بیوگرافی
 
سعی کردم تو این وبلاگ بیوگرافی مشاهیر ایران و جهان رو واسه دوستای عزیزم بذارم ..
 

پرونده:Iraj-ghadery.jpg

ایرج قادری (زاده ۱۳۱۴ تهران - درگذشته ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ تهران)، کارگردان، فیلمنامه‌نویس و بازیگر سرشناس و قدیمی سینمای ایران بود. ایرج قادری در ۴۱ فیلم کارگردان، ۴ فیلم نویسنده، ۷۲ فیلم بازیگر، ۹ فیلم تهیه‌کننده و ۱ فیلم تدوین‌گر بود. آخرین فیلم او شبکه بود.

زندگی‌نامه

ایرج قادری دارای تحصیلات ناتمام در رشته داروسازی است. وی فعالیت سینمایی را سال ۱۳۳۴ با بازی در فیلم «چهارراه حوادث» به کارگردانی ساموئل خاچیکیان آغاز کرد. او سال ۱۳۴۱ شرکت سینمایی «پانوراما» را به همراه موسی افشار تأسیس کرد. وی که اغلب به عنوان یکی از فیلمسازان سینمای پیش از انقلاب شناخته می‌شود، فعالیت خود در دوران پس از انقلاب با ساخت فیلم تاراج (۱۳۶۳) ادامه داد. بعد از این فیلم و تا اوایل دهه ۷۰ فیلمی نساخت و با درام جنایی می‌خواهم زنده بمانم فیلمنامه‌ای از رسول صدرعاملی و بر اساس داستان زندگی پدرام تجریشی فعالیت خود را دوباره آغاز کرد.

درگذشت

ایرج قادری در اردیبهشت ۱۳۹۱ به دلیل تشدید بیماری سرطان ریه در بیمارستان مهرداد بستری شد و به دلیل همین بیماری در ساعت چهار صبح ۱۷ اردیبهشت ماه درگذشت.

خاکسپاری

خاکسپاری ایرج قادری طبق خواست همسرش در همان روز مرگ او (۱۷ اردیبهشت) و در آرامگاه بهشت سکینه در کرج برگزار شد. طبق وصیت ایرج قادری کلیه هزینه مراسم و یادبود وی به موسسه حمایت از کودکان سرطانی اهدا گردید

فعالیت‌های حرفه‌ای

ایرج قادری در ۴۱ فیلم کارگردان، ۴ فیلم نویسنده، ۷۲ فیلم بازیگر، ۹ فیلم تهیه‌کننده و ۱ فیلم تدوین‌گر بود.

کارگردان

  • شبکه (۱۳۸۹)
  • پاتو زمین نذار (۱۳۸۷)
  • محاکمه (۱۳۸۵)
  • آکواریوم (۱۳۸۴)
  • چشمان سیاه (۱۳۸۱)
  • سام و نرگس (۱۳۷۹)
  • شهرت (۱۳۷۹)
  • طوطیا (۱۳۷۷)
  • پنجه در خاک (۱۳۷۶)
  • نابخشوده (۱۳۷۵)
  • می‌خواهم زنده بمانم (۱۳۷۳)
  • تاراج (۱۳۶۳)
  • برزخی‌ها (۱۳۶۱)
  • دادا (۱۳۶۱)
  • برادرکشی (۱۳۵۷)
  • پشت و خنجر (۱۳۵۶)
  • حکم تیر (۱۳۵۶)
  • دو کله شق (۱۳۵۶)
  • سرسپرده (۱۳۵۶)
  • بت (۱۳۵۵)
  • بیدار در شهر (۱۳۵۵)
  • سینه‌چاک (۱۳۵۵)
  • رفیق (۱۳۵۴)
  • هدف (۱۳۵۴)
  • هوس (۱۳۵۴)
  • قفس (۱۳۵۳)
  • بی‌حجاب (۱۳۵۲)
  • بی‌قرار (۱۳۵۲)
  • اتل متل توتوله (۱۳۵۱)
  • عطش (۱۳۵۱)
  • برای که قلب‌ها می‌تپد (۱۳۵۰)
  • جان سخت (۱۳۵۰)
  • نقره داغ (۱۳۵۰)
  • خشم عقاب‌ها (۱۳۴۹)
  • سکه شانس (۱۳۴۹)
  • رابطه (۱۳۴۸)
  • سوگند سکوت (۱۳۴۸)
  • بسترهای جداگانه (۱۳۴۷)
  • شاهراه زندگی (۱۳۴۷)
  • لیلاج (۱۳۴۵)
  • داغ ننگ (۱۳۴۴)

نویسنده

  1. آکواریوم (۱۳۸۴)
  2. سام و نرگس (۱۳۷۹)
  3. پنجه در خاک (۱۳۷۶)
  4. لیلاج (۱۳۴۵)

بازیگر (۷۲ فیلم)

  • شبکه (۱۳۸۹)
  • پاتو زمین نذار (۱۳۸۷)
  • محاکمه (۱۳۸۵)
  • آکواریوم (۱۳۸۴)
  • شهرت (۱۳۷۹)
  • برزخی‌ها (۱۳۶۱)
  • دادا (۱۳۶۱)
  • پنجمین سوارسرنوشت (۱۳۵۹)
  • برادر کشی (۱۳۵۷)
  • لبه تیغ (۱۳۵۷)
  • پشت و خنجر (۱۳۵۶)
  • حکم تیر (۱۳۵۶)
  • دو کله شق (۱۳۵۶)
  • سرسپرده (۱۳۵۶)
  • طغیانگر (۱۳۵۶)
  • کوسه جنوب (۱۳۵۶)
  • بی نشان (۱۳۵۵)
  • بیدار در شهر (۱۳۵۵)
  • چلچراغ (۱۳۵۵)
  • سینه چاک (۱۳۵۵)
  • پلنگ در شب (۱۳۵۴)
  • رفیق (۱۳۵۴)
  • شاهرگ (۱۳۵۴)
  • عمو فوتبالی (۱۳۵۴)
  • هدف (۱۳۵۴)
  • هوس (۱۳۵۴)
  • ترکمن (۱۳۵۳)
  • دکتر و رقاصه (۱۳۵۳)
  • قفس (۱۳۵۳)
  • مرگ در باران (۱۳۵۳)
  • موسرخه (۱۳۵۳)
  • بی حجاب (۱۳۵۲)
  • بیقرار (۱۳۵۲)
  • بیگانه (۱۳۵۲)
  • شلاق (۱۳۵۲)
  • مترس (۱۳۵۲)
  • ناخدا باخدا (۱۳۵۲)
  • نامحرم (۱۳۵۲)
  • اتل متل توتوله (۱۳۵۱)
  • توبه (۱۳۵۱)
  • عطش (۱۳۵۱)
  • برای که قلب‌ها می‌تپد (۱۳۵۰)
  • جان سخت (۱۳۵۰)
  • دل‌های بی آرام (۱۳۵۰)
  • غلام ژاندارم (۱۳۵۰)
  • میعادگاه خشم (۱۳۵۰)
  • نقره داغ (۱۳۵۰)
  • آژیر خطر (۱۳۴۹)
  • خشم عقابها (۱۳۴۹)
  • کوچه مردها (۱۳۴۹)
  • جدایی (۱۳۴۸)
  • جیب‌بر خوشگله (۱۳۴۸)
  • رابطه (۱۳۴۸)
  • سوگند سکوت (۱۳۴۸)
  • بسترهای جداگانه (۱۳۴۷)
  • تک‌تازان صحرا (۱۳۴۷)
  • دشت سرخ (۱۳۴۷)
  • رودخانه وحشی (۱۳۴۷)
  • شاهراه زندگی (۱۳۴۷)
  • دو انسان (۱۳۴۵)
  • لیلاج (۱۳۴۵)
  • مأمور دو جانبه (۱۳۴۵)
  • داغ ننگ (۱۳۴۴)
  • فریاد دهکده (۱۳۴۴)
  • بن بست (۱۳۴۳)
  • نیرنگ دختران (۱۳۴۳)
  • تار عنکبوت (۱۳۴۲)
  • ور پریده (۱۳۴۱)
  • گلی در شوره‌زار (۱۳۴۰)
  • ماجرای جنگل (۱۳۳۹)
  • چشمه آب حیات (۱۳۳۸)
  • چهارراه حوادث (۱۳۳۴)

تهیه‌کننده

  1. شبکه (۱۳۸۹)
  2. آکواریوم (۱۳۸۴)
  3. پشت و خنجر (۱۳۵۶)
  4. موسرخه (۱۳۵۳)
  5. لیلاج (۱۳۴۵)
  6. داغ ننگ (۱۳۴۴)
  7. بن بست (۱۳۴۳)
  8. تار عنکبوت (۱۳۴۲)
  9. ماجرای جنگل (۱۳۳۹)

تدوین

  1. پنجه در خاک (۱۳۷۶)

انتقاد فرزند ایرج قادری از نامادری‌اش / این خاکسپاری در شأن پدرم نبود

ژوبین قادری تنها فرزند ایرج قادری در گفت‌و‌گو با خبرآنلاین با انتقاد از نحوه خاکسپاری پدرش تاکید کرد در لحظه خاکسپاری پدرش در تهران نبوده است.

ژوبین قادری در گفت‌و‌گو با خبرآنلاین تاکید کرد: «من همزمان با ساخت فیلم «می‌خواهم زنده بمانم» به دنیا آمدم و در این سال‌ها به دلیل مسائل تحصیلی و فضای آرام کیش به همراه مادرم هما قادری در این جزیره زندگی می‌کردیم.»

 او افزود:«ایرج قادری چهار سال بیمار بود و در این مدت من مدام کنارش بودم ، دقیقا‌‌ همان شبی که پدرم فوت کرد، من رفته بودم مادرم را از کیش بیاورم که  تلفنی به من خبر دادند پدرم فوت شده است. من بعد از شنیدن این خبر تماس گرفتم و به من گفتند فوت پدر شایعه است، اما متاسفانه حقیقت داشت و در‌‌نهایت نامادری‌ام (تهمینه اطمینان‌مقدم) بدون اطلاع ما پیکر پدر را به خاک سپرد.»

فرزند ایرج قادری با اشاره به این مطلب که خاکسپاری ایرج قادری در بهشت سکینه کرج خواست ما و ایرج قادری نبوده، افزود: «متاسفانه برای آمدن از کیش به تهران بلیت پیدا نکردیم و در ‌‌نهایت وقتی رسیدیم، فهمیدیم پدرم به خاک سپرده شده است.»

قادری در ادامه گفت: «ما به نحوه خاکسپاری پدرم اعتراض کردیم، اما هیچ شخصی پاسخگو نیست، اما مطمئن باشید من این موضوع را پیگیری خواهم کرد و از تمام کسانی که اجازه تدفین‌اش را صادر کردند توضیح می‌خواهم.»
 او ادامه داد: «از زمانی که برادر ناتنی من فوت کرد فقط اسم من در شناسنامه پدرم بود و همه می‌دانستند من تنها فرزند‌ش هستم و به لحاظ احساسی بسیار به من وابسته بود. »

 قادری با بیان این مطلب که مراسم و نحوه خاکسپاری ایرج قادری اصلا مناسب شان و منزلت این هنرمند نبود، افزود: «من به عنوان تنها پسر ایرج قادری اعلام می‌کنم مراسم سوم، هفتم، چهلم و سایر مراسم را  مناسب شان و شخصیت پدرم برگزار می‌کنم.»
  فرزند قادری از مردمی که به این بازیگر سینما ابراز احساسات کردند تقدیر کرد.

گقتگو با پزشك ايرج قادري : او ميخواست زنده بماند ...

او در روزهاي آخر عمر در کما به سر مي‌برد و هوشياري‌اش را از دست داده بود. در ساعت‌هاي پاياني روز شنبه، پيامک‌هايي بين خبرنگاران و دوستداران سينما رد و بدل شد که از مرگ ايرج قادري خبر مي‌داد اما بيمارستان مهراد آن را تاييد نکرد. مي‌گويند پزشکان از چند روز پيش از آن از بازگشت ايرج قادري به زندگي ابراز نااميدي کرده بودند تا اينکه سرانجام در ساعت‌هاي اوليه 17 ارديبهشت خبر رسيد اين بازيگر و کارگردان قديمي ‌سينماي ايران با دنيا وداع کرده است.

