علیاکبر صفایی فراهانی
شناسنامه | |
---|---|
زادروز | ۱۳۱۸ |
زادگاه | تهران، ایران |
تاریخ مرگ | ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ |
محل مرگ | تهران، ایران |
خویشاوندان سرشناس | محسن صفایی فراهانی (پسرعمو) |
اطلاعات سیاسی | |
حزب سیاسی | سازمان چریکهای فدایی خلق ایران،جبهۀ آزادیبخش فلسطین (الفتح) |
سمت | عضو بنیانگذار |
فعالیتها | مبارزهٔ مسلحانه علیه رژیم محمدرضا پهلوی |
علیاکبر صفایی فراهانی (۱۳۱۸ تهران - ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ تهران) از رهبران و اعضای بنیانگذار سازمان چریکهای فدایی خلق و فرماندۀ نظامی تیم جنگل در عملیات سیاهکل بود.
زندگی
علیاکبر صفایی فراهانی در سال ۱۳۱۸ در تهران به دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی وارد هنرستان صنعتی تهران شد. وی در این دوران همزمان با تحصیل به کار در چاپخانه نیز میپرداخت. صفایی فراهانی در دوران تحصیل در هنرستان با سعید کلانتری آشنا شد و به همراه وی و جلیل انفرادی به مطالعه پرداخته و گروه کوهنوردی کاوه را به وجود میآورند. پس از پایان تحصیل در هنرستان صنعتی در سال ۱۳۴۲ به ساری رفته و در هنرستان این شهر به تدریس مشغول شد. وی در ساری با عباس مفتاحی آشنا میشود.
در سال ۱۳۴۵ از طریق سعید کلانتری با گروه جزنی-ضیاءظریفی ارتباط پیدا میکند. در همین سال وی به تهران میآید و وارد دانشگاه علم و صنعت میشود و در رشتۀ مهندسی کشاورزی به تحصیل میپردازد. سال بعد گروه زیر ضرب میرود و پس از مدتی تعقیب و گریز، نهایتاً در تابستان ۱۳۴۷ به همراه چهار رفیق (و از آنجمله محمد صفاری آشتیانی) دیگرش از ایران خارج میشوند تا به منظور کسب تجربۀ انقلابی در یک جنبش مسلحانه به فلسطین بروند. با این حال در عراق دستگیر میشوند و تا سرنگونی رژیم عراق، چند ماه را در زندان عراق سپری میکنند. پس از آزادی از طریق سوریه خود را به فلسطین میرسانند و به عضویت جبهۀ آزادیبخش فلسطین (الفتح) درمیآیند.
در سازمان الفتح، فرماندهی یک گروه هشت نفره به صفایی فراهانی سپرده میشود. پس از چندی با کد انقلابی ابو عباس به فرماندهی یکی از پایگاههای الفتح میرسد و حوزۀ نفوذش به ۴۰ و سپس به ۱۵۰ نفر افزایش مییابد و در نهایت به فرماندهی منطقۀ شمال فلسطین میرسد. با این تجربیات در تابستان ۱۳۴۸ به صورت غیرقانونی به ایران بازمیگردد و زندگی مخفی خود را آغاز میکند. صفایی فراهانی در شرایطی که ارتباطی با گروه درون ایران نداشت، درصدد بازیابی رفقای قدیمی خود برآمد تا یک جنبش روستایی را سازمان بدهد. با این حال در برخورد با اعضای گروه، آنها را آماده میبیند. بنابراین با مشاهدۀ شرایط امیدوارکنندۀ گروه بار دیگر به فلسطین بازمیگردد تا ملزومات جنگی و مهمات انجام عملیات را به ایران وارد کند.
در بهار ۱۳۴۹ به همراه به ایران بازمیگردد تا به گروه سر و سامان بدهد و اسلحه و مهمات لازم را نیز به ایران منتقل کند. در شهریور ماه با گروهی ۶ نفره که تیم کوه نامیده میشد، (متشکل از مهدی اسحاقی، جلیل انفرادی، هادی بندهخدا لنگرودی، محمدرحیم سماعی و یک نفر دیگر) از درۀ مکار در نزدیکی چالوس اردوی آمادگی و آموزشی را برای انجام عملیات آغاز میکند. در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ عملیات سیاهکل با حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل صورت میگیرد.
