بیوگرافی
 
سعی کردم تو این وبلاگ بیوگرافی مشاهیر ایران و جهان رو واسه دوستای عزیزم بذارم ..

 برش هفتم - سیاوش ، به سرخی آتش به طعم دود

مجموعه "به سرخی آتش،به طعم دود" چگونه شکل گرفت؟

این مجموعه قبل از انقلاب متولد شد و با اسم مستعار "شبان بزرگ امید" نخستین بار در خارج از کشور منتشر شد و سپس در ایران توزیع و پخش شد . این مجموعه در دوران اوج مبارزات چریکی و  خانه به خانه متولد شد و با وجود اینکه پدر من زیاد موافق مبارزات چریکی نبود ولی شعر در ستایش شجاعت و شهامت مبارزانی چون رضایی ها و جزنی ها و کسانی بود جان و جوانیشان را در دست گرفته بودند و به خاطر آرمانشان مبارزه می کردند.سیاوش علی رغم ستایش این آمان خواهی هیچوقت طرفدار چنین مشی و روشی نبود :

ای واژه خجسته آزادی
با این همه خطا
با این همه شکست که ماراست
آیا به عمر من تو تولد خواهی یافت ؟
خواهی شکفت ای گل پنهان
خواهی نشست ایا روزی به شعر من ؟
آیا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت ؟

 تخلص "شبان بزرگ امید " به چه دلیل توسط سیاوش انتخاب شد ؟

واژه های "بزرگ" و "امید" که معنای مشخص و روشنی داشت و با روحیه خاص پدرم و امید او به آینده سازگاری داشت اما محل مجادله شاید واژه "شبان" باشد که به معنی "چوپان " است . یعنی چوپانی که به آینده امید بسیاری بسته است در واقع در این تخلص در انتهای کلمه بزرگ اگر یک علامت سکون بگذاریم می شود همان چیزی که منظور شاعر بود .

برش هشتم - سیاوش و انقلاب

به اعتقاد شما انقلاب چه تأثیری بر فضای روشنفکرانی مثل اهالی قلم گذاشت ؟

خیلی خیلی تأثیر گذار بود . اکنون که سال ها از آن دوران گذشته و به گذشته نگاه می کنم متوجه این تأثیرات می شوم خیلی از جوانان امروز در ایران آن روزها را به خاطر نمی آوردند و اصلا شاید به دنیا نیامده بودند.همه فکر می کنند که انقلاب محصول فکر و اندیشه و تولید چند روشنفکر بود در حالیکه من در دوران نوجوانی شاهد وقوع انقلاب بودم و فشار و جهش مردم را از نزدیک شاهد بودم.انقلاب توسط مردم صورت گرفت و صف های میلیونی که من در تظاهرات ها شاهد بودم را مردم رقم زدند و از نظر من محصول هیچ روشنفکری نبود . گمان می کنم زور انقلاب آنقدر زیاد بود که روح تازه ای را به کالبد و جان روشنفکری دمید و آنها را برای تغییر و دگرگونی امیدوار کرد.

انقلاب به عنوان یکی از مهمترین وقایع دوران حیات کسرایی روی شعر سیاوش چه تأثیری گذاشت ؟

پدرم در اغلب تظاهرات مهم پیش از انقلاب شرکت می کرد و در خیلی از این تظاهرات ها من و مادرم نیز او را همراهی می کردیم . در خیلی از مواقع دوستان پدرم به خاطر حمله و خطر تیراندازی ایشان را از رفتن منع می کردند ولی پدر و مادرم می گفتند خون ما که از دیگران رنگین تر نیست . خاطرم هست در تظاهرات بزرگ منجر به حادثه میدان ژاله پدر و مادرم شرکت داشتند و پیش از حضور در این تظاهرات حتی دستخطی نوشته بودند و ما را به دوستان خانوادگی سپرده بودند تا با اطمینان خاطر در تظاهرات حضور یابند.

همه این مشارکت ها و شاهد بودن بر قتل و کشته شدن مردم در تظاهرات به شدت سیاوش را دگرگون می کرد و روی او تأثیر گذار بود و بعد از تظاهرات و بازگشتش به خانه شاهد بودم چشمانش قرمز است . تأثیرات ناشی از فضای انقلاب منجر به تولد شعرهای زیادی شد که در مجموعه ای با عنوان "از قرق تا خروسخوان" بعد از انقلاب منتشر شد . این مجموعه شعر به دوران مبارزات انقلابی مردم اشاره دارد و از حکومت نظامی و اعتصابات شروع می شود و پایانش با حادثه خونین میدان ژاله است جایی که سیاوش می نویسد :

