بیوگرافی
 
سعی کردم تو این وبلاگ بیوگرافی مشاهیر ایران و جهان رو واسه دوستای عزیزم بذارم ..

بابک معصومی (۲۳ تیر ۱۳۵۱ – ۱۹ مرداد ۱۳۹۰) کاپیتان و بازیکن تیم ملی فوتسال ایران بود. او بازی فوتبال را به صورت حرفه‌ای از باشگاه فتح تهران آغاز کرد. سپس وارد فوتسال شد و در باشگاه‌های فتح، پاس و تام ایران‌خودرو عضویت یافت. معصومی برای مدتی در سال ۱۳۸۸ سرمربی تیم فوتسال پرسپولیس بود.

ورود به دنیای فوتبال

معصومی نیز مانند اغلب بازیکنان تیم ملی فوتسال ایران ابتدا با حضور در میادین فوتبال کار خود را شروع کرد اما به دلیل برخورداری از تکنیک بالای خود به سوی فوتسال گرایش پیدا کرد که در این حوزه هم موفق بود. او بازی فوتبال را به صورت حرفه‌ای از باشگاه فتح تهران آغاز کرد. سپس وارد فوتسال شد و در باشگاه‌های فتح، پاس و تام ایران‌خودرو عضویت یافت. معصومی برای مدتی در سال ۱۳۸۸ سرمربی تیم فوتسال پرسپولیس بود.

بابک از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۷ میلادی عضو و کایتان تیم ملی فوتسال بود و در حالیکه هنوز توانایی بازی داشت به خاطر اینکه اشخاص دیگری صاحب بازوبند کاپیتانی تیم ملی شوند به ناحق از تیم ملی خط خورد .

بابک بچه فردیس کرج و دوست و همبازی اشخاصی چون علی کریمی، علی اکبر یوسفی، مرحوم کریم باوی، رامین محتشمی،برادران خمس آبادی و دهها ورزشکار مطرح و ملی پوش رشته های دیگر ورزشی در این شهرک بود شاید خیلی از این ورزشکاران در رشته های خود از بابک معروفتر و مدال دارتر بودند اما بابک به طور خاصی در دل اهالی فردیس جای داشته و دارد بطوریکه بعد از حدود 14 سال از درگذشت او هنوز نامش به نیکی بین اهالی برده مبشود . در مراسم خاکسپاری و ختم او غوغایی در فردیس بود .

رفاقت با علی کریمی

معصومی از دوستان نزدیک علی کریمی محسوب می‌شد و در تیم فتح تهران با وی هم بازی بود. معصومی با همان تیم فتح وارد فوتسال شد و بعدها بازی در تیم‌های پاس تهران و تام ایران خودرو را تجربه کرد. قهرمانی دو دوره از لیگ برترفوتسال ایران با تام ایران خودرو نیز از افتخارات معصومی به حساب می‌آید.

افتخارات

مزار بابک معصومی در کنار مزار آغاسی

ملی

قهرمانی مسابقات قهرمانی فوتسال آسیا در سال‌های ۱۹۹۹، ۲۰۰۰، ۲۰۰۴، ۲۰۰۵ و ۲۰۰۷ با تیم ملی فوتسال ایران

  • حضور در دو جام جهانی فوتسال ۲۰۰۰ و ۲۰۰۴

فردی

برترین بازیکن فوتسال آسیا (۲۰۰۳)

درگذشت

معصومی از سال ۱۳۸۸ با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می‌کرد. معصومی در ظهر روز چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۰ به دلیل سقوط از یک چهارپایه به بیمارستان منتقل شد و پس از مداوای سرپایی راهی منزل شد اما بین راه به دلیل سرگیجه به یک درمانگاه مراجعه کرد و در حین ورود به درمانگاه درگذشت. یکی از دوستان صمیمی بابک معصومی دلیل درگذشت وی را سکته مغزی اعلام کرد.

بابک در امام زاده طاهر کرج کنار یکی از مشاهیر موسیقی ایران که او نیز سالها در محدوده فردیس مغازه داشت و کاسبی می کرد یعنی نعمت الل آغاسی خواننده شهیر جنوبی به خاک سپرده شد .

بابک حرفهای زیادی برای گفتن داشت که هرگز آنها را به زبان نیاورد.همه این ها را باید گذاشت به حساب اینکه نخواست چیزی از این فوتبال و فوتسال داشته باشد. بابک معصومی معصوم تر از این حرفها بود که به خاطر پول بجنگد و برای اینکه سری در سرها در بیاورد مقابل کسی سر خم کند.حتی زمانی که به او پیشنهاد مربیگری در پرسپولیس را داده بودند،دو دل بود که نکند رسیدن به این مقام او را از خواسته هایی که داشت دور کند؛خواسته هایی که در راس آن رسیدن بچه های بی بضاعت و آنهایی که هیچ پارتی و آشنایی برای رسیدن به اوج نداشتند،قرار داشت. از زمانی که سرمربی تیم فوتسال پرسپولیس شد جنگ در دو جبهه را شروع کرد؛یکی سرطان و دیگری احقاق حق شاگردانش.حقی که حتی گاهی اوقات از جیب خودش پرداخت کرد و آنجا که دید دیگر توانایی مبارزه را ندارد گفت:«من دیگر نیستم.»شرایط برای بابک سنگین شده بود که رفت؛رفت تا کار را به کسانی بسپارد که به قول دوست نزدیکش علی کریمی؛دایه های مهربان تر از مادر هستند.حالا سالها پس از مرگ بابک برادر او رضا حرف های ناگفته معصومی را می زند.حرفهایی که در سینه ی خود بابک سنگینی می کرد اما حتی حاضر نشد آنها را رسانه ای کند تا خدای ناکرده تیم محبوبش به حاشیه برود. رضا معصومی می گوید:«خیلی ها به مرگ او هم حسودی کردند!»

در تمرین استیل آذین زمانی که علی کریمی در این تیم بازی می کرد از بابک دعوت کرده بودند تا به تمرینات این تیم برود.آن موقع مهرریزی مدیر عامل استیل آذین بود.روز خوبی برای بابک بود.قرار بود یک کاور به بابک بدهند تا لخت شود و با بازیکنان تمرین کند اما در این تیم یک کاور هم نبود تا به او بدهند.بنده خدا صادق درودگر می گفت اینجا این همه لباس است،اما یک کاور برای بابک نیست.آن روز برادرم از تمرین کردن عابدزاده شگفت زده شده بود.او خیلی تمرین می کند.حتی وقتی که دراز کشیده است،دوچرخه می زند و اصلا بی کار نیست.خود بابک می گفت تا به حال کسی را ندیده که این طور تمرین کند.

کوتاه قامتان را بابک تمرین می داد.خودش دلش می خواست که هفته ای دو بار به اینها تمرین دهد.در برنامه ماه عسل آنها دوست داشتند بابک را ببینند.این آدم ها از لحاظ فنی واقعا در شرایط خوبی قرار دارند.اگر آنها سالم بودند خیلی بهتر از فوتبالیست های فعلی بازی می کردند و اسطوره می شدند. باور نمی کنید،من هر طوری هم بگویم شاید کسی باورش نشود.طوری شده بود که من به آنها می گفتم هوای پای بابک را داشته باشید.

آخرین دوره بازی های آسیایی در ژاپن.بازی با استرالیا و دو بر صفر مقابل استرالیا برنده شدیم و هر دو گل را هم بابک زد.برادرم سه تا جام جهانی دارد و شش تا آسیایی.دو دوره هم کاپیتان بود.بعد از جام جهانی چین و تایپه که تیم نتیجه نگرفت حسین شمس هم از تیم ملی رفت.بابک هم به خاطر او از تیم ملی کنار کشید و گفت که بازی نمی کند.تا اینکه آقای انصاری فرد آمد و بابک به عنوان یار کمکی رفت تیم ملی.دو گل هم به اسپانیا زد.

خداداد عزیزی. با براردم خیلی رفیق بود.خداداد به بابک می گفت میری.آنها از زمان فتح با هم رفیق بودند.خداداد سربازی اش را در فتح گذراند.از خود خداداد بپرسید که بابک چقدرهوایش را داشت.

عرق خاصی به کرج داشت.این هم مدرسه فوتبالی است که بابک رفته بود تا از آنجا بازدید کند.بچه های فردیس عرق خاصی به محلشان دارند.همین الان از علی کریمی بپرسید حرفهای من را به شما می زند.

اصلا درباره وحید شمسایی حرف نمی زنم.کسی که ...ولش کن.نمی خواهم چیزی بگویم.این ها به مرگ و ختم بابک هم حسودی کردند.

مراسم بابک در باشگاه راه آهن.آقای دایی و خانم آمنه هم بودند.این مراسم را باید باشگاه پرسپولیس انجام می داد.دم آقای انصاری فرد گرم.من به جای برادرم دارم حرف می زنم.حرف هایی که او در دلش مانده بود.یک روز در هواپیما حبیب کاشانی یک حرفی به بابک زد که او را ناراحت کرد.بابک زمین مجانی گرفته بود و تغذیه را هم از جیب خودش می داد.آنها فکر نمی کردند بابک تیم را بالا بیارود.من در باشگاه و در کنار او بودم که رو به کاشانی گفت شما نیم درصد هم فکرش را نمی کردید که من بتوانم پرسپولیس را بالا بیاورم. قرارداد همه بازیکنان را کم کردند و گفتند پرسپولیس بودجه ندارد.اما بازیکنان به خاطر بابک ایستادند و سرشان را جلوی توپ قرار دادند.بابک بی خیال این قضیه شد اما از آنها خواست تا اگر تیم به لیگ برتر آمد 50 میلیون تومان به تیم پاداش بدهند.در هواپیما بابک به کاشانی گفت حاج آقا پاداش بچه ها را نمی دهید؟که او گفته بود بابک جان این حرف ها را نزن،کدام 50 میلیون تومان.تو نیم ساعت از ما به خدا نزدیک تری.دل بابک شکست بود و از این حرف خیلی ناراحت بود.وقتی آمد خانه او گفت که دیگر برنمی گردد.

بابک آمد مغازه پیش من.گفت من دارم می روم درمانگاه.به او گفتم چقدر زرد شدی.گفت نه بابا طوری نیست فقط کمی فشارم افتاده است.او با ماشین رفت و من هم در مغازه را بستم و رفتم بیمارستان.در بیمارستان به من گفت معده ام درد می کند.به او گفتم برویم تهران؟اما قبول نکرد. بابیک سه تا لیوان شربت خورد و یک عدد بیسکوئیت.بعد بلند گفت:«آخیش»یک دفعه رو کرد به من گفت به ارواح خاک بابا تا نیم ساعت دیگه می میرم.گفتم این حرفها را نزن. رفتم آمبولانس را خبر کنم،تا برگشتم بابک تمام کرده بود. مردم ریختند و دیگر نفهمیدم چه شد.او با پای خودش رفت.مردم هم برایش سنگ تمام گذاشتند.در ختم او ما هیچ کاره بودیم.یک چیزی بگویم؟ مرگ دست خداست ولی بابک بعد از پیوند 8 سال گارانتی زنده ماندن داشت اما پرسپولیس بابک را سکته داد.او چشمش دنبال تیمش ماند.روزی نبود که حرص پرسپولیس را نخورد.برادرم بر اثر سرطان خون نمرد،مدارکش را دارم او سکته کرد.ماردم هنوز هم که هنوز است حبیب کاشانی را نفرین می کند.


برچسب‌ها: بابك معصومي, پرسپوليس, علي كريمي, امام زاده طاهر کرج
نوشته شده در تاريخ پنجشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۳ توسط آ . پاسارگاد
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک