احمد قندچی (متولد ۱۳۱۲) از طرفداران جبهه ملی و یکی از سه دانشجویی است که در حمله نیروهای امنیتی به دانشگاه تهران در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ کشته شد. او همچنین برادر اصغر قندچی، کارآفرین ایرانی و پدر صنعت کامیون سازی در ایران بود
منبع : ویکیپدیا
*****
گفتگو با برادر و خواهر شهید احمد قندچی :
شوند. اما در مقابل، رژيم وابسته به امپرياليسم ميخواست با يورش وحشيانه به حريم دانشگاه تهران از بروز هرگونه اعتراضي از سوي دانشجويان جلوگيري كند. لذا با يك حمله غافلگيرانه به دانشگاه تهران سه تن از دانشجويان را كه يكي از آنها «احمد» بود مورد اصابت گلوله قرار داد. پس از اينكه احمد زخمي شد، از بالاي سقف لوله شوفاژ نيز تركيد و آب جوش نيز روي سر و صورتش ريخت و سوخت. سپس به وسيله عناصر رژيم به بيمارستان شماره 2 نيروي مسلح شاهنشاهي منتقل شد اما به علت نرساندن خون به بدنش و خونريزي شديد شهيد شد.
*احمد قندچي چه ويژگيهايي داشت؟
**احمد يك مذهبي بود و در مبارزات ملي كردن صنعت نفت از دولت دكتر محمد مصدق شديدا دفاع ميكرد.
*گفته ميشود شما پس از شهادت برادرتان تحت تعقيب بوديد؟
**بله همينطور است پس از شهادت برادرم با كوشش و تلاش فراوان بالاخره توانستيم جسد او را تحويل بگيريم و در امامزاده عبدالله به خاك بسپاريم. اما رژيم از برگزاري شب هفت جلوگيري كرد و ما را و حتي مادرم را زير فشار شديد قرار داد، به جايي رسيد كه ما حتي نتوانستيم در تهران بمانيم. اما نكتهاي كه بايد بگويم اين است كه ما نتوانستم با خانوادههاي دو شهيد ديگر شريعت رضوي و بزرگنيا تماس بگيريم و چون شهيد شريعت رضوي به وسيله رژيم در «مسگر آباد» به خاك سپرده شده بود و ما از اين جريان آگاهي يافتيم، بلافاصله همراه خانواده بزرگنيا و شريعت رضوي به مسگرآباد رفتيم و قبر شهيد را نبش كرديم و او را به امزاده عبدالله منتقل كرديم و با دو شهيد ديگر دفن كرديم. بدين ترتيب آرامگاه شهداي 16 آذر دانشگاه تهران در امامزاده عبدالله شكل گرفت. با فشار ساواك مجبور به ترك تهران شديم و مدتي بعد من به تهران مراجعت كردم در بازار مشغول فعاليت شدم اما بلافاصله از سوي ساواك احضار شدم و از من تعهد گرفتند كه هيچ گونه فعاليت سياسي نتداشته باشم. اما من اين وضع را نتوانستم تحمل كنم و بازار را ترك گفتم.
گفتگو با خواهر شهيد احمد قندچي ، در سال 1359 *
خانم قندچي بهطور مختصر شهادت برادرتان را شرح بدهيد؟ **... من فقط همين را ميدانم كه صبح رفت و عصر برنگشت چون من اون موقع خيلي كوچك بودم برادرم به سختي مجروح شده بود و تير به كبدش خورده بود. ولي به برادرم خون نرساندند، حتي برادرم تقاضا كرده بود با خواهرش ملاقات بكند نگذاشته بودند. بالاخره شهيد شد. حتي پزشك? قانوني جنازهاش را به ما ندادند و اجازه برگزاري مراسم هم ندادند. برادرم از دوستداران دكتر مصدق بود برجستهترين فرد خانواده بود و حتي بهترين فرد در ميان تمام فاميل، از كلاس اول هميشه شاگرد ممتاز بود. دوران دبيرستان را در دبيرستان شرف ميگذراند. در دوران دبيرستان اوباش شاه دوست، با چاقو به برادرم حمله كردند و به پايش ضربه وارد كردند. خيلي فعال بود. همچنين همدوره دكتر چمران وزير دفاع فعلي بود. او 21 سال داشت ولي عقل و شعور و فهمش بالاتر از سنش بود. در ضمن بايد بگويم كه رژيم پهلوي نميگذاشت ما روي سنگ قبر برادرم كلمه "شهيد" را بنويسيم. بعد از يكسال كه موفق شديم روي سنگ قبر كلمه شهيد را حك كنيم، باز آمدند و تراشيدند. بالاخره با تمام خفقاني كه بر جامعه حاكم بود باز دانشجويان چه در داخل كشور و چه در خارج كشور روز 16 آذر را هر چه باشكوهتر برگزار ميكردند.
https://mahavel2.blogfa.com/post/193
برچسبها: احمد قندچی, دانشگاه تهران, اصغر قندچی, دكتر محمد مصدق