"ژاله شد، ژاله شد/ژاله چون شد؟

ژاله خون ژاله دریای خون شد/خون جنون خون جنون"

برش نهم - سیاوش و شعر وحدت (والا پیامدار)

شعر وحدت یا والاپیامدار چه زمانی سروده شد ؟

در همان اوایل انقلاب سروده شد . من خودم گمان می کردم که این شعر بعد از انقلاب و دیدار اعضای کانون نویسندگان با حضرت امام خمینی سروده شده است اما بعدها بیشتر تحقیق کردم و متوجه شدم گویا دیداری با بازرگان قبل از انقلاب صورت گرفته بود . مهندس بازرگان چپی ها را نجس می دانست  و وقتی که اینها را ملاقات کرده گویا سرش را برگردانده و رویش را به سمت دیگر کرده است .

والا پیامدار بر اساس حدیث نبوی "الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم " و مفهوم بزرگ این حدیث سروده شد . سیاوش در این ترانه خطاب به پیامبر اسلام پرسشگونه می پرسد در زیر چتر عبایش جایی برای کسی که اهل کفر است اما ظلم دیده وجود دارد و در واقع هدف او طرح این پرسش بوده است . به اعتقاد من خیلی از شنوندگان این شعر هنوز مفهوم واقعی آن را نفهمیده اند

این تفسیر  تعبیر خودتان از این شعر است یا از کسی شنیده اید ؟

خیر ،من این تعبیر را از خود پدرم شنیدم .

چه اتفاقی افتاد که منفرد زاده تصمیم گرفت بر این شعر آهنگی بسازد و فرهاد آن را خواند ؟

آن موقع روزهای اوج انقلاب بود . پدرم از سال ها پیش از این منفرد زاده را می شناخت و ما با ایشان رفت و آمد خانوادگی داشتیم و در روزهای اوج انقلاب هر کسی با هر عقیده و مرامی که داشت ،دوست داشت کاری  بکند و این موسیقی هم بر اساس همین اعتقاد شکل گرفت . پدرم در روزهای اوج انقلاب برخی از اشعار خود را برای اسفندریار می خواند و او از بین این اشعار تعدادی را برای ساخت آهنگ و موسیقی متناسب با شرایط آن روزها انتخاب می کرد .حتی زمانی که بحث جمهوری پیش آمد و نیاز به یک سرود برای جمهوری مطرح بود هم روی این موضوع با یکدیگر روی این موضوع همکاری داشتند

 برش دهم - سیاوش بعد از انقلاب و تا قبل از خروج از ایران

بعد از انقلاب و در فاصله پیروزی انقلاب تا حمله به حزب توده پدرتان از نظر معیشتی چگونه روزگارش را می گذراند ؟

این یک دوره 5 ساله است . پدرم قبل از انقلاب از وزارت مسکن بازخرید شد . زمانی که در وزارت مسکن برای عضویت در حزب رستاخیز فرم هایی را برای امضا آورده بودند ،پدرم از امضای آن سر باز زد و این اتفاق سه بار تکرار شد و پدرم در هر سه بار روی فرم ها نوشته بود :"دلم گواهی نمی دهد ."بعد از این جریان مجبور به بازنشستگی شد ولی در کار متوقف نشد و مدتی را برای تدریس ادبیات به دانشگاه سیستان بلوچستان رفت و مدتی هم در یکی از دانشگاه های تهران تدریس می کرد . در دوران انقلاب و بعد از آن  فعالیت خاصی نداشت و از محل حقوق بازنشستگی و نیز درآمد مادرم زندگی می کردیم .

بعد از پیروزی انقلاب همچنان به فعالیت های نوشتاری خودش ادامه می داد ؟

بله شب های شعر گوته برگزار شد و پدرم در آن حضور داشت و نیز در کانون نویسندگان نیز تا زمانی که قضیه تعلیق پیش آمد حضور داشت و شب ها نیز مرتب می نوشت .همچنین  باید یادآوری کنم که در این مقطع خانه ما محل رفت و امد بسیار زیادی بود از گروه ها و دسته های مختلف سیاسی از مجاهدین تا فدایی ها و گروه های مختلف به منزل ما رفت و امد می کردند و به بیان نظرات و دیدگاه های خود با پدرم می پرداختند و این گونه رفت و آمد ها را هر روز شاهد بودیم . حتی بسیاری از هنرمندان و بزرگان موسیقی نظیر شجریان و لطفی نیز در آن مقطع در رفت و آمد به خانه ما بودند .

در فاصله سال های 57 تا 62 چه مجموعه شعرهایی از سیاوش متولد شد ؟

بله به صورت کرونولوژیک همانطور که گفتم ابتدا "از قرق تا خروسخوان" و بعد"آمریکا،آمریکا"و سپس "تراشه های تبر" منتشر شد و سال های بعد از آن هم  "هوای آفتاب" و "مهره سرخ " منتشر شد .

 برش یازدهم - سیاوش و خروج از ایران

کسرایی چگونه و از چه طریقی از ایران خارج شد ؟

خروج کسرایی از ایران مدیون هوش و درایت مادرم بود . بعد از یورشی که به همفکران سیاوش صورت گرفت (یورش اول) پدرم مدتی دستگیر و سپس آزاد شد تا اینکه یورش دوم اتفاق افتاد و به خانه ما نیز برای دستگیری پدرم مراجعه کردند(امیرهوشنگ ابتهاج سایه هم دستگیر شد) . ما قرار بود به خانه مادربزرگم برویم و رفته بودیم به خانه تا مقداری وسائل برداریم و با کسانی که برای دستگیری او آمده بودند مواجه شدیم . پدرم در آن زمان در خانه نبود و این مسئله خیلی اتفاقی پیش آمد و در همان زمان من از طریق بالکن و به شیوه ای شماره تلفن مادربزرگم را به همسایه مان دادم تا موضوع را به مادربزرگم اطلاع دهد و او به طریقی پدرم را از موضوع با خبر کند تا به خانه باز نگردد.بعد از این حادثه پدرم به کمک دوستی زندگی مخفیانه خود را به مدت سه ماه قبل از خروج از ایران شروع می کند.

شما در این مقطع چه کردید ؟

مادرم به همه گفت که پدرم را دستگیر کرده اند و ما هیچ خبری از او نداریم  و چیزی از زندگی مخفیانه پدرم با کسی صحبت نکرد و ما نیز فکر می کردیم پدر دستگیر شده است . در همین مقطع پدرم از مادرم تقاضای سیانور می کند و مادرم برای اینکه ما را برای شرایط احتماًلی ناگوار آتی آماده کند.

زمان خروج چگونه اتفاق افتاد ؟

مادرم با چند قاچاقچی برای خروج از ایران ارتباط گرفت و سرانجام از بین آنها یکی را برای شروع کار انتخاب کرد .

 چرا افغانستان را برای خروج از کشور انتخاب کرد ؟

همه فکر می کنند که این کار دلیل خاصی دارد . مادرم با چند قاچاقچی که درمسیرهای مختلف برای فرار فعالیت می کردند، صحبت کرد و از بین آنها به ناچار ،کسی که از همه دروغگو تر و شارلاتان تر بود را انتخاب کرد. این قاچاقچی مدعی بود که در مرز ایران و افغانستان باغ بزرگی دارد که یک درش سمت ایران است و در دیگرش در ان سوی افغانستان و خوب این دروغ شاخدارعجیبی بود ولی به قول مادرم از آن دروغ هایی بود که در آن مقطع و با آن شرایط ما دوست داشتیم باورش کنیم. به هر حال این قاچاقچی موجود عجیب و غریبی بود و در عمل ما دیدیم که اصلاً باغی وجود ندارد و ما مجبور شدیم ساعت ها در بیابان پیاده روی کنیم برای خروج از مرز . ابتدا از تهران به سیستان و بلوچستان رفتیم و آنجا از طریق وانت به جایی نزدیک مرز منتقل شدیم و بعد ساعت ها پیاده روی تا خروج از مرز و سرانجام با یک شرایط بد و ناگوار از مرز عبور کردیم .

زمان خروج شما از ایران چه اتفاقی برای کتابخانه و نوشته های پدرتان بخصوص دست نوشته ها افتاد؟

بخشی از نوشته ها و آلبوم عکس ها و مدارک و تابلوهایی که سهراب سپهری به پدرم هدیه داده بود ،به کمک خانواده و ورودشان با خانه با ترفندی عجیب و غریب جمع آوری شد اما از سرنوشت کتابخانه و دیگر چیزها چیز چندانی نمی دانم .

چیز مهمی در این جابه جایی از بین رفت ؟

بله .کارهای نوشتاری پدرم در مورد نیما از بین رفت . پدرم خیلی تمایل داشت همه کارهای نوشتاریش را با خودش ببرد اما این امکان فراهم نشد چرا که ممکن بود با خطر مواجه شود چون او زیر اسم مستعار یک مهندس از ایران خارج شد و همراه داشتن این دست نوشته ها خطرناک بود .

برش دوازدهم - سیاوش و اقامت در افغانستان

بعد از ورود به افغانستان چه کاری برای اقامت کردید ؟

ما قصد اقامت در افغانستان را نداشتیم و قصد داشتیم به جایی مثل فرانسه برویم و در حقیقت گمان می کردیم که اقامت ما در افغانستان خیلی موقت و کوتاه مدت خواهد بود . ما زبان فرانسه را خوب بلد بودیم و در افغانستان نیز مدرک و مستندات مشخص برای احراز هویت نداشتیم اما به خاطر شرایط خاص آن مقطع تاریخی اقامت ما د رافغانستان طولانی شد و سفر به فرانسه صورت نگرفت.

کجای افغانستان اقامت داشتید ؟

ابتدا در نیمروز و سپس کابل و افغان ها نیز از هیچگونه کمک به ما کوتاهی نمی کردند و میهمان نواز بودند. خیلی ها در آن زمان به افغانستان آمده بودند .آنجا خانه بزرگی که ظاهرا متعلق به برادر پادشاه سابق افغانستان بود ،در اختیار ما و چند پناهنده دیگر قرار گرفته بود و به " قصر نامبر چهار" معروف بود . اصولا دراین مقطع ایرانی هایی که از مرز عبور کرده بودند به صورت چند نفره یا چند خانواده با هم در چنین خانه های بزرگی اسکان داده می شدند .

در افغانستان روزگار را چگونه می گذراندید؟

از بیکاری بسیار اذیت می شدیم و کم حوصله شده بودیم و به همین دلیل همه ما خودمان را در اختیار میزبانانمان قرار داده بودیم تا هر کدام به فراخور تخصص و دانش بتوانیم برای رفع بی حوصلگی و کسالت کاری انجام دهیم . مادرم روی کار جوانانی که از ایران می آمدند تمرکز کرد و کارها و مستندات مورد نیاز برای ورود آنها به دانشگاه را فراهم می کرد و به مشکلات دختران جوان تازه مهاجر رسیدگی می کرد . من هم به خاطر اینکه زبان می دانستم به عنوان مترجم مشغول فعالیت شدم و مدتی هم کار روزنامه نگاری و تدریس زبان فرانسه انجام دادم.پدرم نیز مشغول کارهای نوشتاری خودش بود و با شاعران و اهل ادب افغانستان مرتبط شده بود و در جلسات ایشان شرکت می کرد .

چگونه از افغانستان خارج شدید ؟

من و برادرم و خواهرم از طریق شوروی و در دانشگاه مسکو پذیرش تحصیلی گرفتیم و از افغانستان خارج شدیم و پدر و مادرم در افغانستان ماندند تا اینکه بعد به ما ملحق شدند و به مسکو آمدند.بعد از خروج شوروی از خاک افغانستان خیلی از ایرانی های مهاجر تقسیم بندی شدند و به کشورهای بلوک شرق اروپا مهاجرت کردند . پدر و مادرم نیز با پیشنهاد مهاجرت به آلمان شرقی یا چسلواکی مواجه شدند و ای کاش این کار را کرده بودند، اما چون ما در سنین کم به شوروی آمده بودیم و مدت های زیادی بود که ما را ندیده بودند، ترجیح دادند به خاطر ما به شوروی بیایند .

  برش سیزدهم - سیاوش کسرایی و زندگی در شوروی

ورود به شوروی چگونه بود و چکونه در این کشور اسکان یافتند؟

به هنگام خروج از افغانستان ،تنها دو بلیط هواپیما برای آنها تهیه شد و آنها را تا خوابگاه دانشجویی ما در مسکو که با برادرم زندگی می کردیم رساندند و بعد تحت حمایت صلیب سرخ شوروی قرار گرفتند و خانه ای به آنها دادند و حقوقی هم به آنها تعلق گرفت که البته بعدها قطع شد . بعدها ما هم از خوابگاه به آنها پیوستیم و من و خواهر و برادرم حقوق ناچیز دانشجویی و کمک هزینه ای را که دریافت می کردیم روی هم می گذاشتیم تا بتوانیم امرار معاش کنیم و ضروریات زندگی را تهیه کنیم.

با ایرانی ها هم در ارتباط بودید ؟

در این مقطع تمام ایرانی های آواره و در به در و مهاجر که از باکو یا مینسک به مسکو رسیده بودند به ما سر می زدند و میهمان خانه ما می شدند و با شرایط سخت و دشوار مادی ما باید طوری زندگی را اداره می کردیم که امکان پذیرایی از این میهمانان ناخوانده را هم داشته باشیم . 

شما و خواهر و برادرتان در چه رشته ای تحصیل کردید ؟

برادرم در رشته اقتصاد تحصیل کرد و تحصیلات خود را تا مقطع دکتری در زمینه اقتصاد نفت در کشورهای حوزه اوپک ادامه داد. خواهرم در رشته روانشناسی تا مقطع دکتری ادامه تحصیل داد و من در رشته روزنامه نگاری و تا مقطع فوق لیسانس در مسکو تحصیل کردم و بعد از ان در دانشگاه هاروارد دوباره در مقطع فوق لیسانس در رشته مدیریت تحصیل کردم.

اقامت سیاوش کسرایی در شوروی چقدر طول کشید ؟

پدرم سال 87 میلادی وارد شوروی شد و در سال 95 و بعد از فروپاشی شوروی به اتریش رفت و مدت کوتاهی بعد از ورود به اتریش نیز فوت کرد .

در دوران اقامت در شوروی بیشتر به چه کاری مشغول بود ؟

دوران بسیار سختی بود . از نظر سیاسی خیلی منفعل بود چون انتقادهایی داشت و صحبت هایی کرد و زیاد از این نظر فعال نبود . بسیار متأثر و ناراحت بود و در شرایط روحی بسیار سختی به سر می برد .پدرم شاهد دوران پروسترویکا و بعد فروپاشی شوروی بود . خیلی چیزها را ما هر روز برای او ترجمه می کردیم و چون انسان متحجری نبود از نزدیک واقعیات را درک و لمس می کرد و تنها با افسردگی اوضاع را رصد می کرد . خیلی علاقمند به دانستن بود و مسئولیت پذیر در این مورد و خیلی دوست داشت در مورد اوضاع و شرایط بداند .

کسرایی زبان روسی را یاد گرفت یا با زبان بیگانه بود ؟

پدرم اصلاً به زبان روسی علاقمند نبود و دوست نداشت این زبان را یاد بگیرد . همسایه های ما پدرم را خیلی دوست داشتند و همیشه موقع برخورد با او احوالپرسی گرمی می کردند و پدرم همیشه با زبان سلیس فارسی به آنها پاسخ می داد .

دشواری های زندگی در شوری تأثیری روی او گذاشت ؟

پدرم انسان قانعی بود و همین خصلت سبب شد که دشواری های مادی تأثیر زیادی روی او نگذارد.

چرا این مقاومت را داشت .فکر می کرد که اقامتش موقت خواهد بود یا حضور شما هم مؤثر بود ؟

نمی دانم شاید فکر می کرد اقامتش در شوروی موقت باشد اما از طرف دیگر حضور ما هم مؤثر بود چون ما به صورت کامل زبان می دانستیم و از این نظر در حقیقت فرزندان شده بودند پدر و مادر والدینشان.از طرفی کسی مثل سیاوش همیشه فکر می کرد اگر زبان بیگانه ای را در حد فارسی نتواند روان و سلیس صحبت کند شاید بد باشد و به همین دلیل تمایل نداشت به زبان روسی صحبت کند.

مادرتان هم چنین برخوردی داشت ؟

نه مادرم روابط عمومی بالایی دارد و آدم پراکتیک تری بود و همیشه به شوخی می گوید من  بلدم به بیست زبان زنده و مرده  دنیا می توانم بگویم بادمجان و تخم مرغ و سلام و خداحافظ و از این جهت با پدرم فرق داشت و سعی می کرد در حد رفع نیاز زبان را یاد بگیرد.بنابراین زمانی که با پدرم برای خرید می رفتند مادرم قادر بود با فروشندگان صحبت کند و اغلب خریدها و امور خانه با مادرم بود و پدرم دل به اینجور کارها نمی داد چون خیلی افسرده بود .

کسرایی چه علائمی دال بر افسردگی از خود بروز می داد؟

اغلب می نشست جلوی یک دیوار و دیوار را تماشا می کرد و گاهی هم عکس های کسانی را که دوست داشت مثل سایه و نیما و کیوان را برای مدت های طولانی تماشا می کرد و هر چند وقت یکبار هم جمله ای تکراری داشت که به زبان می آورد :"ای دل غافل !"

یکی از شعرهای این دوره خوب توصیف حالش را می کند :

ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد

تمام روزهای ماه را

فسرده می‌نماید و خراب می‌‌کند

و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه‌ها ‌

دلم هوای آفتاب می‌کند

اهل بغض و گریه هم بود ؟

نه به آن شدت که بخواهد جلوی ما ظهور و بروز دهد.

برای سیاوش کسرایی در هجرت مراسم های تولد برگزار می کردید؟

بله . به صورت معمول مادرم روی برگزاری مراسم تولد و مراسم هایی مثل عید و سفره هفت سین تاکید داشت و در تمام شرایط و سختی ها این مراسم ها برگزار می شد و معمولا غذای مورد علاقه سیاوش را  در شب تولدش درست می کرد .

تولدهای سیاوش را به صورت سورپرایز برگزار می کردید ؟کسی را هم به این مراسم دعوت می کردید ؟

نه بیشتر خانوادگی بود و خیلی معمولی مثل ایران . تمام مراسم های تولد اعضای خانواده حتی در بدترین شرایط هم برگزار می شد و کیک تولید پخته می شد و آماده می شد .خاطره جالبی که از این نوع مراسم ها دارم خنده های وحشتناکی بود به موقعیتی که داشتیم . زندگی ما مثل کمدی الهی بود .این جشن تولد ها د رموقعیت های وحشتناک موقعیتی را پیش می آورد که بعضی وقت ها خنده دار بود و برخی مواقع هم گریه دار.

با مطالعه هم میانه ای داشت ؟

بله.کتاب­هایی را که دوست داشت بارها و بارها می خواند . سفارشش به همه دوستانی که به او سر می زدند و می خواستند هدیه ای برای او بیاورند این بود که برای من فقط کتاب بگیرید و بعد تأکید می کرد هرکس می خواهد به من عشق دهد برایم کتاب بیاورد .

با توجه به محدودیت هایی که داشت چه کتاب هایی را بیشتر در کتابخانه اش داشت ؟

پدرم برای مطالعه محدویتی قائل نبود و همیشه همه چیز را می خواند . خوشحال بود که فرصتی پیدا شده می تواند بسیاری از منابع و کتاب های خوب تاریخی و اجتماعی را با تمرکز بیشتر بخواند و از این نظر خودش را خوش شانس می دانست . در شوروی سابق و جمهوری های تاجیکستان و ازبکستان منابع خوب فارسی زیاد پیدا می شد و دوستان نیز مرتب برای سیاوش کتاب می فرستادند و کسانی مثل آقای شهریاری به صورت مرتب برای سیاوش کتاب و مجله ارسال می کردند  و از این نظر محدویت چندانی نداشت و تقریبا صبح تا شب می خواند و یا می نوشت .

نگاهی به "مهره سرخ " این نکته را به ذهن متبادر می کند که سیاوش انگاری خیلی از منابع مهم فارسی مثل شاهنامه و تاریخ بیهقی را دوباره خوانی کرده است . آیا شما این مورد را تایید می کنید ؟

بله  دقیقاً این حرف درست است .متأسفانه در این مقطع من در کنار او نبودم اما مطمئن هستم برای سرودن "مهره سرخ " خیلی از کتاب های مهم ادبیات فارسی را دوباره خوانی کرده بود .

در دوران هجرت از نظر زمان و شرایط سرودن شعر چه تغییری در سیاوش کسرایی پدید آمده بود ؟

پدرم به صورت منظم شعر نمی سرود .همیشه کاغذ و قلم دم دستش بود و اگر نبود در لحظه تولد شعر روی هر چیزی که می شد مثل دستمال کاغذ یا جعبه دستمال کاغذی می نوشت . نوشتنش بسیار پراکنده و بی نظم بود . در حال حاضر مشغول جمع آوری تعدادی از نوشته های پراکنده پدر هستم و به خاطر اینکه هیچکدام تاریخ مشخصی ندارد جمع اوری و نظم دادنش بسیار دشوار است .مثلاً بعضی شعرهایش را روی دستمال کاغذی نوشته که در بعضی جاها جوهر قلم ترشح کرده و چیزی معلوم نیست  و بعضی ها را با مداد نوشته  که به مرور زمان پاک شده است .

گاهی مواقع هم شب ها از خواب بیدار می شد و در همان حالت چیزهایی را می نوشت که فردا یا در فرصتی مناسب مرتب و منظمش کند و فرصتش پیش نمی آمد . روی هم رفته در نوشتن نظم و ترتیب خاصی را رعایت نمی کرد.

در این مقطع شعرهایش را برای شما هم می خواند ؟

بله .شعرهایش را می خواند و گاهی از مادرم نظر هم می خواست . مادرم نسبت به پدرم روی کارهای او بیشتر تأمل می کرد و گاه گاهی نظرات خوبی می داد. سیاوش همیشه عجول بود و معتقد بود شعر را باید به روز سرود و منتشر کرد اما مادرم به عکس معتقد بود که بهتر است روی یک شعر بعد از سرودن بیشتر تمرکز کرد و برخی جاها را اصلاح کرد تا خوانش شعر روان تر و بهتر شود .

کیفیت شعرهای این دوره نسبت به دورانی که در ایران زندگی می کرد چگونه ارزیابی می کنید ؟

در این دوره پدرم درون گرا شده بود و شعرهایش نسبت به دوره قبل پخته تر شده بود چون وقت بیشتری برای سرودن و تمرکز داشت و در این فرصت می توانست همه چیز را از پرسپکتیو نگاه کند یعنی برای اولین بار شاعر فرصت کافی داشته به صورت دقیق از نقطه ای که بود به گذشته نگاه بیندازد .

زمانی که سایه از ایران خارج شد و در آلمان اقامت داشت با کسرایی در ارتباط بود ؟

بله . با هم چند باری تلفنی صحبت کردند و پدرم برای سایه شعری سرود و سایه نیز شعری برای پدرم سرود . البته این ارتباط به خاطر شرایط ان زمان بسیار محدود بود چون مکالمات تلفنی محدود و تحت کنترل بود .

بین سایه و کسرایی در مدت اقامت او در شوری ، دیداری هم صورت گرفت ؟

متاسفانه علی رغم میل و اشتیاق هر دو ایشان هیچ وقت هم بین این دو دیداری صورت نگرفت اما وقتی پدرم در اتریش فوت کرد سایه و همسرش و فرزندانش به دیدار مادرم رفتند .

چرا بعد از فروپاشی شوروی پدرتان تصمیم به مهاجرت دوباره گرفت ؟

در آن مقطع شرایط دشواری بود .حقوق پناهندگی خیلی ها قطع شد . شوروی دچار فروپاشی شده بود و در شرایط بسیار دشواری به سر می برد . خیلی ها هم ویزای تحصیلی داشتند که دوره اش تمام شده بود . بنابراین از این مقطع خیلی از پناهندگان به شوروی به سمت اروپا مهاجرت کردند. 

 برش چهاردهم - سیاوش و هجرت به اتریش

اتریش انتخاب سیاوش بود ؟

خاله من پیش از انقلاب با یک اتریشی ازدواج کرده بود و سال های سال بود که در این کشور اقامت داشت و شهروند اتریش محسوب می شد . بعد از فروپاشی ابتدا خاله ام برای مادرم اقدام کرد تا مادرم بعد از ورود و کسب اقامت برای پدرم و دیگر اعضای خانواده هم اقدام کند و در حقیقت انتخاب اتریش به این دلیل بود .

چقدر طول کشید تا مادرتان بتواند در اتریش شرایط را برای اقامت پدرتان فراهم کند ؟

پنج سال و در این مدت پدرم با برادر و خواهرم تنها در مسکو زندگی می کرد و البته مادرم گاه گاهی در مسیر وین و مسکو تردد می کرد و با خودش مایحتاج ضروری برای زندگی را برای خانواده می آورد البته در این مقطع من از جمع خانواده جدا شده بودم و کاری در بانک جهانی پیدا کرده بودم.

برادر و خواهرتان از این مقطع پنج ساله چه چیزهایی به شما گفتند ؟

شرایط بسیار دشواری بود. خیلی سخت بود و به قول برادر و خواهرم آنها با امداد غیبی زندگی می کردند . مادرم می گفت هر وقت که از وین به مسکو می آمدم تا برای آنها پول و غذا و سایر مایحتاج را بیاورم می دیدم چیزی از وسایل خانه کم شده و گویا آن را فروخته اند تا مایحتاج لازم برای گذران زندگی را فراهم کنند.اما در همین مقطع برادر و خواهر و پدرم معتقد بودند علی رغم دشواری های بسیار زندگی شرایط زندگیشان از بازماندگانی که در باکو و مینسک زندگی می کردند خیلی بهتر بود .

در این 5 سال کار خاصی هم از نظر ادبی انجام می داد ؟

مجموعه "هوای آفتاب " که شعرهای پراکنده پدرم هست احتمالاً محصول همین دوران است . در مورد این مجموعه با سایه صحبت می کردیم .شعرهای این دوران و اوج ان "مهره سرخ"نشان دهنده سختی و تلخی و درون نگری سیاوش و زندگی او در این مقطع است . سیاوش اصولا ادم برون گرایی بود و از ارتباط با مردم و جامعه و دوستان تأثیر می گرفت و همه این ها در کار و سرودن شعرش تأثیر گذار بود اما این دوران سخت و تلخ و بخصوص این مقطع 5 ساله دشوار تأثیر عمیقی بر او گذاشته بود و عملا او را به فردی درونگرا تبدیل کرده بود و ظهور و بروز این درونگرایی را هم می توانید به خوبی در شعرهای پراکنده این مقطع ببینید .

پدرتان در اتریش بیماری خاصی پیدا کرد ؟

یکی از قهرها و مقاومت هایی که پدرم در شوروی داشت این بود که هیچوقت به دکتر نمی رفت و وضعیت جسمی خودش را کنترل نمی کرد . پدرم در تمام ده دوازده سالی که از ایران خارج شده بود هیچ وقت به دکتر مراجعه نکرده بود و اطلاعی از وضعیت سلامتی خودش نداشت تا اینکه بعد از ورود به اتریش و ناراحتی جسمی پزشکان تشخیص دادند که نیاز به عمل جراحی دارد .

یعنی در این مورد یک جور لجبازی داشت ؟

فکر می کنم .

یعنی ناراحتی و بیماری خاصی داشت که جدی نگرفته بود ؟

پدرم اصلاً نگران خودش نبود اما از وقتی که به دنیا آمده بود مشکل ریوی داشت و همیشه دچار نفس تنگی بود همچنین آئورت های او به جای اینکه سمت چپ باشد سمت راست بود . در سال های آخر عمرش نیز با وجود رعایت خورد و خوراک گویا مشکل کلسترول هم پیدا کرده بود اما در تمام این مدت بخصوص سال های آخر عمرش از نفس تنگی به شدت رنج می برد شما اگر صداهای به جا مانده از این دوران و شعرخوانی های سیاوش در این مقطع را گوش کنید به خوبی متوجه این نفس تنگی خواهید شد .

رابطه پدر و مادرتان در سال های آخر عمر سیاوش کسرایی چگونه بود ؟

مادرم همیشه انسانی قوی بود و فکر می کنم تا زمانی که از دنیا برود هیچ وقت شکسته نخواهد شد و همیشه ستون خانواده ما بود و الان هم که از نظر بدنی ضعیف شده همچنان کارهای خودش را انجام می دهد . در سال های آخر عمر پدرم نیز مادرم این نقش را حفظ کرد . او در تمامی این سال ها حامی پدرم و ما بوده و همچنان نیز این نقش را برای ما ایفا می کند هر چند در سال های آخر زندگی پدرم شرایط دشواری داشت اما هیچ وقت این دشواری و سختی را در رفتارش نشان نمی داد.

چرا بعد از مهاجرت پدرتان به اتریش بین او و سایه دیداری صورت نگرفت ؟

پدرم مرگ را باور نداشت و فکر می کرد کارهای زیادی را باید انجام دهد و در تدارک مراسم شب شعری بود که قرار بود خیلی از دوستانی که سال های سال است آنها را ندیده در آن حاضر باشند . سایه را نیز قرار بود در این مراسم شب شعر ببیند که متأسفانه میسر نشد:

باور نمی کند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را باور نمی‌کنم
تا همدم من است نفس‌های زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی
کنم

بعد از فوت پدرتان در وین مراسم های یادبود سالیانه بر سر مزارش به صورت مرتب برگزار می شود ؟

بله . ما چند سالی هست در اینگونه مراسم ها حاضر نمی شویم چون خیلی به اینگونه مراسم ها اعتقاد نداریم اما خوب دوستداران و علاقمندان شعر سیاوش و کسانی که او را خوب می شناختند هر ساله برای او مراسم یادبود برگزار می کنند و ما هم به این علاقه احترام می گذاریم .

 ازمزار پدرتان هم بازدید می کنید ؟

ما کمتر فرصت داریم اما مادرم به صورت مستمر هر هفته یا هر دو هفته یکبار به مزار او می رود و با او حرف می زند و به قول خودش گاه با او درد و دل می کند و دعوا و گاه خبرهای خوبی از فرزندان و نوه های سیاوش برای او می برد و مزارش را پاکیزه می کند و گاه یادداشت ها و نوشته هایی را که دوستداران سیاوش گذاشته اند را بر می دارد و می خواند .

چرا شما کمتر به مزارش سر می زنید ؟

خاک و مزار برای من اهمیت چندانی ندارد . من معتقدم قسمتی از وجود پدرم در من  است و بعد از آن نوشته ها و آثار و یاد پدرم هست که او را برای ما زنده نگه داشته است.

در سال های آخر زندگیش شعرخوانی هایش را با صدای خودش به صورت منظم و حرفه ای ثبت و ضبط کرد؟

به صورت پراکنده و گاه گاه این کار را انجام می داد . پدرم به زندگی خیلی امیدوارم بود و مرگ را باور نداشت و همیشه به شوخی می گفت من اگر صد ساله هم بمیرم جوانمرگ شده ام و بنابراین ما هیچوقت فکر نمی کردیم فرصت کافی برای اینجور کارها نخواهیم داشت و به ثبت و ضبط صدایش زیاد فکر نکردیم چیزهایی که از صدای سیاوش باقی مانده نیز اغلب پراکنده است و در برنامه ها و مراسم های مختلف ثبت شده است


برچسب‌ها: سياوش كسرايي, امام خميني, مهندس مهدي بازرگان, امیر هوشنگ ابتهاج
نوشته شده در تاريخ سه شنبه هفتم آبان ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک