عبدالرحیم (تقی) جعفری (زادهٔ ۱۲۹۸ تهران - درگذشتۀ ۱۱ مهر ۱۳۹۴ تهران) بنیانگذار و مدیر پیشین انتشارات امیرکبیر، مهمترین و گستردهترین مؤسسهٔ خصوصی چاپ و انتشار کتاب در تاریخ ایران و خاورمیانه است. وی تا سال ۱۳۵۸، دارنده و گردانندهٔ این بنگاه انتشاراتی بود.
در سال ۱۳۵۸، به حکم دادگاه انقلاب اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی موسسه انتشارات امیرکبیر را تصرف کرد.
زندگی
عبدالرحیم جعفری، که او را با نام «تقی جعفری» هم میشناسند، در سال ۱۲۹۸ در سختی و تنگدستی چشم به دنیا گشود. نام مادرش کبری بود و پدرش میرزا علیاکبر. پدر پیش از تولد عبدالرحیم به مشهد رفت و هیچگاه بازنگشت. ناگزیر، در غیاب پدر، نام خاندان مادر را بر پسر نهادند: «عبدالرحیم استاد محمدجعفر». وی بعداً نام خانوادگی خود را به «جعفری» تغییر داد.
عبدالرحیم جعفری، کار را از کتابفروشی روی پلههای مسجدشاه در بازار تهران آغاز کرد.
به ناچار جعفری، درس را رها میکند و به کارگری رو میآورد و چندی بعد، در چاپخانهٔ «علی اکبر علمی» به کار مشغول میشود. در همین ایام با پیشنهاد آقای علمی، با دختر برادر وی ازدواج میکند و زندگی مستقلی تشکیل میدهد. از آنجا که کارگری و کارمندی، بلندنظری و روحیهٔ دوراندیش او را ارضاء نمیکرد، با ده ـ دوازده هزار تومان پس انداز، در ۲۸ آبان ۱۳۲۸ در اتاقی در طبقه دوم چاپخانه آفتاب، انتشارات امیرکبیر را پایهگذاری میکند. با درایت و حسن مدیریت جعفری، طولی نمیکشد که انتشارات امیرکبیر به یکی از بزرگترین موسسات چاپ و نشر کتاب در کشور تبدیل میشود؛ تا جایی که میتوان او و بنگاه انتشاراتیاش را، یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین عوامل تحول فرهنگی ایران در پیش از انقلاب نام نهاد. جعفری در این دوران، میکوشد تا در حوزههای مختلف، کاستیهای موجود در زمینهٔ کتاب را مرتفع سازد.
لادن پارسی در این خصوص مینویسد:
«جعفری که سر نترس، ذهن اقتصادی و دل بزرگی دارد، علاوه بر تأسیس انتشاراتی، چاپخانه و چندین کتابفروشی، در دوران [تصدی] خانلری بر وزارت فرهنگ و هنر در ۱۳۴۲ و در زمانی که کتابهای درسی سامانی ندارند، با تأسیس شرکتی متشکل از چند ناشر و چاپخانهدار، چاپ و انتشار کتابهای درسی دوره دبیرستان را به عهده میگیرد و در کمتر از یکسال چاپ، پخش و توزیع کتابهای درسی در سراسر کشور را قانونمند میکند. پس از ۱۲ سال تلاش در حوزه کتابهای درسی به امیرکبیر برمیگردد و به زودی شرکت کتابهای جیبی و انتشارات ابن سینا و ... را ضمیمه امیرکبیر میکند.»
مصادره اموال
اموال جعفری و مؤسسه انتشاراتی امیرکبیر در سال ۱۳۵۸ مصادره میشود. وی در کتاب خاطراتش، چندین بار به بعضی از موارد اتهامش مانند: انتشار کتابهای صادق هدایت و بزرگ علوی؛ انتشار چهار جلد «تاریخ اجتماعی ایران» ؛ انتشار کتاب «مردان خودساخته» که در آن بهرضاشاه به عنوان یکی از مردان خودساخته پرداخته شده بود؛ انتشار کتابهای علی دشتی؛ انتشار کتاب «شاه جنگ ایرانیان»؛ نوشتن نامه به شاه برای دریافت طلب، از شرکت طبع و نشر کتابهای درسی ایران؛ چاپ تصویری از او و همکارانی که در تهیه و نشر «شاهنامه امیرکبیر» سهیم بودند در کنار فرح پهلوی؛ و داشتن سهام شرکت سهامی افست، که سهامدار عمده اش سازمان شاهنشاهی بود، اشاره میکند. اما چنانکه جعفری نوشته، مهمترین دلیل بازداشت، زندانی شدن و مصادره اموال او مشکلاتی است که با اسماعیل رائین پیدا میکند.
به نوشته جعفری، انتشارات امیرکبیر پس از مکاتبه با اسماعیل رائین که درآن زمان در انگلستان بود، اجازه انتشار کتاب معروفش "فراماسونریدر ایران" را کسب میکند و در تمام مراحل چاپ کتاب او را در جریان امر قرار میدهد. رائین که به سختی بیمار است، در تابستان ۱۳۵۸ یک سوم از حقالتالیف خود را، بدون دادن «رسید»، در چند مرحله از جعفری دریافت میکند. مشکل از زمانی آغاز میشود که ناشر برای پرداختهای بعدی، «رسید» دریافتهای قبلی را از رائین طلب میکند و او برمیآشوبد. پس از چند ماه کشاکش در دادگستری و دادستانی انقلاب، رائین به همراه تعدادی از مأموران دادستانی به امیر کبیر میرود. کارگران امیرکبیر علیه او شعار میدهند و دقایقی بعد رائین در دفتر انتشارات امیر کبیر در اثر سکته قلبی درمی گذرد و دردسرهای بزرگی که به زندانی شدن او و مصادره مؤسسه امیرکبیر منجر میشود، آغاز میگردد.
افتخارات
- تأسیس بزرگترین چاپخانه بخش خصوصی در ایران
- ۳۰ سال خدمت به چاپ و نشر کتاب در مؤسسه انتشارات امیرکبیر
- چاپ ۲۸۰۰ عنوان کتاب
- تأسیس دوازده باب کتابفروشی
- دارنده لوح تقدیر از «دائره المعارف بزرگ اسلامی»
در تاریخ ایرانی میخوانیم :
02 ارديبهشت | محاکمه مدیر انتشارات امیرکبیر آغاز شد
عبدالرحیم جعفری که در دوران نوجوانی به عنوان کارگر در چاپخانه کار میکرد، بعد از سالها کار و تلاش پیگیرانه، توانست در تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۲۸ انتشارات خودش را با نام «انتشارات امیرکبیر» پایه گذارد. او در سالهای وبایی و قحطی در ۱۲۹۸ متولد شد. مادرش کبری نام داشت و پدرش میرزا علیاکبر. پدرش پیش از تولد او به مشهد میرود و دیگر بر نمیگردد و چون مادر مدرک رسمی برای اثبات ازدواج ندارد، شناسنامهاش با نام خانوادگی مادر صادر میشود و او میشود عبدالرحیم استاد محمد جعفر. نامی که از آن بیزار است.
مادر و مادربزرگ با نخریسی زندگی بسیار فقیرانهای را اداره میکردند. پس از درگذشت مادربزرگ به طور کاملا اتفاقی چند سالی تحت سرپرستی خانواده منتخبالملک، معاون وقت وزارت امور خارجه قرار میگیرند. در رفاه کامل و محیطی کاملا فرهنگی. به خواست خانم منتخبالملک او را تقی مینامند و به مدرسه میفرستند. وقتی در مدرسه نام فامیلش را میپرسند او خودش را تقی منتخبالملک معرفی میکند. چند سال بعد آقای منتخبالملک به افغانستان منتقل میشود و عبدالرحیم و مادرش دوباره تنها و بیسرپرست میمانند و به خواست مادر که در پی جایی مطمئن و کاری سالم برای اوست، نخست به عنوان پادو و بعد با سمت ورقگیر با دستمزد روزی ۱۰ شاهی در چاپخانه علمیها مشغول کار میشود. علمیها بعدها از ناشران سرشناس ایران میشوند. پس از چند سال کارگری و گذراندن دوران سربازی، به خواست علیاکبر علمی، عبدالرحیم با دختر برادر او ازدواج میکند و در اولین فرصت ممکن نام خانوادگی خود را از استاد محمد جعفر به جعفری تغییر میدهد.
پس از چندی در سودای استقلال از علمیها، در دالان مسجد شاه بساط کتابفروشی پهن میکند. مادرش در ۳۸ سالگی و پیش از اینکه رفاه فرزند را ببیند، فوت میکند. جعفری حال و روز خود را در این روزها چنین توصیف میکند: «همچنان در دالان مسجد شاه هستم، درآمدم مختصر است، بساطم محقر است، اما مرارتهای دلم بزرگند؛ بیشتر این مرارتها با خود نفرت میآورند، مثل هر مرارتی، و همین نفرت مرا بر میانگیزاند و به مقابله تشویق میکند؛ این کشش و کوشش به نوعی «مبارزه» شبیه است؛ باید بمانم، باید خودم را سرپا نگه دارم، نباید بیفتم، باید موفق شوم. هر روز و هر ساعت نفرت میاندوزم و از این نفرت نیرو میسازم، نفرت به موتور زندگی من بدل شده است...»
در ۱۳۲۴ سر و سامان دادن به کتابفروشی اکبرآقا علمی در زیر شمسالعماره را میپذیرد و به رغم بدخلقیها و توهینها تا آبان ۱۳۲۸ در آنجا کار میکند. جعفری از بیدقتیهایی که در چاپ کتابها رخ میدهد، از زیادی غلطهای چاپی و از نوع کتابهایی که منتشر میشود دلخور است، با آرزوی ایجاد یک انتشاراتی معتبر و انتشار کتابهای ارزشمند و بدون غلط چاپی، با ده دوازده هزار تومان پسانداز، در ۲۸ آبان ۱۳۲۸ تاسیس موسسه امیرکبیر را اعلام میکند و در اتاقی در طبقه دوم چاپخانه آفتاب واقع در خیابان ناصرخسرو، انتشارات امیرکبیر متولد میشود.
جعفری در طول ۳۰ سال مدیریت انتشارات امیرکبیر، افتخار چاپ ۱۹۶۱ عنوان کتاب از جمله فرهنگ لغت معین، فرهنگ فارسی عمید، شاهنامه فردوسی، فرهنگ پنج جلدی انگلیسی به فارسی و صدها عنوان کتاب در حوزه ادبیات و فرهنگ را در کارنامهاش ثبت میکند. اما در حالی که وی با سرعتی عجیب در عرصه نشر به پیش میرفت وقایع روزهای متلاطم انقلاب دامانش را گرفت.
بازداشت، محاکمه و حکم مصادره
در سال ۱۳۵۸، عبدالرحیم جعفری را پی در پی به دادستانی انقلاب اسلامی فرا میخواندند، دورانی که وی را ممنوعالمعامله کردند و حسابهای بانکی انتشارات امیرکبیر بسته شد. سرانجام یک روز در همان سال که وی برای پیگیری روند پروندهاش به دفتر آیتالله گیلانی، ریاست کل دادگاههای انقلاب اسلامی، که در زندان اوین جای داشت رفته بود، بازداشت و به زندان منتقل شد.
جعفری در سال ۱۳۸۳ کتاب خاطرات خود را با عنوان «در جستوجوی صبح» در دو جلد به بازار نشر فرستاد. وی در این کتاب با تشریح اتفاقاتی که در سال ۱۳۵۸ برایش رخ داد چندین بار به بعضی از موارد اتهامیاش مانند انتشار کتابهای صادق هدایت و بزرگ علوی، انتشار جلد چهار تاریخ اجتماعی ایران، انتشار کتاب مردان خودساخته که در آن به رضاشاه به عنوان یکی از مردان خودساخته پرداخته شده بود، انتشار کتابهای علی دشتی، انتشار کتاب شاه جنگ ایرانیان، نوشتن نامه به شاه برای دریافت طلبهای شرکت طبع و نشر کتابهای درسی ایران، تصویری از او و همکارانی که در تهیه و نشر شاهنامه امیرکبیر سهیم بودند در کنار فرح پهلوی، و داشتن سهام شرکت سهامی افست که سهامدار عمدهاش سازمان شاهنشاهی بود، اشاره میکند.
اما چنانکه جعفری نوشته مهمترین دلیل بازداشت، زندانی شدن و مصادره اموال او مشکلاتی بود که با اسماعیل رائین نویسندهای که انتشارات امیرکبیر کتابهای او را درباره فراماسونری در ایران منتشر کرده بود، پیدا کرد. پرداخت حقالتالیف و دستمزد ترجمه به نویسندگان و مترجمان در ایران و رعایت حقوق مولف (کپی رایت) از بدعتهای جعفری بود. او در چندین قسمت از خاطراتش از انتشار کتابهای بسیاری از نویسندگان به شکل رفاقتی و بدون انعقاد قرارداد مینویسد. اما به دلیل پرداخت کامل حقالتالیف در قبل و بعد از انتشار اثر، هرگز مشکلی برای او ایجاد نمیشود تا اینکه ماجرای رائین و کتاب «فراماسونری در ایران» پیش میآید.
به نوشته جعفری، انتشارات امیرکبیر پس از مکاتبه با اسماعیل رائین که در آن زمان در انگلستان بود، اجازه انتشار «فراماسونری در ایران» را کسب میکند و در تمام مراحل چاپ کتاب او را در جریان امر قرار میدهد. رائین که به سختی بیمار است در تابستان ۱۳۵۸ یک سوم از حقالتالیف خود را بدون دادن رسید در چند مرحله از جعفری دریافت میکند. مشکلات از زمانی آغاز میشود که ناشر برای پرداختهای بعدی، رسید دریافتهای قبلی را از رائین طلب میکند و او بر میآشوبد.
پس از چند ماه کشاکش در دادگستری و دادستانی انقلاب، رائین به همراه تعدادی از ماموران دادستانی به امیرکبیر میرود، کارگران امیرکبیر علیه او شعار میدهند و دقایقی بعد رائین در دفتر انتشارات امیرکبیر در اثر سکته قلبی فوت میکند و دردسرهای بزرگی که منجر به زندانی شدن جعفری و مصادره موسسه امیرکبیر میشود، آغاز میشود.
گزارش دادگاه به روایت کیهان
روزنامه کیهان سوم اردیبهشت ماه ۵۹ در گزارشی از دادگاه جعفری نوشت: شعبه دوم دادگاه انقلاب اسلامی مرکز صبح دیروز محاکمه عبدالرحیم جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر را آغاز کرد. در آغاز جلسه نماینده دادسرای انقلاب اسلامی مرکز متن کیفرخواست صادره علیه نامبرده را به این شرح قرائت کرد: وی متهم است به حیف و میل اموال بیتالمال و اموال مردم، که با توجه به محتویات پرونده و شکایت عدهای از شرکا سابق متهم و همچنین گزارشات دیگری مربوط به گرانفروشی در مورد کتابهای درسی و سوء استفاده از اموال دولتی است.
نماینده دادستان در پایان تقاضای کیفر از محضر دادگاه برای متهم کرد. آنگاه رییس دادگاه از شاکیانی که در دادگاه حضور داشتند خواست تا اگر مطالبی دارند برای دادگاه توضیح دهند. سپس چند تن از شاهدان پس از ادای سوگند در رابطه با اتهامات عبدالرحیم جعفری و فوت اسماعیل رائین مطالبی را بیان داشتند.
دادگاه جعفری چندین جلسه به طول انجامید و در جریان آن، شاهدان و شاکیان به طرح شکایت و شهادت خود پرداختند. از آن جمله ایرج عسکریان بود که بنا به اظهار خود مدت ۲ سال از همکاران جعفری در سازمان چاپ و نشر کتابهای درسی بوده است، در یکی از جلسات دادگاه به طرح شکایت خود پرداخت و مدعی گردید جعفری از راه تغییر تعرفه چاپ کتابهای درسی مقادیر معتنابهی سوءاستفاده کرده است. در جریان دادگاه عدهای از همکاران و کارمندان جعفری هم علیه وی شهادت دادند. جعفری در جریان دادگاه خود نزدیک به ۵۰۰ جلد از کتابهای منتشره از سوی امیرکبیر را به دادگاه برد و پیرامون موارد اتهامی خود مطالبی را بیان کرد.
بعد از برگزاری چند جلسه محاکمه و اخذ آخرین دفاع جعفری، شعبه دوم دادگاه انقلاب اسلامی مرکز در روز ۱۳ اردیبهشت ماه برای صدور رای نهایی وارد شور شد. پس از ۶ ماه بازداشت جعفری، دادگاه به مصادره یک سوم اموال وی رای داد.
قرار شد که ثلث انتشارات امیرکبیر مصادره و به جامعةالصادق و یا جامعه مدرسین حوزه علمیه قم واگذار شود، ولی جامعه مدرسین، از پذیرفتن این سهم خودداری کرد. اتهام اصلی در این بازرسیها و دادگاهها، حیف و میل کردن داراییهای دولتی در زمان ریاست جعفری بر شرکت کتابهای درسی، در پیش از انقلاب بود، حال آنکه شرکت کتابهای درسی، شرکتی کاملاً خصوصی و متعلق به خود وی بود.
شرکت کتابهای درسی؛ از آغاز تا فرجام
جعفری درباره چگونگی شکلگیری «شرکت کتابهای درسی» میگوید: «وقتی کار انتشار کتابهای درسی سامانی نداشت، من و عدهای از رفقا آمدیم شرکتی تشکیل دادیم که به این کار سامان بدهد. دکتر خانلری که وزیر فرهنگ بود تصمیم گرفته بود چاپ کتابهای درسی را به انتشارات فرانکلین واگذار کند. آن وقتها کتابهای غیردرسی بازاری نداشت. اگر کتابهای درسی را از ما میگرفتند وضع کتابفروشیها ناجور میشد. کتاب درسی برای کتابفروشیها مثل قند و شکر دکان عطاری بود. یعنی اگر کتابفروشی کتاب درسی نداشت اصلاً امورش نمیگذشت. این بود که من و آقایان عظیمی و مطیّر و یکی دو تن از دوستانم که با دکتر خانلری دوست بودند رفتیم سراغ آقای دکتر خانلری و گفتیم آقای دکتر ما خودمان این کار را انجام میدهیم. او هم خیلی سختگیری کرد، خیلی سنگ جلو پای ما انداختند و بالاخره ما امتیاز چاپ و نشر کتابهای درسی را گرفتیم و من به عنوان مدیرعامل در حدود دوازده سال سرپرستی این کار را انجام میدادم.»
وی میافزاید: «علت اینکه توانستیم امتیاز چاپ و نشر کتابهای درسی را بگیریم این بود که تعهد کرده بودیم کتابها را به موقع به دست دانشآموزان برسانیم، وگرنه فرهنگ قراردادش را با ما فسخ میکرد. اگر شرکت کتابهای درسی به تعهدات خود عمل نمیکرد، من آن را توهین به خود تلقی میکردم. لیاقت و کفایت من در همین بود که میتوانستم ترتیبی بدهم که کتابها را به موقع برسانم. بعضی چاپخانهها نمیتوانستند کارشان را به موقع انجام بدهند. کتابی را که به آنها میدادیم نمیتوانستند به موقع چاپ و آماده نمایند طبعاً ما هم زیاد کار چاپ به آنها نمیدادیم. این بود که دو سه نفر آنها با ما وارد دشمنی شدند. شروع کردند به شکایت کردن در دادگستری که این آقای جعفری سوءاستفاده کرده است و صحبتهایی از این قبیل.»
جعفری میگوید: «طی ۱۲ سالی که ما کتابهای درسی را چاپ میکردیم قیمت کتاب همانی بود که روز اول بود. تغییر نکرده بود. در حالی که خود دولت آمده بود قیمت کاغذ را دو برابر کرده بود. وقتی قیمت کاغذ را دو برابر کردند ما مجبور بودیم قیمت کتابهای درسی را بالا ببریم. ولی دولت قبول نکرد و قرارداد ما را فسخ کرد و خود به چاپ کتابهای درسی اقدام کرد. شکایتی که آن چند نفر علیه من در دادگستری مطرح کرده بودند، در زمان انقلاب شد سلاحی علیه من. رقبای فامیلی اعلامیههایی علیه من در مساجد و دانشگاه و جاهای دیگر پخش میکردند. چند تن از این رقبا و وکیل رائین دست به یکی کردند که آقای جعفری با ساواک همکاری میکرده، با دربار سروکار داشته، مرا ممنوعالمعامله کردند. برای خاطر همین من به زندان اوین رفت و آمد میکردم. بالاخره روزی ماموری که کارم دست او بود گفت بیا زندان اوین باید به کار تو رسیدگی کنیم. رفتم. سوالهایی از من کردند و ضمن آن گفتند تو با فلان کتابفروش که عضو ساواک بوده است رفیق بودی، ۲۰۰ هزار تومان به دولت کتاب فروختهای، با مهرداد پهلبد، وزیر فرهنگ دوران هویدا، روابط داشتهای و عکس با فرح پهلوی داری، چه روابطی با فرح داشتهای و خلاصه مرا بازداشت کردند.»
همین شکایات بود که پای او را به دادگاه کشاند و به پروندهای علیه وی تبدیل شد؛ پروندهای با عنوان «حیف و میل اموال عمومی». بنیانگذار انتشارات امیرکبیر در این باره میگوید: «بعد از چند ماه کیفرخواستی برای من آمد که آقای جعفری اموال دولت را حیف و میل کرده، کتابهای درسی را گران فروخته، و از این لاطائلات و برایم دادگاه تشکیل دادند. جلسات دادگاه ساعت یازده و نیم صبح شروع میشد، و ساعت ۱۲ تمام میشد. چیزی هم که در این به اصطلاح دادگاه مطرح نشد جریان حیف و میل بود. میدانید علیه هر کس که شکایتی شود اول از او بازپرسی میکنند، بعد میفرستند به دادگاه. با من این کارها را نکردند، صاف ما را بردند دادگاه. نه کارشناس آمد، نه حق انتخاب وکیل داشتم...»
امضای صلحنامه بدون رضایت
دادگاه جعفری برگزار شد و او را محکوم کردند اما این پایان ماجرا نبود. هرچند حکمی که در دادگاه علیه جعفری صادر شده بود مبتنی بر مصادره یک سوم اموال وی بود اما شرایط به گونهای پیش رفت که در عمل تمامی اموال جعفری مصادره شد.
وی در این مورد میگوید: «در هر صورت حکم صادر کردند که دو سوم اموال آقای جعفری به نفع جامعه مدرسین مصادره میشود. هنگامی که ما به چاپ کتابهای درسی اقدام کردیم قیمتها نسبت به سالهای قبل ۲۵ تا ۷۰ درصد ارزانتر شد. شش ماه هم مرا زیر حکم و در زندان نگه داشتند. تا آنکه یک روز مرا صدا کردند که دو سوم اموال شما را باید بدهیم به جامعه مدرسین. من هم هفت هشت ماه در زندان مانده بودم، جریان کودتای نوژه هم اتفاق افتاده بود، هر شب عدهای را میبردند اعدام میکردند. همه اینها اعصابم را خرد و خراب کرده بود. وقتی این را گفتند من دیگر چارهای نداشتم، یا باید قبول میکردم یا باید به زندان برمیگشتم. حکم را که صادر کردند به من ندادند. دو نفر روحانی آنجا بودند، گفتند اینها نماینده جامعه مدرسین هستند ما حکم شما را میدهیم به این آقایان. شما هم حالا نروید سر کارتان تا به حسابهای شما رسیدگی بکنیم. دو سه سال مرا همین طور بلاتکلیف نگه داشتند. ماهی ۳۰ هزار تومان هم به من از مال خودم خرجی میدادند! یک آقایی را هم از طرف جامعه مدرسین آوردند سرپرست امیرکبیر کردند. او هم وقتی دید اگر بابت یک سوم سهم خودم به امیرکبیر بروم آنجا برایش مشکلاتی درست خواهد شد. بنابراین انواع و اقسام اتهامات را به من وارد میکرد و ذهن مسوولان را مشوش میکرد تا من نتوانم به سر کارم بروم. جامعه مدرسین چون حکم را واهی دیدند از قبول اموال من خودداری کردند. در این حال و احوال یک روز گفتند بیا زندان اوین میخواهیم تکلیف شما را روشن کنیم. ماه رمضان بود. رفتم. وارد اتاق شدم دیدم عدهای نشستهاند، در این جا ماجرا به شکل داستان حسنک وزیر انجام گرفت که باید در تاریخ بیهقی مطالعه کنید...»
بعد از آنکه جامعه مدرسین حوزه علمیه اموال جعفری را نپذیرفت، کار وی با نام رییس وقت سازمان تبلیغات اسلامی گره خورد. جعفری میگوید: «اتهام من در این زمان اختلاس و از میان بردن بیتالمال در زمان ریاست بر شرکت کتابهای درسی بود. هم از این رو باید از وزارت آموزش و پرورش نظر خواسته میشد، بعد ماهها جوابی رسید به دادسرا با امضا زنده یاد محمدجواد باهنر وزیر وقت که در آن تاکید شده بود که نه در شرکت کتابهای درسی و نه توسط مدیرعامل آن عبدالرحیم جعفری خلافی صورت نگرفته است. گرچه که اگر چنین امری هم مدلل میشد ربطی به انتشارات امیرکبیر نداشت که موضوع همه گرفتاریها بود.»
جعفری مکالمهای بین خود و آیتالله محمدی گیلانی را نقل میکند: «ایشان گفت ذهن جوانهای مردم را با کتابهایی که منتشر کردی منحرف کردهای. پرسیدم کدام جوانها، همانها که انقلاب کردهاند، یا همانها که امروز در جبهههای جنگ برای دفاع از کشور جان میبازند.»
به گفته وی با همه استدلالهایی که میکند با اصرار آیتالله جنتی [رییس وقت سازمان تبلیغات اسلامی] باز هم داستان ادامه مییابد و سرانجام آن به تندترین و تراژیکترین لحظهها میرسد و آن هم زمانی است که فرمان میرسد که محمدرضا جعفری – تنها پسر عبدالرحیم جعفری – را احضار کنند. جعفری میگوید: «اینجا دیگر بیآنکه نگاهی به کاغذی بیندازم که در مقابلم نهاده شده بود آن را امضا کردم، دادستان گفته بود صلحنامه یک سوم اموال اوست.»
با این امضا دوران ترس و زندان جعفری پایان میگیرد و در پایان خرداد ۱۳۶۲، به موجب این صلحنامه، انتشارات امیرکبیر و همۀ زیرمجموعهها و وابستههایش، به طور کامل [نه یک سوم] مصادره و به سازمان تبلیغات اسلامی واگذار شد. صلحنامهای که جعفری بدون رضایت آن را امضا کرده بود.
او یک سال و نیم با ترس و نگرانی، در زمانی که فضای عمومی کشور هم به شدت حاد است، در انزوا مینشیند و هیچ کار نمیکند، به گفته خود «فقط گاهی از دور به گذر از کتابفروشیها میپرداختم و کتابهای امیرکبیر را همه جا میدیدم و دلم گرم میشد و چون نگاهم به آرم فروشگاه مرکزی میافتاد که نظم و نظافت همیشگی را نداشت دل خون میشدم.»
جعفری از یک سال و نیم پس از این صلحنامه، تلاش خود را در چارچوب مجراهای قانونی جمهوری اسلامی، برای بازپسگیری انتشارات و دم و دستگاه خویش، با جدیت تمام آغاز میکند و میتواند حکمهایی از به ترتیب آیتالله موسوی بجنوردی [رییس دادگاه عالی انقلاب وقت]، کمیسیون حقوق بشر اسلامی، قاضی ویژۀ رسیدگی به این پرونده در زمان ریاست هاشمی شاهرودی بر قوه قضائیه و نیز سه قاضی دیگر تحقیق مبنی بر غیرشرعی و غیرقانونی بودن تصاحب اموالش و لزوم بازگشت داراییها به خود را بگیرد؛ اما این حکمها هیچگاه صورت عملی به خود نگرفتند.
گفتگو با جعفری به نقل از خبر آنلاین
گفتوگو با عبدالرحیم جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر/ چاپ آثار بزرگان ادبیات مدرک جرم شد فرهنگ > ادبیات - جعفری میگفت که مادرم دستم را گرفت و برد چاپخانه علمی. آن روزها از اینکه ترک تحصیل کرده ام دل چرکین بود.با خودش فکر کرده بود ــ دیگران هم گفته بودند ــ در چاپخانه لااقل سواد از یادش نمی رود.
الهه خسروی یگانه: مصاحبهای که میخوانید در سال ۱۳۸۲ با عبدالرحیم جعفری، انجام شد. جعفری موسس و بنیانگذار انتشارات امیرکبیر و ناشر بخشی از مهمترین آثار ادبی و فرهنگی ایران در دهههای ۳۰ تا ۵۰ بود.
امروز ۱۱ مهرماه، عبدالرحیم جعفری پس از یک دوره بیماری درگذشت در حالی که هنوز منتظر بود انتشارات امیرکبیرش را به او پس دهند. انتشاراتی که میگفت مرده است و میخواهد زندهاش کند.
پیرمرد رفت، با حسرتهایش و چشمی که شاید هنوز نگران است:
«مادرم دستم را گرفت و برد چاپخانه علمی. آن روزها از اینکه ترک تحصیل کرده ام دل چرکین بود.با خودش فکر کرده بود ــ دیگران هم گفته بودند ــ در چاپخانه لااقل سواد از یادش نمی رود. من شدم پادوی چاپخانه علمی و همه چیز شروع شد.»
چه کسی فکر می کرد کودک سه ساله ای که از سقف بازارچه آویزان شده بود ــ فقط بخاطر شیطنت ــ روزی به یکی از بزرگترین ناشران خصوصی کشور مبدل می شود. «من از سن 12 سالگی در اثر گرفتاری های خانوادگی مجبور شدم ترک تحصیل کنم.» کلمات اگر چه ساده بر زبان می آیند اما گذر سخت این همه سال بر چهره پیرمرد خودنمایی می کند. کسی که از جایی زیر صفر آغاز کرده است. از جایی به نام فقر.
«شب و روز کار می کردم. از همان سال ها با بوی کتاب و چاپ و مرکب و روغن آشنا شدم. کتاب ها که چاپ می شد خودمان هم می خواندیم. "رستم نامه" ، "حسین کرد"، موسم چاپ کتاب های درسی که می شد ورق تا می کردیم یا پشت ماشین چاپ مطالب را می خواندیم و تصحیح می کردیم.»
و خواب ... خواب، لحظه ای ، دقیقه ای، آنقدر که چشم ها را روی هم بگذاری و همه چیز را فراموش کنی: «آن روزها خواب برایم کیمیا بود.در شبانه روز سه چهار ساعت بیشتر نمی خوابیدیم و همین هم از نظر صاحب کاریم، حاج آقا علمی زیادی بود.»
عشق خواندن از همین روزها به سراغش می آید. مادر کار خودش را کرده است و حالا پسر یک پا کتابخوان شده است: «آن روزها اول خیابان فردوسی یک کسی بود به نام حسین بریانی شبستری، که جزوه کتاب های پلیسی مثل شرلوک هلمز چاپ می کرد. هر هفته آن را می خریدیم و می خواندیم. آن وقت ها ناشران بیشتر کتاب های قدیمی چاپ می کردند. بازار دست علمی ها، حاج سید احمد اسماعیلیه، اقبال، شرکت صبح کتاب، احمد سعادت و چند نفر دیگر بود.»
جعفری از نسل اول کتابفروش ها حرف می زند که در تیمچه حاجب الدوله در بازار، طرف بازار کفاش ها، دالان کتابفروش ها را داشتند. کتاب های قدیمی را از بمبئی وارد می کردند و دست به دست منتشر می کردند: «بعد از آن ها نوبت به علمی و اسلامیه و مهدی زاده و چند نفر دیگر رسید که کتاب های درسی چاپ می کردند. نسل دوم، ما بودیم و این وسط کسانی هم بودند مثل عزت اله همایونفر که اول لاله زار کتابفروشی همایون را راه انداخت. اولین کتاب جمالزاده را او چاپ کرد. بعدها ورشکسته شد و ما جایش را گرفتیم. من و رمضانی ــ مدیر ابن سینا ــ وارد کار شدیم. رمضانی با مرحوم ملک الشعرای بهار کار می کرد و سابقه خیلی خوبی هم داشت. بعد از ما، کتابفروشی نیل آمد و بنگاه ترجمه و نشر کتاب به مدیریت احسان یارشاطر. انتشارات فرانکلین هم پس از این ها آمد که با مدیریت همایون صنعتی زاده سال 1332 شروع به کار کرد.»
ــ با این حساب آقای جعفری وقتی که شما انتشارات امیرکبیر را راه انداختید چرا اینقدر دنبال نویسندگان نوگرا بودید؟ آن هم زمانی که بازار دست همین کتاب های قدیمی و همیشگی بودید. با آن سرمایه اندکی که هنگام راه اندازی امیرکبیر داشتید از ورشکستگی نترسیدید؟
پیرمرد لبخند می زند. تصور آن روزها برایش لذت بخش است. هنوز هم از دوره آن سال ها احساس غرور می کند.این از رنگ صدای پیرمرد به خوبی مشخص است: «من از همان اول که شروع به کار کردم دلم می خواست دست به کارهای نو بزنم. دلم می خواست کتاب های خوبی چاپ کنم. دیگر از رستم نامه و حسین کرد شبستری خسته شده بودم. سرمایه ام کم بود اما به دنبال شهرت و افتخار بودم. دنبال کارهای نو و اینکه نویسنده ها و شاعر نو پیدا کنم. این کار را هم کردم. سراغ جوانترها رفتم و کتاب های شان را چاپ کردم. آدم هایی مثل سیمین بهبهانی، مینا اسدی، رهی معیری ... رهی معیری به چه سختی قبول کرد کتابش را چاپ کنم. آنقدر دنبالش دویدم، آنقدر جلوی خانه اش بست نشستم که خودش خسته شد. آن روزها انتشاراتی ها اصلا به فکر چاپ آثاری که توسط خانم ها نوشته می شد نبودند. فقط دیوان اشعار پروین اعتصامی بود که برادرش ابوالفتح اعتصامی آن را چاپ کرد. البته برادرش ناشر نبود ، فروشگاه ابزار داشت ولی کتاب را که چاپ کرد خیلی پرفروش شد. من یکی از اولین ناشرانی بودم که دیوان اشعار خانم هایی مثل فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی را منتشر کردم.»
خاطره این همه آدم که رفته اند روی شانه های عبدالرحیم جعفری سنگینی می کند. آدمهایی که آن روزها مثل خودش جوان بودند، با سری پر از آرزوهای بزرگ: «فریدون کار مرا به فروغ معرفی کرد. یک روز در مغازه نشسته بودم که دیدم فریدون همراه یک خانم از در آمدند تو. زن چهره محجوبی داشت. از همان اول فهمیدم که فروغ فرخزاد است. کتابش ــ اسیرــ را داد به من که منتشر کنم. طرح جلدش را دادم به آقای بهرامی که نقاشی یک مرغ در قفس را برای آن طرح زده بود. پرفروش شد، دیوار و عصیان را هم من چاپ کردم اما بدبختانه زمانی که می خواست "تولدی دیگر" را چاپ کند، من سخت درگیر چاپ کتاب های درسی بودم. آمد و گفت: "آقای جعفری این دفتر شعر جدید من است می خواهم چاپش کنید" ، گفتم : "از خدا هم بخواهم ولی سرم خیلی شلوغ است. می ترسم کتاب دیر آماده شود یا آن جور که دلت می خواهد، در نیاید من شرمنده ات شوم." روی این چیزها خیلی حساس بود. اینکه کتاب به موقع آماده شود و شکیل باشد. رفت و کتاب را به انتشارات مروارید داد. از معرفتش خیلی خوشم آمد. با اینکه می دانست گرفتارم ولی باز آمده بود سراغم. چون می دانست اگر بی خبر کتاب را به کس دیگری بدهد دلگیر می شوم.»
پیرمرد می گوید و می گوید و من حیرانم از مسافت این همه فاصله که بین این سال ها افتاده است. انگار پیرمرد از قرن دیگری است از جایی گمشده در زمان که حرف می زند و قصه می بافد.
ــ آقای جعفری این برای من خیلی عجیب است که شما دنبال مولف می دویده اید نه او دنبال شما. ما از وقتی که دست راست و چپ مان را شناخته ایم دیده ایم که مولف به ناشر التماس می کند کتابش را منتشر سازد. اما این داستانی که شما می گویید اصلا شباهتی به رسم و رسوم نشر در حال حاضر ندارد.
« آن روزها خانم مولف کم بود. در هر زمینه ای. من اسم آنها را از توی مجلات ادبی و روزنامه ها پیدا می کردم و می افتادم دنبال شان. رقابت وجود داشت و اگر دیر می جنبیدی یک ناشر دیگر طرف را روی هوا زده بود. حالا قاعده ــ به قول شما ــ فرق کرده. هشت هزار ناشر داریم که از میان شان 50 نفر فعالند و واقعا کار نشر می کنند. بقیه دنبال کاغذند.»
کتاب ها هر کدام امروز باعث افتخار جعفری است. حرف شان را که می زند رضایت از چهره اش می بارد: «صادق هدایت تا وقتی زنده بود اجازه چاپ کتاب هایش را نمی داد. وقتی که مرد کتابفروشی معرفت کتاب "سگ ولگرد" را در قطع جیبی با کیفیت بسیار بد منتشر کرد که مورد اعتراض خانواده هدایت واقع شد. من هم از فرصت استفاده کردم و همراه دکتر خانلری و بزرگ علوی به خانه پدری اش رفتیم و به هر نحوی بود که اجازه چاپ آثارش را از پدر هدایت ــ اعتضادالملک هدایت ــ گرفتیم. آن زمان من برای چاپ کتاب های هدایت 20 درصد حق التالیف به خانواده هدایت دادم که خیلی مبلغ زیادی بود. آن سال ها اصلا حق التالیف رسم نبود. ناشر نهایتا چند کتاب را به عنوان حق التالیف به نویسنده می داد. اما با این کار من حق التالیف رسم شد. صدای همه ناشرها در آمده بود. "چشم هایش" علوی را ما اولین بار ما چاپ کردیم. سه کتاب از آل احمد هم همان اوایل کار منتشر کردیم.ده سال طول کشید تا کتاب ها فروش رفتند. سانسور که آمد وضع کتاب ها بدتر شد.جلوی کتاب های آل احمد را گرفتند. خودش هم ممنوع القلم شد، تازه آن وقت مردم رفتند دنبال کتاب های آل احمد. اما چاپ آثار همه این آدمهایی که نام بردم مثل هدایت، فروغ، ساعدی، بعد از انقلاب به جای افتخار تبدیل شدند به جرم من.»
پرونده کاری عبدالرحیم جعفری پر از ابتکارات نو است. از چاپ آثار آدم های جوان و جویای نام گرفته تا طرح هایی که برای فروشگاه های امیرکبیر پیاده کرده است: «آقای جعفری این ایده ها را از کجا می گرفتید؟ الگوی خاصی داشتید یا کاملا از روی حس و غریزه دست به این ابتکارات می زدید؟»
پیرمرد می خندد: «نه خانم چه الگویی. اولا من دنبال شهرت بودم چون زندگیم با فقر شروع شد مدام دلم می خواست از این فقر و حقارت خلاص شوم. اما خب ... نه یک الگو داشتم. الگوی من سینما بود. می دانید! عاشقش بودم. از همان زمان کارگری آخر هفته از این سینما به آن سینما راه می افتادم و سینما بود. از سینما خیلی چیزها یاد گرفتم. مواردی که بعدها در نشر به کارم آمد. نوگرایی را از سینما یاد گرفتم. جدای از این همیشه سراغ کتاب های فرنگی هم می رفتم. چند کتابفروشی در خیابان نادری بود که کتاب های خارجی می آورد. می رفتم کتاب ها را نگاه می کردم و کلی ایده می گرفتم. فرهنگ معین حاصل همین کتاب ها بود. یک روز در یکی از این کتابفروشی ها چشمم به فرهنگ لاروس خورد. دلم خواست که ما هم چیزی مثل این فرهنگ لاروس داشته باشیم. دکتر معین را معرفی کردند و ما بعد از ده سال فرهنگ معین را منتشر کردیم.اول قرار بود در دو جلد چاپ شود ولی بعدها به ده جلد رسید.»
باقی حکایت اما چندان خوش نیست. از زمانی که جعفری شرکت چاپ کتاب های درسی را راه اندازی می کند تا کتاب ها به وقت دست مردم برسد کینه ورزی ها شروع می شود. خودش میگفت کینه ورزی های خانواده ای که سال ها پیش او را به دامادی قبول کرده بودند اما چشم دیدن موفقیت های او را نداشتند کار دستش میدهد. سرانجام درخت کینه این خانواده ثمر می دهد، عبدالرحیم جعفری از مدیریت امیرکبیر کنار می رود. از آن سال ها تا به امروز عبدالرحیم جعفری به دنبال این است که دوباره امیرکبیر را پس بگیرد. پیرمرد اما خسته نشده. هنوز در حال پیگیری است. در چهره اش خستگی هست اما ناامیدی نه. می پرسم: "اگر باز گردید چه برنامه هایی برای امیرکبیر دارید؟
نگاهش رنگی از آرزو می گیرد:
«انتشارات امیرکبیر مرده، می خواهم زنده اش كنم.»





برچسبها: عبدالرحیم جعفری, صادق هدايت, فرح پهلوی, اسماعیل رائین
