پرویز کلانتری (زاده ۱ فروردین ۱۳۱۰) نقاش، طراح، نویسنده و روزنامه نگار معاصر ایرانی است.
مهمترین کارهای وی تصویر گری کتابهای کودکان برای درس فارسی دوره ابتدایی بود . حسنک کجایی را همه یادمان می آید تا آخر عمرمان هم بگذرد همچنان دل نگران گم شدن حسنک هستیم ... همیشه مهمان کوکب خانم هستیم ... با روباه و کلاغ هم داستان میشویم ... دلمان میخواهد همان لاک پشتی شویم که پرواز میکند ...این درسهاي سخت دوره ابتدایی زمان ما تصاویر زیبایی داشتند که درس سخت را آسان میکرد و نقاش این تصاویر مردی بود از جنس کودکان همان مردی که از کودکی دیوارها را خط خطی میکرد مردی به نام پرویز کلانتری ...
وی هم اکنون هم ( ۱۷ / ۱۰ / ۱۳۹۱ ) دارد کتابی برای کودکان کار میکند و تصویر میکشد؛ كتابي جمع و جور، در ۱۴ صفحه و ده صفحه نقاشي درباره يك دختر عشايري كه قرار است نشر چشمه آن را منتشر كند ... منتظر ميمانيم تا ببينيم نقاش داستانهاي كودكي ما چه نقش خيال ديگري برايمان ميزند ...
پرویز کلانتری طالقانی در شنبه روز نخست فروردین ۱۳۱۰ در روستای فشندک طالقان زاده شد، و هنوز بیش از ۲ بهار را پشت سر نداشت که از مادرش خواست تا تمام لباسش را پر کند از دکمههای رنگین،و این گونه شیفتگیاش به رنگها را نشان داد. در ۸ سالگی هر روز با تکه زغالی در دست خود را با نقاشی روی اسفالت داغ خیابانها و احیانا دیوار خانهء همسایه سرگرم میکرد، و چند سال بعد باز او را میدیدی که به خاطر کشیدن کاریکاتور معلم ادبیات،پشت در کلاس این پا و آن پا میکرد تا به نوعی از تنبیه ناظم بگریزد.بعدها هم وقتی بزرگتر شد،باز همو بود که در ایستگاه به دنبال قطار هنر میدوید تا سرانجام خودش را به یکی از واگونهای آن رساند،و این معلم تازه از اروپا برگشتهاش جلیل ضیاءپور بود که مسیر حرکتش را به سوی دنیای سبکهای تازه تغییر داد تا از پنجرهء قطار به پیکاسو نگاه کند که قلم مویش را همچون تبر به جان درختان پیر و قدیمی سبکهای پیشین انداخته بود و تلاش میکرد تا فضایی باز برای کاشتن نهال کوبیسم فراهم آورد،و میرو و شاگال را هم ببیند،صدای فریاد مونش را هم بشنود.
در سال آخر دبیرستان،پروژهء دیپلمش را بر اساس مینیاتوری از خسرو و شیرین اما در قالب کوبیسم انتخاب کرد و پس از پایان دورهء دانشکدهء هنرهای زیبا در سال ۱۳۳۹ به تصویرگری کتابهای درسی رو آورد،سپس به آمریکا رفت که ره آورد سفرش، ۳۰ تابلوی اکسپرسیونیستی بود در مورد زندگی روستاییان ایران که زمینهء آن را قبل از سفر با خود داشت.کلانتری از سال ۱۳۵۳ با شروع نقاشیهای کاهگلی،دورهء جدیدی را در زندگی هنری خود آغاز کرد که تا امروز آن را ادامه داده است.
او در دانشکدهٔ هنرهای زیبای تهران درس خواند و در سال ۱۳۳۸ در رشتهٔ هنرهای تجسمی دانش آموخته شد. در دانشکده با همایون صنعتیزاده رییس دانشکدهٔ هنرهای زیبا آشنا شد و این آشنایی موجب راهیابی او به موسسهٔ انتشاراتی فرانکلین ناشر کتابهای درسی و نشریهٔ پیک گشت. به این ترتیب به تصویرگری کتابهای درسی روی آورد.
فعالیتها
کلانتری در مراکز هنری از جمله دانشکدهٔ هنرهای زیبای تهران و کالج هنری کودکان در کالیفرنیا کار کرده و مدتی مدیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در تهران بودهاست. تاکنون در نمایشگاههای گروهی و انفرادی بسیاری در داخل و خارج از ایران، شرکت کردهاست و یک اثر از آثار این نقاش برجسته، درفهرست تمبرهای ویژه سازمان ملل به چاپ رسیدهاست. هم چنین تابلوی مشهور شهر ایرانی از نگاه نقاش ایرانی او در مقر سازمان ملل قرار دارد.
از سال ۱۳۵۳ با شروع نقاشیهای کاهگلی، دورهٔ تازهای را در زندگی هنری خود آغاز کرد که تا امروز آن را ادامه دادهاست. تابلوهای او جلوهای ملموس از زندگی مردمان کویر و ساحل را در خود دارد. او بیشتر با تابلوهای کاهگلیاش شناخته میشود و حتی بسیاری او را پایه گذار سبک کاهگلی میدانند اما به گفتهٔ خودش پیش از او مارکو گریگوریان اولین کسی بود که این کار را کرد، هرچند شیوهٔ کلانتری برخلاف گریگوریان که کاملا انتزاعی و مدرن بود، ملایم تر و طبیعی تر است. وی میگوید «من نقاش مناظر خاک آلود مملکتم هستم» به همین دلیل است که او در بیش تر کارهایش فضاها و نمادهای روستایی و بومی را تصویر میکند. وی همچنین از هنرمندان بنام مکتب سقاخانه است.
او نویسنده و روزنامه نگار نیز هست و تا کنون چند مجموعه داستان منتشر کرده و کتابهای "ولی افتاد مشکل ها"،"چهار روایت" و "نیچه نه، فقط بگو مشداسماعیل" ازجمله آثار اوست. هم چنین مقالات هنری متعددی از این هنرمند درخصوص ارتباط هنر و هنرمند ایرانی، درنشریات ایرانی منتشرشدهاست.
نمایشگاههای انفرادی
۱۳۳۰ گالری استتیک
۱۳۴۰ دانشکده هنرهای زیبا تهران
۱۳۴۹ دانشکده هنرهای زیبا تهران
۱۳۵۱ گالری سیحون، تهران
۱۳۵۲ موزه کرمان
۱۳۵۴ گالری سیحون، تهران
۱۳۶۶ گالری کتاب سرا، تهران
۱۳۶۹ گالری کتاب سرا، تهران
۱۳۷۰ گالری کلاسیک اصفهان
۱۳۷۰ گالری هوریان، کالیفرنیا
۱۳۷۱ گالری پاریز، رفسنجان
۱۳۸۹ گالری ساربان، تهران
نمایشگاههای گروهی
۱۳۴۶ نمایشگاه هنر مدرن ایرانی، دانشگاه کلمبیا
۱۳۴۹ نمایشگاه "۲۵ سال هنر معاصر ایرانی"، تهران
۱۳۵۳ نمایشگاه یاد بود بازیهای آسیایی، گالری قندریز تهران
۱۳۵۵ نمایشگاه هنر معاصر ایرانی، تهران
۱۳۵۶ نمایشگاه واش آرت، بخش ایرانی، واشنگتن
۱۳۶۲ موزه آسیای شرقی، کالیفرنیا
۱۳۶۷ گالری واگنر، آلمان
۱۳۷۰ تایجان اکسپو، کره جنوبی
۱۳۷۲ نمایشگاه لیلات کالا، دهلی نو
دومین دوسالانه نقاشی تهران
۱۳۷۴ سومین دوسالانه نقاشی تهران
۱۳۷۵ نمایشگاه گروهی در کالیفرنیا
۱۳۷۶ نمایشگاه MK۲ ، پاریس / چهارمین دوسالانه نقاشی، تهران
۱۳۷۷ نمایشگاهی در ساختمان سازمان ملل، نیویورک
۱۳۷۸ اولین دوسالانه طراحی تهران
۱۳۷۹ گالری آزتک، مادرید
۱۳۸۰ نمایشگاه هنر معاصر ایرانی، لندن
--------------------------------------------------------------------------------
گفت و گو با پرويز كلانتري
ایران درودی یكی از مهمترین نقاشان معاصر ایران است كه سالها تلاش او برای ارتقای هنر نقاشی چیزی نیست كه بتوان به راحتی از آن گذشت. سالها حضور موثر در صحنه هنر از او چهرهای ساخته است كه نظراتش در زمینه هنر حتما قابل توجه است. گفتوگوی پرویز كلانتری با ایران درودی اما حكایت جالبی است كه پس از چهاردهه تكرار میشود.
نزدیك به چهل سال قبل، زمانی كه خانم درودی برنامههای «شناسایی هنر» تلویزیون را تهیه و اجرا میكرد، از پرویز كلانتری، جوان هنرمند آن زمان دعوت كرده بود تا در برنامهاش حاضر باشد و حالا پس از این همه سال پرویز كلانتری كه حالا خود از استادان مسلم نقاشی ایران است در روزی كه سرتاسرش گرفتار بود، پذیرفت بخشی از گرفتاریها را بسپارد به همسرش و از كوچهپسكوچههای دولت بیاید به خیابان توانیر و روبهروی هنرمندی بنشیند كه پیش از او و با او عمری را در فضای نقاشی ایران قلم زده است.
اواخر مصاحبه مشخص شد جناب كلانتری روزنامهنگاری را دوست دارد و حتی در فاصلهای كه به علتی، وقفهای در گفتوگو افتاد به یكی از ما گفت اگر نقاش نمیشد آرزو میكرد روزنامهنگار شود و خانم درودی هم كه، پیشینه سالها روزنامهنگاری دارد در ستون هفتگی یكی از دو روزنامه مهم آن زمان و صدالبته برنامههای تلویزیونی كه اعلام شد. بنابراین كار ما میتوانست ساده باشد اما نبود و احتمالا این برمیگشت به آنكه مشكلات حوزه هنرهای تجسمی آنقدر زیاد است كه از هر گوشهاش كه شروع كنی آنقدر حرف وجود دارد كه دو استاد مسلم كه از همه جوانب آن اطلاع دارند میروند به سمتی كه آن حرفها و گلایهها را مطرح كنند اما به هر حال از آن گفتوگوی دوستانه، این، آن چیزی است كه میتوان گفت چكیده آن است.
من به ملیتی كه در آثارم هویداست، افتخار میكنم.» یكجا آقای كلانتری وقتی قرار است مصاحبه را تمام كند میگوید خانم درودی همیشه و در تمام سالها تعصب همكارانش را داشته و همانجا هم مشخص میشود كه آنها نزدیك به چهل سال قبل در یك برنامه تلویزیونی با هم گفتوگوكرده بودند. یعنی خانم درودی، پرویز كلانتری را دعوت كرده بود به برنامهاش و حالا كه چهل سال بعد است و این دو بزرگ حالا بیشتر از چهل سال تجربه را اضافه كردهاند با آنچه داشتهاند روبهروی هم نشستهاند تا این گفتوگو شكل بگیرد.
سما بابایی- آرش نصیری
پرویز كلانتری: ایران عزیز، اول از همه به تو تبریك میگویم. من تازه از سفر رسیدهام و به این خاطر هنوز نمایشگاهت را ندیدهام، اما یكصدا از دیگران تعریف شنیدهام. پیشتر از هر چیز باید بگویم كه من با تو آشنایی دیرینهای دارم و فكر میكنم با حضور یافتن در این گفتوگو ارادت قلبی را به یك همكار قدیمیادا میكنم، ترجیحم این است كه، وقتی راجع به “ایران درودی “سخن میگویم، به قبیلهای كه “درودی”از آن آمده است، نیز اشاره كنم، چرا كه با یك نقاش قدیمی، متعلق به جریان نقاشی معاصر ایران، روبهرو هستم.
ما صاحب میراث فرهنگی مهمیهستیم با عنوان “ نقاشی معاصر ایران”كه مدتی پس از جنگ جهانی دوم شكل گرفت و تجربههای نویی در آن پدید آمده، این جریان هماكنون ۷۰ ساله است. درودی یكی از شخصیتهای مهم این قبیله است، اما در این میان یك نكته مهم دیگر هم وجود دارد و آن اینكه چرا ما نباید هنوز موزهای داشته باشیم كه آثار هنرمندی چون شما یا سایر همنسلانمان در آن به صورت دایم به نمایش گذاشته شود تا اگر كسی خواست راجع به آثار “درودی” تحقیق كند،منبع موثقی داشته باشد.
ایراندرودی: فكر میكنم كه، در شرایط كنونی هنر نقاشی، این انتظار بسیار زیادی است. باید نخست توجه كنیم كه عملكرد همین موزهای كه هماكنون وجود دارد، در سالهای اخیر چگونه بوده و تا چه اندازه در جهت پیشرفت هنر نقاشی و شناساندن هنرمندان معاصر ایران حركت كرده است تا به ضرورت حضور موزه یا موزههای دیگر بپردازیم.
كلانتری: این موزه نیست، بیشتر شبیه گالریای است كه برای مدتی محدود آثار را به نمایش میگذارد. در حالی كه موزه در تمام دنیا، تعریف خاص خودش را داشته و كاتالوگ، بروشور، كتاب و غیره دارد. با این اوصاف، موزه هنرهای معاصر تهران اصلا كاركرد یك موزه را ندارد.
درودی: ر هنر نقاشی ما كمبودهای بسیاری وجود دارد كه نبود مكانی دایم برای نمایش آثار، تنها بخش كوچكی از آن است.
كلانتری: با این وجود، قبول داری كه این ضرورت باید وجود داشته باشد و الان وجود ندارد؟
درودی: در شرایطی كه ما از ابتداییترین حقوق اجتماعی؛ یعنی بیمه برخوردار نیستیم، چگونه میتوان انتظار داشت كه موزهای برای آثارمان تاسیس شود.
كلانتری: البته بزرگداشتها و تجلیلهایی كه در این سالها انجام شده است، نشان داده كه بسیاری از نقاشان معاصر را پذیرفتهاند.
درودی: اما برای من و تو كه تا كنون چنین اتفاقهایی نیفتاده است. این نخستین نمایشگاه رسمیام در وطنم، ۳۳ سال پس از نمایشگاهم در موزه هنرهای زیبای مكزیك است. معتقدم كه چراها و اماها و شایدها را باید فراموش كرد تا بتوان هنر نقاشی را به جامعه شناساند و از كورهراهها به مسیر اصلی رسید. این هنرمند است كه تعیینكننده ارزشها و شاهراهها است. اوست كه جامعه را به دنبال خود میكشاند... مسلما پیشگامان سختیهای بیشتری را متحمل شده و میشوند. تردیدی نیست كه تاریخ ایران را هنرمندان این سرزمین نوشتهاند. تحسینبرانگیز است كه با وجود كمبود فرهنگ نقاشی طی قرون، “هنر نو “ كشورمان، فاصله زمانی كوتاهی را طی كرده تا به این مرحله رسیده است، هرچند سهم پیشگامان از دشواریها و تلخكامیها بیشتر بوده است و در مقام یك زن مشكلاتم چند برابر شما مردان بوده است.
كلانتری: این البته درباره نقاشی است، چون مثلا، در ادبیات معاصر، شعرای نامیزن بسیار است.
درودی: دقیقا به نوبه خودم دشواریهایم به عنوان زن نقاش بیشتر از مردان بوده،چراكه نقاش زن را حتی در جوامع غربی زیاد جدی نمیگیرند و در مهمترین موزههای دنیا آثار كمتری از هنرمندان زن دیده میشود. به عنوان مثال، در تاریخ نقاشی فرانسه تا دوره امپرسیونیستها، نامیاز هیچ زنی برده نشده است، به خصوص اینكه اصطلاح زنانهبودن برای بیرنگ كردن ارزش آثار زنان هنرمند به كار رفته است. من شكایتی از این بابت ندارم، چرا كه معتقدم هنر جنیسیت ندارد. از طرفی، اگر اثر “سلطهای بودن”، “ از این گونه رستم”یا “طغیان كویر” زنانه است، یكی از مواردی است كه به زن بودنم بیش از همیشه میبالم.
كلانتری: درست است، اما شرایط هم به گونهای نیست كه بگویند، ما مثلا “ایران درودی”را به عنوان نقاش نمیخواهیم. بگذار مساله را به گونه دیگری مطرح كنم. در حال حاضر، جغرافیای تهران بسیار گسترده است و هر روز شاهد ساخت و سازهای بسیاری هستیم، چرا نباید ضرورت ساخت یك موزه در میان این همه ساختمانهای ریز و درشت حس شود كه آثار هنرمندانی امثال تو را در آن به نمایش گذارد ؟
درودی: اتفاقا به مساله مهمیاشاره كردی. در نمایشگاه “جاودانه خلیج فارس” ۲۰۷اثرم به نمایش درآمده است كه تعدادی از آنان را از مجموعهداران قرض گرفتهام. بسیاری از این كارها را از پاریس آوردهام، به این خاطر كه باور دارم آثار من متعلق به این سرزمین است و در اینجا است كه هویت پیدا میكند.
فقط در ایران است كه هویت این آثار و آفرینندهاش جایگاهی دارند وگرنه اضافه شدن یك نقاش دیگر به هزاران نقاش جهان، مساله من نیست. “جاودانه خلیج فارس “ یا “سلطهای بودن “در هر جایی دیگر جز ایران مفهوم خود را از دست میدهد، مشخص میكنم مفهومش را از دست میدهد نه ارزشش را. آنچنان به این اصل معتقدم كه از عرضه آنان در حراجها یا برای فروش به جایی به جز ایران خودداری میكنم.
این آثار صفحاتی از تاریخ هنر معاصر ایران هستند و نباید پراكنده شوند. امیدوارم زمانی برای آنها جایی ساخته شود. من انسانی آرمانی هستم و آرزو دارم آثارم در ایران باقی بماند، ولی اگر شرایط زندگیام مرا مجبور كند برخلاف آرزویم عمل كنم، به خودم ایراد نخواهم گرفت. هر اتفاق مهم در زمان خودش پیش آمده و خواهد آمد. “زمان” تعیینكننده ارزشها و صادقترین داور است.باید امیدوار بود كه جامعه به خاطر نیازهای خود راه درستی را انتخاب كند، كمااینكه در زمانی كوتاه آثار هنرمندان ما راهی بازارهای خارج از كشور شدهاند. وقتی اثر “نفت” من كه “احمد شاملو” آن را رگهای زمین، رگهای ما خواند، در مطبوعات معتبر دنیا منتشر شد، روز بعد این شهرت جهانی من همچون كارمند عادی تلویزیون دفتر ورودی تلویزیون را امضا كردم و هیچ چیزی در زندگی من عوض نشد.
حالا هم، بهرغم استقبال غیر عادی مردم، انتظاری ندارم. باز هم آثار را به منزل بازخواهم گرداند و چون با قابهایشان جای بیشتری میگیرند، آنان را از قابهایشان در خواهم آورد. معتقدم كه سهم ما نقاشان از خوشبختی به خاطر لحظههای خلاقیت آنچنان زیبا و باشكوه است كه در ازای آن میتوان تمامیناكامیها را پذیرفت و به همین دلیل است كه با استحكام بیشتری از همیشه، به پا ایستادهام تا اعلام كنم كه نمایشگاه “جاودانه خلیج فارس” من نقطه عطفی است در معنا دادن به هفتادسال عمرم و این یادگاری است كه برای نسل فردا میگذارم و مسوؤلیت نگهداریشان را به آنها میسپارم و یادآور میشوم حفظ حرمت جامعه در حفظ حرمت هنر و هنرمندانش است. جایی نوشته بودم كه من موزهای میخواهم به تعداد قلبهای انسانها، هنوز به گفته خود باقی هستم. كلانتری نازنین، هنرمندان جوان ما باید از سختیهای حرفهشان بگذرند تا به مغز استخوانشان رخنه كند. اینجا است كه به صلابت و استحكام یك هنرمند میرسند.
آفرینش ودیعهای است الهی. برای دریافت این هدیه انسان میباید درون خود را از نیازها و آرزوها بزداید تا خلاقیت در آینه روحش با تلالو هر چه بیشتر انعكاس پیدا كند. اگر هنرمند، مانند هر انسان دیگری، با مشكلات روزمره زندگی روبه روست، او هم عضوی از جامعه است.تفاوت او در این است كه از مشكلات و خواستههای خود فراتر رود. او باید پیش از دیگران، خویشتن خویش را بپذیرد و حرمت ودیعهای كه دریافت میكند به جان بخرد. من، به عنوان فرد كوچكی از جامعهام، سپاسگزار مردمانی هستم كه میراث تاریخ پرشكوه ما را به من دادهاند تا من بتوانم به عنوان یك هنرمند قرن بیست و یكم ادعا كنم كه از وارثین هنر ایران هستم.
كلانتری: اما جوانان ما تجربیات شما را ندارند و مشكلاتشان كماكان بر قوت خود باقی است.
درودی: مشكلات آنها چیزی جدا از مشكلات حرفهشان نیست، اگر چه امروزه شرایط فعالیت آنان آسانتر از نسل ما است. امروز در تهران صد گالری وجود دارد، در حالی كه در دورهای كه ما شروع به كار كردیم، حتی یك گالری هم نبود. به یاد دارم كه تالار فرهنگ را تبدیل به گالری كردم و با پانلها و نورافكنهایی دالانهایی برای نمایش آثار به وجود آوردم. چیزی به اسم كارت دعوت مرسوم نبود. نقدی در روزنامهها نوشته نمیشد. رایانه و اطلاعرسانی هم وجود نداشت. اكنون با فشار یك دكمه میتوان هزاران نفر را از وجود یك نمایشگاه مطلع كرد. اینها امكانات قرن ما است كه در اختیار نسل جوان قرار گرفته است. اگر خیلی عجله دارند، این دیگر مشكل آنها است.
شهروند: اشاره به این داشتید كه نگاه عرصههای بینالمللی به آثار ایرانی خوشبینانهتر شده، پس
چرا هنوزدر داخل ایران تحول مهمیرخ نداده است؟
درودی: تصور نمیكنید كه اصطلاح بینالمللی برای شهر دبی قدری مبالغهآمیز است ؟ ولی اگر سوال شما را با حذف عرصههای بینالمللی بپذیرم، باید بگویم به طور كلی در تمام دنیا سرمایهگذاری برای نقاشی مرسوم است. از طرفی، در این ۷۰ سال گذشته، ما نقاشان حركتی عظیم را شروع كردیم كه جامعه همگام با ما نبوده است.سنت چندهزارساله ما برای سرمایهگذاری قالی بوده و هست. غرب به خاطر داشتن فرهنگ نقاشی در این هنر سرمایهگذاری كرده است، در حالی كه همان طور كه از ابتدای صحبتمان بارها اشاره كردیم، ما هنوز از داشتن موزهای، برای نمایش دایم آثار هنرمندان برجسته، محرومیم و موزه هنرهای معاصر نیز نمیتواند این رسالت را به طور دایم انجام دهد.
كلانتری: ماموریت موزه هنرهای معاصر زمان ساخت چیز دیگری بود و به همین خاطر در حال حاضر این ضرورت احساس میشود جایی وجود داشته باشد كه این آثار ۷۰ ساله در آن به نمایش درآید.
درودی: و تاكید میكنم به صورت دایم.
كلانتری: دقیقا. موزه كار خودش را كرده و میكند، اما نیاز به مكانهای دیگری است كه تا كنون تلاشی در این زمینه صورت نگرفته است.
درودی: شنیدهام از سالها پیش تا كنون قرار است بین موزه فرش و موزه هنرهای معاصر “نشنال گالری”ساخته شود كه هنوز بودجه آن تامین نشده و از قرار تامین بودجه آن بر عهده شهرداری است. به همین خاطر سرنوشت آثار بسیاری از هنرمندان، در سالهای آتی، مشخص نیست.
كلانتری: همان طور كه ما نمیدانیم الان آثار ضیاپور كجاست.
درودی: البته نمیتوان این مساله را نادیده گرفت كه این مسایل باید به شكل بخشخصوصی مرتفع شود. در طول تاریخ، افراد ثروتمند حامیان هنر بودند. اگر “داوینچی “امكان تجربه و به كارگیری اختراعاتش را میداشت، اصلا سرنوشت جهان عوض میشد و شاید از سیصد سال پیش ما طیاره و تانك میداشتیم. سرمایهگذاری در زمینه هنر بسیار سازنده است، چرا كه استقلال مالی هنر اصلی است الزامی و حمایت مادی برای رشد هنر الزامیتر.
كلانتری: بد نیست به این نكته هم اشاره كنیم در هیچ كجای دنیا این گونه فعالیتها در حوزه دولت نیستند. موزه “تیت گالری “كاملا شخصی است یا بسیاری از موزهها توسط هیاتامنا اداره میشود، اما ما ایرانیها همه چیز را دولتی میدانیم.
درودی: یكی اینكه زمانی كه پای دولت به این مسایل كشیده میشود تبعیض به وجود میآید.گرچه برخی از فعالیتهای غیردولتی هم با این دست مشكلات مواجه هستند و نگاهی صرفا مادی دارند. در گذشته، اكثر نقاشان امپرسیونیست در فقر و تنگدستی زندگی كردهاند. در شرایط كنونی دولت باید هنرمندان را به رسمیت بشناسد و كمترین حق انسانی را برایشان قایل شود و برای هنرمند به عنوان یك شهروند شاغل حق بیمه و بازنشستگی قایل شود.
كلانتری: میخواهم حرف شما را اصلاح كنم كه گفتید امپرسیونیستها بعد از مرگشان مشهور شدند این برای گذشتهها است. در قرن اخیر، در سراسر اسپانیا، هنرمندان زنده موزه دارند یا “پیكاسو “و “سالوادور دالی “در زمان حیاتشان و حتی بسیاری از هنرمندان جوان در زمان حیاتشان صاحب شهرت، ثروت و موزه میشوند، اما در گذشته هنرمندی مانند “ونگوگ “بعد از مرگش مشهور شد.
اگر “خوان میرو “۸۲ سال عمر نمیكرد، اگر پیكاسو ۸۷ سال عمر نمیكرد ؟
كلانتری:”تاپیس “چهطور در جوانیاش به شهرت رسید؟ میخواهم بگویم جهان عوض شده و از همان آغاز ارزش هنرمند مثل “اندی وارهول “ شناخته میشود. البته اینها ریشههای فرهنگی دارد. همان طور كه شما اشاره كردید ایرانیها به زمین نگاه میكنند و به همین خاطر فرش را دوست دارند، در غرب بیشتر به دیوار نگاه میشود به همین خاطر نقاشی را دوست دارند. این تفاوت دو فرهنگ و دو نگاه است كه باعث میشود مردم عادی هم در غرب از نقاشی اطلاع داشته باشند. در ایران این اطلاعات در شعر وجود دارد.
در همین ۷۰ سال عمر نقاشی معاصر ما، اكنون با نسل جدیدی روبهرو هستیم كه امكانات فوق العادهای دارد و میتواند از آن بهره بگیرد. “پرویز تناولی “ میگوید: وقتی من آثار جوانان را مشاهده میكنم، انرژی میگیرم. یك مشكل اساسی در ایران این است كه دولتمردان و همه امور عادی زندگی برخورد سیاسی دارند. انتظار آنها از نقاشی یك چماق سیاسی است و هنوز یاد نگرفتهاند كه به این هنر به شكل حرفهای نگاه كنند. بالاخره این ضرورت اندكاندك حس میشود كه این برخوردها به شكل حرفهای صورت گیرد.
درودی: به هر حال ما نمیتوانیم كمبود تاریخ فرهنگ هنر نقاشی را، كه از دوران “مانی “ وجود داشته است، نادیده بگیریم. تازه از زمان “كمالالملك” است كه نقاشی در ایران به عنوان هنرمطرح میشود.
كلانتری: دقیقا، اما در این مدت اتفاقات خوبی رخ داده است. برای مثال، زمانی كه من كتابهای درسی را نقاشی میكردم، ماموریت داشتم تا از چند گرافیست دعوت به همكاری كنم. آن زمان جوانان فقط نقاشی رنگ روی بوم را میدانستند، اما الان جوانان قابلیتهای بسیاری دارند و تعداد حیرتانگیزی جوان داریم كه تصویرگری كتاب میكنند. این نشان میدهد كه جهان در حال حركت است.
درودی: اتفاقا در بیینال اخیر تهران، كه من به عنوان داور در آن حضور داشتم و تعداد زیادی از هنرجویان در این نمایشگاه شركت كرده بودند، متوجه شدم كه جوانان ما خودآگاه یا ناخودآگاه میراث فرهنگی چندهزار ساله خود را حفظ كردهاند با سلیقه و استعداد شگفتانگیزی و تاریخ ما بر این نكته صحه میگذارد كه ما گهواره هنر و بنیانگذار حقوق بشر در جهان هستیم. اما نقاشی هنر نو در كشور ما جوان است و هنرجویان ما در پرورش استعدادهایشان میباید آموزش درست ببینند. اگر جوانان ما گذشته و فضایی مانند اسپانیا داشتند، حتما امروز در جهان میدرخشیدند. ضرورت چیزهایی را به وجود میآورد و این را نباید به حساب پیشرفت گذاشت.
من در هنر سختگیرم و فكر میكنم مهم ترین رسالت ما پیشكسوتان این است كه نمونه صداقت در ارایه آثار باكیفیت باشیم.نسل من كتاب درباره نقاشی و نقاشان نداشت،حتی وقتی در دانشگاه شریف “شناسایی هنر “ تدریس میكردم، ناچار به دانشجویان كتاب «جامعه شناسی هنر» «نوشته دكتر» حسین آریانپور را توصیه میكردم حال آنكه امروز كتابهای زیادی با كیفیت و ترجمههای خوب داریم یا زمانی كه در مطبوعات فعالیت میكردم، تنها یك ستون در هفته به نقاشی اختصاص داشت. اكنون تمام مطبوعات به این هنر توجه خاص دارند. چنین حركت مثبت مطبوعات تنها به خاطر پیشرفت ما در هنر نقاشی نیست، ضرورت زمانه هم هست.
شهروند: آقای كلانتری شما به جوانانی اشاره كردید كه در این حیطه فعالیت دارند و در عین حال خانم درودی به مردمیاشاره كردند كه اندكاندك با هنر آشنا شدهاند و نگرش هنری جامعه زیاد شده است، پس چهطور است كه هنوز هنر به سطح زندگی عادی مردم نفوذ نكرده است و هنرمندان با همان مشكلاتی روبهرو هستند كه در آغاز داشتند.
كلانتری: ساختار جامعه هنری ایران بسیار قبیلهای است. قبیله نقاشان، شاعران، موسیقی دانان و....، یعنی من كمتر آرشیتكتی میشناسم كه دو خط شعر از اخوان ثالث بداند یابرعكس. پس تمام این قبایل در پیلههای بسته خود نفس میكشند. در جهان وضعیت به اینگونه نیست.اول قرن، سوررئالیسم ابتدا در جمع شاعران متولد شد و بعد به نقاشی سرایت كرد و به هنرهای دیگر؛ چون این داد و ستد فرهنگی میان گروههای مختلف هنری وجود دارد، در حالی كه در ایران اینگونه نیست. همین اواخر مینیمالیسم از معماری و نقاشی به ادبیات رسوخ كرد.
من اگر بخواهم قراری برای مصاحبه بگذارم، هیچ جایی وجود ندارد. قبلا پاتوقهایی بود. در سالهای خیلی دور، پاتوق هنرمندان جاهایی مثل كافه فردوسی یا كافه نادری بود و در سالهای میانه، هنرمندان پاتوقهایی داشتند مثل كافه پیروز كه بعدها به كافه “پالاس” منتقل شد. الان تنها خانه هنرمندان است كه خیلی جان ندارد ما را كنار هم جمع كند، پس این قبیلهها هیچ دادوستد فرهنگی با هم ندارند. میخواهم از ایران درودی بپرسم كه شعرا یا نویسندگان به نمایشگاهش آمدهاند ؟
درودی: تعدادشان زیاد بود، مثل آقای خرمشاهی. در این ازدحام به درستی چهرهها را نمیدیدم و اسامیشان را به خاطر ندارم.
كلانتری:طبیعی است چون تو را میشناسند، تو از قدیمیهای تلویزیون وسینمایی. در آخر بدم نمیآید كه این مساله را یادآوری كنم كه، در سالهای بسیار دور، «درودی»یك برنامه تلویزیونی داشت كه با من مصاحبه كرد و از همان زمان متوجه شدم كه چه تعصبی در مورد هنرمندان دارد، در حالی كه خیلیها به همدیگر حسودی میكردند. سالها بعد هم وقتی “عباس كیارستمی”فیلم “طعم گیلاس “را به فستیوال كن میبرد، هنگام ورود به فرودگاه “پاریس “هیچ كدام از هموطنان به استقبالش نرفته بودند. حال آنكه ایران او را تا كن همراهی كرد.
درودی: برای هنرمندان كشورم احترام خاصی قایلم. بزرگترین دسته گلها را برایشان میفرستم و از هر فرصتی برای ادای احترام به آنها استفاده میكنم. تصویرهنرمند ایرانی و پشتیبانی و حمایت هموطنانش از او برایم بسیار مهم است. در جشنواره كن، رادیو و تلویزیونهای فرانسه با اعتبار زیادی از آقای “عباس كیارستمی” و اینكه هنوز فیلمش به جشنواره نرسیده است، صحبت میكردند. از تاریخ رسیدن او به فرانسه مطلع شدم و برای استقبالش به فرودگاه رفتم. تعجب كردم كه چرا هنرمندان دیگر نیامدهاند. در آن روز به خصوص، باز رانندگان ترن، در فرانسه، اعتصاب كرده بودند. به همین خاطر، فرودگاه خیلی شلوغ بود.
رادیو مرتبا اعلام میكرد كه هنوز فیلم منتخب ایران به جشنواره نرسیده است.با دردسر بسیار با او همراه شدم و تایید جای رزرو شده او را گرفتم. در هواپیما ما را خیلی دور از هم نشاندند در فرودگاهكنبود كه ایشان متوجه این موضوع شدند كه من با پرواز بعدی به پاریس بازخواهم گشت. روز بعد، از تلویزیون شاهد اهدای نخل طلایی به هنرمند ایرانی بودم. پاداشم را دریافت كرده بودم. ناگفته نگذارم كه پوستر نمایشگاه من در موزه از تلفیق تابلوی نفت و چهرهام را ایشان ساختند كه شاهكار شگفتی است.
كلانتری: و خلاصه اینكه هیچ وقت نشنیدم پشت سر همكارانت بدگویی كنی.
درودی: چون همانطور كه گفتم به همه آنها تعصب داردم در نمایشگاه “تناولی “آنقدر بلند داد زدم كه “تو آبروی هنر معاصر ایرانی” كه دیگران فكر كردند من از بستگانش هستم.
------------------------
مضامین کارهایتان را غالبا در کجا جستوجو میکنید؟
-گاهی اوقات تا لحظهای که قلم مو به دست میگیرم و روی بوم کار میکنم،نمیدانم راجع به چه میخواهم نقاشی کنم،فقط یک احساس درونی مثل نفس کشیدن وادارم میکند کار کنم،اما به هر حال بخش عظیمی از سوژههایم به معماری حاشیهء کویر ارتباط پیدا میکند،به این صورت که کیلومترها اطراف کویر را طی میکنم،عکس میگیرم،اسلاید میگیرم،طراحی میکنم و بعد در آتلیه به مدد کاهگل آنها را روی تابلو پیاده میکنم.
قبل از شما هم کسی به شیوهء کاهگل کار کرده است؟
-بله،مارکو گریگوریان اولین کسی بود که این کار را کرد و من کارهایش را خیلی دوست دارم،اما بر خوردش با موضوع کاملا انتزاعی و مدرن بود،در حالیکه من ملایمتر و طبیعیتر با این شیوه برخورد کردم.
یعنی با اصالت شرقی بیشتر و هویت ایرانیتر.
-من در این قضیه تعمدی نداشتم،به خودی خود پدید آمد. وقتی در سوئیس بودم،یکروز صاحبخانه به من گفت:برو کنار (به تصویر صفحه مراجعه شود) دریاچه،تمام نقاشها به آنجا میآیند و نقاشی میکنند،من هم وسائلم را برداشتم و به کنار دریاچهء ژنو رفتم.انعکاس جنگل سبز و قایقهای رنگارنگ در آبهای شفاف دریاچه،بسیار زیبا بود ولی من هر چه سعی کردم نتوانستم با آن ارتباط عاطفی برقرار کنم. من نقاش همین مناظر خاکآلود مملکت خودم هستم،عاشق این خاک.
من سالهاست که خاکبازی میکنم چرا که خشت و خاک برایم مفهومی عمیق و شاعرانه دارد.هر خشت و هر دیوار،از گذر زمان حرفها دارد،همینطور ساییدگی دیوارها که سخن از باد و باران میگوید،حتی زمینی که این طور با اطمینان زیر پا احساس میکنیم،اشارهای است به ناپایداری.این خشتها،سرگذشت تبار ماست که بر دیوار نقش شده.
در مورد ارتباط با دنیای خارج چه نظری دارید؟
-ما با بقیهء افراد بشر در سیارهء کوچک زمین و زیر این آسمان آبی با هم زندگی میکنیم و در طول تاریخ هم همواره داد و ستد فرهنگی داشتهایم.چیزی به جهان دادهایم و چیزی گرفتهایم.من از اینکه چیزی از دنیای غرب بگیرم شرمنده نیستم،دانشکدهء هنرهای زیبایی هم که من در آن درس خواندهام،الگویش از بوزار پاریس گرفته شده بود.چیزهای زیادی هم از آنها آموختیم،یاد گرفتیم که روی سه پایه کار کنیم،با رنگ فرنگی،قلمموی فرنگی، و گوشهء چشمی هم به تحول ایسمها در جهان داشته باشیم،ولی هیچکدام از اینها باعث شرمندگی نیست،تنها نکتهء مهم این است که ما خودمان در کجا ایستادهایم و چطور به دنیا نگاه میکنیم. من در اینجا ایستادهام،در سرزمینی که پشت سرش یک میراث غنی فرهنگی قرار دارد و تأثیرپذیری از آن هم اجتنابناپذیر است.من از کسانی که این کشور را ترک کردهاند میپرسم:از اینکه فارسی حرف میزنند شرمنده هستند؟از اینکه به زبان سعدی حرف میزنند شرمنده هستند؟به هر حال من نه تنها شرمنده نیستم بلکه یک نوع احساس غرور و بستگی عاطفی عمیق هم به این فرهنگ دارم.اما اینکه چگونه میشود پلی ارتباطی میان ضرورتهای معاصر و زمینههای فرهنگی ایجاد کرد، در این باره دکترین خاصی ندارم که به دیگران بگویم.
وضعیت نقد هنری را در ایران چگونه میبینید؟
-متأسفانه در کشور ما همیشه هنر را از دریچهء چشم ادبیات نگاه کردهاند،یعنی نه تنها بیننده که غالب منتقدین هم این گونه بودهاند به یاد دارم مرحوم آل احمد از اولین کسانی بود که قلم به دست گرفت و راجع به نقاشی چیز نوشت،اما اشکال اساسی کار ایشان هم همین بود که با عینک ادبیات به نقاشی نگاه میکرد، در حالیکه اینها دو مقولهء کاملا متفاوت هستند.اگر من در کارهایم جایی به ادبیات خیلی نزدیک شده باشم،نقطه ضعف را در همانجا باید جستوجو کرد،حتی اگر مردم هم بپسندند.
اما به نظر برخی در موارد متعددی این دو مقوله با موفقیت کامل به هم پیوند خوردهاند.
-من این طور فکر نمیکنم،شما کدام نقاش را سراغ دارید که خواسته باشد اندیشههای بلند حافظ را تصویر کند و موفق هم شده باشد؟تصویر کردن شعر حافظ کار آسانی نیست.البته در حرفهای شما هستهای از حقیقت هم وجود دارد،یعنی اگر کسی با جهانبینی به قضایا نگاه کند و طبع شاعرانه هم داشته باشد،این در کارش انعکاس پیدا میکند ...
برچسبها: پرويز كلانتري, ايران درودي, كمال الملك, عباس كيارستمي