مارك گريگوريان درسال ۱۹۲۵ ميلادي برابر با ۱۳۰۴ هجري شمسي ، در خانواده اي ارمني كه در سال ۱۹۲۳ از قارص به روسيه مهاجرت كرده بود، به دنيا آمد. درسال ۱۹۳۰ برابر با ۱۳۱۹ خورشيدي ، به همراه خانواده اش به ايران مهاجرت نمود و در شهر تبريز سكونت گزيد. ماركو تحصيلات ابتدايي خود را در مدارس ارامنه تهران و آبادان و تحصيلات متوسطه را درمدرسه <كانانيان> اصفهان به اتمام رسانيد. درسال 1940، به همراه خانواده اش به تهران بازگشت. ماركو هنگامي كه در دبيرستان مشغول تحصيل بود، جزو قهرمانان ژيمناستيك، وزنه برداري و پرتاب ديسك محسوب مي شد. شش سال عنوان قهرماني ديسك كشور را داشت، ده سال قهرمان سبك وزن وزنه برداري بود و يك سال نيز در پرش سه گام قهرمان تهران گرديد.
نقاشي را در مدرسه كمال الملك تهران آموخت و در اين زمان در نمايشگاهي گروهي، كارهاي خود را به نمايش گذاشت. ماركو گريگوريان درسال 1954 فارغ التحصيل آكادمي هنرهاي زيباي رم شد و دستاورد هنرمندان اكسپرسيونيست ايتاليايي را با خود به ارمغان آورد. ماركو پس از بازگشت به ايران 19944، 1333 شمسي)، گالري استتيك را دايرنمود وبه تعليم هنرجويان پرداخت. او زماني به ايران آمد كه اغلب نقاشان آكادمي ديده ما پا را از<امپرسيونيسم> فراتر نمي گذاشتند. يكي از مهم ترين دستاوردهاي ماركو گريگوريان تحقيق و گردآوري نقاشي تصويري عاميانه يا رئاليست ايراني بود كه به <نقاشي قهوه خانه> معروف شده اند. معروف ترين و برجسته ترين آنها، <محمد مدبر> و<حسين قولر آغاسي> بودند و براي اولين بار به كوشش ماركو گريگوريان نمايشگاهي از آثار اين دو هنرمند در تهران برپاشد. ماركو در اين باره گفته است <من آنها را از اعماق خاك گرفته تاريخ كشف نكرده ام، آنها زنده اند و در همين شهر ما، كمي آن طرف تر از خانه شما زندگي مي كنند.> او در ادامه مي گويد: <ببينيد چطور نقاشان پرمايه و بزرگ در قعر گمنامي مي پوسند و آثار پراكنده آنان به تدريج نابود مي گردد و نقاشان مقلد عرصه براي ابراز وجود مي يابند.>
ماركو درسال 1958، به عضويت هيات داوري بين المللي بي ينال ونيز برگزيده شد و در ادامه، به كوشش وي، و با همكاري اداره كل هنرهاي زيبا(سابق)، بي ينال تهران براي نخستين بار شكل گرفت.
هنرمند نقاش همچنين با نام هنري <گريگوري مارك> وارد فعاليت هاي سينمايي شد و در هشت فيلم ايراني بازي كرد. ماركو، با وجود اينكه جزو هنرپيشگان تراز اول بود، كارهنرپيشگي را كنار نهاد و پس از چندي با كلكسيوني كه به زحمت و رنج از اين راه اندوخته بود، راهي آمريكا شد. ماركو رفتنش به آمريكا را چنين توجيه مي كرد: <رفتن من به آمريكا دليلي جز دوري از كار حرفه اي سينمايي كه داشت مرا آلوده مي كرد، و نيز ادامه كار اصلي ام نقاشي نداشت. براي شناختن و پرداختن بيشتر به كار نقاشي راهي آن ديار شدم.>
فيلمشناسي :
-
بازيگر : (۸)مورد
(۱۳۵۰)(۱۳۴۰)(۱۳۳۰)۱ - حرفه اي (۱۳۵۵)
۲ - مردي در طوفان (۱۳۵۱)
۳ - شهر بزرگ (۱۳۴۴)
۴ - آخرين گذرگاه (۱۳۴۱)
۵ - طلاي سفيد (۱۳۴۱)
۶ - كليد (۱۳۴۱)
۷ - گرگ صحرا (۱۳۴۰)
۸ - آرامش قبل از طوفان (۱۳۳۹)
از شاخص ترين كارهاي ماركو گريگوريان، 13 قطعه <آشويتس> است كه در عرض دوسال 19577-1959) خلق شده اند و حاصل آن نمايشگاهي بود كه درسال 1959 برگزارشد. هم اكنون مجموعه آشويتس در ايروان ارمنستان نگهداري مي شود. ماركو دراين مورد گفته است: <جنايت هاي نازي ها و كوره هاي آدم سوزي هر انساني را منقلب مي كند. به ويژه هنرمند را. در نمايشگاه آشويتس مي خواستم برخورد انسان با انسان را نشان دهم، بدون آنكه احساس شخصي خود را دركار دخالت دهم. فجايع و جناياتي را كه انسان انجام مي دهد ترسيم كرده بودم. در واقع، اين يك سند و رساله بود عليه انسان ها كه خود را اشرف مخلوقات مي دانند.>
توفيق عمده گريگوريان را بايد در خلق تابلوهاي با گل و كاه جست وجو نمود. هنرمند سرشناس كار با خاك را از سال 1960 شروع كرد و اين <ماده> حال و هوايي شرقي و فوق العاده آشنا به فضاي او مي دهد. در عين حال، به ساختن نقش برجسته هاي انتزاعي از نان سنگك، ديزي آبگوشت، گاري دستي و يا كمان حلاجي از آن جمله اند. ماركو در سال 1970، از سوي دانشكده هنرهاي زيبا براي تدريس دعوت شد و به ايران بازگشت. وي يكي از اعضاي بنيانگذار گروه آزاد نقاشان و مجسمه سازان در سال 1974 بود. اعضاي ديگر گروه، غلامحسين نامي، مرتضي مميز، فرامرز پيلارام، مسعود عربشاهي، عبدالرضا دريابيگي و سيراك ملكونيان بودند. او همزمان نمايشگاه هاي متعددي از كارهايش را در گالري هاي تهران برگزار كرد. در سال 1978، در زمان افتتاح موزه هنرهاي معاصر، نلسون راكفلر 4 اثر از كارهاي هنرمند را خريداري نمود و بعدها هم يك اثر كاهگلي ديگر از ماركو از گالري <گوركي> نيويورك خريداري نمود.
درسال 1979، گريگوريان ايران را ترك كرد و ساكن نيويورك شد ويك سال بعد، گالري <گركي> را به نام و ياد نقاش سرشناس ارمني <آرشيل گركي 1904> در نيويورك تاسيس و طي سال هاي 85-1981 چندين بار كارهاي خاكي و برجسته انتزاعي خود وهمچنين كلكسيون با ارزشي را كه شامل آثار هنري قديم و جديد ايران بود و با خود از ايران برده بود، در اين گالري به معرض نمايش گذاشت. در دهم ژوئن سال 1986، تنها دختر ماركو، <سابرينا> بر اثر حمله قلبي درگذشت و اين اتفاق تاثير روحي عميقي در او ايجاد كرد.
ماركو درسال 1989 به دعوت اتحاديه نقاشان شوروي به آنجا سفر كرد و تصميم گرفت ارمنستان را براي ادامه زندگي انتخاب كند. او در آغاز در سال هاي 92-1990، كارهاي خود را به معرض نمايش گذاشت و درسال 1993 مجموعه هاي كم نظير خود را كه شامل پنج هزار قطعه هنري بود به دولت تازه استقلال يافته ارمنستان هديه و موزه <خاور نزديك سابرينا وماركو گريگوريان> را تاسيس نمود. از آن پس ماركو شش ماه از سال را در ارمنستان و به خصوص در دهكده كوهستاني <گارني> كه استوديوي شخصي هنرمند نيز در آنجا واقع بود مي گذراند. در اين سال ها، ماركو قالي هاي منحصر به فردي را خلق كرد. يكي از خصوصيات ماركو گريگوريان اين بود كه تمام مراحل كار را شخصا انجام مي داد. از طرح گرفته تا انتخاب مواد، بافت و پرداخت. به جز قالي هايي كه به دست وي بافته شدند، با تشويق ماركو، قالي بافان معاصر ارمني قالي هاي ارزشمندي را بافته اند. با اين كارها، همچون كارهاي انتزاعي، اين هنرمند توانست آنچه در زندگي امروز سنتي ديده مي شد با شيوه اي نو ارائه دهد و بي دليل نيست كه ماركو در جامعه هنري ايران به عنوان هنرمند <نوگرا> معروف است.
طي سال ها، استوديوي گارني پذيراي ميهماناني از جامعه بين المللي هنر بوده است. او معتقد بود كه <اين خانه مكاني است كه هنرمندان مي توانند با مردماني ملاقات كنند كه زبان آنها را مي فهمند.>
در مجموعه ماركو وسابرينا گريگوريان مي توانيم عكس هاي خانوادگي، كلكسيوني از كتاب هاي هنري، كارهاي شخصي وي، ازجمله دو پانل از سري دروازه آشويتس، آثار دوران تحصيل نقاش در ايتاليا و كارهايي كه بر كلك هاي بزرگ قرار گرفته اند را ببينيم. در سالن جداگانه اي شاهد مجموعه اي از شيرهاي آب قديمي و كوبه در هايي مي شويم كه هنرمند طي چهل سال جمع آوري نموده است. در امتداد سالن، سكه ها، نگارگري هاي چيني مربوط به قرن هاي 18 و19، ظروف قديمي برنز از لرستان (با قدمت 4000 ساله) و در آخرين قسمت هم كه موزه اروپايي نام گرفته، شاهد گرامافون هاي قديمي، چرخ خياطي هاي متعدد و وسايل روسي هستيم كه در ايران خريداري شده اند.
طي اين سال ها ماركو نمايشگاه هايي را در ايروان، قبرس، آلمان، گرجستان و اردن برگزار نمود. آثار وي در موزه هاي هنرهاي مدرن نيويورك، موزه هنرهاي معاصر تهران و كرمان، موزه ملي ارمنستان، موزه سردار آباد ارمنستان، موزه هنرهاي مدرن ارمنستان، موزه پاراجانف ارمنستان ومجموعه هاي شخصي گوناگوني نگهداري مي شود.
آخرين نمايشگاه وي در سال 2004 و با عرضه سه نسل از نقاشي ايران در موزه ملي ارمنستان برپا شد.
در آخرين سال هاي زندگي ماركو گريگوريان شاهد ترسيم پرتره هاي مختلفي هستيم. هنرمند از نظر انتخاب شخصي بسيار نكته بين بود و با ديدن اين كارها كه هم اكنون در خانه وي در ايروان ارمنستان نگهداري مي شود، يقين پيدا مي كنيم كه در سه سال آخر، اين هنرمند كارجديدي خلق نكرد ولي توانست دوماه قبل از اينكه جامعه هنري را ترك كند، پرتره ايوت را جاودانه كند. ماركو گريگوريان در ۲۷ اوت ۲۰۰۷برابر با ۵ شهريور ۱۳۸۹ خورشيدي در اثر ايست قلبي، در ايروان ارمنستان در گذشت.
يك بيوگرافي ديگر از ماركو گريگوريان از آدرس http://www.shamkhani.co
خاك ايران در قاب!
ماركو گريگوريان
متولد ۱۳۰۴
فارغ التحصيل آكادمى هنرهاى زيباى رم
بنيانگذار گالرى استتيك تهران
عضو هيأت داوران بى ينال جهانى ونيز در سال ۱۹۵۸
بنيانگذار بى ينال هاى نقاشى تهران، سال ۱۳۳۷
يكى از بنيانگذاران گروه آزاد نقاشان ومجسمه سازان ۱۳۵۳
تأسيس گالرى گوركى در نيويورك
به ياد نقاش بزرگ ارمنى ـ آرشيل گوركى
تأسيس موزه خاور نزديك (Near East Museum) در ايروان وجابه جايى مجموعه كم نظير خود كه بالغ بر ۵هزار قطعه است
تأسيس گالرى ديگرى در منطقه ييلاقى گارنى ارمنستان
شركت در بى ينال گيومرى (ارمنستان) و نمايشگاه گرجستان در سال ۲۰۰۰
برگزارى نمايشگاه در گرى گالرى نيويورك ۲۰۰۳
۲۵نمايشگاه انفرادى در ايران ، اروپا وآمريكا
شركت در ۲۰ نمايشگاه گروهى درايران، اروپا، آمريكا
دريافت چندين جايزه معتبر از ايتاليا، انگليس و
محمد شمخانى
۷۹سال پيش ، در شهر كروپوتكين روسيه كودكى به دنيا مى آيد كه ۳۳ سال بعد جريان نقاشى مدرن ومعاصر ايران را با برگزارى نخستين بى ينال نقاشى تهران (۱۳۳۷) بطور رسمى كليد مى زند. مردى بسيار جدى وبسيار خوشرو، كه خنده چاشنى تمام حرفها وحركات ونگاههاى اوست. از تكيه كلام هاى روزمره ما بسيار استفاده مى كند. شايد به خاطر اينكه ايرانى است وايران را وطن اول خودش مى شمارد. زندگى عجيبى را از سر گذرانده است. ماركو گريگوريان در روسيه به دنيا مى آيد، در ايتاليا درس مى خواند، درايران افتخار مى آفريند ودر ارمنستان تجليل مى شود ودرآمريكا و ارمنستان زندگى مى كند. براى حضور ماركو در هركدام ازاين كشورها البته بايد تاريخى قائل شد. ارمنستان وآمريكا جاهايى است كه حالا مى شود در روزها وماهها وفصل هايى از سال به تناوب او را پيدا كرد. اين ايستگاه هاى آخر مربوط به سالهاى بعداز انقلاب است . زمانى كه او را و بسيارى از استادان ونقاشان خوب را بنابه دلايلى ايدئولوژيك از دانشگاه اخرا ج مى كنند.
نخستين و واپسين ديدار ما در يكى از خيابان هاى اصلى ايروان و در ساعتى گذشته از نيمه شب اتفاق مى افتد. فرشيد ملكى (نقاش واز اعضاى تالار قندريز) و چندنقاش ايرانى وارمنى هم هستند، تا آن حلقه را كامل كنند. ماركو ميدان دار است وبا خنده حرف هايش را مى زند. خنده كه نه، بهتراست بگويم باخوشحالى. از او مى پرسم كه قصد آمدن به ايران را ندارد، كه مى گويد: با كمال ميل. وبعد چشمانش برقى مى زند، كه مى شود تا انتهايش را خواند. بعدبا خنده اشاره مى كند به كتاب طرح قالى هايش، كه در بيست وچندسال اخير ساخته وپرداخته وباز با خنده مى گويد: اين را به دوست ودشمن هم نشان بدهيد!بعدبراى آنكه حرفى زده باشد:نقاشى يكى از بهترين حرفه هاى بشرى است. هركه نقاش است، لذت زندگى را كشيده وچشيده. همه چيز را مى شود با پول خريد، اما هنر رانه.سرزنده و سرشار است هنوز وحركاتش همه چيز را دراين مورد باز مى گويد. بويژه گردش دستها در هوا، كه انگار مشغول رهبرى يك اركستر است. هنوز دارد درباره طرح قالى هايش مى گويد، كه نمونه هاى بافته شده اى از آن را در موزه اش ديده ايم. مى گويد: اين يك راه جديد است تا تكرار نكنيم آن قالى بافى گذشته را. تا ثابت كنيم كه چرا زنده ايم وچرا نفس مى كشيم امروز واينكه نفس مانفس صدسال پيش نيست . اگر ما بخواهيم نفس گذشته ها را تكرار كنيم ، مثل اين است كه از مرده ها نفس مى گيريم. ما بايد به آيندگان بباورانيم كه در قرن ۲۱ زندگى مى كنيم.
از آنجايى كه حرفها خيلى پراكنده است وسيال وخاك سالها دورى ازاين شخصيت بزرگ هنرى را خورده است، ناگهان قطع مى خورد به يكى ديگر از تجربه هاى اصيل واساسى ماركو، كه به همراه مسعود عربشاهى، غلامحسين نامى ، سيراك ملكونيان، عبدالرضا دريابيگى ومرتضى مميز حدود ۳۰سال پيش شكل گرفته است. ابتدا حال عربشاهى را مى پرسد وبعد مى گويد: عربشاهى و ممیز جزو دوستان نقاش بسيار خوب من بود. ما با هم گروهى ايجاد كرديم با نام گروه آزادنقاشان و مجسمه سازان. وبا اين نيت كه در هنر ديگر هيچ قيدوقرارى نيست وبايد آزادى بيان را پيش گرفت. البته كارگروهى مشكل است وكار فردى بهتر به نتيجه مى رسد.
اين جمله آخر را مى گويدتا به آن اضافه كند: بهتر است هميشه كار فردى را پيش بگيريم و كار گروهى را فراموش كنيم، كه نتيجه اى ندارد. ما اين اشتباه را كرديم.گروه آزاد براى نخستين بار در ايران به هنرهاى جديد و به ويژه كانسپيچوال آرت پرداخت و چند نمايشگاه گروهى را در ايران و خارج از ايران برگزار كرد وبعد از ۶ سال ، بنا به دلايلى كه پيش تر به آنها اشاره كرده ام، از هم پاشيد.
تجربه هاى ماركو در ايران گستره فراگيرى دارد. رسميت بخشيدن به نقاشى قهوه خانه اى و حمايت از چهره هاى اصلى اين جريان غيررسمى هنر ايران، يكى ديگر از فعاليت هاى بنيادى اوبه حساب مى آيد. اين حمايت تا آنجا پيش مى رود كه هنرمند تن به زندگى مشترك با دو تا ازچهره هاى مطرح و معروف نقاشى قهوه خانه اى مى دهد.يعنى حسين قوللر آقاسى و محمد مدبر ، كه حالا نمونه اى از آثار آنها ميليون ها تومان قيمت خورده ودر مجموعه هاى شخصى نگهدارى مى شود.
موزه ماركودر ارمنستان با تصاويرى از گذشته او در ايران آغاز مى شود. توى آن عكس ها، مى توان چهره ساده وصميمى و معصوم و بى ادعاى قوللر و مدبر را ديد، كه دست در گردن و بر شانه هاى ماركو انداخته اند و لبخندى از رضايت بر لب دارند. يك چنين درك و بينش بالا و والايى از شرايط و مكان و زمان را تنها در مردان بزرگى چون ماركو مى توان يافت.
آينده نگرى وقدرت پيش بينى او ، اما ، به همين جا كه گفتم، ختم نمى شود. وی همچنين نخستين كسى بود كه به بافته ها ويافته هاى كاربردى وتزئينى در زندگى ايرانى ها رغبت نشان داد و به جمع آورى آنها پرداخت.موزه او در ارمنستان، حالا گنجينه بزرگى از اين اشيا و اشكال را شامل مى شود.از كوبه گرفته تا شيرهاى آب ، تلمبه ها ، سنگ ها، بافته ها، كوزه ها، صندوق ها و... را مى توان در اين مجموعه ارزشمند پيدا كرد. چيزى كه زاييده نياز وخرد و ذهن و زندگى ايرانى ها بوده است وحالا ارزش تاريخى وباستانى وموزه اى پيدا كرده است.نمونه هاى نادرى از يافته هاى ماركو را حتى نمى توان دربخش مردم شناسى موزه هاى معتبرى چون موزه لوور پاريس وموزه بريتانيا و... پيداكرد. نكته جالب ترى كه اما در يافته هاى اين هنرمند به نظر مى رسد ودر موزه مربوط به آثار، خودش را به بيننده تحميل مى كند، خاك ايران است كه در تابلوهاى كاهگلى اونمود دارد. در ميان اين تابلوهاى انتزاعى وكاهگلى، نمونه هايى از تابلوهاى اكسپرسيونيستى ماركو و به ويژه چند لته از ۱۳ لته تابلوى آشوويتس او خودنمايى مى كند، كه در واكنش به همان جنگ معروف جهانى انگار آفريده شده است. تابلويى تك رنگ كه آدم هاى در هم تنيده اى را با خطوط كناره نماى سياه و بر زمينه اى از رنگ قهوه اى، در اشاره به فاجعه اى تلخ (زندان هاى وحشتناك فاشيسم) نشان مى دهد.اين تابلو شايد اشاره به دو قتل عام بزرگ ارامنه نيز باشد، كه هر بار به پناه و پيوندى محكم باايران و ايرانى ها منجر شد. به اين خاطر است شايدكه ماركو آنقدر ايران را دوست دارد و آنقدر بدان علاقه نشان مى دهد. اگر نه كه مى توانست خود را تنها يك ارمنى بداند ودر انزوا و اقليت تاريخى و مذهبى ارامنه غرق بشود. با مزه اينكه وقتى درباره آمدن اش به ايران مى پرسم، مى گويد: ان شاء الله يك رابطه اى جور كنيم كه... اين رابطه قرار بود انگار در نمايشگاههنر معاصر ارمنستان در موزه هنرهاى معاصر تهران شكل بگيرد، كه بنا به دلايلى شكل نگرفت. بنا به دلايلى ماركو ازدانشگاه اخراج مى شود ، بنا به دلايلى از ايران مى رود و بنا به دلايلى موفق به بازديد از ايران نمى شود! از او درباره هنر ديوارى ايران به دقيقه اكنون مى پرسم، كه اظهار بى اطلاعى مى كند واشاره به تنها نمايشگاهى كه در نيويورك ديده است. مى گويم: ردپايى از هنر شما هنوز در نقاشى هاى ايرانى به چشم مى آيد. با خنده مى گويد: البته اينها از تكنيك من الهام گرفته اند. كه يكى توى حرفهايش مى پرد و من هم ديگر دنبال اين حرف را نمى گيرم كه مبادا نقاشى معاصر ايران است و اما و اگر و شايد زياد دارد. حرف هم كه مى زنى، ممكن است به خيلى ها بربخورد. صادق تبريزى خاطرات زيادى از ماركو به ياد دارد. مى گويد: در هشت فيلم ايرانى بازى كرده است. خيلى دوست دارد كه آن فيلم ها را داشته باشد يا يكبار ديگر آنها را ببيند. نام سينمايى اش گريگورى مارك بود. يك روز به او گفتم كه: خبردارى شبيه ريچارد ويدمارك هم هستى؟ با خنده گفت: آره ولى ريچارد بدون مارك! تبريزى با شور و شعف خاصى از ماركو مى گويد: چند سال پيش كه در آدرس شماره ۱۳۲۰ مديسون آونيو به آتليه اش رفتم، با همان روى خوش و باطن زيبا روبرو شدم. به من گفت كه تمام مجموعه خود را در ارمنستان براى تشكيل يك موزه اهدا كرده است. مى گفت چند ماه از سال را در نيويورك و چند ماه را در ارمنستان مى گذرانم، ولى اقامت آينده ام در ار منستان خواهد بود. ضمن اينكه ايران را خيلى دوست دارد و آرزوى ديدارش را در سر مى پروراند.سال ۱۳۳۷ را به خاطر مى آورم كه ماركو در هنرستان آتليه حكاكى راه انداخته بود. يك روز دل به دريا زدم و رفتم به آتليه اش و كارى را شروع كردم، كه نتيجه اش خيلى هم خوب نشد، ولى با تشويق و استقبال او روبرو شدم.ماركو در چيدمان نمايشگاه گروه آزاد كمك مى كرد و با سروصدايش همه را به شوق و ذوق مى آورد. هر جا كه او وجود داشت، زندگى احساس مى شد. با اين همه مرگ سابرينا ـ يگانه دخترش كه فارغ التحصيل رشته تئاتر از انگلستان بود ـ غم فراوانى برايش به ارمغان آورد.يك هفته با او و عربشاهى در لندن مانديم. يك روز در محله لستر اسكوئر يك اتاق زيرشيروانى را نشان داد و گفت: چند سالى آنجا زندگى كرده ام كه معمولاً مأواى نقاشان بى پول است. قرار بود يك هفته هم در نيويورك بمانيم. ماركو مانند اميرارسلان نامدار كه زيرزمين دنبال مادر فولادزره ديو مى گردد، ما را به تمام سوراخ سنبه هاى شهر نيويورك ـ از گالرى مارلبرو تا محله سياهان و ـ مى كشانيد. در محله سياه پوستان گفت: خداكند ماشين مان پنچر نشود، چون پياده شدن عواقب نامعلومى دارد. وقتى پرسيدم: چرا؟ گفت: فكر مى كنند آمده ايم سياه تماشا كنيم، والا كارمان اينجا چيست؟! بعدازظهر همان روز گفت نمايشگاه خوبى از يك آرتيست ايتاليايى داير شده، برويم آن را ببينيم. نمايشگاه آلبرتو بورى بود. وقتى داخل سالن شديم، ماركو دودستى توى سرش كوبيد و گوشه سالن نشست و دستهايش را زيرچانه ستون كرد و باتأسف گفت: فكر مى كردم كارهايم ابتكار خودم است، نمى دانستم بورى زودتر از من اين كارها را انجام داده. منظور تبريزى اينجا هنرمند معروف و معاصر ايتاليايى است كه به استفاده از مواد و مصالحى چون گل خشك شده و شهرت دارد. تبريزى خاطرات زيادى از ماركو دارد، كه بالاخره يك جا تمام مى شود: سال گذشته كه به نيويورك رفته بودم شماره ۱۳۲۰ مديسون فروخته شده بود. تلفن خواهر ماركو هم در محله كوئين جوابى نمى داد.
چند ماه پيش وقتى براى قرار يك گفت وگو با او تماس مى گيرم، اينجا و در ارمنستان هم تلفن اش جوابى نمى دهد. چند روز پيش سراغش را از لازاريان مى گيرم، كه قرار است چند روز ديگر به عنوان دبير نمايشگاهى از نقاشى معاصر ايران به ارمنستان سفر كند. مى گويد كه ماركو در ايروان جابه جا شده و نشانى اش تغيير كرده است.اينجاست كه در ذهنم دوباره گريگورى مارك با آن چهره صميمى و شاد و با آن روحيه آپولونى (به قول نيچه) پشت فرمان ماشين مى نشيند و در ساعتى بعد از نيمه شب خيابان عريض را دور مى زند و دور مى شود! و اين صحنه هى تكرار مى شود.
برچسبها: مارك گريگوريان, كمال الملك, مرتضي مميز, فرامرز پيلارام