مرگ
در جریان عملیات سیاهکل، هوشنگ نیری از ناحیۀ دست زخمی میشود و صفایی فراهانی و جلیل انفرادی به همراه یک چریک دیگر برای نجات وی از کوه به شهر میآیند. در این زمان در یک خانۀ روستایی در روستای چهلستون در نزدیکی سیاهکل توسط کدخدا و چند تن از روستاییان دستگیر شده و به ژاندارمری رژیم پهلوی تحویل داده میشود. وی به زندان اوین در تهران منتقل شده و تحت بازجویی و شکنجه قرار میگیرد. صفایی فراهانی در بازجویی به حسینی رئیس زندان و بازجوی ساواک گفته بود:
شما اشتباه می کنید، ما شکست نخورده ایم. در فردای تیرباران ما پژواک پیروزی سیاهکل در فضای ایران طنین انداز خواهد گشت.
علی اکبر صفایی فراهانی نهایتاً در روز ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ به همراه دیگر چریکهای فدایی که پس از عملیات توسط ساواک رژیم پهلوی دستگیر شدهبودند در میدان تیر چیتگر تهران تیرباران شد.
نوشتهها
- آنچه یک انقلابی باید بداند
****************
علیاکبر صفایی فراهانی، رهبر قیام جنگل
در مورد چریکهای فدایی خلق شاخه جنگل معروف به گروه سیاهکل چندین روایت مختلف وجود دارد. روایتهایی که بخشی را همفکرانشان در طی سالها گفتهاند که شاید مشهورترین آنها در جزوه حمید اشرف با عنوان «تحلیلی از یک سال جنگ چریکی در شهر و کوه؛ سیاهکل ۴۹» آمده است. روایت بعدی روایت رسمی است که توسط سازمان اطلاعات و امنیت کشور در زمان پهلوی دوم منتشر شده است و بخشی از آن به نظر میرسد بر اساس اسناد ساواک و بر محور اعترافات چریکهایی است که بعد از واقعه پاسگاه ژاندارمری سیاهکل به جنگلهای دیلمان پناه بردهاند. این اسناد بعد از انقلاب در کتاب «چریکهای فدایی خلق» نوشته محمود نادری منتشر شد. این دو روایت اگرچه اختلافهای زیادی با هم دارند اما سر یک موضوع با هم اشتراک دارند آن هم این است که از نیمه دهه ۴۰، شماری از دانشجویان که گرایشهای چپ داشتند و عملکرد حزب توده را نمیپسندیدند گروههای مارکسیست کوچکی را تشکیل دادند. یکی از این گروهها سازمان چریکهای فدایی خلق بود که تصمیم به انجام عملیات چریکی علیه رژیم پهلوی گرفت. بعد از شکلگیری این گروه درباره چگونگی قیام مسلحانه میان دو نفر از رهبران آن یعنی علیاکبر صفایی فراهانی و مسعود احمدزاده اختلافی به وجود آمد. ماحصل این اختلاف تشکیل دو گروه شهری و جنگل شد که رهبری گروه جنگل را صفایی فراهانی بر عهده داشت که بعد از تحقیقات زیاد تصمیم به گردآوردن نیروهای خود در جنگلهای دیلمان و گیلان گرفت. به نوشته حمید اشرف، صفایی فراهانی مدتی در فلسطین در کنار جبهه الفتح آموزش نظامی دید و تا مرحله فرماندهی جبهه شمالی این گروه رسید. لقب صفایی فراهانی در لبنان و فلسطین، ابوعباس بود. اما او بعد از مدتی به رفیقانش در ایران پیوست و رهبری شاخه روستایی و جنگل فدائیان خلق را به دست گرفت. یکی از نخستین اقدامات او در کنار حمید اشرف حمله به بانک ملی شعبه وزرا بود. در این سرقت مبلغ ۱۶۰ هزار تومان به دست آمد که صرف خرید اسلحه و آذوقه برای گروه شد. گروه صفایی فراهانی شهریور سال ۴۹ در دسته شش نفری از دره مکار به سمت غرب رفتند و در مناطق مختلفی سازماندهی شدند و در نهایت به منطقه شبخوسلات در نزدیکی سیاهکل رسیدند و چندین زاغه خوراکی و سلاح را در جنگلهای این منطقه به وجود آوردند.
