محمود بصیری |

|
نام اصلی |
محمود بصیری
|
زمینه فعالیت |
کمدی
|
تولد |
۱۳۲۶ شهرستان انار
|
سالهای فعالیت |
۱۳۴۸ - حال
|
|
محمود بصیری ، (زاده ۱۳۲۶ در شهرستان انار) بازیگرسینما و تلویزیون ایرانی است.
زندگینامه
بصیری در سال ۱۳۲۶ در شهرستان انار از توابع استان کرمان به دنیا آمد. نخستین کار او در تئاتر، بازی در نمایش «ترن شیکاگو» در سال ۱۳۴۳ در شهر تبریز بود. او فعالیت در سینما را از سال ۱۳۴۲ با نفش کوتاهی در فیلم «زنها فرشته اند» به کارگردانی «اسماعیل پورسعید» آغاز کرد و سپس فعالیت هنری اش را به عنوان بدلکار در برخی فیلمهای دیگر ادامه داد، از جمله در اثری از آرامائیس آقامالیان با نام «سه فراری». او در این باره می گوید:
«حرفه اصلی من مکانیکی بود و از طریق ارتباطاتی که در این حرفه به وجود میآید با حاج حسین گیل آشنا شدم. آن زمان یکی از کارگردانهای سینما از حاج حسین خواسته بود برای نقشی، به اصطلاح خودشان یک «بچه پر رو» به او معرفی کند. حاج حسین هم من را معرفی کرد. آن موقع من ۱۶ سال بیشتر نداشتم اما آن نقش را در کافه جوری بازی کردم که همه انگشت به دهان ماندند. اسم فیلم «زنها فرشتهاند» بود. البته صحنه بازی من را آن موقع وزارت فرهنگ و هنر از فیلم بیرون آورد چون عقیده داشتند جنبه بدآموزی دارد! من تا قبل از آن سابقه بازی در نقش سیاهی لشکر را داشتم اما این اولین نقش جدی من بود. من کارهای بدلکاری هم انجام میدادم و در خیلی از صحنههای ماشین سواری جای هنرپیشههایی چون بیکایمانوردی و سعید راد و مرجان و ... پشت فرمان مینشستم. در واقع هر وقت قرار بود در فیلمی ماشین چپ کنند، سراغ من میآمدند.»
شباهت به احمدینژاد و ممنوع الفعالیت شدن
پس از ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، و به دلیل شباهت ظاهریاش به وی، محمود بصیری دیگر فرصت فعالیت در تلویزیون و سینما را نیافت. این مسئله در دیدار برخی هنرمندان با احمدینژاد در مرداد ۱۳۹۱ مطرح شد و درخواست شد مشکل او حل شود.
خدا را شکر شبیه بن لادن نشدم!/ حرفهای محمود بصیری درباره ممنوعالکار شدن، یارانهها، آلزایمر و...
محمود بصیری بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون که مدت زیادی است کار نمی کند، در گفتگویی مفصل ضمن بازخوانی شایعه ممنوع الکار شدنش به دستور رییس جمهور و به واقعیت پیوستن این شایعات، در مورد برخی مشکلات پیش آمده برایش و همچنین برخی مشکلات روز کشور اظهارات جالبی داشته. او گفته که به شخص رییس جمهور گفته یکساعت وقت می خواهد و رییس جمهور پذیرفته اما هنوز که هنوز است، خبری از ملاقات نشده است. گزیده ای از این گفتگو که با ویژه نامه نوروزی خط خطی انجام شده را در ادامه می خوانید:
- ببینید آدم توقع دارد وقتی خبرنگاری زنگ می زند و سوالی می کند، جواب دقیقی که می شنود را بازتاب بدهد نه که برود فردایش توی روزنامه بنویسد که محمود بصیری گفته رییس جمهور مرا 8 سال خانه نشین کرده است در صورتی که من اصلا این حرف ها را نزدم.
- چند وقت قبل هنرمندها به خاطر کمک به زلزله زده ها جمع شدند و آقای احمدی نژاد هم آمد. ولی من بازهم حرفی نزدم تا اینکه مجری که محمد سلوکی بود به آقای احمدی نژاد گفت که امروز محمود بصیری هم اینجاست و من بلند شدم و دستی تکان داد. محمد سلوکی پرسید آقای احمد نژاد حقیقت داره که شما به محمود بصیری یک خانه دو طبقه، ماهی دو میلیون حقوق و یک ماشین صفر هدیه دادید؟ من این حرفها را برای اولین بار بود می شنیدم. انتهای برنامه آقای احمدی نژاد به من گفت مشکلاتت را بگو. من هم گفتم فقط می خواهم یکساعت حضوری با شما صحبت کنم که آنهم چند ماه است گذشته و خبری نشده، همین...
- من نه حقه بازی بلدم نه کلک اندازی، زلزله بم هم که شد خودم شخصا رفتم برای کمک و به کسی هم حرفی نزدم و دنبال تبلیغات نبودم برای خودم. این خبرنگار ها که از خودشان حرف بی معنی می زنند چوب زیر دیگ می کنند. نمی شود بهشان گفت خبرنگار.
- من برای آن کسی که ممنوع الکارم کرده دعا می خونم چون اصلا دلم نمی خواست توی این کارهای افتضاحی که الان می بینم حضور داشته باشم.
- ببینید یک شایعه مسخره ای توسط تلویزیون های ماهواره ای زده شد، و الکی الکی جلوی کار من گرفته شد. من در این مدت با هیچ جایی مصاحبه نداشتم و هیچ حرفی از طرف من زده نشد اما نمی دانم کی شایعه کرد به خاطر شباهت من به فلانی من ممنوع الکارم. مشکلی هم که هست این است که نمی آیند رسما بگویند ممنوع الکارم اما از برخوردهایی که می شود خودت می فهمی. یهو می بینی آدم هایی که هر روز زنگ می زدند دیگر تماسی نمی گیرند که کار پیشنهاد بدهند.
- این قضیه شباهت را من ندیدیم اما شنیدم پرویز کاردان در یک برنامه ماهواره ای چنین شایعه ای راه انداخته اما جالب است که آن شایعه مسخره را در داخل به واقعیت رساندند. الان خدا را شکر می کنم که شبیه بن لادن نشدم وگرنه معلوم نبود چه بلایی سر من بیاد.
به گزارش خبرآنلاین، بصیری در بخش های دیگر این گفتگو به سوالات متنوع اقتصادی - سیاسی پاسخ داده و نکته های جالبی را عنوان کرده که برخی از پاسخ هایش را در ادامه می خوانید:
- من نه کسی را دارم برایم غذا بپزد، نه چیز دیگر. من فقط قیمت جگر مرغ را می دانم آن هم چون می برم برای همه گربه های اطراف غذا می ریزم. قیمت جگر مرغ، 500 گرم، 3هزار تومان است...3 سال پیش من همین را می خریدم 500 تومان!
- من این صحبت احمدی نژاد رو که می گفت تو خانه ش سبزی می کارد، دیدم. اتفاقا به نظرم این خیلی کار خوبی است فقط اگر آن هزار متر زمینی را که گفته بودند به هر خانواده می دهند، بدهند، خوب می شود. و باعث می شود یکی گوشه ای درخت بکارد، یکی سبزی بکارد و ...
- قیمت دلار در دهه 70 را نمی دانم، اما سر آرایشگاه زیبا سکه 5هزار تومان بود و الان فکر کنم یک و نیم میلیون تومان است.
- من سیگاری که می خریدم 250 تومان بود، الان یک مغازه می دهد 1200 تومان، یکی دیگر 1100 تومان و یک مغازه هم منصف تر است و می دهد 1000 تومان. در یک جا سه قیمت متفاوت. برای این احساس می کنم، آمار و ارقامی که در کشور اعلام می شود، درست نیست. گرچه اصلا احتیاجی به آمار و ارقام نیست، همین که بروی توی مغازه خودت متوجه می شوی گران هست یا ...
- به نظر من هرچی الان گرفتاری و گرانی هست یکی اش برای همین یارانه هاست. مادری را دیدم که گریه می کرد آمده بود، جارو بخرد، می گفت «جارویی که 500 تومان بوده، شده 3500 تومان، مرده شور این یارانه ها را ببرند.»
- به نظرم الان آلزایمر رفته جای دیگر. الان وقتی مردم قیمت مواد غذایی را می شنوند، آلزایمر که هیچ آلفازمتر می گیرند.
محمود بصیری : شباهت با احمدی نپاد برای من آمد نداشت .
«محمود بصیری» برای ما بیشتر یادآور کارهای «مرضیه برومند» است و آنقدر در این جایگاه ماندگار شده که گاه فراموش میکنیم که او اولین مردی است که نقش زن را در سینمای ایران بازی کرده است.
کسی که قبل از «اکبر عبدی» در فیلم «خوابم میآد» به کارگردانی «رضا عطاران»، پیرزن سالخورده فیلم «دستفروش» بوده است. شایعه ممنوعالتصویر شدن او به دلیل شباهت ظاهریاش به «محمود احمدینژاد»، آتشی بود که دودش به چشم تنها کسی که رفته، اوست که بیجهت سالها خانهنشینش کرده بود.
حال نزدیک شدن به انتخابات ریاستجمهوری و همچنین حضور کوتاهش در سریال «آب پریا» بهانهای به دست داد تا پای درد دل او بنشینیم و حقیقت ماجرا را به دور از همه شایعهها از زبان خود او بشنویم.
محمود بصیری تلفن همراه ندارد، او معتقد است که همراهی از تلفن همراه ندیده است و انگار فقط وسیلهای است تا بیشتر از هم فاصله بگیریم. برای هماهنگی و همصحبتی با او مجبور شدم با منزلش تماس بگیرم. پیششماره آن نشان میداد در منطقهای از پایین شهر زندگی میکند.
گوشی را با هیجان برداشت، معلوم بود مدتهاست در انتظار یک تماس تلفنی از یک شماره ناآشناست که شاید خبر خوشی باشد از یک آشنا و برای دعوت شدن به یک کار جدید.
آقای بصیری، از خودتان بگویید. این روزها حالتان چطور است؟
خدا را شکر. زندگی است و میگذرد. البته چشمهایم مدتی است آب مروارید آورده و کمی مشکل بینایی پیدا کردهام و منتظرم تا عمل کنم.
برای عمل جراحی که مشکل مالی ندارید و قاعدتا بیمه هستید؟
متاسفانه خیلیها که چندان فعالیت خاصی هم در عرصه سینما و تلویزیون ندارند، از طرف خانه سینما بیمه شدهاند. اما به من فقط یک کارت دادند که بعد از مراجعه به بیمارستان متوجه شدم چندان اعتباری ندارد و شامل جراحی هم نمیشود و به همین دلیل کمی عمل چشمم به تعویق افتاده است.
فکر میکنم همین موردی که اشاره کردید، بهانه خوبی باشد تا با شما بیشتر آشنا شویم و قضاوت کنیم، بیمه هنرمندان تا چه اندازه شامل حالتان میشود؟ شما کارخود را در عالم هنر از چه سالی و از کجا شروع کردید؟
من کارم را از سال 46 با بدلکاری شروع کردم و اولین حضور جدی من، بازی در فیلم «پل» در سال 47بود. کاری از «خسرو پرویزی» با بازی «ناصر ملکمطیعی» و استاد «جمشید مشایخی» که هنوز هم این فیلم را بسیار دوست دارم. نمیدانم «پل ورسک» را از نزدیک دیدهاید یا نه. لوکیشن این فیلم، آنجا بود و خاطراتش هرگز از یاد من نمیرود. به نظر من پل ورسک میتواند مکان خوبی برای قصهها و فیلمها باشد.
بله. فیلم «پل» فیلم خوبی است و از کارهای نسبتا ماندگار قبل از انقلاب محسوب میشود. بازی خانم آفرین عبیسی هم در پل ماندگار است و موسیقی فوقالعادهای هم دارد. البته ما امسال هم یک فیلم در لوکیشن پل ورسک داشتیم که هنوز اکران نشده است.
این فیلمی را که میگویید، ندیدم چون اصلا به جشنواره دعوت نشدم. اما باید یک اشاره هم به فیلم «ترن» مرحوم امیر قویدل کنم که فیلم خیلی خوبی بود و عمده فیلمبرداریاش در ورسک بود.
قبل از انقلاب در فیلم مطرح دیگری حضور نداشتید؟
پل در حقیقت اولین فیلمی بود که من در شهرستان بازی کردم وگرنه در فیلمهای بسیار با ارزشی مثل «تنگسیر» و «سوتهدلان» هم حضور داشتم.
و بعد از انقلاب چطور کارتان را ادامه دادید؟
بعد از انقلاب در سینما با فیلم دستفروش که نقش یک پیرزن را بازی میکردم و گریم سنگینی داشتم، به کارم ادامه دادم. البته کسی مرا با آن گریم بینظیر استاد «عبدالله اسکندری» نمیشناخت. من با سریالهای مرضیه برومند و هزاردستان مرحوم حاتمی شناخته شدم. حضور من در «آرایشگاه زیبا» برایم شهرتی به همراه داشت که هنوز هم خیلیها مرا ارصلان صدا میکنند یا اگر از کنار «هتل مروارید» میدان هفت تیر رد شوند، فکر میکنند که من دربان آنجا هستم. در بقیه کارهای ایشان هم حضور داشتم اما کمتر از این دو کار دیده شدم.
میخواهم مستقیم و بیحاشیه سر اصل مطلب بروم و بپرسم این اتفاقاتی که در چند سال اخیر برای شما افتاده، چه بوده و از همه مهمتر تا چه اندازه واقعیت داشته است. آیا شما به دلیل شباهتی که به ریاستجمهوری داشتید، ممنوعکار بودید یا خیر؟
شاید شباهت به یک مقام مهم مثل رییسجمهور برای هرکسي میتوانست سبب خیر شود اما برای من آمد نداشت. در حقیقت هیچکس مرا ممنوعکار نکرده بود و هیچ حرفی هم از طرف هیچ مقامی به من زده نشد، اما متاسفانه مردم و بهخصوص همکاران خود من به گونهای به این مورد دامن زدند که خواهناخواه من خانهنشین شدم و تهیهکنندگان و کارگردانان ترجیح میدادند مرا کنار بگذارند و سری را که درد نمیکند، دستمال نبندند. مطبوعات هم نقش زیادی در این اتفاق داشتند و بهخصوص مطبوعات زرد و من چون اهل خواندن روزنامه و مجله نیستم، از خیلی شایعات هم دیر باخبر میشدم. حتی از طرف من نقلقولهایی میکردند که روحم از آن بیخبر بود.
من سوپراستار نبودم که بتوانم دنبالش را بگیرم یا شکایت کنم و همین موجب میشد هرکس هرچه میخواهد، بگوید و کمکم دیگر کسی سراغ من را برای کار نمیگرفت یا اگر قولی هم داده بود میرفت و پشت سرش را نگاه نمیکرد. . مثلا «کیانوش عیاری» برای فیلم «خانه پدری» با من تماس گرفته و پیشنهاد همکاری داده بود، اما بعدا فیلم را ساخت و سراغی هم از من نگرفت و از این موارد بسیار داشتم. در این بین، موردی که خیلی مرا متاثر کرد یک تئاتر بود نوشته «صادق چوبک» که 14سال پیش قرار بود به کارگردانی «محمود استاد محمد» و با بازی من روی صحنه برود و به دلایلی اجازه اجرای آن را ندادند اما دو سال پیش دوباره بحث آن پیش آمد اما مرا کنار گذاشته بودند. مثل اینکه به کارگردان گفته بودند، فلانی به خاطر شباهتش به آقای احمدینژاد بهتر است که نباشد، چون ممکن است در مضمون موجب سوءتفاهمهایی شود.
این مسائل و مشکلات فقط در زمینه کاری گریبانگیرتان شده بود، یا زندگی شخصی شما را هم تحتالشعاع قرار میداد؟
هیچ فرقی نمیکرد و متاسفانه همانقدر که روی کار من تاثیر گذاشته بود، روی زندگی خصوصیام هم تاثیر داشت. مثلا یکبار مریض بودم و به یک بیمارستان دولتی رفتم که میدیدم خیلی به بیمارها توجه نمیکنند، سراغ پرستاری رفتم و به وضعیت بیمارستان و رسیدگی به بیماران اعتراض کردم، این خانم پرستار در جواب گفت: «شما که آنقدر شبیه رییسجمهورهستید، بروید و از ایشان برای ما نیروی کمکی و امکانات بگیرید.» باور کنید اطرافیان آنقدر شوخی میکردند یا سوالهایی که اصلا معنی آن را نمیفهمیدم از من میپرسیدند که دیگر هیچجا نمیرفتم. میترسیدم حرفی بزنم یا حرکت ناخواستهای بکنم و واقعا ممنوعالتصویر شوم. من یک بازیگر کوچهبازاری هستم و این پیچیدگیها را ندارم. اما از خیلی بازیگرها، هنر بازیگری را بیشتر بلدم. باور کنید حتی در یک مراسم خاکسپاری یا عزاداری هم که شرکت میکردم، آزار میدیدم، تا آنجایی که ترجیح دادم در این مراسم هم شرکت نکنم و به همین دلیل تنها در خاکسپاری خانم «نیکو خردمند» شرکت کردم. باز هم تکرار میکنم، بیشترین شایعه و سخنپراکنی را از همکاران خودم میشنیدم. بیآنکه فکر کنند، دارند چه صدمهای به من میزنند.
شما شغل دیگری جز بازیگری هم دارید و آیا این بیکاری از نظر معیشتی مشکلی برایتان نداشت؟
من در واقع از اول مکانیک بودم و مکانیک خوبی هم هستم اما سالهاست که فقط شغل من بازیگری است و این مدت بیکار بودم اما خدا را شاکرم که کمک کرد تا زندگیام اداره شود. دوستان هم هوای مرا داشتند اما سختی زیادی کشیدم.
عدهای هم عقیده داشتند که شخص شما به این شایعات دامن میزدید و میخواستید خودتان را مطرح کنید و دلیل کمکاریتان هم بیماری بوده است.
این هم یکی از شایعاتی بود که من را ناراحت و متاسف کرد. من هرگز بیمار نبودم. یعنی ممکن است گاهی کسالتی داشتم که برای همه پیش میآید اما نه اینکه جلوی کارکردنم را بگیرد و حالا من یک سوال میپرسم، اینکه خودم بخواهم این شایعات را راه بیندازم، چه سودی برای من میتوانست داشته باشد؟
برای مثال، اینکه از طرف شما نوشتند که پیشنهاد بازی در نقش آقای احمدینژاد را به شما دادهاند هم صحت نداشت؟
چند سال پیش با من تماس گرفتند و گفتند از دفتر «محمدرضا شریفینیا» زنگ میزنند و ایشان میخواهند یک فیلم بسازند و من را هم دعوت کرده است. من هم استقبال کردم و به دفتر ایشان رفتم. دو آقای جوان بودند که نمیشناختم، اما شک هم نکردم. من خیلیها را نمیشناسم. آنها فیلمنامهای را به من دادند که هنوز هم دارم و در مورد طرحش هم گفتند که زندگی یک سیاستمدار است. بعد به من پیشنهاد دادند که یک کاپشن بپوشم و در آنجا متوجه جریان شدم و دفترشان را ترک کردم و ضمن اینکه متوجه شدم، شریفینیا هیچ اطلاعی از این موضوع نداشته است. یک تئاتر هم به من پیشنهاد دادند به نام «من کپی نیستم» که قبول نکردم. یکبار هم در رابطه به یک کار تبلیغاتی با من تماس گرفتند. ببینید، من اصولا آدم پیچیده و اهل سیاستي هم نیستم که به راحتی سر از این ماجراها دربیاورم. این اتفاقها فقط یک حسن داشت و اینکه فهمیدم مردم مرا دوست دارند و دلشان برای من تنگ شده و فراموشم نکردند. نمیخواهم مثل مرحوم «سعدی افشار» اول زمینگیر و بیمار شوم، بمیرم تا دیگران یادشان بیفتد که من وجود دارم.
از سعدی افشار گفتید، با او در ارتباط بودید و حالا که به تازگی از دنیا رفتهاند، صحبتی درباره ایشان دارید؟
بله. من ایشان را خوب میشناختم و همیشه به عنوان پیشکسوت به او احترام میگذاشتم و خیلیها عقیده دارند که من هم میتوانم در زمینه سیاهبازی و روحوضی موفق باشم. خودم هم میدانم که در این نوع تئاتر بیاستعداد نیستم. اما هرگز به خودم اجازه ندادم که شبیه به او روی صحنه بروم. یادم میآید، آن سالی که جشنواره کودک و نوجوان به جای اصفهان در همدان برگزار شد، از من و مرحوم سعدی افشار خواستند تا در این مراسم تئاتری اجرا کنیم و سیاه شویم. هر دو خوشحال بودیم و رفتیم. آنجا من پرسیدم که متن چیست و در جواب گفتند که متنی ندارید. یک کدو قلقلی زن هست و شما دو نفر هم میآیید و بداهه گویی میکنید. هرچه هم این مرحوم و هم من، هر دو در زمینه بداهه گویی تبحر داشتیم، اما حس کردم که دارد بهخصوص به سعدی افشار توهین میشود و به همین دلیل روی صحنه نرفتم، به او هم گفتم که نرود اما آنقدر نیاز به پول داشت، با وجودی که دلش شکسته بود، پذیرفت و کار هم البته مورد استقبال قرار گرفت.
از همکاری با مرضیه برومند بگویید و درباره همکاری اخیرتان.
خانم مرضیه برومند به گردن من خیلی حق دارند. برای من زحمت کشیدند و به من موقعیت دادند تا خودم را نشان دهم اما این را هم باید بگویم که من هم هرگز برای ایشان کم نگذاشتم. در مورد این همکاری اخیر هم که فقط در یک سکانس حضور داشتم و همکاری خاصی محسوب نمیشود. اما خوشحالم که به یاد من هم بودند. در سریال «آب پریا» از بازی خانم «هنگامه مفید» خیلی لذت بردم و خیلی متاسف شدم که این سریال در ایام نوروز که مردم یا در سفرند، یا میهمان دارند یا میهمانی هستند، پخش شد و اگر زمان پخش دیگری داشت حتما بهتر دیده میشد.
و از مرحوم «علی حاتمی» بگویید.
از علی خیلی خاطره دارم. او روی دیالوگها خیلی حساس بود اما به من میگفت که خودت باش و آن چیزی را که در دلت هست، بگو. من واقعا علی را دوست داشتم. یادم میآید که یک روز سر فیلمبرداری هزاردستان، گوشهای نشسته بود و فکر میکرد. از او پرسیدم که جریان چیست و جواب داد که ای کاش این «تراولینگ» بلندتر بود و کار ما را جلو میانداخت. من گفتم که خودم درستش میکنم. باور نکرد و فقط لبخند زد. رفتم و بعد از سه روز یک چرخ ریل ساخته بودم که «تراولینگ»ها را به هم وصل میکرد. علی باورش نمیشد و کلی ذوق کرد و کار من را به همه نشان میداد و میگفت باید این را به وزیر راه ترکیه نشان بدهیم. یاد علی حاتمی همیشه در دل من زنده خواهد بود.
مرحوم علی حاتمی اولین کسی بودند که من را به نوشتن ترغیب کردند. من هم احترام خاص و ویژهای برای ایشان قائلم. از بحث خارج شدم. در میان هنرمندان چه کسانی بیشتر جویای حال شما هستند؟
من چه در بین هنرمندان و چه مردم، دوستان خوب و بامعرفتی دارم اما در تمام سالهای زندگیام هیچکس به اندازه آقای داوود رشیدی و خانم عزیزشان احترام برومند به من محبت نکردند. این بانو حتی وقتی که بیمار میشدم، برایم غذا تهیه میکرد و میفرستاد.
در پایان، آخرین خاطره تاثیرگزاری که مایلید برای ما بگویید: اصلا چنین خاطرهای دارید؟
خیلی جالب است که به این نکته اشاره کردید. چون موردی بود که میخواستم حتما بگویم و داشت فراموشم میشد. چند وقت پیش از عید با من تماس گرفتند که از موسسهای به نام «محک» هستند. آنجا را نمیشناختم. توضیح دادند که موسسه خیریه کودکان سرطانی از یک سال تا 14 سال است. گفتم که در هر شرایطی حاضر به همکاری هستم. البته آنها همکاری خاصی از من نمیخواستند و فقط قرار بود که به عیادت این بچهها بروم اما خودم پیشنهاد دادم که میخواهم «سیاه» شوم و مثل حاجیفیروز لباس بپوشم. آنها هم پذیرفتند. 21اسفند، یکی از دوستانم که گریمور بود به خانه ما آمد و همانجا مرا سیاه کرد. محک هم لباس قرمزی برایم دوخته بود و من با همان شکل و شمایل حاجیفیروز به دیدن بچههای محک رفتم. در حالی که یکی از دوستانم دف میزد و یکی دیگر هم کمانچه. از لحظهای که وارد ساختمان چهارطبقه محک شدم، شروع کردم به خواندن و ادا درآوردن. (ارباب خودم سامبالی بلیکم، ارباب خودم سرت رو بالا کن). در حالی که کسی مرا به راحتی با آن چهره سیاه نمیشناخت. اما صدایم برایشان آشنا بود. قهقهههای کودک هفت سالهای که از گوشوارهاش فهمیدم دختر است و پسربچهای که مثل فردین در فیلم گنج قارون با میله سرمش، داش مشتی میرقصید و همخوانی بچههایی که از رنگپریدگی و چشمهای بیحالشان معلوم میشد کسالت دارند بهترین و باارزشترین خاطرهای است که در این مدت اخیر داشته و دارم و هنوز هم با یادآوری این خاطره احساس غرور میکنم که چند دقیقهای در شاد کردن این بچهها موثر بودم.
منبع: روزنامه بهار
روایت محمود بصیری از هنرپیشه معروفی که در خیابان به گریه افتاد
محمود بصیری تعریف میکند : روزی با یکی از بزرگان و مفاخر عرصه بازیگری سینما و تئاتر ایران همبازی بودم. صحنهای بود که در خیابان فیلمبرداری میشد. آدم جا افتادهای که از آنجا رد میشد جلو آمد و با این هنرپیشه بزرگ سلام و علیک کرد و پرسید حال شما خوبه؟ آن هنرپیشه هم جواب سلام او را داد و در مقام احواپرسی گفت شما چطورید؟ آن مرد جواب داد ما خوب نیستیم! و بعد ادامه داد این کارهای ضعیف چیست که شما در آنها بازی میکنید؟! اگر مشکل مالی دارید ما مردم هنوز نمردهایم. این کارها و این آثار نه در شان شماست و نه در شان مردم.
این هنرپیشه بعد از شنیدن این حرفها سرش را پایین انداخت، دستش را روی پیشانیاش گذاشت و آن را سایهبان چشمهایش کرد و زیر لب چند بار گفت بله بله حق با شماست؛ و من دیدم که اشکهای این هنرپیشه بزرگ قطره قطره روی کفشهایش میریخت...
فیلمشناسی
سینما
-
دارا و ندار (۱۳۷۸)
-
کمیته مجازات (۱۳۷۷)
-
شب روباه (۱۳۷۵)
-
فصل پنجم (۱۳۷۵)
-
روز دیدار (۱۳۷۴)
-
الو!الو! من جوجوام (۱۳۷۳)
-
حالا چه شود! (۱۳۷۳)
-
شریک زندگی (۱۳۷۳)
-
مهریه بیبی (۱۳۷۳)
-
پاییز بلند (۱۳۷۲)
-
چهارشنبه عزیز (۱۳۷۱)
-
خسوف (۱۳۷۱)
-
مجسمه (۱۳۷۱)
-
مجنون (۱۳۶۹)
-
دو سرنوشت (۱۳۶۸)
-
مادر (۱۳۶۸)
-
ارثیه (۱۳۶۷)
-
زرد قناری (۱۳۶۷)
-
گراند سینما (۱۳۶۷)
-
جمیل (۱۳۶۶)
-
دستفروش (اپیزود اول و دوم) (۱۳۶۵)
-
گلهای داوودی (۱۳۶۳)
-
دادشاه (۱۳۶۲)
-
از فریاد تا ترور (۱۳۵۹)
-
طلوع انفجار (۱۳۵۹)
-
ماجراهای علاءالدین و چراغ جادو (۱۳۵۷)
-
سوتهدلان (۱۳۵۶)
-
شارلوت به بازارچه میآید (۱۳۵۶)
-
مرثیه (۱۳۵۶)
-
خشم و خون (۱۳۵۳)
-
خروس (۱۳۵۲)
-
مردی در طوفان (۱۳۵۱)
-
پل (۱۳۵۰)
-
زنها فرشته اند (۱۳۴۲)
تلویزیون
سال | نام | سمت | کارگردان | توضیحات |
۱۳۸۷-۱۳۸۸
|
گلستان
|
بازیگر
|
سیدمحمد مختاری
|
پخش از مهرماه ۱۳۹۱ از شبکه قرآن و معارف
|
۱۳۸۴-۱۳۸۷
|
کلانتری ۹۹
|
بازیگر
|
سعید عالم زاده
|
به نمایش در نیامده است
|
۱۳۸۵
|
کتابفروشی هدهد
|
بازیگر
|
مرضیه برومند
|
|
۱۳۸۳
|
شبی از شبها
|
بازیگر
|
رضا کریمی
|
|
۱۳۸۲
|
بانکی ها
|
بازیگر
|
مهدی مظلومی
|
|
۱۳۸۱-۱۳۸۲
|
سرزمین رویاها
|
بازیگر
|
مسعود رشیدی حمید قدکچیان
|
|
۱۳۸۱
|
بدون شرح
|
بازیگر
|
مهدی مظلومی
|
|
۱۳۸۰-۱۳۸۱
|
سیب ترش
|
بازیگر
|
خسرو معصومی
|
|
۱۳۸۰
|
کارگاه شمسی و دستیارش مادام
|
بازیگر
|
مرضیه برومند
|
بازی در اپیزود «عشق پیری»
|
۱۳۸۰
|
مسافری از اعماق
|
بازیگر
|
حسین قناعت
|
برنامه کودک و نوجوان شبکه ۲
|
۱۳۷۹
|
خانه نیکو
|
بازیگر
|
مسعود کرامتی
|
برنامه کودک و نوجوان شبکه ۲
|
۱۳۷۸
|
ورثه آقای نیکبخت
|
بازیگر
|
مرضیه برومند
|
|
۱۳۷۸
|
خانه بخت
|
بازیگر
|
شاپور قریب
|
|
۱۳۷۸
|
حنانه
|
بازیگر
|
سیدحسین یعقوبی
|
|
۱۳۷۸
|
شب روباه
|
بازیگر
|
همایون اسعدیان
|
این مجموعه تلویزیونی، یک نسخه سینمایی هم دارد
|
۱۳۷۷-۱۳۷۸
|
پائیز بلند
|
بازیگر
|
منوچهر عسکری نسب
|
|
۱۳۷۷
|
هتل
|
بازیگر
|
مرضیه برومند
|
|
۱۳۷۶-۱۳۷۷
|
پسران عاقل
|
بازیگر
|
فریدون حسن پور
|
برنامه کودک و نوجوان شبکه ۲
|
۱۳۷۵-۱۳۷۶
|
تهران ۱۱- ۵۹۵ ج ۴۸
|
بازیگر
|
مرضیه برومند
|
بازی در اپیزود «سیگار ممنوع»
|
۱۳۷۵
|
برگ سبز
|
بازیگر
|
علی شوقیان
|
شبکه ۱
|
۱۳۷۴-۱۳۷۵
|
وکلای جوان
|
بازیگر مهمان
|
بهرام کاظمی
|
شبکه ۲
|
۱۳۷۳-۱۳۷۴
|
قصههای تابهتا
|
بازیگر
|
مرضیه برومند
|
پخش در سال ۱۳۷۵ در برنامه کودک و نوجوان شبکه ۲
|
۱۳۷۳
|
حکایتی و حکمتی
|
بازیگر
|
مجتبی یاسینی
|
شبکه ۳
|
۱۳۷۳
|
خانه در آتش
|
بازیگر
|
علی نقی لو
|
|
۱۳۷۲
|
جاده
|
بازیگر
|
حمید لبخنده
|
شبکه ۲
|
۱۳۷۲
|
روزها و حکمتها
|
بازیگر
|
بهرام شاهمحمدلو
|
شبکه ۱ کارگردان تلویزیونی: «ناهید محمدیان»
|
۱۳۷۰
|
روزهای برفی
|
بازیگر
|
مجید جوانمرد
|
|
۱۳۷۰
|
گل پامچال
|
بازیگر
|
محمدعلی طالبی
|
|
۱۳۶۹
|
آرایشگاه زیبا
|
بازیگر
|
مرضیه برومند
|
|
۱۳۵۸-۱۳۶۶
|
هزاردستان
|
بازیگر
|
علی حاتمی
|
|
۱۳۶۶
|
درخت دوستی
|
بازیگر
|
علی شوقیان سعید خاکسار
|
|
۱۳۶۴
|
حکایت مسافر گمنام
|
بازیگر
|
سید داود میرباقری
|
|








اين پيرزن فرتوت در اپيزود دوم فيلم دستفروش محسن مخلمباف، محمودبصيري است. بصيري ساعتها زير دست عبدالله اسكندري و چهار دستيارش نشست. او براي اين نقش، ۱۵هزارتومان دستمزد گرفت.
برچسبها:
محمود بصیری,
دكتر محمود احمدي نژاد,
رضا بیک ایمانوردی,
جمشيد مشايخي