و باز ادامه ماجرا :
35) مشروطیّت و دموکراسی (آزادی خواهی)، دو مار زهرآگین خوش خط و خال، که ما مردان ایران را گزیدند و فرزندان و زنان ما را بلعیدند!…، که در این اثر، از محمّدعلی شاه قاجار و مخالفین مشروطه، و به اصطلاح: مُستبدّان دورۀ مشروطیّت، سخت هواداری نموده و مشروطه خواهان را انسانهای فاسدی که آزادی را برای هرگونه شرارت و هرج ومرج و افسارگسیختگی، طلب میکرده اند، دانسته؛ و به توپ بستن مجلس و اعدام سران جنبش مشروطیّت توسط این پادشاه را اقدامی شجاعانه و بحقّ میداند و میگوید که چون قلم در دست مورّخان هوادار مشروطه و آزادی و هرزگی اخلاقی است، از این پادشاه چهره ای مَخوف و ستمگر ساخته اند… و در خاتمه بازهم بی ادبی کودکان امروز و بی هویّتی نوجوانان و انحرافات رفتاری جوانان و انحطاط اخلاقی زنان و دختران و اساساً مسخرگی و پوچی نسل جدید و در نهایت بی حسّی و بی غیرتی بزرگان جامعه و برخی مردان خانواده – همچون اشخاص مارگزیده و بی رمق - را ناشی از همین به اصطلاح “آزادی خواهی” یا “دموکراسی” حیوانی و ننگین میداند، که انگلستان و روسیّه آنرا در لباس مشروطیّت بر تن ایرانیان پوشانده اند…
36) المَضبوط مِن حََرَکاتِ أسماءِ الرّجال، به عربی، که بترتیب الفباء، اسامی رجال حدیث و تاریخ را ثبت نموده تا مردم آنها را صحیح بخوانند؛ مثلاً صحیح در تلفظ اسم شِمر ملعون را “شـَمِر” و در اسم خولی لعین (حامل رأس شریف امام حسین –ع) را “خـَوَلِیّ” ثبت نموده است و… حمیدرضا ظاهراً قصد داشته که این اثر را به آیت الله خوئی – در عِراق – اهداء کند…
37) موسیقی، مادّۀ مخدّر عصر جدید!، که با استناد به دلائل علمی و پزشکی و روانشناختی، ثابت میکند که موسیقی – هرچند آرام و لذت بخش باشد – سمّی مهلک است و تعادل سیستمهای خودکار عصبی سَمپاتیک (در قِبال طبیعت خارجی) و پاراسمپاتیک (در رابطه با امور داخلی بدن) را کلّاً بر هم میزند؛ زیرا موسیقی چیزی مصنوعی و غیر طبیعی است و هر چیز مصنوعی و غیر طبیعی، برای روان و بدن انسان، ضررآفرین است… او همچون دکتر ولف آدلِر و الکساندر فِلِمینگ و اینشتاین معتقد است که هراندازه موسیقی لذیذتر باشد، نفوذ آن در سلسلۀ اعصاب قویتر و خطرناکتر است… و برای همین، اغلب بیمارانی که تحت “موسیقی درمانی” واقع میشوند، پس از مدّتی که گمان میکنند معالجه شده اند، مبتلا به افسردگی و اختلالات روانی دیگری شده و گاه تمایل به خودکشی پیدا میکنند… بطور خلاصه، حمیدرضا پهلوی معتقد است که: موسیقی و آواز خوانی، از موادّ مخدّری چون سیگار و تریاک و هروئین نیز بمراتب خطرناکتر است، ولی چون خطر آن ملموس و قابل مشاهدۀ عینی نیست، اکثر انسانهای نا آگاه امروز، از آن غافلند…
38) مکاتباتی با پروفسور هشترودی، پیرامون ریاضیّات نِسبیّتی و فوائد و ثمرات آن،…
39) مکاتباتی با پروفسور عبد العلی گویا ( دکترای فیزیک از فرانسه) پیرامون تطابق احادیث و احکام مذهب شیعۀ اِثنا عَشریّه (12 امامی) با قوانین فیزیک و ریاضیّات نسبیّتی مُدِرن،…
40) مکاتباتی محرمانه به زبان ایتالیائی، با پاپ ژان پول دوّم – رهبر کاتولیکهای جهان – و نیز با دو شخص ایتالیائی نا معلوم، به نامهای اِدواردو آنیـِلـّی Edoardo Agnelliو لوکا گائتانی (Luca Gaetani) جهت اثبات اسلام آوردن لئوناردو داوینچی و شیعه شدن او،که اسامی این افراد در پشت و یا بالای برگه های بدست آمده، نوشته شده و به سؤالات مطرح شده توسّط ایشان، برای آشنائی بیشتر با شیعه و اسلام و C.C.S.نیز شخصاً پاسخ داده است…
از یکی از این مکتوبات، توسّط یکی از همکاران که بر زبان ایتالیائی تسلط کامل داشت، چنین فهمیده میشود که حمیدرضا پهلوی قصد داشته تا با شیعه نمودن فرزندان سرمایه دار کارخانه های اتومبیل سازی اروپا و آمریکا و ارتباط دادن ایشان با برخی جوانان نجیب زادۀ انگلستان، که مخفیانه شیعه شده بودند، پشتوانۀ مالی کلان و هنگفتی را برای توسعۀ جهانی مذهب شیعه، فراهم کند…
41) مکاتباتی محرمانه با مَلِک فـََیصَل بن عبد العزیز آل سعود، که پادشاه عربستان سَعودی در سالهای 1964 تا 1975 میلادی (1343-1354ش) بود. این نامه نگاریهای پی در پی و غیر علنی، تحت نظارت دو مرجع معروف ایران: آقایان گلپایگانی و شریعتمداری، و توسط حمیدرضا و به زبان عربی صورت میگرفت و آنطور که از جوابهای ملک فیصل بر می آید، حمیدرضا توانسته بوده ملک فیصل سعودی را آنچنان نسبت به وهّابیّت بدبین و متنفر ساخته و به مذهب شیعه علاقمند و متوجه سازد که این پادشاه وعده داده بود تا مذهب وهّابی را از دیار حجاز ریشه کن سازد و “مذهب اهل بیت پیامبر” را جایگزین آن کند… همچنین، حمیدرضا با کمک برادرش … شاه، او را راضی کرده بود تا برای اِحداث بارگاه مجلـّلی برای قبرستان بقیع مدینه – که قبور مطهر برخی امامان ما آنجاست – با دو مرجع تقلید مذکور شیعه همکاری کند… این اقدامات نافذ حمیدرضا میتوانست مکتب وهّابیّت را از بیخ و بن درعربستان نابود سازد، امّا سرانجام همین مکاتبات فاش شد و سر ملک فیصل سعودی را هم به باد داد… او قبل از احداث چنین بارگاهی و عملی کردن چنان وعده ای، به ضرب گلولۀ برادر زاده اش به قتل رسید…
- حمید رضا با دیگر رجال کشورهای عربی – از جمله اردن – نیز مکاتبات متفرّقه و پراکنده ای داشته، که هنوز من(=کابوک) آنها را منظم و دسته بندی نکرده ام…
42و43) مکاتباتی با مرحوم آیت الله خوئی، که این مرجع بزرگوار، در همین ماه قبل، در 17 مرداد همین سال(1371ش) به مرگ مشکوک در بیمارستان بغداد درگذشت و من (=کابوک) به جرأت احتمال میدهم که این مرجع تقلید بزرگ شیعه را مزدوران حزب بعث به دستور انگلیسیها به قتل رسانده باشند؛ زیرا حمید رضا پهلوی – که درست یک ماه قبل از وی (در 18 تیر 1371ش) به دسیسۀ انگلیسیها با ایجاد ایست ناگهانی قلبی توسط دارو، ترور شد – به من گفته بود که: ((بعد از وفات آیت الله بروجردی، عزم انجمن مخفی ما (C.C.S. – یا انجمن جهانی سازی شیعۀ دوازده امامی) بر آن قرار گرفت که محور اصلی این جریان را به آیت الله سیّد ابوالقاسم خویی – مرجع نجف – منتقل سازیم؛ زیرا اوّلاً وی دارای معلومات وسیع و جامعیّت علمی و اعلمیّت فقهی است و بیشترین مقلد را دارد و صدها مجتهد شاگرد وی بوده و هستند… و ثانیاً در سطح بین الملل، هم معروفتر و هم روشن بین تر و آگاه تر است و روابط خوب و حُسن اخلاق وی نزد همگان – حتی شیعیان زیدی و اسماعیلی و اهل سنت – زبانزد است… و من(=حمیدرضا) برخی از رجال اروپایی و آمریکایی این جریان را با او و برخی از شاگردان و علماء همکارش آشنا ساخته و ارتباط داده ام تا بکمک ایشان بتوان مکتب شیعه را جهانی ساخت؛ ولی تاکنون (یعنی تا زمان این گفتۀ حمید رضا پهلوی به کابوک: پیش از تیرماه 1371 ش/ 1992 م) جمع بسیاری از ایشان – و خصوصاً آنها که ایرانی و بیشتر در این امر دخیل بوده اند – در عِراق توسط عوامل رژیم بعث و این جانی که در رأس آنهاست (یعنی صدّام حسین) و عامل انگلستان است – بطور دسته جمعی – به قتل رسیده اند و یکی از نوجوانان نجیب زادۀ روچیلد انگلیس که برای من (=حمیدرضا) برگه هایی از کتاب بزرگ نیوتن (لومینِس اُشِن) را فرستاده، اسنادی نیز برای من ارسال داشته که در آنها سیاستمداران انگلستان به عُمّال و جاسوسان مخفی خود تأکید کرده اند که تا دهۀ 1990-1999م باید بقایای انجمن جهانی سازی تشیّع (C.C.S.= Covert Catenulate Shi’ism) اعمّ از رجال دینی و دانشگاهی مربوط به این جریان یا آگاه از آن، از تمام جهان – بویژه از عِراق و دیگر کشورهای خاورمیانه – ریشه کن شوند و دستور اکیدی در این رابطه به صدّام نوشته اند که باید حوزه های نجف و کربلا را کاملاً تعطیل و نابود سازد و صدّام در جواب این دستور به زبان انگلیسی نوشته است: “… تا “خوئی” و شاگردان ایرانی و عرب وی در این حوزه ها هستند، چنین امری امکان پذیر نیست و باید تدبیر دیگری اندیشیده شود…”؛ و من (=حمید رضا) آمادۀ چنین پیشامدهایی برای خود نیز هستم و فقط نگرانم که چنین حادثه ای برای آیت الله خوئی نیز – که امروز ستون این جریان مخفی جهانی است – اتفاق بیفتد و جان او و خانواده اش را تهدید کند و گذشته از اینها، این کار بزرگ جهانی بازهم ناتمام بماند… از داخل ایران هم دیگر هیچ امیدی به هوشیاری این جوانان خام که همواره دنبال بازی و هرزگی اند و مردم بی خبر و گرفتار در این “عصر بی خبری” ندارم… دیگر هیچ کس به ما کمک نمیکند… و آخرین تلاش من(=حمید رضا) این است که اسامی جمعی از علماء عراق – اعمّ از نجف و کربلا و کاظمین و… – را، که در این راستا و به حکم مزبور از طرف دولت انگلستان، توسّط عوامل مخفی صدّام پلید در عراق به قتل رسیده اند و بیش از نهصد و شصت نفرعالم شیعه – اعمّ از ایرانی و عراقی – هستند، از سال 1961 م – یعنی سال فوت آیت الله بروجردی در ایران – تا امسال که 1992م باشد (در عرض 31 سال) را جمع آوری کرده و هرچه زودتر در یمن آنرا به چاپ برسانم تا آبروی انگلستان را بر زمین بریزم و “شبکۀ جهانی سازی تشیّع” را به همۀ دنیا بشناسانم …)).
در یکی از مکاتبات حمیدرضا پهلوی با آیت الله خوئی، حمید رضا این نام عربی را برای کتاب خود – که با مرگ ناگهانی اش، موفق به چاپ آن در یمن نشد – برگزیده است: (( دِماءُ الذ َّبَاحَی المَرجانیَّةِ علـَی بَرَاثِنِ الکِلابِ البـِرطانِیَّّةِ – فی أسماءِ مَنِ استـُشهـِدَ مِنَ العلماءِ الرّبّانیّةِ فی مَناهِج الدّعوةِ العِلمیّةِ العالـَمیّةِ إلـَی مَحَجَّةِ الشـّیعةِ الإمامیّة)) (یعنی: خونهای سرخ رنگ و مرجانی – حسینی – قربانیان، بر چنگالهای سگهای انگلستان – در اسامی آن دسته از علماء ربّانی که شهید گشته اند در راستای دعوت علمی جهانی بسوی راه روشن مذهب شیعۀ دوازده امامی – توجّه: مرجان در اینجا کنایه از خون امام حسین –ع- و اشاره به آیۀ 22 سورۀ الرّحمن است؛ که در احادیث، لؤلؤ به امام حسن –ع- و مرجان به امام حسین –ع- تفسیر شده اند – اسکندر/ج) و آیت الله خوئی نیز در جواب، حمیدرضا را بسیار دعا کرده و فرموده است که: ((حاضرم هزینۀ چاپ آن را خودم بپردازم)). ولی نه حمیدرضا و نه آیت الله خوئی موفق به چاپ این کتاب ارزشمند نشده و جان خود را قبل از چاپ آن از دست دادند…
(*نگارندۀ سایت “اینشتین و اسلام” – اسکندر جهانگیری – گوید: متأسّفانه گویا کسی در عِراق و ایران از سرنوشت این کتاب عربی حمیدرضا پهلوی خبری ندارد و تنها چیزی که در اینترنت عربی به دست ما آمد، دو آدرس زیر است که فقط حدود 120 نفر از شهداء علماء شیعۀ عراق را معرّفی کرده اند، که البته برخی از مقتولین متعلـّق به سالهای پس از 1992 میلادی بوده و برخی نیز – همچون خاندان صدر - نیز هیچ نقشی در این برنامۀ جهانی نداشته و بیشتر بخاطر اهداف سیاسی خودشان به قتل رسیده اند:)
http://www.alnajafnews.net/najafnews/news.php?action=fullnews&id=1897
http://www.albarbaghy.com/vb/showthread.php?t=5886&page=4
44) مکاتباتی با پروفسور سیّد محمود حسابی، که قبل از زمان اختلاف و کدورت میان حمیدرضا پهلوی و دکتر حسابی بر سر جریان هواداری دکتر حسابی از دکتر مصدّق صورت پذیرفته است… و من(=کابوک) در اینجا باز وظیفۀ خود میدانم که برای هموطنان مسلمان ایران اسلامی و عزیزم فاش کنم که دکتر حسابی نیز چون عضو همین انجمن مخفی سی سی اس C.C.S (جهانی سازی تشیّع دوازده امامی) بوده و به شرف خودم سوگند میخورم که نام او را خود من(=کابوک) در اسناد حمیدرضا بارها مشاهده کرده ام، در بیمارستان ژنو سوئیس به دسیسۀ همین انگلیسیها – که تمام دنیا در چنگ ایشان است – به حیات ارزنده اش خاتمه داده شد؛ زیرا او نیز در همین هفته (هنگام نگارش این آخرین دفتر خاطرات) در 12 شهریور 1371 شمسی در آن دیار غریب، چراغ عمرش خاموش شد… یعنی درست یکماه پس از آیت الله خوئی و دوماه پس از حمیدرضا! آیا انسان خردمند میتواند باور کند که مرگ سه دانشمند ایرانی و مسلمان و شیعه و مرتبط باهم، اینگونه زنجیروار و پی در پی رخ بدهد؟!… من(=کابوک) باور نمی کنم و این را دانسته ام که اگرچه دکتر حسابی دهها سال بود که پس از جریان دکتر مصدّق، از انجمن سی سی اس C.C.S کناره گرفته بود، و ساکت و بی سر وصدا به امور علمی خود می پرداخت، ولی چون از این جریان بزرگ و مخفی جهانی ((چیزهایی میدانست که نمی باید می دانست!))، انگلیسی ها در جریان ترور و قتلهای زنجیره ای دانشمندان ایرانی در سال حاضر (1371ش) ترجیح دادند تا با قتل بی سروصدای دکتر حسابی، پس از حمیدرضا پهلوی و آیت الله خوئی، ریشه های این جریان جهانی را که دوباره مخفیانه درحال اوج گرفتن بود بخشکانند… امّا کور خوانده اند… من(=کابوک) به هر قیمتی که شده، این اسرار را فاش خواهم کرد؛ حتی اگر تروریست های انگلیس خود من را هم از سر راه بردارند…
[نگارندۀ سایت "اینشتین و اسلام" – اسکندر جهانگیری، مقیم کانادا – میگوید: متأسّفانه ظاهراً همین اتفاق برای خود استاد کابوک نیز رخ داده است؛ زیرا در اوّل آبان همین سال 1371 ش، یعنی دو ماه پس از درگذشت دکتر حسابی در ژنو، استاد کابوک نیز بر اثر یک بیماری ناشناس – که میگفتند سرطان خون بوده – درگذشت و در همان قطعۀ 76 بهشت زهرا(ع) (که قبر حمیدرضا نیز - چنانکه قبل از معرّفی آثار او گذشت - در آنجاست)، ردیف 75، شمارۀ 56، بخاک سپرده شده و روی قبرش عکسی از دوران جوانی او حجّاری شده است.
جا دارد که مسئولین محترم ایران اسلامی ما، در مورد این حوادث عجیب که زنجیره وار در سال 1371 شمسی/1992 میلادی، پی در پی رخ داده و ردّ پای تروریستهای وابسته به استعمار انگلیس – به گفتۀ کابوک – در آنها به چشم میخورد، تحقیقاتی وسیع و موشکافانه بعمل آورند و آنرا برای ما ایرانیان و بلکه جهانیان مشروحاً فاش سازند؛ زیرا ما هرچه یافته بودیم نوشتیم… با تشکر].
45) مکاتباتی با دانشمندان و شخصیّتهای جهان، به زبانهای روسی، آلمانی، انگلیسی، فرانسه و دیگر زبانها…، که فعلاً من (=کابوک) حال چندان مساعدی برای تنظیم و دسته بندی آنها ندارم و گذشته از این، شخص مورد اعتماد و آشنا به هریک از آن زبانها را هنوز نیافته ام، تا بفهمیم هریک در چه زمینه و با چه شخصیّتی صورت گرفته است…
46) منظومه های متفرّقه در گرامر و دستور زبان و آئین نگارش انگلیسی…، که جهت سهولت یادگیری شاگردان، احکام مشکل و پر از استثناء این زبان را در قالب اشعاری روان، بنظم درآورده؛ و جالب آنکه در هر منظومه، نِکات اخلاقی و دینی را نیز بنحوی گنجانده است… (نگارندۀ سایت گوید: چند نمونه از این اشعار، در فوق، قبل از ذکر آثار حمیدرضا، گذشت…/ ج).
47) نامُتـَناهی بودن ابعاد فیزیکی، که در این اثر،از راه ریاضی- فیزیکی ثابت نموده که ابعاد جسمانی که سابقاً فقط سه بُعد طول و عرض و ارتفاع یا عمق (x , y , z) تصوّر میشدند، و اخیراً فیزیکدانان نِسبیّتی، پی به بُعد چهارم و حتی ابعاد بالاتر – تا بُعد هشتم – نیز برده اند… محدود به همین چند بُعد نبوده و بلکه بی نِهایت هستند؛ زیرا موقعیّت ها و ملاحَظات یک جسم، بی نِهایت است… حمیدرضا گفته است: این نظریّه که ابعاد جسمانی، بی نهایت اند، اساساً از استاد فقید، اینشتاین بوده و حقیر(=حمیدرضا پهلوی) آنرا تشریح کردم تا بهتر قابل فهم باشد…
48) نظری منصفانه به تاریخ ایران اسلامی، حمیدرضا در این اثر، از پادشاهانی چون سلاطین صفویّه و قاجاریّه – به جز آقا محمّد خان قاجار، که او را فردی جانی و خونخوار دانسته – دفاع کرده و تمامی بدگویی های مورّخان را ناشی از “دسایس و وساوس انگلیسیان” دانسته تا جوانان ایرانی را نسبت به گذشتگان خود بدبین ساخته و برعکس، با قهرمان جلوه دادن برخی افراد خائن – یعنی پادشاهان ایران پیش از اسلام – که سبب عقب ماندگی ایران بوده اند، جوانان ما را به بی هویّتی و پوچی سوق دهند… حمیدرضا بهترین پادشاه ایران را “شاه عبّاس اوّل (کبیر) صفوی” معرّفی کرده و او را “نگین درخشان پادشاهان ایران” لقب داده… “شاه سلطان حسین صفوی” را “پادشاه دانشمند شهید” که بر چند زبان خارجی مسلط بوده، معرّفی کرده… (به توضیحات اثر شمارۀ 10:” برگهایی از لومینِس اُشِن”، مراجعه شود)…”فتحعلی شاه قاجار” را پادشاه دانش پرور و دانشمندی دانسته که حتی نوشته هایی در علوم فیزیک و ریاضی و هیأت و نجوم و جغرافیای آن زمان از خود این پادشاه و بخط وی بر جای مانده… و اساساً فتحعلیشاه را “عامل ورود علوم جدیدۀ اروپائیان به ایران” و انسانی لطیف و مهربان و دیندار معرّفی کرده و ازدست رفتن بخش وسیعی از آب و خاک ایران در عهد وی را “اجتناب ناپذیر” و ناشی از محاصره شدن در چنبرۀ قدرتهای بلا مُنازعی چون روسیّه و انگلستان و نبود سازمان ملل در آن دوران دانسته، که همین شکستها – به اضافۀ مرگ ناگهانی پسرش عبّاس میرزا – سبب بیماری و دق کردن فتحعلیشاه از شدّت غصّه و اندوه شده است…
همچنین ناصرالدّین شاه قاجار را “شاه شهید” لقب داده و او را “مُؤسّس سیستم نوین آکادمیک” – یعنی دانشگاه یا دارالفنون – در ایران و “عامل ورود سیستم آموزشی علوم جدیده و تسرّی فنون مُدرنیته به ایران” – از آنجمله: آموزش زبانهای خارجی مورد نیاز محصّلین؛ معماری و مهندسی مُدِرن؛ فیزیک، شیمی، پزشکی و داروشناسی جدید آن دوران – بکمک مرحوم امیر کبیر و فرهاد میرزا (مُعتمَدُ الدَّوله) – نوۀ فتحعلیشاه – و اعتضاد السّلطنه و اعتماد السّلطنه و… می داند و با ارائۀ شواهد و اسناد فراوانی، قتل امیر کبیر را همچون قتل خود ناصرالدّین شاه، دسیسۀ روسیّه و انگلستان و اجراء شده توسّط عوامل آنها – یعنی فرقۀ بابیّه، که میرزا رضا کرمانی نیز از ایشان بوده – میداند و ناصرالدّین شاه را نه تنها در جریان قتل امیرکبیر بیگناه میداند، بلکه ثابت میکند که در صدد انتقام و قِصاص قاتلین نیز برآمده، ولی تهدید شده و ناکام مانده است… او همچنین این سلطان را مردی سلیم النفس و رؤوف و مهربان و در عین حال با تدبیر و سختگیر نسبت به اشرار جامعه دانسته است…
در مورد وزراء دو عهد صفویّه و قاجاریّه، بازهم حمیدرضا از اکثر ایشان جانبداری نموده و آنها را مردانی با تدبیر و باسواد و خیرخواه برای مردم و قاطع و سرسخت در قِبال اشرار، دانسته و از باب مثال، حاجّ میرزا آقاسی (وفات: کربلا- 1265ق) را دانا به علوم روز و مفسّر قرآن و عالم به اخبار و ادب و فنون بلاغت و فصاحت – و فقط دارای یک عیب بزرگ و آن هم گرایش به تصوّف که آخِر عمر از آن هم توبه کرده – دانسته و میگوید که اگر حاجّ میرزا آقاسی نبود، سیستم مهندسی قنات کشی در ایران اجراء نمیشد و مناطق محروم، بی آب میماندند و روسها ایران را میگرفتند… و تمامی انتقادات دشمنان این وزیر خـَدُوم و خیراندیش را – که به قنات سازی و اسلحه سازی وی انتقادها کرده و او را تمسخر نموده اند؛ یا توطئۀ قتل مرحوم قائم مقام فراهانی را به او مُنتسِب ساخته اند – پاسخ گفته و آن نویسندگان را “مزدوران استعمار” لقب میدهد… همچنین تمامی حکایات مُضحِکی را که این نویسندگان مزدور به این شخصیّتها نسبت داده اند، جعلی و نادرست و برخِلاف شواهد و مدارک معتبر دانسته است… و جالب آنکه با وجود تقدیر از خدمات قاجاریّه به علم و فرهنگ و ادب ایران، حکومت صفویّه و بویژه شاه عبّاس را بهترین حکومت اسلامی ایران معرّفی میکند…
و در یک کلام، حمیدرضا پهلوی، در این اثر، میگوید که: انگلیسیها و روسها و قلم بدستان مزدورشان، در کتب تاریخ، خادمان به ایران و دیگر کشورهای جهان سوّم را برای جوانان ایشان خائن و منفور جلوه داده، و بعکس، خائنان ایشان را برای آنها خادم و قهرمان و مشهور نشان داده اند… و بعبارت دیگر، حمیدرضا کاری کرده که جوانان ایران به بزرگان گذشتۀ خود ازعهد ورود دین مبین اسلام به ایران – بجز معدودی از ایشان – افتخار کنند و احساس کنند که “هویّت درخشان اسلامی و ایرانی و شیعی” دارند…
49) نفس اَمّاره و چگونگی تسلط یافتن بر آن، که به من (=کابوک) گفت: آن را برای پسر و دختر خود نوشته ام (که هر دو بنحوی مشکوک در خارج از ایران کشته شده اند!! – جهانگیری) و در این اثر، با استناد به آیات و احادیث و حکایات، شیوۀ تسلط جوانان بر شهوت و غضب و هوسرانی و… را بیان کرده؛ به اضافۀ راهکارهای خاصّ خودش در این رابطه، که مبتنی بر حسابکشی و بازخواست و تنبیه خود است و تقریباً همان چیزیست که در احادیث شیعه بعنوان “محاسبۀ نفس” مطرح است… و در خاتمۀ این اثر، با استناد به احادیث، ثابت میکند که نفس اَمّاره (= امر کننده به بدی) و نفس لـَوّامه (= ملامت کننده = وجدان) هردو در برزخ و قیامت دارای چهره اند و دیده میشوند و احضار آنها نیز مثل احضار روح ممکن است؛ و بنابراین، قتل نفس اَمّاره – با ریاضت کشیدن مثل مرتاض ها – را حرام میداند، زیرا قتل یک جاندار – بدون دلیل – در مذهب شیعه حرام است…
50) نقوش طلسمات و راز تأثیر طلسم در نزدیک و دور، که در علوم غریبه آنرا نوشته و از طریق محاسبات ریاضی – فیزیکی، ثابت میکند که اینشتاین به راز تأثیر طلسم نیز پی برده و ثابت کرده که هر نوشته ای موجی دارد و چون طلسم، با تداخل هندسی چند نوشته در یکدیگر رسم میشود، لذا تراکم این امواج، ایجاد کانون در محلّ مورد نظر کرده و همگی امواج را به آن کانون ارسال میکند… حمیدرضا پهلوی در خاتمۀ این رسالۀ شگفت انگیز، شرحی بر تک تک اشکال رمزی نقش یا طلسم معروف حضرت علی(ع) یعنی “شـَرَف شمس” – که خواصّ شگفتی دارد – نوشته و سپس متذکـّر میشود و تأکید میکند که: “ستارۀ داوود” را یهودیان از دعاها و طلسمات کتب معتبرۀ ما شیعیان و در حقیقت از حضرت علی(ع) دزدیده اند و یهود از اطاعت حکم الهی این ستاره سر باز زده و نافرمانی آنرا کرده است… و توضیح میدهد که: نقش یا طلسم “ستارۀ داود” که حضرت داوود(ع) – پیامبر و پادشاه بنی اسرائیل – آنرا روی سپر جنگی خود نقش کرده بود و برای همین، به این نام معروف گشته، و سپس نقش مُهر سلطنتی یا خاتـَم انگشتری حضرت سلیمان(ع) پسر حضرت داود(ع) شده، در اصل همان “یَدِ بَیضاء” یا”دست راست نورانی و درخشان” حضرت موسی(ع) – که وقتی دست در گریبان فرو می بُرد و آنرا بیرون می آورد مثل ستاره ای میدرخشید – بوده و هرگاه “شش پر” رسم شود، سفیدی بند مُچ حضرت به اضافۀ پنج انگشت، و هرگاه “پنج پر” رسم شود نیز صحیح است و اشاره به پنج انگشت حضرت بدون سفیدی مچ اوست؛ و وجود چهار خطّ الف مانند در اواخر نقش شرف شمس، اشاره به انگشتان حضرت موسی(ع) در هنگام دعا و خواندن خدا به “اسم اعظم” او است – و برای همین است که شیخ کـَفعَمی، در کتاب “مِصباح” (=چراغ نورافشان) خود، این نقش را “صفت اسم اعظم خدا” لقب میدهد – و آن واو سرکج که تمام طلسم را پوشانده، اشاره به عصای بلند و سرکج حضرت موسی(ع) است که آب رود نیل را به اشارۀ آن شکافت و معجزات دیگری نیز از آن روایت شده است…
پس از شرح تمامی جزئیّات این طلسم، حمیدرضا بیان میدارد که نیوتون، فیزیکدان و ریاضیدان معروف، در رسالۀ مختصر خود که آنرا به زبان انگلیسی قدیم، در تأیید و تبلیغ مذهب شیعۀ دوازده امامی نوشته… شرحی مفصّل بر اسرار ریاضی شکل وِفقی ریاضی و عددی طلسم ستارۀ شش پر داود(ع) ارائه داده… که حمیدرضا فرمول های ریاضی وِفقی آن را تشریح کرده و میگوید: نیوتون این را از فیثاغورثیان دریافته بود که آنها از این شکل، قـَداسَتِ “دوازده موجود مقدّس” (=12 امام شیعه – ع) را که سرچشمه گرفته از “پنج نور مقدّس”(= پنج تن آل عبا – ع) هستند استخراج کرده بودند؛ به این توضیح مختصر که: اعداد ((یک تا دوازده))، بطرز عجیبی خانه های دوازده گانۀ این ستارۀ تجزیه شده و وِفقی شده را پر میکنند: جمع اعداد ((خانه های پنجگانۀ)) اضلاع مثلث رو به پائین،هر کدام، برابر با عدد چهل است، که در ادیان الهی،”عدد کمال” است و چون مرد نیز به 40 سالگی برسد، یک مرد کامل است؛ و چون مثلث اصلی رو به پائین است، نماد این “دین کامل” است که از خداوند بر بندگان خواهد آمد:
10+5+8+6+11=40 ^ 11+6+7+4+12=40 ^ 12+4+9+5+10=40
و جمع اعداد ((خانه های پنجگانۀ)) اضلاع مثلث رو به بالا، هر کدام، برابر با عدد بیست و پنج است، که نزد فیثاغورثیان “عدد عشق” و “عدد بَیعَت” یا “دست دادن عاشقانه و صادقانه” است؛ زیرا دست هر کدام از طرفین، “پنج انگشت” دارد – و منظور حضرت موسی(ع) نیز از نشان دادن دست راست خود، این است که همه باید با دست راست خود با دوازده امام بیعت کنید و به آنها وفادار باشید – و نیز هر انسانی دارای “پنج عضو اصلی ظاهری” است (دو دست + دو پا + یک صورت)؛ و “پنج به توان دو” میشود “بیست و پنج” و برای همین است که انسانهای عاشق با دیدن عدد 25 یا لفظ استخراجی آن(؟)، احساس میکنند آنرا دوست دارند و از دیدن یا شنیدن آن لذت میبرند؛ و چون مثلث اصلی رو به بالاست، انسان برای رسیدن به خدا باید با این ((دوازده موجود مقدّس)) بیعت کند و از ایشان اطاعت نماید و به ایشان عشق ورزد، تا بخدا نزدیک شود:
1+8+5+9+2=25 ^ 2+9+4+7+3=25 ^ 3+7+6+8+1=25
به این پیشگویی که: در دین ماقبل قیامت (اسلام) و ظهور آخرین فرستادۀ خدا و منجی بشریّت (حضرت مهدی – عج)، مردم شش گوشۀ جغرافیایی جهان (مطابق شش پر ستاره) تسلیم امر این دوازده موجود مقدّس الهی (12 امام) خواهند شد و پرتو درخشش این دین همۀ شش جهت گیتی را فرا میگیرد… و این است که در روایات علائم ظهور شیعه، میخوانیم که: نزد حضرت مَهدی(عج) خاتم انگشتری حضرت سلیمان(ع) نیز هست؛ تا چون یهودیان آنرا شناخته و آثارش را مشاهده کنند، ایمان بیاورند.
پس حضرت موسی(ع) با نشان دادن دست نورانی (ید بَیضاء) خود و حضرت داوود(ع) با نقش سپر خود و حضرت سلیمان(ع) با نقش مُهر و خاتم خود، که جملگی به شکل همین ستاره بوده، به بنی اسرائیل (قوم یهود) چنین دستور داده اند که: ((“بیعت کنید و اطاعت نمایید و عشق بورزید” به “دین کامل” پیامبر آخِرالزّمان(ص) که “دوازده امام و پیشوا” دارد و “دوازدهمین” آنها (حضرت مهدی-عج) “شش گوشۀ” جهان را به نور الهی خود، همچون نور دست موسی(ع) روشن خواهد ساخت و همچون داوود(ع) با دشمنان و کافِران و ستمگران خواهد جنگید و حکومت او بر کلّ جهان همچون سلیمان(ع) خواهد بود بر ممالک زمان خود))؛ و حمیدرضا این را “شِعار ستارۀ داود(ع)” معرّفی میکند، که یهود از آن تخلـّف کرده؛ وگرنه امروز همگی یهودیان جهان به حکم ریاضی همین ستاره، اسلام را پذیرفته و شیعه شده بودند…
و در پایان میگوید که یهودیان در خود “تورات” و “تـَلمود”(کتاب شریعت یهود) آمدن اسلام و “دوازده امام” را با اسامی کامل ایشان – به عِبری – خوانده بوده و میدانستند؛ و لی برای جاه و مقام دنیوی خود، آثار خود را نیز تحریف کرده اند… سپس مدارکی از کتب عِبری یهود، دالّ بر حقانیّت اسلام و شیعۀ دوازده امامی و واجب بودن ایمان آوردن به این دین و روگردانی از سایر ادیان، آورده و توضیح و تفسیر ارائه میدهد…
51و52) وَحیانی بودن بیان عربیّت – زبان عربی مادر تمام زبانهای جهان، و به انگلیسی:Arabic, The Maternal Matrix of All World’s Languages (=عربی، رَحِم مادری همگی زبانهای جهان)، که در این دو رساله در صدد اثبات این تئوری زبانشناسی است که: چون همواره ریشه های لغات (واژگان) و قواعد نحوی(گرامر، دستور زبان) تمامی زبانهای جهان، در زبان عربی بطرزی مشابه بچشم میخورد؛ چه در زبانهای اروپایی و چه حتی در زبانهای شرق دور – مثل چینی و ژاپنی – پس نتیجه میگیریم که زبان عربی عتیق و کهن، مادر تمامی زبانهای جهان بوده است و بررسیهای جغرافیائی برخی زبانشناسان نیز این را تأیید میکند که منشأ تمدّن بشری و زبانهای بشر، دلتای رود نیل مصر بوده که نژاد عرب به آنجا منتهی میشود ؛ و هنگامی که نسل اوّل بشر بر اثر نافرمانی خدا در طوفان نوح(ع) نابود شدند، نسل دوّم بشر از حضرت نوح و اولاد او در جهان پراکنده شدند و تمدّن و علم و زبان را از جانب خدا، به هر ناحیۀ جغرافیائی بردند؛ و بیشتر پیامبران الهی مربوط به همین سرزمین (دلتای نیل و مصر و مدیترانه) و اطراف آن بوده اند؛ لذا ریشۀ اصلی زبانها، پیامبرانند؛ و گرنه بشر بَدوی بیسواد چگونه میتوانسته این اندازه قواعد پیچیده و منظم در هر زبانی قرار دهد؟… و چون در احادیث معتبر شیعه آمده که “وحی خدا به زبان عربی بر هر پیامبر فرود می آمده و سپس تبدیل به زبان قوم او میشده تا قابل فهم برای آنها باشد” بنابراین، همین امور سبب شد که ریشه های فراوانی از زبان و گرامر عربی در تمامی زبانها و لغات جهان هنوز مشاهده شوند؛ حال آنکه زبان سانسکریت و امثال آن – که بسیاری گمان میکنند زبان مادر بوده – دامنۀ نفوذ خیلی محدودتری در زبانهای جهان دارد و این را کسی میفهمد که مانند بنده(=حمید رضا) هر دو زبان را در حدّ کمال خوانده باشد و با زبانهای دیگر نیز بخوبی آشنا باشد… – سپس واژه ها و قواعد فراوانی را از زبانهای مختلف آورده و ضعف و محدودیّت نفوذ سانسکریت در قِبال عربی را عملاً اثبات میکند و در آخِر رساله بعد از بیاناتی مینویسد: – ولی مشکل زبانشناسان ما یکی از این دو چیز است و یا هر دوی آنها: 1- بی دینی و دشمنی با اسلام و زبان مقدّس عربی و ترس از جهانی شدن آئین درخشان اسلام و قرآن کریم؛ 2- بی سوادی و بی اطّلاعی از قواعد پیچیده و گستردۀ نحو و لغت عربی، که کسب مهارت در آن، محتاج حدّ اقلّ چهل سال مطالعه در کتب علم نحو و لغت عرب است و هرگز کسی در این دوره – آنهم با این مرض عمومی “بی حالی” و “افسردگی” – چنین عمری صرف آموختن فنی و حرفه ای زبان عربی نمی کند… و به فرمودۀ امیر مؤمنان علی(ع): “مردم دشمن آن چیزهایی هستند که نسبت به آنها جهل و نادانی دارند”… و اگر خدا عمری به اینجانب(=حمیدرضا) بدهد، زبان عربی را زبان بَینَ المِلـَلی دنیا خواهم ساخت و ریشۀ زبان ضعیف و پر از استثناء انگلیسی را خواهم زد…”. حمید رضا پهلوی، همچنین در این اثر اثبات میکند که منظم ترین و محکم ترین و وسیع ترین و دقیق ترین و ظریف ترین دستور زبان در دنیا، متعلـّق به زبان فصیح و بلیغ عربی است… و فرهنگستان زبان فارسی را به خیانت به نسلهای جوان ایران متهم ساخته، و میگوید: … اینها میخواهند کاری کنند که تا ده سال دیگر، هیچ کس نتواند حتی یک سطر از بوستان و گلستان سعدی و امثال آن از کتب ایرانی آراسته به عربی را بخواند و یقین دارم که هدف ایشان حذف قرآن کریم و اساس دین اسلام از ایران است… ولی به قول شاعر:
چراغی را که ایزد بَر فروزد
هرآنکس پُف کند، ریشش بسوزد!!
53) وصیّت نامه ای برای فرزندان آیندۀ جنبش فِراترنالیسم یا برادری شیعی و اسلامی ما، که آن در اصل، وصیّتنامۀ حمیدرضا پهلوی است به یکی از برادرزادگانش … که در رأس هیئتی از جوانان و نوجوانان خارج از ایران، از او سؤالاتی در مورد جنبش مذهبی و سنـّت گرای فراترنالیسم شیعیان ترکیّه بعمل آورده و از عموی خود (حمید رضا) خواهش کرده بود که دست از فعّالیّت ((انجمن جهانی سازی تشیّع)) بردارد تا مبادا خطری متوجّه او شود… این یکی از تکان دهنده ترین نوشته های زیبا و فصیح و بلیغ حمیدرضا و از آخِرین مکتوبات اوست، که تنها اندکی از آن را من(=کابوک) در اینجا نقل میکنم:
- بخشی از نامۀ پر سوز و گداز این برادرزاده: ((… عموی عزیزم … من شما را دیر شناختم و هنگامی شناختم که دیگر نمیدانم اکنون چند کوه و چند دریا میان من و شما فاصله افکنده است… من را ببخشید که قدر شما را ندانستم و شایعات زشت برخی از نا اهلان فامیل در مورد شما را باور کرده بودم و از شما دوری میکردم… اگر اکنون در ایران بودم همۀ اوقاتم را در کنار شما سپری میکردم و تا زنده بودم از شما جدا نمی شدم، تا به قول شما بفهمم معنای انسانیّت چیست و از شما چیزهایی یاد بگیرم که هیچ کس آنها را به اندازۀ شما نمیداند… افسوس میخورم که ما آدمها همیشه در غفلت و بی خبری هستیم و وقتی واقعیّتها را می فهمیم که دیگر خیلی دیر شده است…)).
حمید رضا پاسخی نوشته که به اندازۀ یک رساله است و آنرا “وصیّتنامۀ” خود قرار داده، که من(=کابوک) در اینجا فقط سطوری چند از آنرا نقل میکنم:
((… خدمت برادرزادۀ عزیزم… من همواره با حسرت و اندوه در شما نوجوانان فامیل می نگریستم و برای بیداری شما دعا میکردم… چگونه از من میخواهی که این برنامه (جهانی سازی مکتب شیعه) را با این همه خونها که در راه آن ریخته شده رها کنم؟! … آیا نه اینست که شیعه همواره در طول تاریخ، مصیبت دیده و بیش از سایر فِرَق اسلامی، شهید داده است؟!… در جایی که امامان معصوم و مظلوم ما را یک یک به شمشیر یا به زهر کشته اند و آن همه مصیبتها را به سر سَروَر آزادمردان امام حسین(ع) و زنان و اطفال بی گناه اهل بیت پیامبر(ص) وارد آورده اند، و اینهمه امامزادگان و اولاد ایشان در ایران ما غریبانه جان داده و یا شهید گشته اند، و هنوز هم این گرگ جهانخوار – انگلستان – از ما شیعیان می کـُشد و رجال برنامۀ صلح آمیز و علمی ما را به خاک و خون میغلطاند، چه جای خوشی و عشرت و آسایش و کنج عافیت؟!…
عزیزم؛ شما به تمامی فامیل سلام برسان و بگو برای همیشه حمیدرضا را از یاد ببرند؛ آنگونه که خدا فرموده: [کـَأَن] لـَم یَکـُن شـَیئاً مَذکوراً (= [گویی] اصلاً در یادها نبوده و وجود نداشته است! – سورۀ 76/ آیۀ1)؛…
… وصیّت دیگر من به شما که جنبشی مذهبی و غیر سیاسی تشکیل داده اید، همانست که به یاد داشته باشید نوح(ع) به پسر خود چه فرمود: یَا بُنـَیَّ ارکـَب مَعَنا وَ لا تـَکـُن مَعَ الکافِرینَ (= ای پسرکم! با ما بر کشتی نجات سوار شو و مباش از گروه کافِران – سورۀ11/ آیۀ42) ؛ چه اخیراً شنیده ام برخی از شما جوانان فراترنالیسم، به برخی احزاب سیاسی عصر ما نیز گرایش پیدا کرده اید… حال آنکه در قرآن کریم آمده: کـُلّ ُحِزبٍ بِـِما لـَدَیهـِم فـَرِحونَ (= هر حزبی به آنچه اعتقاد دارد دلخوش و مغرور است – سورۀ 23/ آیۀ 53)؛ پس احزاب سیاسی جهان همگی باطل هستند، زیرا برای بقای خود، محتاج دروغ و نیرنگ و خـُدعَه اند…؛ لذا عاقّ من است آن نوجوان یا جوانی از شما که خود را یک فراترنالیست بداند ولی هدف درخشان این جنبش گستردۀ مذهبی و اخلاقی شیعی را به اهداف سیاسی آلوده سازد؛ که سیاست چیز پلیدی است وگرنه انسان فرومایه ای چون معاویه در آن استاد و پیشوا محسوب نمی شد… رؤسای تمام احزاب سیاسی جهان از شما جوانان خام و ناپخته بعنوان طعمه و ابزار و پلکان و سپر دفاع برای خود استفاده میکنند؛ …
فریب “اعلامیّه های حقوق بشر” در دفاع از اعضای احزاب سیاسی را هم نخورید؛ چه با اندک تأمّلی معلوم است که این سازمان (حقوق بشر) فقط برای دفاع از اراذل و اوباش و انسانهای فاسد و جنجال طلب و هرزه و علّاف و بی بند و بار و آدمکش و جنایتکار و شهوت طلب و فِمینیست – که زن را چون بُت می پرستند و چون عروسک می آرایند و با آن شهوترانی میکنند – طرّاحی و تأسیس شده؛ و گرنه این سازمان، بانگ بلند اینهمه جوانان فِراترنالیست – ضدّ فِمینیسم – را نیز شنیده بود و اعتنائی به حقوق ضایع شدۀ ایشان میکرد؛ یا آنکه صدای دانشمندان قدر ناشناخته و مجهولی که لگدمال تاخت و تاز همین احزاب سیاسی شده اند را بگوش جان میشنید! دانشمندانی که در گمنامی می نویسند، زحمت می کشند و در آخِر هم گمنام و بی سر و صدا می میرند… آیا سازمان حقوق بشر، اینگونه افراد را “بشر” و “انسان” نمی داند؟!! آیا یک مشت آدمکش و هرزه و شورش طلب و ستیزه جو و فاحشه و زناکار و لِواط کار، که محکوم به مجازات کارهای ننگین و کثیف و “ضدّ انسانی” و “ضدّ بشری” خود میشوند، “بشر” و “انسان” اند و ما که حقوقمان توسّط همین انگلها و علفهای هرز، پایمال میشود “بشر” و “انسان” نیستیم؟!! آیا مدیران حقوق بشر، باغچۀ خانۀ خودشان را از علفهای هرز پاک نمیکنند؟! پس چرا به اعدام و مجازات بحقّ این علفهای هرز و انگلهای کثیف جامعه اینگونه اعتراض میکنند؟!! حقـّا! که: ((برعکس نهند نام زنگی: کافور!!))…
پس باز تأکید میکنم که مبادا جنبش سالم و مذهبی فراترنالیسم شیعی را آلوده به گرایشهای رنگارنگ سیاسی امروز سازید و یا آنکه برای فرار از چنگال فِمینیسم و زنسالاری چندش آور امروز، گرفتار دام پسران همجنس باز کثیف و حیوان صفتی شوید که عشق پاک انسانی را با شهوت پَلـَشت حیوانی یکی میشمارند… و مبادا از پیروی فقهاء عادل – که راهنمایان بسوی ائمّۀ اطهار(ع) هستند – دست بکشید… امروز پرچم تشیّع جهانی در دستان آیت الله خوئی – در عِراق – و آیت الله گلپایگانی – در ایران – است و یک فِراترنالیست واقعی – که طالب سنـّت اخلاقی اسلامی است – کسیست که پیرو اینگونه فقهاء سنـّتی و پاک سرشت شیعه باشد؛ که دیدن ایشان آدمی را بیاد اهل بیت پیامبر(ص) می اندازد و خوف و ترس آخِرَت را در انسان بیدار میسازد…
عزیزم! بعد از اینهمه توضیحات، حال، شما جوانان شیعه باید دانسته باشید که معنای “انسانیّت” چیست و چگونه میتوان به آن دست یافت و تبدیل به یک “مرد آهنین” در مقابل آلودگیهای وسیع دنیای امروز شد؛ که:
اُستواریّ و اِستـقامت “میخ”
سَــزَد اَر عبرتِ بــشر گــردد!
بر سرش هرچه بیشتر کوبند
پایداریـــش بیشـــتـر گــــردد!
… در خاتمه، از دور می بوسمت و بیاد روزهای از دست رفته که دیگر باز نخواهند گشت، من هم قطرات اشکی از دیدگان پر درد و خسته ام می فشانم و دعا میکنم که خداوند راه صحیح را در زندگی به شما جوانان فامیل و دیگر بستگانم نشان بدهد… و حلالیّت می طلبم از همگی شما و از هرکسی که در دنیا او را به ناحقّ یا به اشتباه، رنجانده ام؛ که این روزها مردی ناشناس مرتب بخواب من می آید و از دور فریاد میکشد: “آماده باش!… آماده باش!…” و گمان میکنم او پیک مرگ باشد…
و وصیّت میکنم که هرگاه من مُردم، اگر این جانی پلید که حاکم عِراق است (صدّام) اجازه داد و ممانعت نکرد، در صورتی که سبب عُسر و حَرَج بستگان نباشد، جسد این بندۀ گنهکار روسیاه را به کربلای مُعَلـّا ببرند و مرا در آن تربت پاک مدفون سازند؛ بلکه خدا رحمی به من بکند و به احترام آن خاک پاک، سؤال و جواب قبر و برزخ، و بعث و براگیخته شدن از قبر برای قیامت، بر من آسان شود… و هرگز تشییع جنازه برای من براه نیانداخته و تشریفات برای من نچینند و قبر مرا ساده و بدون زینت و زیور قرار دهند؛ که جدّاً از این نمایشها بیزار و متنفرم و این چیزها در برزخ و قیامت به کار من نمی آید؛ و در جایی که قبر دختر پیامبر(ص) حضرت زهرا(س) نامعلوم و بی سنگ و نشان است، چه جای اینکه من گنهکار روسیاه، بخواهم قبری داشته باشم… والسّلام… حمید رضا پهلوی – نوروز 1371 شمسی)).
*نگارندۀ این دفتر خاطرات(=کابوک) میگوید: این بود خلاصه ای از فهرست آثار حمید رضا پهلوی – دوست و برادری که دو ماه پیش (تیرماه 1371 ش) از دست من رفت و دیگر مثل او را نخواهم یافت – و براستی او یک انسان عجیب بود؛ من (=کابوک) وقتی کتاب “خداوند َالـَموت”ذبیح الله منصوری را در شرح حال حسن صبّاح، سرکردۀ جنایتکار گروهک تروریستی فدائیان اسماعیلیّه در ایران، خواندم، با خود گفتم: “حمید رضا نیز چهرۀ شگفت انگیز و مرموز عصر ما است” و کارهای وسیع و پنهانی او مرا بیاد حسن صبّاح می انداخت؛ امّا با این فرق که حسن صبّاح از نبوغ و استعداد خود در راه شیطنت استفاده کرد و حمید رضا از این استعداد و نبوغ درخشان، در راه انسانیّت. چند شب پیش خوابش را میدیدم؛ در خواب دیدم که هوا طوفانی و از کوران گرد و غبار، تاریک است؛ او من را به داخل خانه ای بزرگ و زیبا برد و پنجره ها را بست تا گرد وغبار و طوفان به داخل نیاید؛ امّا با تعجّب دیدم که پنجرۀ دیگری در آنسوی ساختمان باز است و نسیمی خنک و دلنواز از آنجا سر و صورت من را نوازش میداد؛ نزدیک رفتم؛ دریایی بزرگ که ساحل و کرانه اش معلوم نبود از آن پنجره دیدم، که تابحال دریایی به آن خوش رنگی و زیبایی ندیده بودم؛ با آنکه آبی رنگ بود بسیار درخشان و زلال بود و ماهیان عمق آن نیز دیده میشدند؛ امّا نمیدانم چرا از دیدن آن دریا و امواج آرام و زیبای آن گاهی احساس ترس به من دست میداد و از ترس روی خود را بر می گرداندم؟! ناگهان حمیدرضا را دیدم که در خانه نبود و در ساحل همان دریای روبروی آن پنجره قدم میزد و از من و خانه دور میشد؛ از پنجره فریاد زدم: حمید…حمید… بایست تا من هم بیایم… او برگشت، خیلی جوان و زیبا شده بود… در جواب من فقط یک لبخند زد و من هم لبخندی به او زدم و دیگر ناپدید شد…)).
برچسبها: حمیدرضا پهلوی, خانواده پهلوی, ناصرالدين شاه, آغامحمدخان قاجار