فورد آبی رنگ آلمانی و جاده خاکی
روایت گروههای چپ و فداییان خلق از واقعه سیاهکل این است که گروه جنگل در روز ۱۹ بهمن سال ۴۹ برای نمایش آغاز فعالیت مسلحانه خود به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله میکنند و بعد از خلع سلاح کردن پاسگاه و کشتن چند نفر از ماموران به داخل جنگل میروند. با انتشار این خبر، رژیم نیروی نظامی خود را به منطقه گسیل میکند و در عرض کمتر از ۱۰ روز نیروهای نظامی از آسمان و زمین وجب به وجب جنگل را محاصره میکنند و در نهایت در درگیری ۲ نفر از چریکها کشته و بقیه دستگیر و در ۲۵ اسفند همان سال تیرباران میشوند. اما روایت اشرف با این روایت کمی متفاوت است. او مینویسد که از نیمه بهمن ساواک با شناسایی برخی از افراد گروه اقدام به دستگیری رفقا میکند. بیشترین ضربه به گروه شهر میخورد. او در ۱۶ بهمن با صفایی فراهانی تماس میگیرد و از سیر دستگیریها باخبرش میکند. در این میان یکی از اعضای گروه یعنی ایرج نیری که معلم سپاه دانش روستای شبخوسلات بوده، در معرض دستگیری قرار میگیرد. روز ۱۸ بهمن گروه با احتمال دستگیری او به روستا میآید و او را پیدا نمیکند. اشرف در جزوه خود به تصمیم گروه برای حمله به ژاندارمری در روز ۱۹ بهمن اشاره میکند و بعد از اینکه خبر دستگیری هادی بنده خدا لنگرودی، رفیقی که برای بررسی اوضاع به شبخوسلات فرستاده بودند، به آنها میرسد این اقدام را عملی میکنند. اشرف در شرح ماجرا مینویسد: «در شامگاه ۱۹ بهمن آنها از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جاده سیاهکل به لونک به سیاهکل حمله میکنند. هدف اصلی پاسگاه ژاندارمری و پست جنگلداری بود. در این حمله تمام موجودی سلاحهای پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ برنو و مسلسل بود تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند.»
این روایت را هادی بنده خدا لنگرودی، رفیقی که به دلیل دستگیریاش حمله به پاسگاه آغاز میشود، در اعترافاتش به گونۀ دیگری میگوید. او از طرف رفقا برای آگاه شدن از وضعیت ایرج نیری به شبخوسلات میرود و در آنجا توسط گروهی از محلیها دستگیر میشود و در حالی که از کتک خوردن بیهوش شده بود به سیاهکل منتقل میشود. حوالی ساعت ۵ خبر به گروه کوه میرسد که بنده خدا لنگرودی دستگیر شده و شش نفر از کسانی که در کوه بودند یعنی صفایی فراهانی، عباس دانش بهزادی، محمدعلی محدث قندچی، احمد فرهودی، رحیم سماعی و مهدی اسحاقی به سمت جاده حرکت میکنند. در پایین جاده هوشنگ نیری و جلیل انفرادی به آنها میپیوندند و به سمت شهر حرکت میکنند.
ماجرای دستگیری هادی بنده خدا لنگرودی توسط روستاییان را شاهدان عینی در سیاهکل هم همانطوری که در اعترافات خودش هست تائید میکنند. بر اساس دیدههای شاهدان عینی، بنده خدا لنگرودی که با اسم مستعار محمدرضا خلعتبری شناخته شده بود برای سر زدن به دوستش ایرج نیری به شبخوسلات میآید که توسط دو نفر از اهالی روستا یعنی نصرالله تالشپور و غفار قدیمی دستگیر میشود و بعد از خوردن کتک مفصلی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل تحویل داده میشود.
چریکهای فدایی خلق معتقدند که این گروه قبل از این ماجرا هم قصد حمله به پاسگاه سیاهکل را داشتند. اما آنچه بعد از دستگیری هادی بنده خدا لنگرودی رخ میدهد کمی با برنامه داشتن این گروه در تضاد است. گروه ۸ نفره جنگل در جاده یک فورد آلمانی را متوقف میکنند. بر اساس گفتههای راننده فورد در اسناد ساواک، این افراد که مسلح بودند بعد از متوقف کردن ماشین، مسافرانش که دو مرد و یک زن و دو بچه همراه او بود را به همراه راننده پیاده میکنند و دستهای مردان را میبندند و از آنها میخواهند که همان جا منتظر بمانند تا برگردند. حدود ساعت پنج و نیم عصر به سیاهکل میرسند و مستقیم به سمت پاسگاه میروند. پاسگاه سیاهکل در آن سالها ساختمان چوبی دو طبقه استیجاری بود که در یکی از خیابانهای فرعی قرار داشت. کادر آنجا ۱۴ نفر بوده است. از آن گروه ۸ نفره دو نفر یعنی رحیم سماعی و مهدی اسحاقی در نزدیک جنگلبانی میمانند و بقیه به سیاهکل میروند. صفایی فراهانی نخستین کسی بود که وارد پاسگاه میشود. قصد آنها آزادی هادی بنده خدا لنگرودی بوده است. در داخل پاسگاه درگیری بین چریکها و ژاندارمها در میگیرد که رحمتپور، معاون پاسگاه و اکبر وحدتی، کدخدای شبخوسلات و لونک که در آن زمان برای توضیحات به پاسگاه رفته بود کشته و چند نفر از ژاندارمها زخمی میشوند. از چریکها فقط هوشنگ نیری پسرعموی ایرج نیری تیر میخورد. چریکها بعد از خلع سلاح پاسگاه به سمت ماشین میروند. ماشینی که خراب بود. این نکتهای است که در بازجویی صفایی فراهانی هم به آن اشاره شده است: «در حمله به پاسگاه دچار آشفتگی بودیم. اولا ماشین خراب بود و ثانیا عوض جیپ، ماشین گاز مقابل پاسگاه بود، ثانیا فکر میکردیم که در پاسگاه با مقاومت روبهرو شویم، زیرا که محمدرضا ــ بنده خدا لنگرودی- در زندان پاسگاه باشد.» (چریکهای فدایی خلق، محمود نادری، جلد اول، ص۱۹۵) اما او درست در همان زمان به همراه رئیس پاسگاه به سمت تیپ لنگرود در حرکت بود. در روایتهای مردمی هم اشاره میکنند که زمانی که چریکها وارد پاسگاه میشوند تا زمانی که از آن خارج میشوند و به سمت ماشینشان که دندههایش قاطی کرده بود برمیگردند، نیم ساعت هم طول نکشید.
آنچه در این روایتها آمده این است که هیچ برنامهریزی مشخصی برای حمله به پاسگاه سیاهکل وجود نداشته و چریکها برای نجات یکی از اعضای گروهشان تصمیم به حمله میگیرند. برخلاف نظر همفکرانشان، این گروه تحت یک تصمیم آنی حمله خود را آغاز میکنند. هر چند که حمید اشرف معتقد است علت شکست آنها تاخیر در شروع عملیات و فقدان یک سازمان زیرزمینی در شهر است. آنچه در روزهای بعد از این ماجرا رخ میدهد نیز نشان میدهد که هیچ برنامهریزی خاصی برای ادامه مقاومت وجود نداشته و گروه هشت نفره به سمت روستاهای مختلف میروند و بعد از تحمل سختیهای فراوان در هشتم اسفند و بعد از کشته شدن دو نفر از آنها دستگیر میشوند.
اما این حمله با توجه به آنکه علیه یک نیروی نظامی انجام گرفته به سرعت تبدیل به یک اتفاق مهم میشود. مقاومت بعدی چریکهای فدایی خلق در جنگل و در نهایت بسیج کاملی از نیروهای مسلح که به دستگیری آنها منجر میشود شاید دلیل مهمی باشد که از ماجرای سیاهکل روایت اسطورهای ساخته است تا جایی که در رثای بیژن جزنی یادشان کرده و میخوانند: «به سرخی هر ستاره اکنون نشسته در تن شب (نشان صبح سپید) / ز سرنگونی شب کنون نگر همه جا / ز خشم و کینه خلق شراره گشته به پا / به نام هر یل که از سیهکل چو تندری دمد از سرود آتش و خون / شهادت هر ستاره سازد ز سرخ چهره خویش (تلاش و کینه فزون)» و ایرج جنتی عطایی، چریکها را به پلنگ زخمی به مرگ نزدیک تعبیر کند. شاید روایت اصلی را باید خود این ۹ نفر روایت میکردند که در سحرگاه سرد ۲۵ اسفند ۴۹ به جوخه اعدام سپرده شدند و داستان واقعی سیاهکل را با خود به زیر خاک بردند و از این شهر داستانی ساختند که پشت ماجرای آن عصر پنهان شد.
١٣١8
در تهران متولد می شود.
پس از تحصيلات ابتدائی وارد هنرستان صنعتی تهران می شود.
در دوران تحصيل در هنرستان صنعتی، در چاپخانه کار می کند.
در هنرستان صنعتی از همان سال اول با سعيد کلانتری آشنا می شود.
به همراه اسکندر صادقی نژاد، جلیل انفرادی و سعید کلانتری گروه کوهنوردی کاوه را به وجود می آورند.
1342
پس از پايان تحصيلات خود در هنرستان صنعتی، به کار تدريس در هنرستان ساری مشغول می شود.
در همین سال با عباس مفتاحی آشنا می شود.
1345
از طريق سعید کلانتری با گروه جزنی تماس می گیرد.
در دانشکده ی علم وصنعت در تهران تحصيل کرده و مهندس می شود.
1346 زمستان
گروه ضربه می خورد.
۱۳۴۷ تابستان
بنا به تصميم گروه قرار می شود که به خاطر کسب تجارب انقلابی جنبش خلق فلسطين و برای آموزش، همراه با ۴ رفيق ديگر راهی فلسطين گردد.
همراه با محمد صفاری آشتیانی موفق به گذشتن از مرزمی شوند.
رژيم وقت عراق آنها را بازداشت می کند و تا سرنگونی رژيم عراق در زندان می مانند.
بعد از چند ماه بازداشت در عراق از طريق مرز سوريه خود را به فلسطين می رسانند و به عضويت جبهه ی آزادی بخش فلسطين (الفتح) درمی آیند.
طی مدت کوتاهی، در آن جا فرماندهی یک گروه هشت نفری از فدائیان فلسطینی را بر عهده می گیرد.
پس از چندی به فرماندهی يک پايگاه مهم چريکی با نام مستعار ابوالعباس برگزيده می شود.
چندی بعد به فرماندهی چهل نفر منصوب می گردد.
سپس ارتش آزادی بخش فلسطین او را به فرماندهی 150 تن از چریک های فلسطینی انتخاب می کند.
در جبهه ی آزادی بخش فلسطین به فرماندهی منطقه ی شمالی رسید.
1348 تابستان
به ایران بازمی گردد.
او به تنهائی و بدون هیچ اطلاعی از وضع کنونی گروه به ایران بازگشته است. هدف او جمع آوری مجدد رفقای دیرین و سازماندهی یک جنبش روستائی است. هنگامی که وی به ایران می رسد علیرغم تصورات اش، با گروه آماده ای مواجه می شود که بسیاری از عوامل لازمی را که برای اجراء برنامه اش به آن ها نیازمند بود را در اختیار داشت. وی پس از مواجه شدن با شرائط امیداوار کننده ی گروه، مجددا به فلسطین بازمی گردد تا به یاری امکانات نهضت فلسطین مقداری ملزومات جنگی فراهم آورده و برای تجهیز گروه به ایران بیاورد.
1349 بهار
پس از یک سال مبارزه ی دلیرانه دوشادوش خلق رزمنده ی فلسطین در اوائل سال به منظور سروسامان دادن به وضعيت گروه و ايجاد يک حرکت وسيع عليه رژيم به همراه محمد صفاری آشتیانی ومقداری اسلحه و مهمات به ايران بازمی گردند تا مقدمات مبارزه ی مسلحانه را فراهم کنند.
شهریور 15
یک دسته ی ۶ نفری تیم کوه، مهدی اسحاقی، جلیل انفرادی، هادی بنده خدا لنگرودی، محمدرحیم سماعی و یک نفر دیگر، به فرماندهی علی اکبر صفائی فراهانی، از دره ی "مکار" در نزدیکی چالوس حرکت خود را به سمت غرب آغاز می کند.
بهمن 19
عملیات حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل صورت می گیرد.
پس از چند روز، به خاطر نجات جان هوشنگ نیری که در عملیات حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل از ناحیه ی دست زخمی شده است، علی اکبر صفائی فراهانی و جليل انفرادی به همراه یک رفیق دیگر از کوه پائین می آیند و در يک خانه ی روستائی در روستای "چهل ستون" واقع در کوه پايه های سياهکل،توسط کدخدا و تعدادی از روستائيان، بدون این که به سوی آنان تیراندازی کنند، دستگير شده و به مأموران ژاندارمری تحویل داده می شوند.
اسفند 26
سحرگاه در میدان تیر چیتگر، در تهران، تيرباران می شود.
برچسبها: علیاکبر صفایی فراهانی, محسن صفایی فراهانی, محمدرضا پهلوی, اعدامی های دوران پهاوی