زیبایی زندگی را در نظر گرفته ام. خوب لباس می‌پوشم و دلم می‌خواهد آخرین مدل ماشین زیر پایم باشد و راحت بگویم، تاکنون به خودم بد نگذرانده ام، اگرچه برای به دست آوردن و خرید آنها زیر بار قرض گران باشم.»3 قلب دوم معصومه سیحون ساعت 21 شب 31 اردیبهشت 1389 برای همیشه از حرکت باز ایستاد.
 
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت
1- در فیلم نکوداشت معصومه سیحون، کار اردشیر پژوهشی، در رونمایی تنها کتاب او به همت نشریه "تندیس" در موزه هنرهای دینی امام علی ع، این صحنه دیده می‌شود.
2- جوانان رستاخیز، شماره 77، سال دوم، دی 2535.
3- همان منبع. ص 51.
تهیه شده توسط: مجله تندیس/ داریوش کیارس

برچسب‌ها: معصومه سیحون, هوشنگ سیحون, منیر نوشین, لرتا نوشین
نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک