بیوگرافی
 
سعی کردم تو این وبلاگ بیوگرافی مشاهیر ایران و جهان رو واسه دوستای عزیزم بذارم ..

قمرالملوک اعتماد قاجار

تولد این خانم را سال 1285 هجری قمری ذکر کرده و گفته اید که 107 سال دارند الآن سال 1435 هجری قمری است . بنابراین این خانم متولد سال 1285 شمسی هستند

اگر نوه امير كبير است پس دوره ناصرالدين شاه متولد شده است از دوره ناصرالدين شاه تا الان انصافا 107 سال است لطفا دقيقتر تاريخ بخوانيد از دوره احمد شاه تا الان نزديك به صد وانديسال است

تاریخ نویسان درباره ماحصل ازدواج های امیرکبیر اینطور آورده اند که: محمد تقی خان فراهانی "امیرکبیر" دو بار ازدواج کرد، ازدواج اول وی با "جان‌جان‌خانم" دختر حاج شهبازخان بود، حاج شهباز خان عموی امیر کبیر و در زمان صدارت خود از این زن جدا شده است . دومین همسر امیر، یگانه خواهرتنی ناصرالدین‌شاه "ملک‌زاده‌خانم" نام داشت و به "عزت‌الدوله" ملقب بود. او دختر محمد شاه و مهد علیا بود. او در شانزده سالگی به عقد ازدواج امیر در آمد. امیر در این هنگام حدود چهل و سه ساله بوده است. این ازدواج ظاهراً به خواست و اشاره ناصرالدین شاه صورت گرفته است .

امیر از نخستین همسر خود جان جان خانم که دختر عمویش هم بود، سه فرزند داشت: میرزا احمد خان زاده مشهور به امیر زاده و دو دختر که نام یکی از آنها سلطان خانم به ثبت رسیده است. عزت الدوله که همان دختر محمد شاه قاجار باشد نیز دو دختر داشت که یکی تاج الملوک خانم و دیگری همدم الملوک خانم نام داشتند .

آنچه از نسل امیرکبیر دراستان البرز شاهد حضورش ...


برچسب‌ها: قمرالملوک اعتماد قاجار, تاج الملوک ام خاقان, ناصرالدين شاه, اميركبير

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۸ توسط آ . پاسارگاد

پرویز بهرام (زادهٔ ۱۳۱۲- بابل وفات 6 خرداد 1398 تهران ) بازیگر تئاتر و یکی از پیشکسوتان صداپیشگی (دوبله) در ایران است.

او که دانش‌آموخته‌ی کارشناسی حقوق قضایی است کار دوبله را از سال ۱۳۲۸ با حضور در دوبله‌ی فیلم ایتالیایی هنرپیشه شروع‌کرد. صدای او از جمله صداهای ماندگار دوبله‌ی ایران است و بی‌گمان یکی از ماندگارترین صداهای او در مستند «جاده‌ی ابریشم» آشنای گوش‌های ایرانیان است.

برخی نقش‌های به‌یادماندنی وی:

  • کرک داگلاس (اولیس ساخته ماریو کامرینی)

  • سرگئی بوندارچک (اتللو ساخته ...

 


برچسب‌ها: پرویز بهرام, چهره های ماندگار, ناصر ملك مطيعي, اميركبير

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
 

فاطمه زرین‌تاج برغانی قزوینی ملقب به زکیه یا ام‌سلمه و مشهور به طاهره و قُرةالعَین (زادهٔ ۱۲۳۰، ۱۲۳۱ یا ۱۲۳۳ قمری - درگذشتهٔ ۱۲۶۸ قمری) شاعر ایرانی، از اولین مریدان سید علی‌محمد باب و از رهبران جنبش باب بوده‌است .

پدر و مادرش هر دو مس ...

طرحی خیالی از چهره طاهره قُرةالعَین 

نام اصلی

فاطمه زرین‌تاج

زمینه کاری

شاعر و مبلغ آئین بابی

ملیت

ایرانی

زادروز

۱۲۳۰ تا ۱۲۳۳ (قمری)
قزوین

پدر و مادر

آمنه خانم قزوینی, محمدصالح برغانی قزوینی

مرگ

۱۲۶۸ (قمری)(۳۵ سال)
باغ ایلخانی، تهران

محل زندگی

قزوین، تهران، کربلا، نور

جایگاه خاکسپاری

تهران

در زمان حکومت

محمدشاه، ناصرالدین‌شاه

رویدادهای مهم

برداشتن روبنده در واقعه بدشت، اعدام به روش خفگی

لقب

ام‌سلمه

سبک نوشتاری

شعر عرفانی

تخلص

طاهره

همسر(ها)

ملا محمد برغانی

مدرک تحصیلی

اجتهاد

شاگرد

سید کاظم رشتی

اثرپذیرفته از

مولوی، سید علی‌محمد باب

بقیه متن در ادامه مطلب ... :

 


برچسب‌ها: قُرةالعَین, ناصرالدين شاه, اميركبير

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد
 

 

مجسمه برنزی نادر شاه در مشهد

مجسمه فردوسی - تهران

امیرکبیر

درسال ۱۳۸۴ سایت ۷ سنگ دو مصاحبه با فریدون صدیقی فرزند مرحوم صدیقی انجام داد که متاسفانه به قسمت اول آن دسترسی نداشتم و این قسمت دوم اون مصاحبه بلند هستش

- درباره وجه مجسمه‌سازی‌ استاد صحبت کردیم. اما ایشان نقاش بزرگی هم بوده‌اند. تا آنجایی که من اطلاع دارم یک قسمت از نقاشی‌های‌شان به عنوان چهره رسمی در کشور ثبت شده است، مثل تصاویر سعدی و فردوسی که در کتابهای درسی و دیگر جاها به عنوان چهره رسمی استفاده می‌شود کار ایشان است. در این مورد هم کمی صحبت کنیم.

- بله، ببینید در ۱۳۲۲ انجمن آثار ملی تاسیس شد و از آن سال شروع کردند راجع به مفاخر و مشاهیر ملی بحث و گفتگو کردن. ایران‌شناس‌ها و باستان‌شناس‌ها نشستند و صحبت کردند که آنچه تصویر از چهره اینها وجود دارد و در بین کتابهای قدیمی باقی مانده است اثر هنرمندانی است که ایرانی نیستند. اکثرا هندی یا پاکستانی یا مربوط به آذربایجان شوروی هستند. مثلا خواجه نصیر طوسی را یک نفر مثل هندی‌ها کشیده بود، یک نفر عین چینی‌ها و مغولی‌ها کشیده بود. این بود که بنا شد یک چهره رسمی برای این مفاخر ملی در انجمن آثار ملی ثبت شود.

سال ۱۳۲۴ پدرم تصویری از سعدی کشید و به تصویب انجمن آثار رسید و از آن به بعد هر هنرمندی که بخواهد تابلو یا مجسمه‌ای از آن هنرمند بسازد باید چهره‌اش همانی باشد که ثبت شده که البته متاسفانه گاهی رعایت نمی‌شود. ابوریحان بیرونی، خواجه نصیر طوسی، حافظ، فردوسی، سعدی اینها کسایی بودند که پدرم چهره‌های‌شان را کشید و ثبت شد.

پدرم تابلوهای خیلی ارزنده‌ای هم دارد. دو تا از تابلوهایش در موزه سعد‌آباد است. یک تابلو بزرگ دارد به طول ۷ متر و ارتفاع ۳ متر در سفارت ایران در پاریس که چهره اولین ایلچی خان ایران یعنی همان سفیر ایران در دربار لوئی شانزدهم است. حتی موزه لوور در گزارش قرنی که داد اشاره کرده که هنرمندان خارجی هم بودند که آمدند اینجا و همچین فعالیتهایی داشتند مثل پیکاسو، مثل دالی و مثل ابولحسن صدیقی. پدرم تابلوهای خیلی نفیسی دارد و یکی از نفیس‌ترین تابلوها خوشبختانه در اختیار من است. تابلویی است که از رامبراند در فلورانس کپی کرده است. یک تابلو دیگر تابلویی است که از روبنس کپی کرده که متاسفانه بر اثر سهل‌انگاری از بین رفت. هنگام کشیدن این تابلو در موزه لوور بوده و وقتی کارش تمام می‌شود اجازه نمی‌دهند بیرون بیاید می‌گویند شما دارید این تابلو را می‌دزدید! بعدا می‌روند و می‌بینند این تابلو را تازه کشیده و آن یکی خشک شده است. یعنی اینقدر دقیق کار شده بود که قابل تشخیص نبوده است. یک تابلو تمام قد فرشته دختر چشمه مال سورس دارد و چون این تابلو خیلی عریان است آدم هر جایی نمی‌تواند آنرا نمایش دهد! تابلویی دارد از رضا خان ایستاده بعد از تاجگذاری. پدرم چند مدال هم درست کرده است. مدال برای هزارمین سال فردوسی. البته اینها کارهای کوچکترش است. این کار در یونسکو هم ثبت شده است. پدر من ۸۳ تا مجسمه ساخت که از این ۸۳ تا چهارده تا قابل بحث نیست بخاطر اینکه شخصیت‌های حکومتی هستند. واقعا خدمت کلانی به فرهنگ و ادب مملکت کرد و باعث شناسانده شدن شخصیت‌های ادبی ایرانی شد.

- از نظر تدریس چطور؟ چه مدت تدریس داشت؟ شاگردانش چه کسانی بودند؟ کجا تدریس داشت؟

- در دانشکده هنرهای زیبا بعد از افتتاح حدود پنج سالی درس دادند. بعد از ۱۳۲۰ بود که جنگ شد و اینجا هم اشغال شد. یکی دوسالی اوضاع راکد بود و دوباره در دانشگاه درس می‌داد و بعد خسته شد. اصلا پدر من برای اینکار ساخته نشده بود که درس بدهد. رفت و آزاد کار خودش را کرد. البته استاد دانشگاه بود و خیلی زود خودش را بازنشسته کرد که خیالش راحت شود و رفت به مسئله هنر بپردازد.

 

 

 

- رابطه شما با پدرتان چطور بود؟

- همیشه راجع به مسائل هنری با هم درد دل می‌کردیم و به من نصیحت می‌کرد که به این مسائل کاری نداشته باش و همیشه گوش‌ت فقط صدای چکش‌ت را بشنود و حتی اگر کسی صدایت زد توجه نکن. می‌گفت دور از حب و بغض باش و کینه کسی را به دل نگیر و اگر سنگ جوابت را نداد کینه او را به دست بگیر و برو و آنقدر بزن در سر سنگ تا نرم شود. اصولا مرد عجیب و غریبی بود و من به عنوان پسرش که الان با شما صحبت می‌کنم ممکن است تا بیست سال پیش پدرم را به عنوان پدر دوست داشتم اما الان نه عنوان صرفا پدر بلکه به عنوان یک شخصیت والای هنری علاقه دارم. چون چیزهایی که من از پدرم موقع کار دیدیم هیچ‌جا ندیده‌ام. مواقعی وسط تابستان داشت کار می‌کرد و عرق می‌ریخت. درست در موقعی که هیچ تنابنده‌ای نمی‌آید همچین کاری بکند این شخص با یک پیراهن رکابی در آن گرمای شدید شروع می‌کرد به چکش زدن و روزی چهار هزار تا، پنج هزارتا چکش می‌زد. وزن هر چکشی را حداقل دو کیلو در نظر بگیرید، کار آسانی نیست که بتوان همچین شاهکاری را از دل یک سنگ نتراشیده نخراشیده بیرون بیاورد.
الان در هنرمندان ما هیچ‌کس نیست. همیشه هم در هر محفلی که باشم می‌گویم هیچ‌کس نیست و این هنرمندان ما فقط ادعا دارند که ما اینیم. از هنر فقط این است که کلاه کج و کوله به سرشان بگذارند و ریش بلند بگذارند و قوز بکنند، یک شالی بندازند روی گردنشان و متاسفانه معتاد هم بشوند. این برایشان یعنی راه و رسم هنرمند شدن! اما پدر من تا روز آخر مرتب کت و شلوار می‌پوشید، کراوات می‌زد، ریشش را می‌زد و آدم مرتبی بود. خیلی از این کارها را از کمال‌الملک یاد گرفته بود و همیشه هم می‌گفت که کمال‌الملک‌ نه تنها استاد هنری من بود، استاد زندگی من هم بود و خیلی چیزها را به من یاد داد.

- خود شما هم یک مجسمه ساز هستید. فکر می‌کنید در بین مجسمه سازان معاصر ایرانی چند جریان وجود دارد و جایگاه پدر شما در بین اینها کجاست؟

- من به عنوان یک هنرمند و مجسمه‌ساز که از گچ و سنگ و بتون مجسمه ساخته‌ام و تجربه لازم را دارم و دستم در این راه پینه بسته ولی نه به عنوان اینکه یک هنرمند تاپ هستم، نه یک مجسمه ساز کاملا معمولی هستم، نظر می‌دهم. اگر الان بخواهم همه مجسمه‌سازها را بگذاریم در یک صف، نمی‌توانم برای پدرم جایگاه پیدا کنم. مثل فرق بین زمین تا کوثر است! پدر من تنهاست هیچ مشابهی در این مملکت ندارد. ما هنرمندان همینطوری اینجا می‌لولیم ولی ایشان یک شخصیت بالاست. وقتی پدرم فوت کرد آقای المعید سفیر بحرین یک نامه تسلیت آمیز به من نوشت که ارتحال پدر شما را تسلیت می‌گویم، یک ستاره پرنور در کهکشان هنر ایران خاموش شد.

- از نظر سبکی ایشان معمولا رئال می‌ساختند. یعنی کارهایی که من از ایشان دیده‌ام رئال بوده است. غیر رئال هم کار کرده‌اند؟

- بله. البته یکی دوبار هم غیر رئال کار کرد ولی جواب نگرفت و ارضا نشد. ببینید چون الان من درگیر هستم از اوضاع هنر اطلاع دارم بگذارید یک چیزی را به شما بگویم. یکی از مسئولین هنری مملکت به من گفت که استاد صدیقی اگر دو نفر دیگر از هنرمندان مملکت باشند که اینطور حرفشان را راحت با مسئولین بزنند ما مشکلی نخواهیم داشت. اما هیچ‌کدام اینکار را نمی‌کنند. هنرمندان مملکت ما کارشان شده اینکه هر جوری هست یک قرارداری ببندند و یک پولی بگیرند و زندگی‌شان را بکنند و یک چیزی هم درست کنند بگذارند آنجا. مملکت ما برای هنر مدرن، مملکت نیست. من نمی‌خواهم هنر مدرن را نفی کنم، من خودم یک مکتب هنری مدرن ثبت شده در اتریش دارم ولی آن جای خودش را دارد. الان در پارک‌های مملکت‌مان هنرمندان ما بدون شناخت نسبت به طول و عرض پارک و بدون آشنایی به بافت پارک که در کدام منطقه تهران قرار گرفته و مردمش چطور هستند می‌آیند و مجسمه مدرن درست می‌کنند. الان هم که مسئله شهید و مادرشهید و شهید گمنام و با نام و بی‌نام و اینها زیاد باب شده - و به درستی به این مسائل ارزش گذاشته می‌شود - مثلا یک میدانی را در جنوبی‌ترین نقطه شهر تهران درست می‌کنند به نام میدان مادر شهید و یک چیزی را با هزینه بالا درست می‌کنند و آنجا می‌گذارند که پیامی ندارد. من پنج بار رفتم آنجا و با مردمش صحبت کردم. آنجا دوره‌گرد هست، بزاز هست، خرازی هست، سبزی فروش هست و ... . ما یک میدانی را درست می‌کنیم آنجا به نام میدان مادر شهید که خود هنرمندی که این را ساخته است نمی داند این چیست. پدر من هر کاری که می‌کرد مطالعه زیادی در مورد آن انجام می‌داد. مثلا اگر قرار بود برای یک میدان مجسمه بسازد از زوایای مختلف از میدان و حواشی آن عکس می‌گرفت و حتی نوع خانه‌های اطراف میدان را هم در نظر می‌گرفت. و بعد طرح می‌داد و ماکت می‌ساخت و بعد مجسمه می‌ساخت.

ما نمی‌توانیم در یک پارکی که یک جوان می‌خواهد با یکی دیگر راه برود یک مجسمه بگذاریم که طرف گیج شود. باید یک مجسمه‌ای را آنجا بگذاریم که فهمش برای من و شما راحت باشد. نمی‌خواهم بگویم مدرن نباشد، مدرن باشد اما در جای خودش. شما می‌توانید در فرهنگ‌سرای نیاوران یک مجسمه مدرن بگذاری. برای ایکنه کسی که می‌آید آنجا و می‌رود کنسرت پیانو می‌شنود کسی است که در یک رده دیگری قرار دارد و هضم این هنر مدرن برایش آسان است و حتی تفسیر هم می‌تواند بکند. ولی کسی که در جنوب شهر است و ساعت شماری می کند که پنج‌شنبه بشود و برود دعای کمیل این‌شخص نمی‌تواند مدرن را بپذیرد و هضم کند. پس باید به هر کس چیزی را بدهیم که با آن آشنایی داشته باشد و با طبیعتش بیگانه نباشد.

الان جلوی دانشگاه شهید بهشتی منومان گذاشته‌اند به عنوان شخصیت شهید بهشتی. بروید بینید! چیزی که در آن نیست پیام یک انسان است! من کاری به اسم انسان ندارم. ولی در این اثر هیچ پیامی نیست. اگر چشم شما را ببندند و ببرند در آن جا چشم‌تان را باز کنند می‌بینید سه تا چیز دراز عین مغار کنار هم گذاشته‌اند! این چه چیزی می‌خواهد بگوید!؟

- خب برگردیم به مجسمه‌های مرحوم ابوالحسن صدیقی. کدام یک از اینها از همه مشهورتر بود و پدر شما کدام‌یک را بیشتر از همه دوست داشتند.

- ببینید پدر من در طول زندگی عاشق سه شخصیت فرهنگی بود؛ خیام، فردوسی و سعدی. پدر من در خانه چهار تا کتاب داشت. دیوان حافظ، شاهنامه فردوسی، خیام و قرآن. بالاخره پدرم تعصب مذهبی هم داشت. پدر من شاهنامه فردوسی را حفظ بود، دیوان خیام را حفظ بود. اصلا حرف زدنش فردوسی بود. هر جا هم که صحبت می‌کرد به هر حال ناخوداگاه دو تا بیت از شاهنامه فردوسی داشت. در بین کارهایش ایتالیایی‌ها خیام پدر من را مثل یک داوود میکلانژ دوست داشتند، همین خیام پارک لاله را. چون این مجسمه به مدت بیست و پنج روز در جلوی کارگاهی که کار می‌کرد در ایتالیا در معرض دید مردم بود و مردم می‌آمدند و با آن عکس می‌انداختند و روزنامه‌های ایتالیا مفصلا در مورد آن نوشته بودند. پدر من همان اندازه در ایتالیا معروف است که در ایران معروف است.

- خودش کدام مجسه‌ها را بیشتر دوست داشت؟

- همین خیام پارک لاله. دومی هم فردوسی میدان فردوسی.

 

 

 

- یعنی دو مجسمه‌ای که بیشتر از همه آسیب دیده‌اند. حالا داستان اینها را تعریف کنید که الان وضعیت‌شان چطور است و چه بلاهایی سر آن آمده است.

- مجسمه فردوسی سال ۵۰ نصب شد. سال ۵۲ هم مجسمه خیام نصب شد. مجسمه ها هیچ مشکلی نداشتند تا سال ۱۳۵۶. در سال ۵۶ در آن شلوغی‌ها که تظاهرات می‌کردند به صورت خیام سنگ زدند و با قلوه سنگ و آجر دماغ و گوش و انگشتها را شکستند. من هم یک مجسمه ابوریحان از سنگ مرمر ساخته بودم در انجمن آثار در آن شلوغ پلوغی‌ها اصلا خردش کردند.