دکتر جواد سنادي‌زاده (اورولوژيست و جراح کليه و مجاري ادرار) که در چند سال اخير و پس از مشخص شدن بيماري ايرج قادري وظيفه معالجه او را برعهده داشت در گفت‌وگويي کوتاه با سلامت درباره روند درمان اين فيلمساز قديمي ‌کشورمان گفت: «از چند سال پيش که ايرج قادري اين بيماري را با من در ميان گذاشت، پزشک او بودم و مدام کار درمان او را پيگيري مي‌کردم.» دکتر سنادي‌زاده افزود: «متاسفانه ايرج قادري سرطان پيشرفته مثانه داشت که از مثانه هم خارج شده و به ديواره لگن چسبيده بود. ايرج مي‌خواست با اين تومور مبارزه کند و زنده بماند و کار کند. ما هم بهترين درمان‌ها را در پيش گرفتيم و وارد شيمي‌درماني شديم و کم‌کم مثانه را برداشتيم، اما از آنجا که تومور رشد کرده و به جداره لگن رسيده بود، بيماري دوباره در اين اواخر عود کرد و او را از پا درآورد.» اين اورولوژيست گفت: «ايرج قادري بيمار خوبي بود و کاملا به دستورات پزشکي عمل مي‌کرد و همکاري خيلي خوبي با ما داشت ولي با اين حال، مقابله با سرطان مثل ميدان جنگ است و ما بايد مدام خاکريزهايي جلوي پيشرفت تومور بگذاريم. در برابر بيماري ايرج قادري، ديگر خاکريزي باقي نمانده بود و سرطان همه‌جا را گرفت و او را از پا درآورد.» سنادي‌زاده پزشک ايرج قادري در ادامه تاکيد کرد: «مهم‌ترين عامل جلوگيري از رشد سرطان، تشخيص به موقع بيماري است و تشخيص به موقع، کمک بزرگي در اين راه است. اين تشخيص نيز خيلي ساده است و به يک آزمايش ادرار و سونوگرافي نياز دارد که اصلا آزمايش‌هاي سخت و دردناکي نيستند. افراد بالاي 50 سال به‌خصوص کساني که در ادرارشان خون مشاهده مي‌کنند، حتما بايد اين آزمايش را انجام دهند. البته معمولا بيماران مي‌ترسند با واقعيت روبرو شوند و در صورتي که خون در ادرار خود ببينند، يا سعي مي‌کنند آن را کتمان کنند يا وانمود کنند خونريزي ادرار چيز مهمي ‌نيست. توصيه من اين است که افراد بالاي 50 سال براي اين آزمايش‌ها مراجعه کنند و ترس از رودررويي با بيماري نداشته باشند. ايرج قادري آدم با شهامت و مصممي‌ بود و مي‌خواست هر طور شده با سرطان مبارزه کند. تقريبا 4 سال تحت درمان بود ولي از اواخر پارسال بيماري‌اش شدت گرفت و در دو هفته آخر نيز ديگر کاري از ما ساخته نبود.» ايرج قادري از ستاره‌هاي دهه‌هاي گذشته سينماي ايران، عمدتا نقش آدم‌هاي پرجرات و بزن‌بهادر را بازي مي‌کرد. آخرين فيلم او «شبکه» نام دارد که هنوز اکران نشده و تلاش‌هاي خودش براي نمايش آن به نتيجه‌اي نرسيد. «حبيب اسماعيلي» تهيه‌كننده فيلم «شبكه» در مورد حضور ايرج قادري سر صحنه اين فيلم گفته است: «او آنقدر به كارش علاقه داشت كه با حضور در سر صحنه فيلمبرداري همه دردهايش را فراموش مي‌كرد. سر فيلم «شبكه» هم با وجود بيماري، از همه زودتر مي‌آمد و بيماري تاثيري بر كارش نداشت و همين درس بزرگي براي من و ساير عوامل بود.» قادري در حدود 70 فيلم بازي و 45 فيلم کارگرداني کرد.

روایت متفاوت از مرگ ایرج قادری

سعید مطلبی در روزنامه اعتماد نوشت:

عدازظهر بود که تهمینه از بابلسر تلفن کرد و گفت دارند ایرج را با آمبولانس می‌آورند تهران و گفت که خودش با ماشین از پس آمبولانس در راه است؛ ‌اما تعطیلات نوروز است و جاده شلوغ و نمی‌داند که می‌تواند سایه به سایه آمبولانس بیاید یا نه و خواست که به بیمارستان بروم و وقتی ایرج را آوردند تحویلش بگیرم، بالاخره مریض باید صاحبی داشته باشد.

رستار صدایش کرد:

- آقای قادری، امروز چه روزیه؟

می‌خواست درجه هوشیاری‌اش را بفهمد. اما چشم‌های ایرج همچنان بسته ماند و جوابی نیامد. پرستار با صدای بلند‌تر و تحکم بیشتر پرسید

- امروز چه روزیه آقای قادری؟

هراسان چشم‌هایش را گشود، با ترس و واهمه آن را به پرستار دوخت، پیشانی‌اش چین برداشت، ابرو‌هایش را درهم کشید و همچون ماهی افتاده بر خاک چند بار دهانش را باز و بسته کرد. بعد از بازداشتش در سی و چند سال پیش که بر اثر یک سوءتفاهم تا دم مرگ هم پیش رفت، حالتش این‌گونه شده بود، حالا دیگر از صداهای اینچنین با تحکم و شدید و هر نوع پرسش و سوال دچار اضطراب می‌شد، چانه‌اش لرزید و به زحمت و دشواری زمزمه کرد:

- سه‌شنبه

با نگاهی صادقانه به پرستار چشم دوخت تا به او بباوراند که در جواب دادن صادق بوده و دروغ نگفته است. پرستار سر تکان داد، چیزی روی برگه‌یی نوشت، تخت را دور زد و وقتی از کنار من می‌گذشت نجوا کرد:

- درجه هوشیاریش پایینه.

درست می‌گفت. شنبه بود، نه سه‌شنبه.

تهمینه رفته است تا صورتحساب بیمارستان را بدهد. از روزی که بستری شد، دائم می‌گویند که ورقه بیمه تکمیلی‌اش را می‌آورند، که هنوز نیاورده‌اند؛ گفتند امروز، بعد فردا، پس‌فردا، شنبه، دوشنبه. اما ورقه بیمه نیامد که نیامد بعد گفتند صورتحساب بیمارستان را بدهید که ما پول به حساب بیمارستان بریزیم که تهمینه مخالفت کرد. اصرار کردند و دوباره پیغام فرستادند که آماده‌اند پول بیمارستان را بپردازند و آخر سر داد تهمینه درآمد که:

- آقاجان چه اصراری دارید محتاج‌پروری کنید؟ من احتیاج ندارم، شوهرم هم احتیاج ندارد. شوهر من یک دفترچه بیمه دارد که حق قانونی اوست، آن را بدهید، پولتان را می‌خواهیم چه کار؟ اما هنوز دفترچه بیمه نیامده و حالا تهمینه رفته است تا صورتحساب بیمارستان را بپردازد. ایرج خواب است، خواب که نه، بیهوش است. دیگر کمتر چشم باز می‌کند و اگر هم چشم باز کند کسی را نمی‌شناسد. این بار دیگر مثل دفعات پیشین نبود که چند روزی بستری شود، جانی بگیرد و از بیمارستان به خانه منتقل شود.

این بار روز به روز هوشیاریش کمتر شده و حالش بد‌تر.

این روز‌ها دیگر حتی مرا هم نمی‌شناسد و فقط به صدای تهمینه عکس‌العمل نشان می‌دهد، گویی این صدا تنها رشته ارتباطی او با این دنیاست. اما خودش هیچ‌وقت آرام نیست. دائم درهم کشیده است. گویی که همواره در حال یادآوری صحنه‌های مختلف زندگی است و بعد، ناگهان یکباره چشم می‌گشاید. با حیرت و امید نگاهش می‌کنم. روزهاست که فقط منتظر معجزه‌ایم و با نگاهی که هوشیار می‌نماید، نگاهم می‌کند، امیدوارانه و با شوق می‌گویم: سلام.

سعی می‌کند که سر تکان دهد و نمی‌تواند و بعد با حسرت و صدایی که به زحمت شنیده می‌شود می‌گوید:

- خیلی بی‌صاحبیم.

دوباره چشم می‌بندد و به خواب می‌رود.

از مسوولان وزارت ارشاد خبری نیست. هنوز کسی به دیدن ایرج نیامده است. در گرماگرم دفترچه بیمه و در ساعات پس از ۸ شب. ظاهرا مدیرعامل فارابی با دو سه نفر همراه به ملاقات می‌آیند، ملاقات بامزه‌یی است. دیدن بیمار نیمه‌هوشیار، در ساعت ۹ شب و فقط همین. توقعی هم نیست. ظاهرا ما از نسلی هستیم که مرده ما بیشتر طالب و خواستار دارد یا حداقل قابل تحمل‌تر است و حالا دو تا و نصفی مانده‌ایم که یکیمان هم دارد می‌رود.

ایرج در آن لحظه کوتاه هوشیاری حرف درستی زد؛ سال‌هاست که ما بی‌صاحبیم.

ساعت ۴: ۳۰ صبح بود که تهمینه تلفن کرد. از شب قبل خبر مرگ ایرج روی اغلب سایت‌ها و خبرگزاری‌ها رفته بود اما صحت نداشت. ایرج ساعت ۴ صبح یکشنبه هفدهم اردیبهشت تمام کرد. ساعت ۵ صبح بیمارستان بودم. تهمینه دیر‌تر آمد. کارهای مقدماتی زیادی داشت که باید انجام می‌داد. تلفن به چند قوم و خویش و تدارک زمینه برای مراسمی که در راه بود.

روی تختی در آی‌سی‌یو طبقه اول بیمارستان مهراد، ایرج جدا از تمام لوله‌ها، سرم‌ها، ماسک اکسیژن، کیسه‌ها و سایر وسایل پزشکی که در این سی و چند روز در میان آن‌ها اسیر بود، آسوده و آزاد چشم‌ها را بسته بود. به نظر باورکردنی نمی‌آمد که صورتش این همه آرام، بدون اضطراب و این همه واقعی باشد. اگر مرگ رنگی دارد، یا حس و حال خاصی دارد یا علامتی دارد، در صورت ایرج هیچ نشانه‌یی از مرگ نبود. نوعی آسودگی در صورتش به چشم می‌خورد.

حالا دیگر تمام شده بود، آن همه سختی، آن همه درماندگی، آن همه نگرانی، ‌دلواپسی، تحقیر، طعنه، ترس، بی‌احترامی و امیدهای واهی به آن همه آدم که اسمشان را گذاشته بود «کلید جادو» که می‌آمدند. وعده می‌دادند که کارش را درست می‌کنند. به فلان کس یا فلان مقام ارتباطش می‌دهند فیلمش را از توقیف دربیاورند، پروانه فیلمسازی‌اش را دوروزه می‌گیرند، فیلمنامه‌اش را به تصویب می‌رسانند، مثل بقیه تهیه‌کننده‌ها و کارگردان‌ها برایش وام فیلمسازی فراهم می‌کنند و چه و چه و چه.

اما بعد کلاهش را برمی‌داشتند، سرکیسه‌اش می‌کردند و... می‌رفتند. حالا دیگر واقعا همه چیز تمام شده بود. چقدر این صورت آرام است.

جنازه ایرج قادری در یک آمبولانس سیاهرنگ در پیشاپیش کاروان و چند اتومبیل با تعدادی اندک سرنشین در پشت سر آن، کل تعداد سرنشینان اتومبیل‌ها، به اندازه تعداد یک ردیف صندلی سینما نیست.

چه کسی باور می‌کرد تعداد تشییع‌کنندگان ایرج در مراسم خاکسپاری‌اش، از تعداد کسانی که در یک نصفه روز به دیدنش می‌آمدند کمتر باشد. همیشه باور داشتم که ایرج مظلوم است اما امروز بیشتر غریب به نظر می‌آمد.

ستار اورکی که پشت فرمان بود پرسید:

-‌ آخه چرا اینطوری؟

- خواسته همسرش است.

سعی می‌کنم این خواسته تلخ را خودم باور کنم، سعی می‌کنم حداقل برای خودم توجیهی برای آن پیدا کنم، سعی می‌کنم بپذیرم که در یک مراسم تشییع جنازه - واقعی- شرکت دارم. سعی دارم مطمئن شوم که همه این صحنه‌ها واقعی است و نه صحنه‌های ساختگی از یک فیلم... اما نمی‌دانیم چرا هیچ چیز سر جای خود نیست. چرا همه چیز همچون یک کابوس است - آشفته‌واریم.

تصاویر واقعی نیست... بیشتر به یک فیلم بنجل و بی‌سر و ته شبیه است. با فیلمنامه‌یی ناقص و بی‌منطق. اما فقط یک اشکال دارد... فیلم و فیلمنامه نیست تا بتوان صحنه‌هایی از آن را حذف کرد... زندگی واقعی است و از زندگی واقعی به آسانی نمی‌توان صحنه‌یی را چید و دور انداخت.... صحنه باید ادامه پیدا می‌کرد - و ادامه پیدا کرد - وارد جایی شدیم به اسم بهشت سکینه - آن سوی جایی به اسم کمال‌آباد- آن سوی... حالا چه اهمیتی دارد که وارد کجا شدیم، به هر حال قطعه هنرمندان بهشت زهرا نبود. حالا دیگر فاصله بین دو مرد کوچه مردها- فاصله بین فردین و ایرج قادری، خیلی زیاد شده بود- حتی بیشتر از فاصله بین علی بلبل و قاسم رئیس.

ایرج در غسالخانه بود که فرج حیدری تلفن کرد. زار می‌زد و التماس که تو رو خدا دست نگه دارید. گفتم با من نیست و در اختیار من هم نیست. تصمیم همسرش است، خواست با تهمینه صحبت کند و علت این تصمیم را بپرسد. اما تهمینه تلفن را نگرفت و صحبت هم نکرد. بعد یدالله شهیدی تلفن کرد. بعد حسین فرحبخش، مرتضی شایسته و همگی متعجب و ناباور. اما جواب من‌‌ همان بود. از مراسم دیگر پرسیدند. آن هم تکلیفش معلوم است. قرار نیست مراسم، عمومی باشد. هزینه مراسم به موسسه محک پرداخت شده است و... تمام. طوری سوال و جواب می‌کنند که انگار من مسوول این تصمیمات هستم. نمی‌توانم جوابی بدهم.

احد لسانی و یک نفر دیگر دو سر جنازه را می‌گیرند و ایرج را درون هیولایی که دهان گشوده است جا می‌دهند. مردی می‌انسال صحنه را کارگردانی می‌کند.

- بچرخانیدش رو به قبله.

ایرج را می‌چرخانند.

- صورتشو بذارین رو خاک

صورت بر خاک قرار می‌گیرد... نه مثل فیلم برزخی‌ها. در تابش نور از پشت و درخشش مو‌ها در تلالو آفتاب.

بلکه در تاریکی و درون گور.

-‌ تکانش بدهید.

احمد لسانی شانه‌اش را می‌گیرد و تکان می‌دهد و مرد، کلمات تلقین را آغاز می‌کند.

-‌ افهم یا ایرج. ابن علی‌اکبر. افهم.

سعی دارم بفهمم چه اتفاقی دارد می‌افتد، آیا صحنه‌یی که شاهد آن هستم واقعی است؟ آ‌یا این ایرج قادری است؟

این‌‌ همان رفیق ۵۰ ساله من است؟ این مراسم خاکسپاری اوست؟

چرا آنقدر بد بازی می‌کند؟ چرا صحنه آنقدر حقیر است؟ چرا همه چیز غیرعادی است.

احمد لسانی سعی دارد با صدای مردی که تلقین می‌گوید ایرج را تکان دهد اما او سنگین است و به سختی تکان می‌خورد.

گویی نمی‌خواهد آرام بگیرد، گویی از این همه تکان خوردن به دست این و آن و آخر سر به دست احمد لسانی خسته شده است... گویی فقط می‌خواهد بخوابد... همه چیز تلخ است. تلخ است. تلخ است.

داریم برمی‌گردیم. ساعت ۱۱ است. یک ساعت قبل از ظهر روز یکشنبه هفدهم اردیبهشت.

 «هفت ساعت از آخرین تپش قلب ایرج قادری تا خفتن زیر خاک سرد بهشت سکینه».

این احتمالا یک رکورد است!!

پنجره اتومبیل را باز کرده‌ام تا باد به صورتم بخورد... مثل خوابگرد‌ها شده‌ام. گویی روز‌ها طول خواهد کشید تا از خواب به در آیم و باور کنم که صحنه‌های غیر قابل باوری در نمایش زندگی وجود دارد که به شدت و به طرز چندش‌آوری واقعی است و آنقدر واقعی است که باور کنی حقیقت است و نه دروغ. ستار اورکی دوباره می‌پرسد:

-‌ آخه چرا اینجوری؟

دیگر حوصله‌ام را سر برده است. گویی جز این سه کلمه، امروز این مرد هیچ چیز دیگری بر زبان ندارد. نگاهش می‌کنم. پشت فرمان در حال رانندگی است اما صورتش غرق اشک است. آرام می‌گویم:

- می‌دونی ما خیلی بی‌صاحبیم؟

-چی؟

آه می‌کشم.

- هیچی

وقتی عکس‌های فیلم برزخی‌ها را از سردر سینما‌ها پایین می‌کشیدند، من و ایرج، آن سوی خیابان روبه‌روی یکی از سینما‌ها داخل اتومبیل نشسته بودیم و به مردانی می‌نگریستم که با شعار و ناسزاگویان، آفیش‌ها و پلاکارد‌ها را پاره می‌کردند و بر زمین می‌ریختند. فریادی و ناسزایی و پس از آن تکه‌های صورت فردین بود بر زمین و سپس فریادی دیگر و ناسزایی دیگر و جوی آبی که تکه‌های صورت ملک‌مطیعی را می‌برد و بعد صورت و عکس ایرج قادری و بعد...

رنگ ایرج مثل گچ سفید شده بود. مثل یک مرده. لب‌های کبودش می‌لرزید در پی گفتن کلمه‌یی که پیدایش نمی‌کرد. دستم را روی دستش گذاشتم تا آرامش کنم. دلداری‌دهنده گفتم:

-درست می‌شه، نمی‌ذاریم حاصل زحمتمون اینجوری نابود بشه. یه نامه می‌نویسیم به...

صدای خسته و خفه‌اش کلامم را برید. انگار کلمه‌یی که در پی‌اش بود پیدا کرده بود...

نگاهم نکرد. فقط لب‌هایش جنبید و این بار با صدا و به همراه قطره‌یی اشک که بر گونه‌اش حرکت می‌کرد:

- خیلی بی‌صاحبیم

مرد بی‌صاحب را چال کردیم و برگشتیم. با یک رکورد استثنایی. هفت ساعت از آخرین نفس تا اولین سفارش:

- افهم یا ایرج... ابن علی‌اکبر... افهم

تمام شد و رفت؛ یکی از آن دو نفر و نصفی هم پرید. خیال دوستان، دوستداران، دشمنان، رقیبان، حسودان، مرده‌خوران، زنده‌خوران... خیال همه راحت. شهر امن و امان است؛ ایرج قادری رفت.

هنوز به خانه نرسیده بودم که تلفن‌ها شروع شد. مرتضی شایسته، سعید سلطانی، زرین‌کوب، مهدی صباغ‌زاده، حسین فرحبخش و همه در اعتراض.

- آقا آخه چرا؟ چرا این طوری؟

و بعد تلفن از سوی کسانی که نمی‌شناختم. آدم‌هایی که نام و فامیل همه‌شان یکی بود: دوستدار ایرج. ساعتی بعد امانم بریده شد. از توضیح دادن، توجیه‌ کردن، راست و دروغ به هم بافتن خسته شده بودم، نمی‌دانستم چه بگویم. جواب این همه آدم معترض را چگونه بدهم.

صدایش خش‌دار بود و لهجه‌اش جنوبی. می‌گفت بچه آبادان است. نامش یا زایر صالح یا صالح زایر یا چیزی شبیه این بود. فریاد می‌زد، گریه می‌کرد، تهدید می‌کرد:

- خیالت چه‌کارشی؟ رفیقی که باش. صاحبش که نیستی. به چه اجازه این جوری بردی چپاندیش تو خاک؟ بی‌صاحب گیر آوردی؟

بدون یک کلمه حرف فقط گوش می‌دهم. مفصل‌تر از این است که بتوانم آنچه را که گفت بازگو کنم اما اگر اصطلاح «له و لورده» معنایی داشته باشد و اگر بتوان با کلمات کسی را «له و لورده کرد» زایر صالح یا صالح زایر همین بلا را سر من آورد.

شام غریبان

اولین شب سفر بی‌بازگشت ایرج است. روی پله‌های حیاط نشسته و به تاریکی چشم دوخته‌ام. ساعتی پیش مجبور شدم به مرتضی شایسته تلفن کنم و بخواهم که فردا صبح با هم ملاقات کنیم.

می‌خواهم پیشنهاد کنم که از سوی دوستان و همکارانش مراسمی به یادش برگزار شود.

قضایا آن گونه پیش نرفت که انتظار داشتیم. جماعتی بودند که نادیده گرفته شده بودند. رفتیم در ناکجاآباد ایرج را به خاک سپردیم؛ غسل و نماز و نوحه و فاتحه و بعد خلاص...

گفتیم تمام شد و رفت. اما غروب نشده آدم‌هایی سر برآوردند. از این سو و آن سو. از این شهر و آن شهر از کارون تا ارس. از تبریز تا زاهدان. از هر طبقه و هر سن و هر جنسی که با همه تفاوت‌هایشان در یک گفته مشترک بودند که: ما را نمی‌توانید نادیده بگیرید.

شب روی سرم خیمه زده است. اشک‌هایم بند نمی‌آید. چشم‌هایم سرخ و خسته است. اما برای اولین بار در سرتاسر این روز سراسر اندوه لبخند می‌زنم و بعد آن سان که انگار ایرج روبه‌رویم نشسته است نجوا می‌کنم:

- هی پسر. ما آنقدرهام بی‌صاحب نیستیم.

پرونده:Iraj-ghaderi-9999.jpg

پرونده:Iraj ghaderi-kocheh mardha.JPG

پرونده:Maghbareye iraj ghadery1391.jpg

پرونده:Iraj ghadery2.jpg

پرونده:Iraj-ghaderi-19.jpg

پرونده:Iraj-ghaderi-1.jpg

پرونده:Iraj Ghaderi in Kouche Mardha.jpg

پرونده:Iraj ghadery---.jpg

پرونده:Iraj-ghaderi-2.jpg

پرونده:Iraj-ghaderi-5.jpg

پرونده:Iraj Ghaderi .jpg

پرونده:Iraj 0.jpg

پرونده:Iraj-fardin-kocheh mardha.jpg

 

 

TakeDel.Com | بالاترین برگ ایرانیان

 

iraj ghaderi ghadimi14 عکس قدیمی و جوانی ایرج قادری + بیوگرافی

iraj ghaderi ghadimi13 عکس قدیمی و جوانی ایرج قادری + بیوگرافی

iraj ghaderi ghadimi12 عکس قدیمی و جوانی ایرج قادری + بیوگرافی

iraj ghaderi ghadimi8 عکس قدیمی و جوانی ایرج قادری + بیوگرافی

iraj ghaderi ghadimi5 عکس قدیمی و جوانی ایرج قادری + بیوگرافی

 


برچسب‌ها: ايرج قادري, محمدعلي فردين, بهروز وثوقي, ناصر ملك مطيعي
نوشته شده در تاريخ پنجشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک