مجید سالکمحمودی از جمله مخوفترین قاتلین سریالی ایران بود. او قتلهای خود را در مابین سالهای ۵۹-۶۴ انجام میداد. او مقتولین خود را معمولاً از میان زنان شوهر دار انتخاب میکرد.
علت قتلها
یکی از مطلعان پرونده سالکمحمودی میگوید: «مجید بهدلیل کشیدن چک بدون محل ۲ سال به زندان افتاده بود و بعد از آزادی از زندان، از ارتباط همسرش با پسرخاله خود آگاه شد. اینکه چرا این دو نفر را نکشت هیچوقت مشخص نشد؛ ولی او به همین دلیل تمام زنانی را که فکر میکرد و در عمل میدید به شوهرانشان وفادار نیستند به همین روش به قتل میرساند.»
قتل ها
۱۳۵۹ اولین قتل که فجیع ترین قتل مجیدهم به حساب می آمد، مربوط به یک زن ۳۶ساله به نام اختر و دو فرزند ۱۱ و ۹ساله اش به نام های محمد و فرحناز بود.
تیر ۱۳۶۴، پاسگاه ژاندارمری آزادی تهران، از کشف جسد زنی که خفه شده بود و حدود ۲۵ تا ۳۰ سال داشت، خبر داد.
۱ تیر ۱۳۶۴، پاسگاه ژاندارمری شریفآباد ورامین، در ابتدای جاده خاوران کشف جسد زنی ۲۸ ساله را خبر داد.
۱۵ تیر ۱۳۶۴، جسد انیس، کارگر کارخانه، در جاده آستانه_رشت کشف شد. انیس ۳۵ سال داشت.
۲۹ تیر ۱۳۶۴، ماموران کلانتری جوادیه تهرانپارس، جسد زنی ۳۰ ساله را در کیلومتر ۲۵ جاده آمل کشف کردند.
۵ مرداد ۱۳۶۴، ماموران ژاندارمری کن تهران، به جسد زنی به نام عشرت برخوردند.
۲ مهر ۱۳۶۴، ماموران پاسگاه ژاندارمری کرج، جسد زنی ۵۵ ساله به نام فاطمه را کشف کردند. علت مرگ وی خفگی اعلام شد.
۲۸ مهر ۱۳۶۴، ماموران ژاندارمری «قریه ایلانجیق» اردبیل، جسد دختر ۱۷_۱۶ ساله را کشف کردند. علت مرگ وی خفگی بوده است.
۱۵ آذر ۱۳۶۴، ماموران ژاندارمری بستان آباد، جنازه یخزده پسر بچهای را در کنار جاده و جسد زنی ۲۵ ساله به نام خدیجه را نیز در همان نزدیکی کشف کردند.
۲۸ آذر ۱۳۶۴، با کشف جسد کودک حدود ۹ ماههای در ساعت ۸ صبح در نزدیکی امامزاده طاهر (کرج)، ماجرا به پلیس گزارش داده شد.
اندکی بعد جسد منصوره مادر بچه نیز کشف شد. خفگی ناشی از فشردن گلو با طناب علت مرگ او تعیین شد.
۵ دی ۱۳۶۴، پلیس کلانتری ۱۳ خیابان امیرکبیر تهران، تحقیقات خود را برای یافتن سرنخهایی از قتل زنی به نام خیرمقدم آغاز کرد. این زن، با طنابی سفید رنگ و نخی خفه شده بود. خیرمقدم ۳۵ ساله بود.
۱۷ دی ۱۳۶۴، جسد زنی ۲۵ ساله در تاکستان کشف شد. نام او راضیه بود.
۱۸ دی ۱۳۶۴، پلیس کلانتری ۸ تهران، رسیدگی به قتل زن ۴۰ سالهای به نام پروین را آغاز کرد. وی نیز خفه شده بود.
۲۵ دی ۱۳۶۴، ژاندارمری شریفآباد قزوین، جسد زنی را در حوالی کوندج یافت که به دلیل خفگی جان سپرده بود. تحقیقات بعدی بازپرس قتل حاکی از آن بود که این زن فاطمه نام داشته و در فروشگاه قدس تهران به کار مشغول بوده است. فاطمه ساکن سعادتآباد تهران بود.
۲۸ دی ۱۳۶۴، ژاندارمری تاکستان، جسد زنی ۳۲ ساله را کشف کرد. محبوبه معلم بود و خفه شده بود.
۳۰ دی ۱۳۶۴، در قریه نرجه تاکستان، جسد زنی ۲۵ ساله که به گزارش پزشک قانونی به علت خفگی جان سپرده بود، کشف شد.
۸ بهمن ۱۳۶۴، ماموران ژاندارمری شهرک قدس تهران، در چهارراه میخسازی خیابان پاکنژاد، جسد زن ۲۹ سالهای را کشف کردند. علت مرگ وی خفگی اعلام شد. نام او ناهید و کارمند بیمارستان بود.
۱۱ بهمن ۱۳۶۴، جسد زنی ۴۵ ساله که با طناب سفید رنگ یک متری خفه شده بود در بستان آباد کشف شد.
۱۲ بهمن ۱۳۶۴، ماموران ژاندارمری کن تهران، جسد زنی را کشف کردند که بر اثر خفگی جان سپرده بود. نام او قدوس بود.
۱۷ بهمن ۱۳۶۴، ماموران ژاندارمری اوین تهران، جسد زنی حدود ۴۰ ساله را که با طناب سفید رنگی خفه شده بود، یافتند. معصومه ۴۱ سال داشت. خواهر معصومه، به ماموران گفته بود که وقتی خواهرش سوار یک وانتبار بوده متوجه شده بود شورلت ایران سبز رنگی مجهز به بیسیم با راننده لاغر اندامی در تعقیب اوست. راننده که حدود ۳۲ ساله به نظر میآمد به معصومه گفته بود که از طریق بیسیم ماشینش حرفهای او و راننده وانت را شنیده است. وی حتی کارتی هم به معصومه نشان داده بود.
۲۴ بهمن ۱۳۶۴ ماموران گشت شعبه اول آگاهی موفق شدند در میدان بهارستان تهران، شورلت ایران سبز رنگی را متوقف و شناسایی کنند . راننده میانسال بود و لهجه آذری داشت. ماموران در جستوجوی ماشین، لباسهای زنانه متعدد و همچنین تعداد قابل توجهی طناب سفید رنگ یک متری را از داخل موتور ماشین خارج کردند.
خودکشی قاتل
احمد محققی در کتاب خود با نام آخرین شکار قاتل (تهران: فراز، ۱۳۶۶، ص ۲۱۳) درباره مرگ مجید سالکمحمودی که در اختیار دادستانی وقت تهران بود مینویسد: «ساعت ۲۱ و ۳۰ دقیقه هشتم خرداد ۶۵، درحالیکه عازم مأموریتی بودم و از خیابانهای نزدیک دادسرا میگذشتم، پیام رسید که فوراً با دادسرا تماس بگیرم. وقتی به دادسرا آمدم نگهبان گفت که گویا یک نفر زندانی در زندان قصر خودکشی نموده است. با زندان قصر تماس تلفنی گرفتم. جانشین رئیس زندان سرگردی بود که با ناراحتی بسیار اعلام نمود مجید در بند مجرد خودش را کشته است.»
با مرگ وی پرونده اش برای همیشه بسته شد.
مجيد سالك كه بود؟
مجيد سالك محمودي اهل تبريز كه در سالهاي قبل فروشگاه لوازم تزئيناتي خانه داشت و مسافركشي نيز ميكرد، در پي بروز اختلافاتي با همسرش كه معلم بود، از او جدا شد و در پي آن قتلهاي مخوف خود را يكي پس از ديگري رقم زد.
احمد محققي، بازپرس جنايي ترين پرونده ايران در سال ۶۴ در باره روند رسيدگي به پرونده خطرناكترين قاتل سريالي ايران ميگويد:
اوايل بهمن ماه سال ۶۴ بود. به علت قتل هاي متعدد كه همه مربوط به زنان بود در تهران، جاده كرج، اروميه، تبريز و… كه همه با يك روش خاص صورت مي گرفت، جلسه اي امنيتي تشكيل شد. در آن جلسه به علت ايجاد رعب و وحشت كه در ميان مردم بخصوص زنان ايجاد شده بود، به شعبه ويژه قتل اداره آگاهي تهران مأموريت داده شد تا به بررسي اين قتل ها بپردازد و پس از آن در اسرع وقت اقدام به شناسايي و دستگيري قاتل كند.
در آن زمان من هم به عنوان بازپرس ويژه قتل ۴قتل از قتل هاي زنجيره اي كه در تهران صورت گرفته بود، بودم افسر پرونده كه ستوان دوم شفيقي بود كه در حال حاضر با درجه سرهنگ رئيس شعبه ۱۰اداره آگاهي تهران است روي پرونده كار كرد.
شفيقي ابتدا به بررسي سه قتل كه در تهران اتفاق افتاده بود، پرداخت. اين اجساد در پونك و جاده كرج كشف شده بود. او در مرحله اول تحقيق خود به كيلومترگذاري و بررسي روي طناب هايي كه مقتولان با آن خفه شده بودند، پرداخت و بعد از كارشناسان تشخيص هويت خواستيم تا درخصوص اين طناب ها نظرات خود را ارايه دهند. وقتي كه نظريه كارشناسي آمد براي ما مسلم شده بود كه جنس طناب ها و برش هايي كه ايجادشده يكسان است. با اين سرنخ متوجه شديم كه قاتل يك نفر است.
اكيپ ويژه در اين رابطه بسيار زيركانه عمل كرد. ما تنها با يك استدلال قاتل زنجيره اي و زيرك را شناسايي كرديم.
باتوجه به اينكه مسير «معصومه كرد» از آذربايجان ـ بهبودي ـ ستارخان و ميدان آزادي مي گذشته است، همين طور محبوبه بيگم طاهري هم براي رفتن از بيمارستان پاسارگاد به كرج بايد از پيچ شميران ـ انقلاب ـ آزادي عبور مي كرده است و فاطمه شيرخاني هم از ميدان امام حسين بايد به ميدان انقلاب مي رفته و از آنجا به سعادت آباد كه خانه اش در آن منطقه بوده، حركت مي كرده است سپس در يك مسير مشخص ميدان امام حسين تا ميدان انقلاب و آزادي قاتل طعمه ها را شناسايي و به دام انداخته است.
هيچ سرنخ ديگري وجود نداشت؟
•• نه ما هيچ چيز در دست نداشتيم. تنها در محل كشف جسد مجهول الهويه در تاكستان كه بعدها به نام مهوش رضايي شناسايي شد، جاي لاستيك خودرويي وجود داشت. كه پس از قالب گيري شفيقي به من گفت اين لاستيك مربوط به يك خودروسواري است كه از پيكان بزرگتر است. اين فرضيه و حدس با حرف هاي خواهر معصومه كرد جور درآمد . خواهر معصومه كرد در جريان بازجويي ها گفته بود ساعت ۴عصر يك شورلت رويال سبز يا سورمه اي خواهرم را سوار كرد كه شماره شهرباني آن اروميه بود.
• چگونه قاتل شناسايي شد؟
•• شفيقي به همراه كارآگاهان با در دست داشتن سريال شورلت سبز و مسير تردد قاتل نزديك صبح در حالي كه در خيابان ها حركت مي كردند، خودروي مجيد سالك را در پايين ميدان بهارستان مشاهده مي كنند، در حالي كه شيشه عقب شورلت هم شكسته بود.
آنان پس از اينكه شورلت را وادار به توقف مي كنند، در جست وجو از درون ماشين قاتل به طناب ها، طلا و لباس هاي زنانه و… بر مي خورند و اين طور بود كه مجيد دستگير شد.
• مجيد چگونه به قتل ها اعتراف كرد؟
•• خيلي راحت، او در مرحله اول بازجويي ها به قتل ۴زن در تهران اعتراف كرد.
• اولين قتل مجيد چه زماني بود و مربوط به چه كساني مي شد؟
•• اولين قتل كه فجيع ترين قتل مجيدهم به حساب مي آمد، مربوط به يك زن ۳۶ساله به نام اختر و دو فرزند ۱۱ و ۹ساله اش به نام هاي محمد و فرحناز بود. اين قتل در سال ۵۹ انجام شده بود. او در بازجويي ها گفت: اختر شوهر نداشت و در تبريز زندگي مي كرد. دوتا بچه داشت. او را از سال ۱۳۵۷ مي شناختم. با او به شراكت يك تاكسي خريده بوديم. او صدهزارتومان به من پول داده بود و قرار بود من با كاركردن روي ماشين ماهي ۱۲هزارتومان به او پول بدهم. يك خانه هم خريديم ولي خانه به نام اختر بود و خودش قسط بانك را مي داد، ولي من معامله را جور كردم.
مجيد در اعترافاتش گفته بود: اختر به مغازه تزئيناتي من مي آمد و اگر زن و بچه ام به سراب مي رفتند، او به خانه من مي آمد. يك شب بين من و او اختلاف پيدا شد. او با بچه هايش به خانه من آمده بود و زن و بچه من هم در سراب بودند. صبح با كمك برادرزنم آنها را كشتيم و در حياط خانه خاك كرديم.
درست روز بعد او اعلام كرد به دروغ خواسته پاي برادرزنش را به ميان بكشد و علت به قتل رساندن اختر، چيز ديگري بوده است.
مجيداعتراف كرد، شبي كه اختر با دوبچه اش به خانه من آمد مقداري سيانور دراختيارمن قرارداد و ازمن خواست با آن زن و بچه ام را بكشم.
او به من گفته بود، اين دارو اثري برجانمي گذارد و هركس آن را بخورد قلبش ازكارمي ايستد. من نمي توانستم همسرم را بكشم اما تصميم گرفتم او و بچه هايش را بكشم و ازشر آنان راحت شوم. اختر طرزخوراندن دارو را به من يادداده بود. دارو را به هرسه نفرشان خوراندم. صبح كه بيدارشدم ديدم هرسه نفري مرده اند. جسدهاي شان سفيدشده بود. بلافاصله از خانه بيرون رفتم و دو تا كارگر گرفتم. حياط را كندند، كارگرها را مرخص كردم. جسدها را كنارهم در چاله چيدم و روي آنها را با خاك پوشاندم.
مجيد در ادامه گفت: زنم كه ازسراب آمد: پرسيد چرا باغچه را كنده اي؟ گفتم: مي خواهم سبزي بكارم. اين اولين قتل من بود كه در آن سه نفر را با هم كشتم. اختر يك ماشين ليمويي رنگ هم داشت كه خودم برايش خريده بودم و چند فقره چك هم دست او داشتم.
دربازسازي صحنه، به همراه افسرپرونده مجيد را سرصحنه برديم و او محل اجساد را نشان داد. باغچه كه كنده شد، جزمشتي استخوان ازمادر و دوفرزندش نمانده بود، دراين حال بود كه براي اولين بار گريه مجيد را ديديم، او بالاي سر مقتولان خودگريه مي كرد.
• دومين قتل مربوط به چه كسي بود؟
•• دومين قتل مربوط به زني به نام نجيبه بود كه ۲۰اسفند سال ۵۹ در تبريز به قتل رسيده بود. اين زن درحدود ۵۰سال داشت. اين زن پس از اينكه توسط مجيد به قتل رسيده بود تمام ۱۸ النگوي طلا، يك عدد گل سينه مرواريد، يك گردنبند مرواريد، يك جفت گوشواره طلا، يك ساعت مچي و يك انگشتر طلاي او به سرقت رفته بود.
• از قتل هاي ديگر بگوييد؟
•• مجيد تنها در مرحله اول بازجويي به همان قتل ۴ زن اعتراف كرده بود و انگيزه اش را از به قتل رساندن اين زنان انحرافات اخلاقي آنان عنوان كرده بود.
• چرا شيشه خودرو شورلت او شكسته بود؟
•• او ادعا مي كرد با دختري ۱۷ساله آشناشده و دختر از او خواسته ساعت ۷صبح مجيد دنبالش برود ولي وقتي دختر را سواركرده، برادر دختر براي مجيد چاقوكشيده و درحالي كه قصدفرارداشته است، برادر دختر با سنگ شيشه ماشين را شكسته است.
• درخصوص قتل هاي ديگر كه در حوزه قزوين، تاكستان، كرج، اردبيل و... اتفاق افتاده بود، مجيد چگونه اعتراف كرد؟
•• مجيد دربازجويي ها گفت: زني در گوهردشت بود كه ازدوماه قبل از به قتل رساندن او با او آشناشده بودم. شوهرش زن ديگري به نام شمسي گرفته بود. يك شب اين زن را در اتوبان كرج ـ قزوين بردم و نزديك قزوين در يك جاده فرعي به قتل رساندم.
• مجيد چطور با اين زن آشناشده بود؟
•• مي گفت يك روز در ميدان كرج به عنوان مسافرسوارشده بود، ولي در تهران وقتي ساير مسافران پياده مي شوند، اين زن مي گويد مي خواهد به دكتري در ۴راه لشگربرود و ازمجيد مي خواهد تا او را برساند.
• قتل هفتم كه مجيد به خاطرداشت، چه بود؟
•• زن هفتم را در خيابان قصرالدشت سواركرده بود. در آن موقع مجيد دربازار كارمي كرده است و در خودرواش اجناس زيادي بوده است. اين زن پس از ديدن اجناس ازمجيدمي خواهد تا اجناس را به آرايشگاهي كه او درآنجا كارمي كرده، ببرد. مجيد چندروز بعد اجناس را به آرايشگاه مي برد. دوماه بعد به طور اتفاقي دوباره اين زن را در خيابان آذربايجان مي بيند و پس از اينكه براي او كيف و كفش مي خرد، خانه او را شناسايي مي كند و يك روز مجيد كه سركوچه اين زن كمين كرده بود خارج شدن دومرد ازخانه را مي بيند و بعد به خانه آن زن رفته و او را در خانه اش خفه مي كند.
مجيد درمورداين قتل گفت: وقتي او را كشتم، بچه اش درحال بازي بود و من تنها ازخانه اين زن لوازمي كه خودم برايش خريده بودم، دزديدم.
• مجيد درمورد هشتمين قتل خودچه گفت؟
•• او اعتراف كرد: ازدوسال قبل از دستگيري ام با زن خانه داري دربازار آشناشدم. آن زن يك چرخ گوشت ازمن خريد و آدرس داد تا يك تلويزيون هم برايش ببرم. آشنايي من و آن زن اينگونه آغازشد درآن زمان ماشين من هيلمن بود. يك روز او را سواركردم و به گوهردشت كرج رفتيم. در خيابانها گشتيم و بالاخره او را درخانه اش خفه كردم.
• قتل بعدي مجيد مربوط به چه كسي بود؟
•• زني بود كه به مجيد گفته بود، معلم هستم. اولين بار مجيد او را در شهرزيبا سواركرده بود. درآن روز اين زن با دو زن ديگربوده است. اين سه زن گفته بودند جشن دعوت داشتيم وازمجيد خواسته بودند آنان را به ميدان منيريه ببرد. وقتي سه زن را به ميدان منيريه مي برد، يكي از آنان پياده مي شود و پس از عوض كردن لباس دوباره ازمجيد مي خواهند كه آنان را به شهرزيبا برگرداند.
دربين راه دو زن پياده مي شوند و سومي كه ديرتر پياده شده بود، با مجيد طرح دوستي مي ريزد و پس از ملاقات هاي مكرر يك روز او را به سمت تاكستان مي برد تا به تبريز بروند، ولي در بين راه براثر اختلافي كه ميان شان ايجادمي شود، مجيد ماشين را به يك جاده فرعي مي برد و زن را به قتل رسانده و جسدش را همانجا رهامي كند.
• و همين قتل چه بود؟
•• مجيداعتراف كرد: دهمين نفر زني بود كه او را درميدان انقلاب سوار خودروام كردم. او سر خيابان شادمان وقتي خواست پياده شود، به من گفت: الآن از زندان آمده ام، پول ندارم. عصربود. ازمن خواست يك ساعت ديگر او را بچرخانم. در خيابان آزادي جلوي داروخانه شبانه روزي گفت: برايم قرص مسكن بگير. از ماشين ام پياده شدم و به داروخانه رفتم. وقتي با قرص برگشتم ديدم اززن خبري نيست و كيفي كه در داشبورد ماشين من بود را دزديده است. بلافاصله تعقيبش كردم ودر ميدان فردوسي وقتي از تاكسي پياده شد، جلويش سبزشدم. از او پرسيدم: چرا كيف را بردي؟ به من گفت: به پول احتياج دارم.
دوباره سوار ماشينم شد، مي خواستيم كرج برويم او كه اسمش مهوش بود، گفت: از اتوبان نرو، شايد مرا بشناسند. ازجاده مخصوص كرج رفتم. يك فرعي قبل از كرج بود، آنجا توقف كردم. مي خواستم استراحت كنم. چنگالي از كيفش درآورد تا به من حمله كند. دستش را گرفتم و بالاخره علي رغم مقاومتي كه كرد، او را هم از پادرآوردم.
• مجيد يازدهمين قتلي را كه به خاطرآورد، چگونه تعريف كرد.
•• او مي گفت: در ميدان انقلاب درحال پياده كردن مسافري بودم كه ديدم زني به من نگاه مي كند و مي خندد، دورزدم و جلوي او ايستادم وپرسيدم: چرا مي خندي؟ سوارشد و گفت: منتظر دوستم بودم نيامد و ازمن خواست او را به بيمارستاني در خيابان شريعتي برسانم تا دخترخاله اش را ببيند.
وقتي پياده شد، گفت: ساعت ۴ونيم دنبالم بيا. سرساعت دنبالش رفتم. سوارشد و گفت: برويم كرج. در اتوبان گفت: برويم مهرشهر دوري بزنيم و برگرديم. بعد دوباره گفت: مادرم امشب نيست و من مي توانم تا آخر شب گردش كنم. به طرف قزوين حركت كردم. بعد از پمپ بنزين وقتي كنارخط آهن به فرعي پيچيدم گفت: تا صبح تهران برگرد و مرا عقدكن. مي گفت: معلم است و من همانجا خفه اش كردم.
• يكي از جنازه ها در امامزاده طاهر پيداشده بود، دراين مورد چه گفت؟
مجيد ادعامي كرد يك روز زني را جلوي نانوايي لواشي مهرشهر سواركرده و پس از به قتل رساندن جلوي امامزاده طاهر انداخته است. درتحقيقات افسر پرونده روشن شد، مجيد علاوه بر اين قتل زن ديگري را نيز به قتل رسانده و جسدش را در اين محل انداخته است. او مي گفت: اين زن بچه شير خواره اي داشت. اسمش منصوره بود. ساكن حصارك كرج بود. مدتي پيش با او آشنا شده بودم. او را خفه كردم جنازه اش را درون جوي آب خيابان گذاشتم. چادرش را روي او انداختم و بچه اش را هم جلوي در خانه پدر و مادر منصوره گذاشتم.
او در مورد آشنايي اش گفت: روز اول او را در يك رنو ديدم. وقتي پياده شد. سوارش كردم. گفت مي خواهد نيروهوايي برود. سوارش كردم. در نيروهوايي گفت: اينجا كار ندارم، برو تهرانپارس. آنجا گفت: قهركردم و با صاحبخانه دعوايم شده. دوباره برگرد و مرا به كرج ببر صد تومان ماشين را در بست كرد. بين راه يكدفعه گريه كرد و گفت: طلاق گرفته ام، ولي شوهرم دوباره با من صلح كرد حالا كتكم مي زند و خرجي نمي دهد. زن گرفته و با او خوش است در كرج خانه اي از دور نشانم داد. از او پول نگرفتم و او گفت: ۵۰۰ تومان قرض بده، سه روز ديگر بر مي گردانم. گفتم: مي خواهم به تبريز بروم ، كار دارم. اگر ديدي پول را پس بده و گرنه نمي خواهم. با من قرار گذاشت. موقع برگشت كوچه ها را گم كردم ولي وقتي سر خيابان رسيدم ديدم منتظر ماشين است. سوار شد و رفت، تعقيبشان كردم ولي بين راه بنزين تمام كردم.
روز قرار رفتم با بچه اش آمد و سوارشد گفتم پول را به صاحبخانه دادي؟ گفت: آره وقتي تو رفتي. شوهرم آمد. مي دانستم دروغ مي گويد دوباره پول خواست و گفت مرا خانه مادرم ببر كوچه اي را نشان داد و پائين رفت. از دور تعقيبش كردم. سرخيابان سوار ماشين ديگري شد... چند روز او را زير نظر گرفتم. سوار مي شد و از راننده ها پول مي گرفت. آن شب تا ساعت ۱۰ شب سوار ماشين ها بود كه مرا ديد. سوارش كردم. جلوي امامزاده رفتيم. ساعت نزديك ۲ نيمه شب بود. برق نبود. او را كشتم. بچه اش را جلوي خانه مادرش بردم. مردم شناختند و او را بردند و من هم فرار كردم.
• مجيد به بچه صدمه اي نزده بود؟
نه! مي گفت: به او با شيشه شير خورانده و پس از اينكه مطمئن شده همسايه ها بچه را شناخته اند، آنجا را ترك كرده است.
• از قتل هاي ديگر بگوييد.
•• ۲۶بهمن سال ۶۴ مجيد صحنه قتل زني به نام پروين را باز سازي كرد. او پس از ريختن طرح دوستي با پروين و آمدو شد با او، او را در طبقه اول ساختماني كه محل سكونت او بود، به قتل رسانده بود.
قتل ديگري كه مجيد به آن اعتراف كرد مربوط به زني به نام خير قدم بود.
• كسي ديگري را هم كشته بود؟
•• بله، او مي گفت: حالا كه برايم ثابت شده همه چيز را مي دانيد، نفرات ديگري را هم كشته ام. مردادماه امسال ـ سال ۶۴ـ بود كه بازني در بازار اروميه آشنا شدم. و بالاخره او را سوار كردم. او گفت: از من چه مي خواهيد؟ مگر زن نداري؟ گفتم: نه.
آن زن مي گفت: شوهرش آزارش مي دهد و مي گويد هر جا دوست داري ، برو. به او گفتم: تحمل كن.
مي گفت: نمي توانم. تصميم گرفته ام از اين شهر بروم و به تهران فرار كنم و بليت اتوبوسي را كه گرفته بود، نشانم داد سر ساعت حركت اتوبوس رفتم. او مي خواست جداً به تهران فرار كند. وقتي سوار اتوبوس شد، با دست به من اشاره اي كرد كه خاك به سرت! اتوبوس رفت. پيكان پسرخاله ام دستم بود. مردد بودم. بالاخره افتادم دنبال اتوبوس. برف تندي مي باريد. زنجير نداشتم تا سه راهي خوي و مرند كه كولاك بود، به سختي رفتم و از تبريز كه رد شديم، هوا بهتر شد و دركافه ميانه راه تبريز ـ ميانه وقتي اتوبوس توقف كرد آن زن پياده نشد. او نمي دانست من دنبال اتوبوس آمده ام. ساعت ۴ صبح بود كه به تهران رسيديم. مسافران پياده شدند. جلو در ورودي ترمينال غرب ايستاده بودم. بعد وارد ترمينال شدم مي خواستم تعقيبش كنم. ببينم چه كار مي كند، اما از ماشين ام دور بودم، ناچار داد زدم: پروين! تا مرا ديد گفت: مجيد، آمدي؟ سوار ماشين ام شديم. گفتم: مي خواهي كجا بروي؟ گفت: خانه يكي از دوستانم براي تلفن زدن پياده شد و وقتي برگشت گفت: دوستم تلفن را بر نمي دارد. يك دور بزن. گفتم: چرا فرار كردي؟
به سمت كرج حركت كردم و گفتم: هر طور شده بايد تو را برگردانم اروميه. مقاومت كرد بالاخره راضي شد تا او را به خانه مادرم در تبريز ببرم، ماشين را پس بدهم و بعد با او به تهران بياييم. تا نزديك قزوين به او اصرار كردم. پيش بچه هايش برگردد، قبول نكرد. نزديك اردبيل كه رسيديم، شام خورديم ساعت از ۹ گذشته بود. تا پادگان سراب كه آمديم، خسته بودم. جلوي پادگان نمي شد خوابيد، برگشتم اردبيل و گردنه ها را رد كردم. ساختمان اداره راه را رد كردم به يك جاده فرعي خاكي رسيدم و در آن پيچيدم. مي خواستم يكي، دوساعت استراحت كنيم. هوا سرد بود ماشين را روشن گذاشتم. دوباره گفتم: پروين پيش بچه هايت برگرد، من يك دختر دارم مي دانم چه مي كشد. يكدفعه عصبي شد و يك سيلي به من زد. ديگر نفهميدم چه كردم، مقاومت مي كرد گفتم: همين جا مي كشمت دست و پاهايم مي لرزيد. از دستم دو سه بار در رفت. گردنش را گرفتم و فشار دادم. ديدم نمي توانم او را بكشم. هول شده بودم. صندوق عقب را باز كردم. فقط ۴ ليتر بنزين در آن بود. بنزين به صورتش پاشيدم، مي خواستم آتش اش بزنم، دلم نيامد. گالن بنزين را پرت كردم و آمدم دهانش را گرفتم و خفه اش كردم و بعد رفتم ساختمان راه يك تكه طناب گرفتم و گردن اش را با طناب بستم.
• قتل هاي بعدش را چگونه تعريف كرد؟
•• شورلت را كه خريدم يك روز در خيابان دروازه اروميه به طرف ترمينال مي رفتم كه زني را كه از قبل با او آشنا بودم با شوهر و بچه اش ديدم و سوارشان كردم. زن به شوهرش گفت: اين آقا با من همكار است. اين آشنايي ادامه داشت تا اينكه يك روز آن زن به من خبر داد مي خواهد تبريز برود. قرار گذاشتيم. آن زن با بچه اش با اتوبوس به طرف تبريز رفتند و من با ماشين ام اتوبوس را تا تبريز تعقيب كردم و آنان را در تبريز سوار كردم و از آنجا به طرف سراب راه افتاديم. نزديك بستان آباد به يك جاده فرعي وارد شدم. زن را كه خديجه نام داشت، خفه كردم و بعد يكي و دو كيلومتر دورتر پسرك را كه خواب بود و در حدود ۴ سال داشت، سر راه گذاشتم.
• سرنوشت بچه چه شد؟
•• در آن زمان يك بچه كه از سرما يخ زده بود در منطقه اي كه مجيد اعتراف كرد پيدا شده بود.
• قتل بعدي مجيد مربوط به چه كسي بود؟
•• تيرسال ۶۴ او با زني در ترمينال آزادي آشنا شده بود. زن از مجيد خواسته كه او را به عليشاه عوض ببرد. ماشين مجيد درآن موقع وانت مزدا بود. زن وسايل خود را درخانه اش در عليشاه عوض گذاشته و همراه مجيد به تهران بر مي گردد در بين راه بعد از پمپ بنزين كرج وقتي مجيد با اين زن بگومگو مي كند، او را به قتل رسانده و در بين نيزارهاي جاده فرعي مي اندازد.
• موارد ديگري كه او به قتل رسانده بود، چه بودند؟
•• مجيد در اعترافات بعدي گفت: اين زن را سر بهار كرج سوار كردم. با شورلت ام بودم. گفت خانه ام كرج است. از بهار به خانه اش مي رفت. خانه اش در كوچه اي بود كه سر آن يك چلوكبابي بود. ۳۴ ساله بود. آخرين بار با او به طرف جاده چالوس رفتيم. كنار جاده پاركينگي بود كه به يك ويلا متصل مي شد. او را از پاي درآوردم.
در طول مدتي كه با او آشنا بودم، سه، چهار بار سوار ماشين ام شده بود. مي گفت بچه دار نمي شوم و با شوهرم اختلاف دارم. ولي اسمش را به خاطر ندارم اگر عكس اش را ببينم او را مي شناسم.
مورد ديگري كه مجيد به صورت شفاهي اعتراف كرده بود مربوط به زني بود كه حوالي پل حافظ براي اولين بار طعمه مجيد شده بود. مجيد اعتراف كرد: اولين بار او را به ستارخان بردم. در طول مسير با هم حرف زديم. ولي او حاضر نشد در ستارخان پياده شود. عصر بود براي خريد باهم به بازار رفتيم، تنقلات خريديم و او را همان جايي كه سوار كرده بودم، پياده كردم. يكبار ديگر هم كه بار سوم بود، او را سوار كردم؛ طرف استاديوم آزادي رفتيم خفه اش كردم.
مجيد در اعترافاتش همين طور از زني حرف زد كه به عنوان مسافر در خيابان آزادي سوار شورلت او شده بود و مي خواسته به همدان برود. سه مسافر ديگر به مقصد قزوين هم سوار ماشين مجيد بوده اند كه وقتي در قزوين پياده مي شوند زن از مجيد مي خواهد دربستي با گرفتن ۵۰۰ تومان او را به همدان برساند در بين راه او به مجيد سيگار تعارف مي كند و مجيد وقتي بوي خاصي را از سيگاري كه زن مي كشيد حس مي كند از او جويا مي شود، زن مي گويد: معتادم و هروئين مصرف مي كنم. ساعت ۱۱ شب بوده كه آنان از تاكستان رد مي شوند و اين زن از مجيد مي خواهد كه در بين راه استراحت كنند. مجيد از اين كار ممانعت مي كند و در طول راه پس از زدن بنزين به يك جاده فرعي وارد مي شود و آن زن را كه ربابه نام داشته است به قتل مي رساند.
• آخرين اعترافات مجيد مربوط به چه زماني بود و در اين اعترافات مجيد به چه قتل هايي اعتراف كرد؟
•• آخرين اعترافات او به قتلي مربوط به ۲۲ اسفند سال ۶۴ بود. او مي گفت: دوماه و نيم قبل من زني را به مقصد ترمينال جنوب سوار كردم با شورلتم بودم. مي خواست به اراك برود. ساعت ۹ شب بود. اتوبوس نبود. زن از من خواست دربستي به اراك بروم. در مورد كرايه با هم حرف زديم، ولي گفتم من مسير را نمي شناسم. گفت من راه را به تو نشان مي دهم.
از جاده ساوه حركت كرديم. نرسيده به ساوه شام خورديم و بعد داخل يك جاده ديگر شديم. تابلويي ديدم كه روي آن نوشته بود، همدان... مي خواستم دور بزنم، اما زن با خونسردي گفت: عيبي نداره، برو همدان!
كنار جاده ماشين را نگاه داشتم و او را كشتم اين زن آنطور كه خودش مي گفت: يكبار طلاق گرفته و دوباره با شوهرش صلح كرده بود.
• با اين اعترافات گزارش هاي ديگري از قتل هايي كه در شهرهاي ديگر انجام شده باشد، به تهران نرسيد؟
•• از آگاهي شهرباني هاي استان آذربايجان شرقي گزارشي به دست ما رسيد و اعلام شد علاوه بر هشت فقره قتلي كه مجيد در تبريز و در شهرهاي آذربايجان شرقي كرده، اجساد ديگري نيز در گوشه و كنار حوزه استحفاظي اين استان پيدا شده است و در آن گزارش مشخصات و چگونگي به قتل رسيدن اين زنان به دست ما رسيد.
مجيد در آخر فروردين سال ۶۵ خودش اعلام كرد كه مي خواهد درباره ۴ قتل ديگر اعتراف كند. او گفت: با زني ۳۸ ساله در تبريز آشنا شدم كه روح انگيز نام داشت. ساعت ۵ عصر با هم قرار داشتيم او را به يك عكاسي درخيابان شش كلان بردم. عكس هايش را گرفت، بعد به جاده مرند رفتيم. در راه بازگشت درحالي كه شب شده بود و هوا تاريك بود او را به طرف قبرستان پشت چرمسازي سرسك بردم و با چادر خودش خفه اش كردم.
مورد ديگر مربوط به زني به نام فريبا بود. تابستان بود. او را بعد از آشنايي كوچه بغل پمپ بنزين امير آباد سوار و پياده مي كردم. اين فريبا يك روز به من گفت: اگر وقت داري مرا به كرمانشاه نزد فاميلم ببر. قبول كردم كه او را برسانم و بعد به اروميه برگردم. وقتي به همدان رسيديم او به من گفت يك روز بيشتر در كرمانشاه نمي ماند و از من خواست، صبر كنم، از سه راهي سنندج رد شديم و به طرف مهاباد رفتيم، نرسيده به مهاباد جاده پيچ مي خورد، دست راست جاده اصلي، جاده اي فرعي بود كه به رودخانه راه داشت و درخت هاي زيادي در اين منطقه بود، فريبا را همانجا كشته و رها كردم.
مورد ديگر مربوط به زني بود به نام رفيقه كه بعد از دوماه آشنايي با او، اورا كشتم، رفيقه به من گفته بود شوهرش به خاطر مواد مخدر در زندان است.
• آقاي محققي آخرين طعمه مجيد چه كسي بوده است كه پس از دستگيري اش از مرگ نجات يافته است؟
•• آخرين بار زني به نام هما را مأموران سوار بر شورلت سبز مجيد ديده بودند، او در پاسخ به اينكه هما كجاست و آيا او را به قتل رسانده يا نه؟ گفته بود: با هما در ميدان انقلاب آشنا شدم. خانه اش درخيابان كارگر جنوبي بود. شوهر و دو پسر داشت.مي خواستم پس از چند جلسه آشنايي با او، او را به قتل برسانم.
ولي اگر دستگير نمي شدم قصد داشتم به تبريز بروم و زني را به نام اكرم كه مدتي بود با او آشنا شده بودم، به قتل برسانم.
• با توجه به اعترافات مجيد مبني بر اينكه هر دو روز يكبار يك يا دو قتل انجام داده است، در طول پنج سال قاعدتاً بايد او بيش تر از ۴۹ قتل را مرتكب شده باشد، چه شد كه مجيد به قتل هاي بيشتر اعتراف نكرد؟
•• نظر همه ما همين بود افسر پرونده هم اعتقاد داشت مجيد تا ۱۰۰ قتل را انجام داده است. اجساد زناني كه به همان روش مجيد و با طناب خفه شده بودند، وجود داشت، اما يكباره سير همه تحقيقات متوقف شد. اين مسأله هم به خاطر اين بود كه مجيد در زندان خودكشي كرد.
• دقيقاً چه زماني مجيد خودكشي كرد؟
•• ساعت ۹و نيم شب هشتم خرداد سال ۶۵ بود كه به من خبر دادند بلافاصله با دادسرا تماس بگيرم.نزديك دادسرا بودم. تماس كه گرفتم نگهبان دادسرا گفت: يك زنداني خودكشي كرده است. با زندان قصر تماس گرفتم. جانشين رئيس زندان يك سرگرد بود كه با ناراحتي گفت: مجيد در بند مجرد خودش را كشت!
قضيه را تلفني به دادستان عمومي تهران خبر دادم و روانه زندان قصر شدم. دربند مجرد، جنازه مجيد روي برانكارد بود. ملحفه سفيدي روي او كشيده بودن. محلفه را برداشتند. دستهايش روي شكمش بود. اثر دستبند روي مچ دستانش ديده مي شد. اثر كمي هم روي مچ پاهايش مثل اثر كش جوراب مانده بود.
از دماغش خون آمده بود و درناحيه موهاي سبيل اش خشكيده بود. زبانش در ميان دنداهايش گيركرده بود. نواري از حاشيه پتو به عرض تقريبي ۶سانتيمتر محكم به گردنش گره خورده بود ولي چشمهايش نيمه باز مانده بود.
• بعد ازمعاينه جسد چه اقداماتي را انجام داديد؟
•• به بند مجرد رفتم. تاسلول او را بازديد كنم. سلول درآهني سنگين و محكمي داشت. يك روزنه دايره اي شكل به قطر ۸سانتيمتر بالاي آن تعبيه شده بود و يك روزنه مستطيلي بزرگتر به عرض ۲۰سانتيمتر، طول پنجاه سانتيمتر و ارتفاع ۲ ونيم متر ديده مي شد كه هواكش سلول بود. سلول يك در۳متر بود. يك جفت دمپايي مشكي رنگ در سلول مجيد بود و چند پتوي سربازي كف سلول را پوشانده بود.
داخل سلول و گوشه اي از آن كاسه آبگوشت مجيد بود و چند مجله دركف سلول قرار داشت كه روي آن نان خشك لواش و يك ليوان قرمز پلاستيكي بود. در پتوي تاشده كنار سلول نشان مي داد كه مجيد از آن به عنوان بالش استفاده مي كرده است. در بازرسي از پتوها متوجه شدم همه شان سالم هستند به جز يكي كه مجيد نواري از آن بريده بود و دور گردنش بسته بود.
• چه تحقيقاتي در اين زمينه انجام داديد؟
•• متصدي نگهبانان اندرزگاه مجرد به دستور معاونت انتظامي ندامتگاه بايد دقت فوق العاده اي در مورد مجيد به عمل مي آوردند و او بايد با دستبند و پابند در سلول انفرادي نگهداري مي شد و هيچ تماسي با خارج نداشت. حتي دستور داده بودند كه مجيد براي دستشويي هم بايد تحت مراقبت قرار گيرد. براي اين منظور از مأموران و پرسنل بند مجرد و افراد بازداشتي در سلولهاي همجوار با سلول مجيد تحقيق كردم.
عليرضا ـ پليس وظيفه ـ درتحقيقات به من گفت كه من از ساعت ۴ تا ۸شب بايد پاس داخلي مي دادم . يعني در راهروي جلوي بندها قدم مي زدم و اگركسي دستشويي داشت در سلول را برايش باز مي كردم و اگر بعد از افطار مي خواست سيگار روشن كند، كبريت روشن مي كردم. از ساعت ۱۸/۳۰ تا ۱۸/۴۵ به زندانيان كاسه هاي آبگوشت شان را داديم. مجيد در سلول شماره۲ بود. خيلي آرام غذايش را گرفت. وقتي ۲۴سلول را غذا داديم. متوجه شدم مجيد در سلول را مي زند. ساعت ۱۹ بود. گفت دستشويي دارم. به ماگفته بودند زنداني سلول شماره۲ تنها دستشويي نرود. براي همين سرپاسبان را صدا زدم و بعد در سلول را باز كردم. مجيد گفت: دستشويي نمي روم. آب مي خواهم. ليوانش را برداشت از شير پر كرد و بعد به سلولش برگشت.ساعت ۱۹/۳۰ بود كه كره مربا آوردند تا بين زندانيان پخش كنيم.
در سلول مجيد را زدم. جوابي نداد. در را كه باز كردم ديدم درازكش است، فكركردم خوابيده كه يك دفعه چشمم به نوار دور گردنش افتاد. غذا دادن را تعطيل كرديم و مسؤولان را خبر كرديم.
در بازجويي از سرپاسبان، او هم همين را گفت. از او پرسيدم: او چه حالتي داشت؟ سرپاسبان گفت: عادي. روحيه اش خوب بود. پرسيدم: فكر مي كني چه ساعتي خودكشي كرده است؟ گفت: از ساعت ۱۹/۱۰ تا ۱۹/۳۰ كه با جنازه اش روبرو شديم.
نخستين بازجويى در شعبه ۵ بازپرسى
ـ خود را معرفى كنيد؟
ـ مجيد سالك ، ۳۲ ساله،… داخل ماشين مى خوابم، زن ندارم و يك بچه دارم
ـ خودروى شورلت سبزرنگ متعلق به شما است؟
ـ بله.
ـ چرا شيشه پشت و بغل خودروى شما شكسته است؟
ـ ديروز يك دختر آشنا را كه در دبيرستان درس مى خواند، سوار كردم و به خانه شان بردم . گفت ساعت ۷ صبح دنبالم بيا. ساعت ۷ صبح رفتم و او را سوار كردم. آمدم دور بزنم كه پسرخاله آن دختر و برادرش جلوى ماشين مرا گرفتند. برادرش چاقو كشيد در را قفل كردم. آن دختر گفت اگر در را باز كنيد، مرا مى كشند. برادر آن دختر با سنگ به ماشين زد و شيشه ها را خرد كرد.
من هم از خيابان بغلى در رفتم و دختر را به مدرسه رساندم و به طرف پشت شهردارى رفتم كه شيشه ها را درست كنم؛ مأموران مرا دستگير كردند.
ـ دخترى راكه سوار كرديد، اسمش چه بود؟
ـ اسمش را به من نگفت.
ـ قبلاً با آن دختر آشنا بودى؟
ـ خير، آشنا نبودم.
ـ چرا ايشان را سوار خودرو كرديد؟
ـ چون من مسافركشى مى كنم. يك بار سوار شد و خواست كه فردا صبح هم دنبالش بروم.
ـ منزل او را بلد بودى؟
ـ او كوچه شان را به من نشان داده بود.
ـ او را مقابل كدام مدرسه پياده كردى؟
ـ مدرسه...
ـ مى توانى آن دختر را معرفى كنى؟
ـ بله.
ـ در مورد طناب سفيد رنگ نخى كه در داخل موتور ماشين گذاشته بودى چه مى گويى.
ـ من از اروميه سيب لبنانى به تهران مى آورم و طناب را براى پيچيدن جعبه ها گرفته بودم.
ـ چرا طناب را در داخل صندوق عقب ماشين نگذاشته بودى؟
ـ ماشين را ديروز به سرويس برده بودم. شايد سرويس كارها آنجا گذاشته باشند.
ـ در مورد لباس هاى زنانه چه مى گويى؟
ـ لباس ها را از چرچيل مى گيرم ومى فروشم. يعنى به مغازه ها در خيابان جمهورى و يا در كرج مى فروشم.
ـ در مورديك لنگه گوشواره زنانه، يك عدد مريمى، يك حلقه طلاى سفيد و آويزه به شكل قلب كه دركيف شما بود چه توضيحى دارى؟
ـ مريمى ساده مال دخترم است . بقيه را از يك نفر خريده ام.
ـ قبلاً به چه دليل زندان رفته اى؟
ـ به خاطر چك بلامحل.
ـ به ده فقره قتل عمدى متهم هستى از خود دفاع كن.
ـ اتهامات وارده را قبول ندارم.
ـ درمورد چند عكس زن كه در كيف شما وجود دارد، چه مى گويى؟
ـ اينها عكس هاى بستگان من است، عكس دختر عمه ودخترخاله ام.
افسربازجو پس از تكميل تحقيقات در گزارشى به بازپرس شعبه پنج دادسراى تهران وضعيت پرونده را توضيح داد و با دستور بازپرس حسين كارمند بيمارستان ـ فردى كه مى خواست با ناهيد ازدواج كند ـ را به اداره آگاهى احضار كرد.
«حسين» ابتدا خودروى سوارى شورلت سبزرنگ را از ميان خودروهاى ديگر شناسايى كرده و مى گويد:«همين خودرو بود كه من و ناهيد را تعقيب مى كرد.»
يك ساعت بعد مجيد سالك در ميان چندتن از پرسنل و متهمان آگاهى مى ايستد. قرار بود، حسين، فردى را كه ادعا مى كرد او و ناهيد را دنبال كرده بود شناسايى كند.
حسين به محض ورود به اتاق و ديدن اين افراد و با اشاره به مجيد مى گويد: « اين همان شخص است كه آن روز ما را تعقيب مى كرد.»
پس ازاينكه مجيد از سوى حسين شناسايى شد، مأموران اقدامات روانكاوى را آغاز كردند و مجيد رابه سوى اعتراف به جنايتهايش سوق دادند.
مأموران بازجو از مجيد، مسير بازجويى را بسيار آرام آرام طى مى كردند تا اينكه مجيد روبه يكى از افسران گفت: «از همه زنان متنفرم، و اگر اينها را كشتم به خاطر عقده اى بود كه پس از طلاق همسرم در من به وجود آمد.»
همين جمله كوتاه كافى بود تا افسران آگاهى در انتظار اعترافات هولناك اين مرد بمانند.
پس از كمى استراحت، بازجويى از مجيد ادامه مى يابد و مجيد با آهنگ ملايم شروع به صحبت كرده و مى گويد: «دفعه اول زنى كه اسمش را نمى دانم در ميدان انقلاب سوار كردم و به طرف آرياشهر بردم . به او گفتم كه چرا اين كارها را مى كنى و منحرف هستى، گفت: مرا نصيحت نكن كه جيغ مى كشم و آبرويت را مى برم. من همان جا در پونك او را با طناب خفه كردم!
افسران بازجو كاملاً سكوت كرده بودند و هيچ سؤالى نمى كردند. تا اينكه مجيد پس از سكوت چنددقيقه اى در ادامه اعترافاتش گفت: «يادم مى آيد يك زن معتاد را ساعت يك ونيم نصف شب درميدان گمرك سوار كردم و به طرف پونك بردم. گفت بيا برويم دوا پيدا كنيم. دوباره برگشتيم به ميدان آزادى. به او گفتم كه اين وقت شب دوا كجا پيدا مى شود؟ گفت كه تو پول بده من دوا پيدا مى كنم، در ترمينال پيدا مى شود. بعد رفت و دوا پيدا كرد وآورد و در داخل اتومبيل كشيد. من توى دلم گفتم ، صبر كن الآن يك كارى بكنم كه نشئه نشئه بشوى. بعد او را به پونك بردم و با يك طناب سفيد خفه كردم و جنازه اش را همانجا انداختم!»
مجيد خيلى راحت اعتراف مى كرد وبعضى مواقع يك نخ سيگار آتش مى زد، اما پس از چند پك آن را خاموش مى كرد.
« سومى زنى بود كه در بيمارستان كار مى كرد. درميدان آزادى او را بايك مرد ـ همان مردى كه مرا شناسايى كرد ـ ديدم و بعد تعقيبشان كردم . وقتى از هم جدا شدند، جلوى آن خانم را گرفتم وگفتم كه اين آقا كى بود؟ بالاخره با هم آشنا شديم. فرداى آن روز رفتيم برايش كيف وكفش خريدم. روز بعد دوباره او را ملاقات كردم و باهم رفتيم طرف هاى پونك. او را با دستهايم خفه كردم و بعد طناب سفيد رنگ به گردنش انداختم!»
مجيد با اعتراف به اينكه زن چهارمى هم بود، مى گويد: آن زن خانه اش اطراف آرياشهر بود. نخستين بار او را در يك وانت بار ديدم. بعداً هم چندبار ديگر او را ملاقات كردم. دريكى ازاين ديدارها با طناب خفه اش كردم و به غيراز اين چهار نفر مورد ديگرى نداشته ام.
افسران بازجو وقتى مى بينند مجيد ديگر نمى خواهد اعتراف كند بلافاصله با بررسى پرونده اين چهارقتل، بازجويى از او را آغاز مى كنند.
مجيد پس بگو النگوهاى زن چهارم را چكار كردى؟
مجيد مى گويد: «يك رشته زنجير ، دو آويز ريز، دفترچه بيمه ، كوپن و يك كيف داشت. كيف را در ميدان انقلاب به داخل جوى آب پرت كردم.در داخل كيفش يكصدوبيست تومان پول بود».
ـ كيف سرمه اى رنگ داخل خودرو ، مال كيست؟
> مال همان زنى است كه در بيمارستان كار مى كرد. داخل كيف بليت، كوپن و يك دفترچه يادداشت كوچك بود.
افسران بازجو عكس هاى اجساد كشف شده درتهران را درميان دهها عكس جنازه ديگر به مجيد نشان مى دهند و از او مى خواهند قربانيان جنايات خودش را نشان دهد. او ابتدا دست روي عكس ناهيد، كارمند بيمارستان گذاشت و بعد انگشتانش روي عكس ـ زن معتاد ـ لغزيد و دست آخر عكس جسد معصومه را نشان مى دهد.
كارآگاهان پس ازاين بازجويى از مجيد خواستند تا زير اظهارات خود را امضا كند ومجيد در حالى كه خود را آرام نشان مى داد، زير اظهارات خود را امضاكرد وساعتى بعد پرونده بازجويى از مجيد به شعبه پنج بازپرسى دادسراى تهران تحويل شد.
سرانجام مجيد سالك محمودي، جنايتكارترين قاتل سريالي ايراني، مردي كه به ظن پليس و بازپرس ويژه قتل، ۱۰۰ زن را به فتل رسانده بود و خودنسردانه تنها به ۴۹ فقره قتل زنان و دختران جوان اعتراف ميكرد، ساعت ۹و نيم شب هشتم خرداد سال ۶۵ هنگامي كه در سلول انفرادي بود با استفاده از نوار حاشيه پتو به زندگياش خاتمه داد و اينگونه پروندهاي كه ميرفت تا ابعاد تكاندهندهاي از جنايتهاي بيسابقهترين قاتل سريالي را برملا سازد، در نيمه راه براي هميشه بسته شود.
برچسبها: مجيد سالك محمودي, قاتل سریالی, بزهکاران ضد اجتماع