بعد از آن سالها شهرداری منطقه ۶ بدون اینکه توجهی به این مسئله داشته باشد یک نفر را از دانشکده هنرهای زیبا پیدا کرد که مجسمه‌سازی می‌خوانده و آورد که مجسمه را مرمت کند. بعد از آن ترمیم نه دماغ، دماغ خیام است و نه انگشتان. یکی دو سال بعد از آن گویا رنگ روی آن پاشیده‌اند. بعد اینها آمده‌اند با تینر رنگ را پاک کرده‌اند، رنگ سیاه را. بعد چون دیدند ریخت مجسمه خراب شد اینبار رنگ سفید زدند، رنگ روغن. رنگ روغن هم روی سنگ تا یک زمانی برقرار است و بعد بخاطر آب و هوا پوسته می‌شود و می‌ریزد. بعد آمدند با یک بتونه مانند پستی بلندی‌هایش را صاف کرده‌اند! یک مقدار زیادی از خطوط چکش الان زیر رنگ محو شده و معلوم نیست. بعد از مدتی دوباره کثیف شده و اینها آمده‌اند رنگ زدند. مجسمه فردوسی را هم همینطور. یک روزی دیدم پوستر آویزان کرده‌اند و طناب پوستر را انداخته‌اند دور دست فردوسی! آن قسمتی که دست روی پایش قرار داده و جای انگشت خالیست به آن طناب وصل کرده‌اند! پوستر ۱۰-۱۵ کیلویی را به آن آویزان کرده‌اند. بعد هم آن را کشیده‌اند تا انگشت شکسته شد!

یک روز دیگر آمدم دیدم انگشت سر جایش است بعد معلوم شد با چسب آنرا همینطوری چسبانده‌اند! تابستان و در هوای ۴۰ درجه سنگ به مرور در طی دو سه روز تا مغزش گرم می‌شود. سنگ مرمر هم از جنسی است که اگر به آن شوک وارد شود از خودش عکس‌العمل نشان می‌دهد. حالا این عکس‌العمل ممکن است بصورت پوسته شدن یا ترک برداشتن باشد. آن باغبانی هم که گلها را آب می‌داده حواسش نبوده یا دلش سوخته به حال مجسمه که کثیف شده آب سرد را ریخته روی مجسمه و در آن اوج حرارت باعث شده که سنگ از جاهای ضعیف ترک بخورد! سنگ مرمر مکندگی‌اش بسیار ضعیف است و به همین صورت اینکارها باعث انهدام و آسیب دیدن مجسمه می‌شود.
الان دور تا دور مجسمه ۱۱ تا ۱۲ تا ترک خورده است. با یک تکان یا یخبندان شدید ترک‌ها بیشتر هم می‌شود. یکی دیگر از عواملی که بطور طبیعی به این سنگها ضربه زده تکان خوردن بر اثر زلزله است.

- حالا سرنوشت این مجسمه‌ها چه می‌شود؟

- فعلا که اینقدر حرکت در این سازمان زیباسازی شهرداری تهران هست و مشغول جلسه درست کردن برای کارهای خودشان هستند که به این جور مسائل نمی‌رسند. از اردیبهشت ماه (سال هشتاد و سه) این قضیه مطرح شد که سازمان میراث فرهنگی دخالت کرد و خبر در چند روزنامه هم منعکس شد و در صدا و سیما هم بخش شد. اینها یک سال است نامه می‌نویسند که به داد این مجسه برسید. الان با یک لرزش ممکن است این سنگ از حداقل دو جا و حداکثر چهار جا از هم جدا شود. من با نماینده زیباسازی رفتیم و مجسمه را بررسی کردیم و با چشکش به دو جای مختلف آن که زدم دو صدای مختلف می‌داد و صدای مرگ داشت.
ترمیم این مجسمه‌ها کار بسیار مشکل و دقیقی است و مراحل مختلفی دارد. اما من اینکار را می‌کنم چون تخصص‌م است.


- پس الان مشکل کجاست؟ چرا کار شروع نمی‌شود؟

- الان مشکل از خود ارگان‌هاست. ببینید شهردای منطقه ۶ اواخر سال هشتاد و دو اعلام می‌کند که این مجسمه خیام آسیب دیده و به دادش برسید و اینها گفتند بسیار خوب. فروردین‌شان که تعطیل بود. از آن به بعد ۳-۴ بار با مامور سازمان زیباسازی به آنجا رفتیم تا موضوع را بررسی کنیم. آنها هم گفتند ما با شما قرارداد می‌بنیم که اول تیر ماه کارتان را شروع کنید. این همه مدت گذشته و هنوز معلوم نیست چکار می‌خواهند بکنند. در این مدت ترک‌ها هم بزرگ‌تر شده است. معلوم نیست وضعیت چه می‌شود. ما می‌خواهیم مجسمه را مرمت کنیم. مرمت این آقایان چه بود در دو سال پیش؟ یک سطل رنگ دادند به باغبانی که نیم‌کت‌ها را رنگ می‌زد و او قلمو را برداشت و مجسمه را رنگ زد! بعضی جاها رنگ به قطر ۵ میل روی مجسمه است. الان در مجسمه خیام موی ریش دیده نمی‌شود از بس که از رنگ اشباع شده است. فردوسی هم همینطور است.

فردوسی را کنیتکس کردند و دوباره رنگ زدند. الان می‌خواهیم مجسمه امیرکبیر را هم مرمت کنیم اما در مورد امیرکبیر طرف من میراث فرهنگی است و سازمان زیباسازی نیست. یک ماه پیش من به اینها گفتم می‌خواهم با مسئول مربوطه صحبت کنم. از آنروز اگر شما پشت گوشت را دیدی من هم آن مدیر را دیدم! یک ماه مرتب می‌رفتم و ایشان یا جلسه داشتند یا نبودند یا مرخصی بودند! یک فکری برای اینکار نمی‌کنند. قضیه مثل زمان یکی از پادشاهان مملکت شده که آمدند گفتند محمد افغان حمله کرد، عین خیالش نبود، گفتند آمد خراسان را گرفت، باز هم به هیمن‌صورت، گفتند آمد تا سمنان و دامغان و رسید به اصفهان، باز هم توجه نکرد تا رسید به دم دروازه شهر، سردار ممکلت خونین و مالین رفت و تا خواست به پادشاه بگوید محمد افغان دارد می‌آید دیدند که پادشاه آنجا نشسته است و با یک عده صحبت می‌کنند که کشمش لای پلو حرام است یا مکروه است یا حرام! این مملکت ماست!

من هفته پیش یک نامه برای اینها نوشتم که اولا من مرمت این مجسمه را چون کار پدرم بوده و ارزش هنری آن را می‌دانم انجام می‌دهم و تحت این شرایط هم کار را انجام می‌دهم؛ زمان طولانی‌تر و هزینه کمتر. خودشان هم محاسبه کرده‌اند که اگر قرار باشد همچین مجسمه‌ای الان ساخته بشود ۱۵۰ تا ۲۰۰ میلیون تومان هزینه آن است. حالا گیریم که همه هنرمندان هم بلدند.

- هزینه مرمتش چقدر است؟

- من گرفته‌ام سه میلیون و پانصد هزار تومان. همین مرمت پایین‌تر از ۱۵ میلیون تومان نیست و من هم فقط بخاطر کار پدرم گرفته‌ام. این هزینه هم صرف تهیه ابزار لازم برای مرمت می‌شود. یک مته برای مرمت ۹۰ هزار تومان می‌شود و فقط تعداد زیادی مته برای اینکار لازم است. برای ساخت مته‌ها هم خوشبختانه یک تراشکار ارمنی را پیدا کرد‌ه‌ام که به کارش متعهد باشد!

اینها کار نمی‌کنند! می‌خواهند کار کنند اما هیچ تکانی نمی‌خورند! مجسمه داوود میکلانژ را که مربوط به ۴۹۰ سال پیش است در فلورانس آورده‌اند پایین که تمیزش کنند، مرمتش سه سال طول کشیده، یک میلیون و هشتصدهزار دلار هم هزینه‌اش بود.
من به اینها هم گفتم که اگر تا هفته آینده هیئت مدیره‌تان تشکیل شد و تصمیم گرفت و ابلاغ کرد که هیچ. ولی اگر نشد من دیگر این مجسمه را مرمت نمی‌کنم و بدهید به همان متخصصتان که با سطل رنگ می‌زند مرمت کند!

- شرایط بقیه مجسمه‌ها به چه صورتی است؟ مثل بوعلی، نادر و بقیه.

- الان مجسمه بوعلی هم خیلی وضعش بد است. این مجسمه ساخت ۱۳۲۵ است. هم ترک دارد و هم جنس سنگش خوب نیست. مجسمه را به مرور جابجا هم کرده‌‌اند و صدمه دیده است. سعدی هم همینطور. فرشته‌ عدالت هم همینطور انگشتهایش شکسته شده است. میراث فرهنگی در فکر هست که فکری برای اینها بکند.

- شما خودتان تدریس هم می‌کنید؟

- من نه. من دوسال در دانشگاه فرح پهلوی سابق که الان شده الزهرا درس دادم اما بعد از آن نه. اصلا حوصله تدریس ندارم و نمی‌توانم.

- الان وضعیت مجسمه سازی در ایرن چطور است؟

- همه در یک خط هستند. همان اندازه که می‌شود امید داشت همان اندازه هم می‌شود نا امید بود. ببینید شما وقتی می‌خواهی که یک کاری را انجام بدهی تا زمانی که عشق واقعی به کار نداشته باشی موفق نمی‌شوی. الان همینطور است. الان مسائلی برای ما در اولویت قرار دارد که هیچ هم‌خوانی با هنر ندارد. می‌آیند میلیاردها تومان خرج می‌کنند برای یک برنامه‌ای که چند روز طول می‌کشد وقتی هم که تمام شد اثری از آن باقی نمی‌ماند. آن وقت برای حفظ و احیای یک تابلو نقاشی اصیل ایرانی که کار یک هنرمند ایرانی است کاری نمی‌کنند و آخرش رنگرز می‌آید و رنگ می‌ریزد روی آن! مگر انجمن آثار ملی چکار کرده است؟ در جایی تابلویی بود از حکیم‌المک اثر کمال‌الملک که آنجا را ساخته بود. آنجا که آنموقع مال انجمن آثار ملی نبود. بعد آمدند یک کتابخانه‌ای آنجا درست کردند در جایی که آینه کاری بود. قشری به قطر سه سانتیمتر روی تمام آینه‌ها گچ گرفته بودند!

- چند تا خاطره از پدرتان هم برای ما تعریف کنید.

- خاطره که زیاد است اما یک خاطره بگویم که در ارتباط با مجسمه‌سازی باشد. زمانی که حدود پانزده سالم بود یک روز ظهر وقتی پدرم بعد از کار روی یک مجسمه برای نهار رفته بود من آمدم چکش قلمش را برداشتم شروع کردم به تراشیدن سنگ! آنموقع علاقه داشتم به مجسمه‌سازی و گاهی هم نقاشی می‌کشیدم ولی کار مجسمه‌سازی نکرده بودم برای من هم مهم نبود که کجای سنگ را می‌تراشم و چکار می‌کنم فقط مهم این بود که سنگ را بتراشم و ببینم که چطور است! یک دفعه دیدم گوش من گرفته شد و یک کشیده محکم خورد توی گوشم! دیدم پدرم است و گفت چکار داری می‌کنی؟ گفتم سنگ می‌تراشم! او هم خیلی محکم به من گفت تو غلط کردی که داری همچین کاری می‌کنی! مگر نمی‌بینی پدرت با چه بدبختی مجسمه می‌تراشد؟ تو می‌خواهی از من هم بدبخت‌تر بشوی!؟ بلدشو و برو! الان هم هر وقت روی سنگ کار می‌کنم یاد آن روز می‌افتم!

 

- خیلی ممنون و متشکر. چیز دیگری برای کامل کردن حرفها ماند؟

- ببینید! گفتنیها زیاد است. ولی زمانش باید ایجاب کند!

تیم گفتگو: حمیدرضا حسن‌پور، احسان حسینی، محمد مهدی مولایی

مجسمه ابوالحسن صدیقی در خیابان گذر هنرمندان کیش

 

 

برچسب‌ها: ابوالحسن صدیقی, كمال الملك, مجسمه سازي, اميركبير
نوشته شده در تاريخ دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۱ توسط آ . پاسارگاد
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک