اکبر عبدی (زاده ۴ شهریور ۱۳۳۹) از بازیگران سینما و تلویزیون ایران میباشد. وی بیشتر در نقشهای کمدی بازی میکند و فیزیک بدنی خاصی دارد و صورت وی، امکان گریم شدید و ساختن چهرههای گوناگون، مانند نوجوانان و زنان زیبا را به وی میدهد. اکبر عبدی از هنرجویان مدرسه هنر و ادبيات صدا و سيما بوده است.
جوایز
اکبر عبدی در سال ۱۳۶۸ برای بازی در فیلم مادر ساخته علی حاتمی برنده سیمرغ بلورین نقش دوم مرد از هشتمین جشنواره فیلم فجر شد .
وی همچنین برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از سی امین جشنواره بین المللی فجر برای نقش آفرینی در فیلم خوابم میآد ساخته رضا عطاران میباشد.
حاشیه ها
اکبر عبدی در مراسم اختتامیه سی امین جشنواره فیلم فجر در سال ۱۳۹۰ ضمن انتقاد از روند برگزاری و داوری جشنواره اظهار کرد بایستی برای بازی در فیلم ای ایران جایزه سیمرغ بلورین دریافت می کردم . عبدی همچنین در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۲۳ به عنوان میهمان در برنامه پارک ملت حضور یافت و گله هایی از دستمزد حاصل از بازی اش در فیلم سینمایی اخراجیها کرد.وی در این برنامه محمد رضا شریفی نیا را پول دوست خواند. {منابع:برنامه پارک ملت/در تاریخ، ۲۳/ اسفند/ ۱۳۹۰/سایت جوان امروز www.javanemrooz.com}
فیلمشناخت
فیلمهای سینمایی
سال | نام فیلم | نام کارگردان | نقش |
---|---|---|---|
۱۳۹۰ | پس کوچه های شمرون | کامران قدکچیان | عمو شُکری |
۱۳۹۰ | خوابم میآد | رضا عطاران | مادر خانواده |
۱۳۹۰ | بچگیتو فراموش نکن | جلال فاطمی | |
۱۳۹۰ | تلفن همراه رئیس جمهور | علی عطشانی | |
۱۳۹۰ | جابجا | علی توکل نیا | |
۱۳۸۹ | اخراجیها ۳ | مسعود دهنمکی + نویسنده | بایرام لودر |
۱۳۸۹ | مصادره | ایرج قادری | |
۱۳۸۸ | شرط اول | مسعود اطیابی | |
۱۳۸۸ | زمهریر | علی روئینتن + نویسنده | |
۱۳۸۸ | افراطیها | جهانگیر جهانگیری | |
۱۳۸۷ | چشمک | جهانگیر جهانگیری | عزیز |
۱۳۸۷ | اخراجیها ۲ | مسعود دهنمکی + نویسنده | بایرام لودر باقالی |
۱۳۸۷ | کیش و مات | جمشید حیدری | |
۱۳۸۷ | در شب عروسی | رضا قهرمانی | |
۱۳۸۷ | دلداده | قدرتالله صلح میرزایی | |
۱۳۸۷ | نظام از راست | محمدرضا ورزی | |
۱۳۸۶ | کلاغ پر | شهرام شاهحسینی | |
۱۳۸۶ | مظفرنامه | محمدرضا ورزی | مظفرالدین شاه |
۱۳۸۵ | اخراجیها | مسعود دهنمکی + نویسنده | بایرام لودر باقالی چه هیکل باحالی |
۱۳۸۵ | قاعدهٔ بازی + نویسنده | احمدرضا معتمدی | نارگیل |
۱۳۸۵ | گوشواره | وحید موسائیان | |
۱۳۸۵ | هدف اصلی | قدرتالله صلح میرزایی | |
۱۳۸۱ | کفشهای جیرجیرکدار | شاپور قریب | |
۱۳۸۰ | تارزن و تارزان | علی عبدالعلیزاده + نویسنده | |
۱۳۸۰ | نان و عشق و موتور ۱۰۰۰ | ابوالحسن داوودی | یارولی (عموی باران) |
۱۳۷۹ | علی و دنی | وحید نیکخواه آزاد | سرکار استوار |
۱۳۷۸ | دارا و ندار | فریدون حسنپور + نویسنده | خسرو |
۱۳۷۷ | جنگجوی پیروز | مجتبی راعی + نویسنده | |
۱۳۷۷ | چشم عقاب | شفیع آقامحمدیان | |
۱۳۷۶ | بدلکاران | مهدی صباغزاده | |
۱۳۷۶ | پنجه در خاک | ایرج قادری + نویسنده | |
۱۳۷۵ | شب روباه | همایون اسعدیان + نویسنده | |
۱۳۷۵ | عشق گمشده | شهرام اسدی + نویسنده | |
۱۳۷۴ | پاکباخته | غلامحسین لطفی | استوار خراسانی |
۱۳۷۴ | مرد آفتابی | همایون اسعدیان | اکبر |
۱۳۷۴ | یک داستان واقعی | ابوالفضل جلیلی + نویسنده | |
۱۳۷۳ | آدم برفی | داوود میرباقری + نویسنده | عباس |
۱۳۷۳ | آرزوی بزرگ | خسرو شجاعی + نویسنده | |
۱۳۷۳ | آقای شانس | رحمان رضایی | |
۱۳۷۳ | تحفه هندی | محمدرضا زهتابی + نویسنده | |
۱۳۷۳ | رویای نیمه شب تابستان | داریوش مؤدبیان + نویسنده | |
۱۳۷۳ | سفر بخیر | داریوش مؤدبیان + نویسنده | |
۱۳۷۲ | روز فرشته | بهروز افخمی + نویسنده | دجین |
۱۳۷۱ | هنرپیشه | محسن مخملباف + نویسنده | اکبر عبدی |
۱۳۷۰ | دلشدگان | علی حاتمی + نویسنده | |
۱۳۷۰ | سیرک بزرگ | اکبر خواجویی + نویسنده | |
۱۳۷۰ | مدرسهٔ پیرمردها | سیدعلی سجادی حسینی | |
۱۳۷۰ | ناصرالدین شاه آکتور سینما | محسن مخملباف + نویسنده | 'ملیجک |
۱۳۶۹ | در آرزوی ازدواج | اصغر هاشمی + نویسنده | |
۱۳۶۹ | سفر جادویی | ابوالحسن داوودی + نویسنده | دکتر رضا کمالی |
۱۳۶۸ | ای ایران | ناصر تقوایی + نویسنده | سرگرد مکوندی |
۱۳۶۸ | دزد عروسکها | محمدرضا هنرمند + نویسنده | گنجو |
۱۳۶۸ | ریحانه | علیرضا رئیسیان + نویسنده | |
۱۳۶۸ | مادر | علی حاتمی + نویسنده | |
۱۳۶۷ | گراند سینما | حسن هدایت + نویسنده | |
۱۳۶۶ | غریبه | رحمان رضایی + نویسنده | |
۱۳۶۵ | اجاره نشینها | داریوش مهرجویی + نویسنده | |
۱۳۶۵ | مأموریت | حسین زندباف + نویسنده | آقا تقی |
۱۳۶۴ | مردی که موش شد | احمد بخشی | |
۱۳۶۳ | جنجال بزرگ | سیاوش شاکری | محسن |
دزد عروسک ها
سریالهای تلویزیونی
-
محلهٔ برو بیا (مجموعه، رضا ژیان؟)
-
محلهٔ بهداشت (مجموعه، رضا ژیان؟)
-
مثلآباد (مجموعه، رضا ژیان)
-
باز مدرسم دیر شد
-
امام علی (مجموعه، داود میرباقری، ۱۳۷۰)
-
راه سوم (مجموعه، قاسم جعفری، ۱۳۷۷)
-
به سوی افتخار (مجموعه، سیروس مقدم، ۱۳۷۷)
-
هتل پیاده رو
-
معصومیت از دست رفته (مجموعه تلویزیونی) (مجموعه، داوود میر باقری)
-
زیر آسمان شهر (سری سوم، مهران غفوریان، ۱۳۸۱)
-
در چشم باد (مجموعه، مسعود جعفری جوزانی، ۱۳۸۲-۱۳۸۸)
-
سالهای مشروطه (مجموعه، محمدرضا ورزی، ۱۳۸۸)
-
شوق پرواز (مجموعه تلویزیونی) (مجموعه، یدالله صمدی، ۱۳۹۰)
-
بیدار باش (مجموعه، احمد کاوری، ۱۳۹۰)
-
خسیس (تله فیلم، احمد کاوری، ۱۳۹۱)
در زیر اکبر عبدی را با ۳۰ گریم مختلف مشاهده می کنید.

در دهه ۶۰ به خاطر دستمزدم ممنوعاز كار شده بودم! با مجله «فيلم» تماس گرفتم و گفتم ميخواهم مصاحبه كنم و درباره دستمزدم حرف بزنم. آنها هم حرفهايم را چاپ كردند. در همان زمان مجله «گلآقا» كاريكاتوري از من كشيده بود كه روي سردر مغازهاي كه كركرهاش پايين كشيده شده آگهي چسباندهاند اين واحد صنفي بهعلت گرانفروشي تا اطلاع ثانوي تعطيل است!
آقاي «عبدالمالكي» مربي من بود، جلسه اول مرا ديد و گفت: «بايد برايش فرصت فراهم كرد تا جوهرش را نشان دهد، مايهاش را دارد. استاد هم نميخواهد، از من استادتر است.» در كانون پرورش فكري يك خاطره پررنگم اين بود كه مادرم 3 تا النگو داشت و آنها را فروخت ۴۸ تومان، ۲ تومان هم از همسايه روبهروييمان آقاي وفادوست قرض كرد گذاشت رويش، شد ۵۰ تومان؛ اسم من را در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان نوشت. بعدها من ۳ دانگ از خانه شهرك غربم را به نامش كردم به خاطر همان ۳ تا النگو. خب، آن موقع تنها ثروتش را براي من خرج كرده بود. جالب است كه همهاش موضوع را از پدرم پنهان ميكرد و ميگفت اكبر دارد براي امتحانش كار ميكند. بابام فكر ميكرد اين كارها آخر و عاقبت ندارد و بازيگري، دلقكبازي حساب ميشود! هيچ وقت به بازيگر بودنم روي خوش نشان نداد! حتي وقتي كه سالها گذشته بود!
زماني كه بيلبوردها و پوسترهاي «اجارهنشينها» در شهر پخش شده بود يك بار با همان لهجه خاصش گفت: «اكبر آقا در و ديوار شهر پر شده از عكس جواني كه ابزار بنايي دستش گرفته درست عين توست، با تو مو نميزند!» پدرم دوست داشت بروم سراغ تراشكاري و قالبسازي؛ رشتهاي بود كه به آن اعتماد داشت چون خودش مكانيك ماشينهاي نساجي بود و دوست داشت من هم همان كار را بكنم. مادرم 3 ماه لاپوشاني كرد و گفت، براي تقويت درس و امتحانش رفته كانون ولي در واقع تمرين تئاتر بود و داشتم بازيگري ياد ميگرفتم! آقاي عبدالمالكي يك بار آمد و گفت: «اين هرچه ميخواهد در اختيارش بگذاريد احتياج به مربي و معلم ندارد، فقط هر كمك و ابزار و وسيلهاي خواست در اختيارش بگذاريد و اجازه بدهيد همينطوري كار كند.» نه تست بازيگري از من گرفت و نه گزينشي كرد. فقط يك كمي بازي كردم. به طور مثال مادر خانه نيست، من دختر خانهام، بچه كوچولو هم هست و چراغ غذاپزي هم هست؛ اين اتودهاي اينجوري را خودم پيشنهاد ميكردم و او هم ميگفت اجرا كن. اجرا ميكردم، بچه ميشدم، پدر ميشدم، مادر ميشدم و او خيلي خوشش ميآمد و تشويقم ميكرد. بهعنوان نخستين معلم، رفتار و شيوه برخوردش با من خيلي مهم بود، چون ميتوانست بگويد برو دنبال زندگيات و اصلا به اين كار فكر نكن ولي نه تنها اين را نگفت بلكه گفت اكبر از من استادتر است!
تلويزيون دستمزد خوبي ميدهد و تهيهكنندههاي حرفهاي و بااخلاقي در تلويزيون كار ميكنند كه حق و حقوق بازيگر را رعايت ميكنند و حواسشان به كيفيت محصولشان هم هست. قرار بود در سريال «پايتخت» نقشي را بازي كنم كه بعد «عليرضا خمسه» بازي كرد. حتي تمرين هم كرديم و اتود زديم كه خيلي هم خوششان آمد و بهخصوص نويسنده سريال (محسن تنابنده) خيلي اصرار داشت من بازي كنم. فكر ميكنم ترسيدند نتوانند دستمزدم را بدهند و به همين دليل بدون اينكه به من اطلاع بدهند، نقش را به آقاي خمسه دادند! البته من قرارداد سفيد امضا كرده بودم اما ظاهرا خودشان ترسيده بودند دستمزدم خيلي زياد باشد و در پرداختش بمانند! ۳ - ۲ روز از شروع كارشان گذشته بود كه خبردار شدم آن نقش را آقاي خمسه بازي ميكند و كل ماجرا منتفي است؛ كاش حداقل خبر ميدادند!
اسم گروه زندهياد «رضا ژيان»، «گروه تئاتر تهران» بود پس از درگذشت او در مراسمي كه در تالار سنگلج برگزار شد، مادر و برادرش را روي صحنه دعوت كرديم و در حضور مردم از آنها اجازه گرفتيم اسم گروه تئاتر تهران را زنده نگه داريم و از آن استفاده كنيم. بعدش هم با همسرش در خارج از كشور تماس گرفتيم و ايشان هم تلفني اجازه دادند به ياد «رضا ژيان» از اين نام استفاده كنيم و نگذاريم اين گروه از بين برود. امروز هر بار براساس نقشها بازيگران را انتخاب ميكنم. مهم اين است كه نام گروه تئاتر تهران هنوز زنده مانده است.
واقعا خودم چنين احساسي درباره خودم ندارم كه محبوب همه هستم! و اگر چنين باشد بهخودم ميبالم ولي واقعيتي وجود دارد كه من همه اين سالها سعي كردهام كودك درونم را زنده و سرحال نگه دارم و صداقت و واقعي بودن اين كودك، باعث ميشود بچهها و بزرگسالها با اين كودك احساس نزديكي كنند و دوستش داشته باشند. نقطه مقابلش اين است كه يك كودك نوپا سعي ميكند حرفهاي گندهتر از دهانش بزند و اداي بزرگترها را دربياورد! اين باعث ميشود همه از كار او لجشان بگيرد و بخواهند او را سر جايش بنشانند و وادارش كنند اندازه خودش را در نظر بگيرد و از حدش فراتر نرود. در بعضي بازيگرها اين خصلت را ميبينيم كه خودشان نيستند و براي اينكه شيرين جلوه كنند يا مورد توجه مردم قرار بگيرند، بلبلزباني ميكنند و ادعايشان از حد و اندازه خودشان فراتر ميرود! در اين طور موارد ممكن است ابتدا مردم با اين كارها سرگرم شوند ولي در نهايت بدشان ميآيد و آن آدم را پس ميزنند!
قبل از فيلم «اجارهنشينها»، فيلمهاي «گاو» و «دايره مينا»آقاي «مهرجويي» را ديده بودم اما شناخت خاصي از ايشان نداشتم. نامهاي آمد به تئاتر شهر به همراه يك فيلمنامه و گفتند قرار است نقش «قندي» را شما بازي كنيد. فيلمنامه را بخوانيد اما قبلش بايد آقاي مهرجويي شما را از نزديك ببيند.
چند روز بعد دعوتم كردند به دفتر پخشيران كه با مهرجويي ملاقات كنم. رفتم آنجا و ديدم يك نفر با شلوار جين مندرس و پوتينهاي سربازي در آشپزخانه ايستاده و دارد قهوه درست ميكند! گفتم من با آقاي مهرجويي قرار دارم و براي ملاقات ايشان آمدهام، لطفا تا ايشان بيايد يك استكان چاي هم براي من بياوريد. گفت چشم، ميآورم. چند دقيقه بعد همان آقا با استكان چاي وارد شد و گفت مهرجويي هستم بفرماييد چايتان را آوردم! خلاصه كلي خجالت كشيدم اما استاد به روي خودش نياورد و مشغول صحبت درباره فيلمنامه شديم. نظرم را پرسيد و خواست اگر پيشنهادي دارم بگويم. دقيقا يادم نيست آن روز چه پيشنهادهايي به ايشان دادم اما مثلا نقش اوستاي بنا را قرار بود بازيگر ديگري بازي كند و من پيشنهاد دادم اين نقش براي «فردوس كاوياني» مناسب است. مهرجويي هم از پيشنهادهايم استقبال كرد. دستمزدم براي بازي در «اجارهنشينها» ۴۰ هزار تومان بود كه ۱۰ هزار تومان هم پاداش داد اما قراردادمان براي ۲ ماه و نيم بود كه كار بيش از ۶ ماه طول كشيد!
يكبار با ريش، كلاه و عينك در تاكسي نشسته بودم كه آقايي كنارم نشست و از ونك تا چهارراه وليعصر با آب و تاب تعريف ميكرد كه همين الان جلوي درِ تلويزيون تشييع جنازه «اكبر عبدي» بود و قيامتي از جمعيت به پا شده بود و من هم رفتم و زير تابوتش را گرفتم. مرد خوبي بود بنده خدا! در تاكسي هم همه داشتند افسوس ميخوردند و خدابيامرز ميگفتند. خلاصه اين آقا گفت و گفت تا به مقصد رسيد و خواست پياده شود، من عينكم را برداشتم و گفتم آن خدابيامرز شبيه من نبود؟ نگاهي كرد و گفت نه زياد شباهتي نداريد! حالا به هر حال مرده و راحت شده! شباهت به چه درد ميخورد؟!
منظورم اين است كه مردم ما عاشق شايعه هستند. چند سال پيش در يك جمع نيمهرسمي يكي ميگفت «لعيا زنگنه» دختر «ثريا قاسمي» است و بقيه هم تاييد ميكردند! قسم خوردم كه اينطور نيست؛ اين ۲ خانم هيچ نسبتي با هم ندارند اما گوينده و حاضران با لحن تندي مرا سر جايم نشاندند كه شما نميدانيد فاميل نزديك ما هستند ما بهتر ميدانيم. عجيب است كه با چه اعتماد به نفسي از شايعه دفاع ميكنند و خودشان هم باورشان ميشود درست ميگويند!
زماني تماشاگر تيپ را باور ميكند كه ابتدا خود بازيگر آن را باور كرده باشد. چرا تيپ فيلم «مادر» ماندگار شد؟ مخاطب پيش از آنكه با كودك بودن شخصيت ارتباط برقرار كند، با كودك درون من احساس صميميت ميكند و آن را ميپذيرد. خدا رحمت كند علي حاتمي عزيز را يادش به خير. در فيلم مادر با هم گفتوگو ميكرديم و ميخواستيم ترتيبي بدهيم كه رابطه مادر و پسر، طبيعي و صادقانه از كار دربيايد. حاتمي ميگفت، قاعدتا بايد اين بچه بپرد توي بغل مادرش ولي نميتوانيم اين صحنه را نشان بدهيم. دنبال چارهاي ميگشتيم كه رابطه مادر و بچه را به تصوير بكشيم. گفتم فكري براي اين لحظه ميكنم اما نه در تمرين، موقع اجرا بايد بازياش كنم؛ سر فيلمبرداري چادر مادر را گرفتم و آن لحظه را بازي كردم كه علي حاتمي بهشدت تحتتاثير قرار گرفته بود كه فقط اشك ميريخت و حتي نتوانست كات بدهد. حاتمي ميگفت اين لحظه شعر سينمايي است و از اين شاعرانهتر در سينماي ايران نداريم. در يكي از عكسهاي فيلم هم من بالاي سر مادر ايستادهام و دستم را روي سرش ميگذارم و پشت دستم را ميبوسم؛ هم قابل پخش است و هم از شخصيت خُلوضع فيلم قابلقبول. در «مادر» نقشم خيلي كمرنگتر بود اما علي حاتمي عادت داشت سر صحنه دنباله كار بازيگري را ميگرفت كه بهتر بازي ميكرد يا نشان ميداد مايهاش را دارد. در اين فيلم برايم سكانس مينوشت و نقشم را پررنگتر ميكرد چون ميديد كه با دل و جان آمدهام.
برچسبها: اكبر عبدي, ناصر تقوايي, رضا عطاران, رقیه چهره آزاد