بیوگرافی
 
سعی کردم تو این وبلاگ بیوگرافی مشاهیر ایران و جهان رو واسه دوستای عزیزم بذارم ..
 

بهروز وثوقی هم اینک در کنار همسر و دو فرزندش در سانفرانسیسکــوی آمریکا اقامت دارد .

 خاطرات از قلم افتاده :

 حسن شریفی از چگونگی ورود بهروز به سینما می گوید :

 «فیلنامه فیلم ( ضربت ) از هر جهت آمــاده بود و هنرپیشگان آن نیز انتخاب شده بودند. ساخت این فیلم بنا به عللی یکی از وقت گیر ترین فیلمـــــــــــــهای خاچیکیان بود که از شروع تا پایان آن یک سال به طول انجامید. مشکل ترین صـــــحنه های فیلم ضربت که برای مکان آتش سوزی آن تهیه و تدراک بسیاری دیده بودیم آماده فیلمبـــــرداری شد. جریان از این قرار بود که ساختمانی آتش میگرفت وماموران آتش نشانی مشغول انــــجام وظیفه میشدند. از طرفی عبدالله بوتیمار که نقش پزشک جوان را در فیلم به عهده داشت به کمک ساکنان ساختمان می شتابد و آنها را( که عبارت بودند از آرمـــــــان وانیک / قدسی کاشانی / در نقش مرد همسر ودختر ) از میان لهیــــــــب آتش نجات میدهد. هنگام فیلمبـــــــــــــرداری از وسط جمعیت جوانی خودش را به جلوی دوربین می رساند و بدون اینکه توجه به دوربیــــــــــن داشته باشد.این عمل جلوی بازی هنرپیشگان را می گرفت. خاچیــــکیان به ناچار این صحنه را 6 بار تکرار کرد واین جوان همان گونـــــــــه مثل قبل جلو می آمد و مانع ماموران آتش نشانی و بازیـــــــگران می شد. بنا چار خاچیکیان بعد از 6 بار فیلمبـــــــــرداری پایان کار را اعلام می کندهمه از لجاجت این جوان ناراحت بودیم.

 خاچیکیان 2 روز به مونتاژ صـــــــــــحنه آتش سوزی مشغول بود و با اینکه جوان در هر 6 برداشت جلوی دوربیـــــــن ظاهر شده بود به ناچار 3 قسمت آن را انتخاب کرد وبه من نشان داد . گفتــــــــم چطور با وجود این جوان این3 قسمت را انتخاب کردید ؟ گفت : از حــــــــــــرکات و رفتار آرام و نرم او جلوی دوربین خوشم آمد و در نتیجه چاره ای نداشتم که او را در 3 قسمـــت فیلم جای دهم ! سر انجام پس از 1 سال فیلم آماده اکران شد و خاچیــــــکیان سناریوی خداحافظ تهران را با سرمایه صاحبــــــــان سینما مولن روژ آماده فیلمبرداری نمود.

 

هنگام انتخاب هنرپیشگان تنها فردی که قبلا از طرف سامــــــــوئل انتخاب شده بود عبالله بوتیمار بود ولی آقایان تهیه کننده با بــــــــــــــوتیمار مخالفت میکردند وقصد داشتند جـــــوان مورد نظر خود را به خاچیکیان بقبولا نند.پس از کشمکش ها و قهر و آشتــــــــــی ها به وساطت من ساموئل دست از لجبازی برداشت و تسلیم شد.روز بعد من و ساموئل در دفتر تهیـــــــــه کنندگان سینما مولن روژ نشسته بودیم تا با جوانی که نقش اول فیلم خداحافظ تهــــران را بازی می کند آشنا شویم لحظه بعد جوان خوش اندامی با سر و وضــــــع و لباس مرتب داخل شد و در حالی که لبخند بر لب داشت به طرف خاچیکیان آمد و بی مقدمـه او را در آغوش کشید و بر صورت او بوسه زد.

 ساموئل چند لحظه به چهره او خیره شد و گفت : شمــــــا تا به حال جلوی دوربین فیلمبرداری رفته اید؟

 جوان پاسخ داد : بله یکی دو فیلم هم بازی کرده ام ! و بعـــد افزود : جلوی دوربین شما هم بازی کرده ام !!

 خاچیکیان همان گونه که به او نگاه می کرد گفت : چهـــــره شما به نظرم آشنا می آید اما نمی دونم در کدام فیلــــم جلوی دوربین من ظاهر شده ای ؟

 جوان جواب داد : در صحنه آتش سوزی فیلم ضربت چند باری آمدم جــلو و خودی نشان دادم !! 

 تازه ساموئل او را شناخت. بعد از کمــــــــــی سکوت پرسید : الان به چه کاری مشغول هستید و اسم و محل کارتان را بفرمائید.

جوان جواب داد در استودیو مــــــــولن روژ دوبـــــــــلور هستم و اسم من بهروز وثوقی است. »

 آخرین قسمت زندگینامه بهروز وثوقی اختصاص دارد به بررسی عاشقانه های بهروز وثوقی و روابطش با گوگوش ، پوری بنایی و همچنین اشرف ...

آنچه که از کتاب زندگی بهروز وثوقی و تورقی در مجلات و مطبوعات آندوران و نیز مصاحبه های دیگر هنرمنـــــدان بدست می آید این است که در زندگی بهــروز وثوقی پنج زن وجود داشته است که از خود رد پایی برجای
گذاشته اند اما چون یکی از آنها در حد شایعـــه است لذا عنوان مطلب را این چهار زن نام گذاشته ایم .

 اولین عشق : هما

داستان اولین عشق بهــــروز را در قسمت اول اين خاطره بازي روایت کردیم ، داستان به آنجا بر می گشت که بهــــروز پس از تولد در شهرستان خوی به علت شغل پـــــــدر ( که راننده ی اداره ی بهداشت بود ) به شهر اصفهان و
سپس به تهران می آید ، در دبیرستان بابک ( این دبیرستان هنوز در حوالی میدان رشدیه تهران هست و به گمانم به نام سید جمال الـدین اسد آبادی تغییر نام یافته ) درس می خوانده که روزی توپ بسکتبالش در دبیرستـــــــــــــان دخترانه ی مجاور می افتد و بهـــــروز که برای برداشتن توپ به آنجا رفته بود دختری را می بیند که بعد ها متوجه می شود نامش " همـــا " ست و درهمان نگاه اول دلباخته ی همـــــــــا می شود این رابطه با نامه نگاری های عاشقانه و قرار های ملاقات پنهانــــــی ادامه می یابد و سرانجام با ازدواج دختر با یکی از فامیل هایشان پایانی تلخ برجای می گذارد .

 لیلی و مجنون سینمای ایران : بهروز وثوقی و پوری بنایی

بهروز وثوقی پس از ورود به سینما زمانی که برای فیلم خداحافظ تهـــــران انتخاب شده بود با هنرپیشه نقش اول زن این فیلــــــم روبرو شد ، دختری با چهره ی معصوم و شرقی ، دختری که برخلاف هنـــــــــــرپیشه های زن آن
دوران بسیار پوشیده لباس می پوشید و متین بود .. دختری بنام پوری بنایی . خودش اینگونه توصیف می کند : «اولین باری که پوری بنـایی را می دیدم،یادم است در «رینه »دماوند بود .باهم آشنا شدیم و کار کردیم .این آشنایی به دوستی نزدیک و بعد هم یک رابطه عاطفـــــی انجامید وچند سالی ادامه پیدا کرد .دراین مدت باهم نامـــــــــــزد بودیم .بعد هم که خب مثل بیشتر زن ها و مردهایی که در کار هنر سلیقه های مختلف دارند .این رابطه نتوانست ادامـه پیدا کند و بالاخره تمام شد .»

 اما ماجرا از زبان پوری بنایی شنیدنی تر است : « سر فیلم خداحافظ تهــران بهروز را برای اولین بار دیدم آن زمان من اصلاً پی اینجـــــور مسائل نبودم اما کارهای بهـــــــــروز فرق میکرد ..نگاه هایش و توجه اش نسبت به من .
مثلاً کتش را در می آورد می انداخت روی دوش من تا ســـــــردم نشود با او پشت صحنــــــــه حرف میزدم و هر چه بیشتر می گذشت من بیشتر مجذوب می شدم کار به آنجا رسید که حس کردم چیــــــــــــزی در قلبم شعله ور شده زنگ زدم به مجله جوانان به آقای اعتمــــــادی ( منظور ر. اعتمادی است ) گفتم : آقای اعتمادی من عاشق شده ام !‌او با تعجب پرسید : عاشق کـــی ؟ ومن گفتم : بهروز وثوقی »

نکته ای که در این رابطه مشخص است آن زمان پوری بنایی مشهورتر از بهروز وثوقی بود چرا که این فیلم اولین فیلمی بود که بهروز نقش اولش را داشت در حالیکه پوری چندین فیلم بازی کرده . پس صحبت پروین غفاری
(‌معشوقه محمدرضا پهلوی ) دور از عقل نیست که : « .. بهروز وثوقــــی شهرتش را مدیون پوری بنایی است و از صدقه سر او به شهرت رسید..» البته پروین غفاری کمی غلو آمیز و مغرضانه بیان کرده است اما طبیعـــی
است این ماجرای عاشقانه تاثیر زیادی در معروفیت بهروز داشت همچنین این نکته را نباید دور از نظر داشت که عمده ی شهرت بهروز برای فیلـــم قیصر بود که به واسطه بازی او نصیبش شد . هر چند که فیلم قیصر هم با
کمک پوری بنایی ساخته شد.

 رابطه بهروز و پوری بیش از شش سال بطول می انجامد ، این دو با هـــم نامزد می کنند ( فیلم قیصر را بیاد دارید که قیصر( بهــــــــروزوثوقی ) با اعظم ( پوری بنایی ) نامزد بودند در واقع همان زمان این دو با هم نامــزد بودند ) پوری بنایی در مصاحبه هایش عنوان کرده که تنها یکبار تا مراسم عقد پیش رفته اما ازدواج نکرده است مجـــــــــلات آن دوران علت اختلاف بهروز و پوری را بر سر سینما میدانستند چرا که بهروز با ادامه کار پوری بنایی در سینما مخالف بود و همین مهمترین مشکل این دو عاشق بود . رابطه این دو ادامه داشت تا سال 53 که ناگهان بهـــروز با جدایی از پوری با گوگوش ازدواج کرد . اما نکته غم انگیز داستان اینجاست که پوری بنایی دیگر هیچگاه ازدواج نکرد ! مجلات نوشتند که او هنوز عاشق بهروز است و هیچ مرد دیگری را نمی خواهد و هنوز پس از گذشــــــــت سی سال از آن
داستان پوری بنایی وقتی از رابطه اش با بهروز وثوقی یاد می کند تنها این جمله را می گوید : بهروز قسمت من نبود! و اگر با سماجــــــت خبرنگاران مواجه شود ملتمسانه می گوید : تو رو خدا من رو یاد بهروز نیاندازید!  بهمین دلیل به او لقب لیلی و مجنون سینمــــای ایران را میدهند با این تفاوت که اینبار مجنون نصیب دیگری شد .

 گوشه ای از مصاحبه وی را با مجله تپش بخوانید .

نام : صدیقه بنایی معروف به پوری بنایی متولد : مهرماه 1319 در اراک

*قصه از کجا شروع شد ؟

علاقه زیادی به کار سینما داشتم ، اصولا" عاشــــــــق هنر بودم در حین تحصیلاتم ، دیپلم آشپزی گرفتم ، سنتور میزدم ، در کنار اینها دیپلــــــــــم گلسازی را هم گرفتم ، تا اینکه در سال 43 آقای وحدت که یکی از اقوام بودند مرا در فیلم عروس فرنگی بردند .

 *چطور شد که پدرتان در آن زمان به شما اجازه این کار را دادند ، پدری که مذهبی بود و در ایام محرم در مراسم تعزیه خوانی شرکت می کرد ؟

هیچوقت یادم نمی رود وقتی آقای وحدت آمد که من را به فیلمــــش ببرد ، پدرم به من گفت پوری به تو اجازه می دهم که برروی ولی یادت باشد که هیچوقت در فیلمهایت لخت نشوی.

 *… و شما به این قول پدر وفادار ماندید ؟

بله کارنامه من مشخص است من در هیچکدام از فیلمهایم از حرف پـــدرم سرپیچی نکردم. *در سال 43 یک فیلم دیگر بازی کردید به نام دزد شهر کاری از حسین مدنی ولی سال 1344 شاید نقطه عطفی در کارنامه شمـــــــا بود دختری 24 ساله در کنار بزرگان سینما ، فردین ، ظهوری و پروین غفاری؟ شاید باورتان نشود ، چون همیشه شخصیتی متکی به خود داشتم و اطرافم را طوری نگاه می کردم که همه با شخصیت به من نگاه کنند . ولی آقــــای فردین اینقدر باشخصیت بود و ظــــهوری شخصیتی داشت درست برعکس آن شخصیتی که بازی می کرد . سینمــــــا ی دیروز بر خلاف آن چیزی که می گویند محیطی خانوادگی داشت  همه عضو یک خانواده بودند و مهم تراز این همه غیرت داشتند.

 *شخصیت فردین چطور بود ؟

وصف نشدنی ، اینقدر مهربان و ایثار گر بود که خدا می داند ، همیشــــــه مواظب اعضای گروه از دستیار و کارگر گرفته تا کارگـــــــــــردان . یادم نمی رود یک روز من را صدا کرد و سه فرش تمام ابریشـــــم به من نشان داد . من گفتم : خب به سلامتــــی مبارکتان باشد ، گفت : برای خودم نیست می خواهم به مرتضی فرزانه کادو بدهم آخه تازه بچه دار شده .او همیشـــه اینقدر از خود گذشتگی می کرد.

 *تا سال 45 حدود 10 فیلم دیگر بازی کردید تا رسید به خداحافظ تهران کاری از ساموئل خاچیکیان و رویارویی با بهروز وثوقی و شاید تحول درزندگی پوری بنایی؟

 ( سکوتی معنی دار ……)

….وقتی که قرار شد بهروز وثوقی در این فیلم بجای بوتیمار حاضر شود من خیلی خوشحال شدم چون خیلی دوست داشتم که با بهـــــروز بازی کنم ، من تا قبل از فیلم خداحافظ تهران در فیلمهایی که بودم جمع خیلی خانوادگی بود ولی در این فیلم نگاه های بهــروز و توجه هایی که به من می کرد مثلاً کتش را روی دوش من می انداخت و همیشه در کنار من بود باعث شد که یک احساس دیگری پیدا کنم . و در هنگام فیلمبـــــــرداری یکروز به مجله جوانان و آقای اعتمادی زنگ زدم و گفتم : آقا من عاشــــــــق شدم ، او که متعجب شده بود گفت : عاشق کی ؟ گفتم : بهروز وثوقی .

 * … و این ابتدای قصه پوری بنایی با بهروز وثوقی بود ؟

 ( آه بلندی کشید ) بله ! ولی بهروز قسمت گوگوش شد . بگذریم .

بهرحال پوری بنایی از بهروز جدا شد و داستان اولین عشق زندگیش به آخرین عشق زندگیش بدل شد اما در این بین نقش زنی دیگر غیر قابـــل انکار است ...گوگوش

زوج پر حاشیه سینما

برای اطلاع از داستان گوگوش باید کمی به عقب تر برویم و ماجرا را از پیش تر دنبال کنیم .

 فائقه آتشین یا گوگوش متولد اریبهشت ماه 1329 ( البته در تواریخ مختلف گفته شده ) او با استعداد ذاتی از دوران کودکی به هنــــــــــر می پرداخت و پلـــه های ترقی را به آرامی طی می کرد اما داستان ما پس از ازدواج او با
محمود قربانی آغاز می شود . محمــــــود قربانی صاحب کاباره ی میامی و از افراد پر نفوذ و ثروتمند آن دوران بود اما وی بسیار بد اخلاق و میــگساربود او بگفته ی خودش بارها خواننــــده های زن آن دوران را کتک می زده است . در کنار این بگفته ی خود گوگوش تمام درآمدش را به محمود قربانی میداده است و از دست بدخلقی ها و استثمار محمـــــــود قربانی به سُتوه آمده بوده . گوگوش حتی یکبار با محمود قربانی سفری به اروپا و فرانسه داشت
که آن چنان آنجا تحت فشار بود که به ناگاه رفت تمام موهــــایش را با نمره چهار زد!‌ ( هر چند که ماه بعد که به ایران برگشت با همــــان موهای کوتاه برنامه اجرا کرد و خــــــــــانم های ایران آنقدر آن مدل مو را پسندیدند که به مدل گوگوشی معروف شد و فکر می کردند این جدیدترین مـــدل اروپا بوده که گوگوش با خود به ایران آورده است ) . در این اوضاع گـــــــوگـــــــوش می خواست که خود را از دست محمـــــود قربانی رها کند اما پول و قدرت محمود قربانـــــی مانع اینکار بود پس نیاز به حامی داشت که از او حمایت کند . گوگوش دوست صمیمی پوری بنایی بود و این دوستی را خود پوری بنایی اینگونه یاد می کند :«در حین فیلمبرداری در عروس فرنگی با گــوگــوش آشنا شدم ، کنار استخر ، از آنروز با دوستهای صمیمی شدیم . بطوری که تمام سیسمونی کامبیز را من برای گوگوش خریدم.» بواسطه همین دوستی با بهروز وثوقی هم آشنا بود ، بهروز در دهه پنجاه به اوج قدرتش رسیده بود و مراوداتی با حـــکومت داشت و رفت و آمد هفتگی به دربار داشت . پس نزدیکی به بهروز چاره ی مشکل بود البته گوگوش در مصاحبه ای عنوان کرده که رابطه ی پوری بنایی و بهروز چند سال پیش از رابطه وی با بهروز به پایان رسیده بوده است اما در واقع اینگونه نبود چـرا که درست که بهروز و پوری بنایی با هم مشکل داشتند اما کمــاکان با هم در
ارتباط بودند ، فیلم ممل آمریــــــــــکایی این موقعیت را به گوگوش داد که با بهروز عجین تر شود بهـروز در خاطراتش می گوید : « ...روحیه گوگوش اصلا خوب نبود...درگیر طلاق گرفتن بود و شوهرش رضایت نمی داد .

 جراید هم مرتب می نوشتند که آنــــــــها دارند ازهم جدا می شوند ..گوگوش ناچار دست به دامن نخست وزیر شد .تا این که بلاخره با وساطت هـــویدا،قضیه فیصلــــه پیداکرد ...البته شوهرش فکر می کرد من باعث جدایی شان هستم .در صورتــــــــــــــــی که همه می دانستند دلیل جدایی گوگوش آزار و اذیت های شوهرش است » اما سوال اینجاست که چه کسی با نخست وزیروقت هویدا صحبت کرد تا وارد یک مساله خانوادگی شود ؟ آیا این امر به دلیل این نبود که از طرف دربار به هویدا چنین مساله ای گفته شد ؟ آیـــــا بجز بهروز وثوقی کسی دیگری از هنرمندان به دربار رفت و آمد داشت؟این درست است که دلیل جدایی گوگوش از محمود قربانی وجود بهــــروز
وثوقی نبود اما قطعاً بهروز وثوقی این امر را تسهیل کرده است .

 محمــــــود قربانی این ماجرا را اینگونه توصیف می کند : « یک شب درکاباره از پشت صحنه بمن گفتند که حال گوگوش خوب نیست و نمی تواند برنامه اجرا کند من فکر کردم حتماً مسمومیت غذایـــــــــی پیدا کرده او را
فرستادم بیمارستان و بستریش کردند فردایش که رفتم بیمارستان دیدم سبدگلی از سوی بهروز وثوقی آنجاست گـــــوگـــوش را کتک زدم و از تخت کشیدم پایین و به خانه آوردم ، چند روز بعد کسی آمد گفت که نامه ای از
سوی نخست وزیــــر برای من آورده دیدم در نامه امر شده که گوگوش را طلاق دهم آن فرد را کتک زدم و انداختم بیرون رفتم و مشروب خوردم و مست کردم دوستانم بمن گفتن اگر طــــــــلاق ندهی تو را از زندگی ساقط
می کنند و پای ورقه طلاق را مجبور شدم که امضاء کنم »

بهرحال گوگوش به دوست دیرینه ی خود پوری بنایی خیانت کرد تا خودرا از مخمصه زندگیش برهاند و با بهروز ازدواج کرد اما این ازدواج هم یکسال و نیم بیشتر دوام نیاورد و بهـــــــــــروز که پی برده بود گوگوش با
داریوش اقبالی روابط خارج از عرفی دارد او را طلاق داد و گوگو ش هم از دست قربانی آزاد شد و هم خیلی راحت بهــــــــــروز را ترک کرد . اما جدایی زودهنگام بهــــــروز و گوگوش یک شایعه را باعث شد . مردم این جدایی را امر اشرف پهلـــــــــوی میدانستند و معتقد بودند اشرف که عاشق بهروز بوده دستور داده که این دو از هم جدا شوند .

هوسرانی به نام اشرف

خواهر دو قلوی محمـــدرضای پهلوی اشرف نام داشت او یک بیمار جنسی بود ، آوازه های کارهایش نه تنها در دربــــار بلکه به گوش مردم هم رسیده بود ارتشبد فردوست خاطراتی از هوســـــــرانی این زن یاد می کند که بسیارخواندنی است از اینکه با وجود داشتن شـــوهر هر شب در اروپا با یک مرد می خوابیده و یا هر سفیر و مهمان خــــــارجی که خوش تیپ و خوش چهره بود یک روز صبح در اتاق اشرف پیدا می شد و این عیاشـــی های اشرف و رفت و آمد های بهـــــروز به دربار یک شایعه را در اذهان مردم انداخت که اشرف با بهروز وثوقی هم هست !

 در خاطرات ارتشبد فردوست اسامی تمام معشوقه های مشهور اشرف هست اما نامی از بهروز وثوقی به چشم نمی خورد . خود بهــــــــروز در این باره می گوید«آن زمان به عنوان یک بازیــــگر معروف و محبوب که مردم او و کارش راخیلی دوست دارند به دربار دعوت می شدم .من همیشه آنجـــــــــــا مهمان بوده ام»

وهمچنین می افزاید :«ببین ،اگر مرا دعوت می کردند به دربـــــار و من هم می رفتم ،یک حسنش این بود که وقتی فیلم هایم با اداره سانسور درگیــــری پیدا می کرد،من از این موقعیتم استفاده می کردم .می رفتم سراغ مقامــات و صاحــــب منصبان حکومت وقت و باهاشان چک و چانه می زدم و هرطور بود راضی شان می کردم کاری کنند که فیلــــــــــم از توقیف درآید.موفق هم می شدم اجازه نمایش فیلم را بگیرم .گفتم که ،هیچ کدام از سازندگان فیلـــــم
مرا همراهـــی نمی کرد .درچنین مواردی ،همه شان خودشان را می کشیدند کنار .من باید تنهایی می رفتم جلو وبا اشخاص مهم حکـــــــــــومت سرشاخ می شدم تا بتوانم به هرترتیب که شده اجازه فیلـــم دلخواهم را بگیرم ،فیلمی که کارگـــردانش یکی دیگر بود وتهیه کننده اش دیگری ،وبیش ترین منافع مادی و معنــــــویش هم نصیب ایشان می شد ،وگرنه من که بازیگر بودم وکارم را کرده بودم و دستمـــــزدم را هم گرفته بودم .مساله دیگری در میان نبود .وانگهی همین رفتن من به دربار سبب شد فیلـــــــم های بوداری مانند قیصر ، بلوچ ، خاک ، گوزن ها و...اجازه نمــــــــایش بگیرند کارهایی که از زمره ی آثار ماندگار سینمای ایرانند »

واما بهـــــروز وثوقی در رابطه با شایعات مربوط به روابط جنسی وی با اشرف پهلـــــــوی می گوید :« ...من هیچ گاه برای چنین مسائلی به دربارنمی رفتم .من به عنوان یک شخصیت سینمایــــی و هنری ایران به دربار
دعوت می شدم ،نه برای کارهای دیگر...نه برای چیزهای دیگر »آن چیزی که بعد از انقلاب عنوان شد که اشرف باعث ورود بهـــــروز به سینما بود و یا به دستور او به شهرت رسید دروغـــــــــــی بیش نیست ، از  طرفی رفت و آمد های بهروز به دربار از سال 1348 شروع شده بود درحالیکه بهـــــروز و گوگوش در سال 1354 با هم ازدواج کردند و یکی ازمشخصه های اشرف این بود که خیلــــــی زود از مردی سیر میشد پس این ادعا به نظر درست نمی رسد . وانگهی بهـــــــــروز در کتاب بارها این راعنوان می کند که اشرف بعد از دیدن فیلم هایش او را تهدید کرده است مثلاً بعد از اکران خصوصی فیلم گـــــــــوزن ها اشرف بهروز را تهدید می کند که :«اگر نمی شناختمت ،همین الان می گفتم از سازمان امنیت بیاینـــــــــد ببرندت ...» و یا بعد از نمایش فیلم بلوچ اشرف با تنـــــــد خویی به بهروز
می گوید :« در اخبار هم سیستان و بلوچستان را همینطـــــور نشان میدهند بی آب و علف شما دیگر چرا نشان دادید؟ »و نکته ای که در لابلای خاطرات بهروز هست حمایت فرح پهلویست که به شدت از بهروز حمایت می کرده که این مساله هم با توجه به اینکـــــــه فرح پهلوی هنرشناس بود ( او نقاش کتاب های کودکان بود ) چیز عجیبی
به نظر نمی رسد .

کتایون امجدی ، زنی که بهروز را متحول کرد


بهروز بعد از اقامت در آمریکا و با توجه به اینکه در آمریــکا موفق نشد از لحاظ روحی دچار از هم گسستگی شد او الــــکل مصرف می کرد و قرص آرام بخش می خورد . در همین اثنا در کلوپ "الاخـــــون والا خـــــــون "بادختری درویش مسلک بنام " کتایـــــــون امجدی "آشنا می شود که بعدها به ازدواج بهروز درآمده و همسر وی می گردد.

 آشنایی بهروز با کتایون موجب می شود بهروز بقول خودش گرایشـــــــــات عرفانی یافته وبه سلک دراویش در آید . او با رفتن به خانقاه « مکتب طریقت اویسی شاه مقصودی »مجذوب پیر و مراد رهروان آن طریقت یعنی « حضرت صلاح الدین علی نادرشاه عنقا »می گردد و بتدریج در سلک پیروان وی در می آید تا جاییکه در تمامــــــــی امور و کارهایش به مشورت با مراد خویش می پردازد . تاثیر این طریقت بر روی بهروز به گونه ای است که او الکل ،والیـــــــوم وحتی سیگار را کنار می گذارد و آنچنان دچار تحـــــــول درونی می شود که در جایی از کتاب می گوید :« ...امروز که نمـــــــــاز می خوانم ،تفاوت این فریضه الهی را با آن چه در اوایل انجام می دادم و همه افکار روزمـــــره و حتی کلیـــــــد گمشده خانه ام را در آن می جستم ،بیش از پیش درک می کنمو برای فرصت آتـــــــــــی که خلوت و آرامش را به ارمغان آورد ،بی تابی می کنم .»

 کتایون امجدی یک سالن زیبایی دارد و به همراه بهـــــــــــروز وثوقی و دو فرزندش ماهان و مهشید در آمریکا زندگی می کند .

 خاطرات از قلم افتاده

خاطره ای از فیلم تنگه وحشت :

 «...بهروز از خانه می رود بیرون ،تنهایی برای خودش قدم بزند.به کشتزار بزرگ و وسیعی می رسد که درآن خشخاش کاشته اند.گرز خشخـــاش ها را تیغ زده اند وشیره آنها را گرفته اند .بهــــــــروز بنا می کند به کندن گرزها و شکستن آنها و خوردن دانه های خشخاش .

 -خیلی خوشمزه بود ...سه چهارتاکه خوردم ،احساس کردم سرم گیج می رودبعد حالت تهوع بهم دست داد.برگشتم خانه .همکاران تا فهمیدند چه خورده ام ،گفتند که اگر یک کم بیشتر خورده بودی .مرده بودی .این گــــــــــرزها کلی تریاک دارد .چندساعتی حالم بدبود. ظهوری یک گیلاس مشــــــروب داد ،با آب لیموی زیادخوردم ،کمی بهتر شدم ،»

دو خاطره از بهروز و پرستاران !

 بخاطر بازی درفیلم رضاموتوری سینوس هایش چرک می کند و مجبور می شوند آنها را عمل نمایند .بهروز در این زمینه آورده است :«پزشک متخصصی به نام دکترپشمی دربیمارستان ایرانمهر بهروز را عمل میکند
.بعداز عمل جراحی ،وقتی بهروز به هوش می آید،احساس نفس تنــگی وخفقان می کند –چشم بازکردم دیدم که خانــــم پرستار افتاده رویم و سفت و سخت مرا می بوسد .

 بهروز پرستار را کنار می زند ومی گوید: خانـــــم جان !خفه ام کردی ... این چه کاریست می کنی !؟

 پرستار بنا می کند به عذرخواهی و می گوید:آخر من دیگر هیچ وقت چنین موقعیتی پیدا نمی کردم و بغد از بهروز خواهش می کند که این قضیـــه رابه دکتر نگوید .چون ازکار اخراجش خواهد کرد .

 -البته بعد که از بیمارستان مرخص شدم .به دکترگفتم ،ولی قول گرفتم که به رویش نیاورند و کاری باهاش نداشته باشند »

در جایی دیگر در باره فیلم یک مرد ویک شهر آورده است :که وقتی دربیمارستانی برای ایفای نقش حضور می یابد ،پـــــــرستاری با دیدن او ازفرط هیجان غش می کند و بعد که بهوش می آید از بهروز وقت می گیردتا برودخانه و باز گردد .دراین زمینه بهـــروز می گوید :« رفت و بعد ازمدتی با یک «الله» وزنجیــــــرش برگشت و گفت :می دانم که شما چیزی گردنتان نمی اندازید ...ولی من خیلــــــــی وقت است که این را به یاد شما گرفته ام .خواهش می کنم بیندازیدگردن تان که خدا همیشه حفظ تان کند »

ماجرای بهروز و عباس کیارستمی

یکی از مهمترین اتقاقات زندگی بهروز در غربت ماجرای جشتواره فیلـم سانفرانسیسکو و جایزه ویژه کوروساوا است که بخاطر فیلــــم "باد ما راخواهد برد " به عباس کیارستمی تعلق می گیرد .

 عباس کیارستمی وقتی این جایزه را دریافت می کند خطاب به حضــــــار می گوید :« شما می دانید که چقدر دوستتان دارم و این جایـــزه کوروساوا چقدر برایم مهم است و آن را دوست دارم ،چون این فیلمساز بزرگ ژاپنی تا زمانی که زنده بود مرا و فیلمهایم را دوست داشت ...اما من امشــــــــب می خواهم با اجازه شما و کوروساوا ،این جایـــزه را به یکی از هنرمندان وطنم بدهم که امیدوارم در این سالن حضور داشته باشد ...و او بهـــــــروز وثوقی است ..»

 بهروز در این باره می گوید :«من اصلا انتظــــــــار نداشتم ...سخت یکه خوردم ...ایرانی ها بناکردن به کف زدن ...عده ای از شوق گریــــــــــــه می کردند ...کتایــون هم اشک می ریخت ...بلند شدم رفتم روی صحنه .. کیارستمی می گوید :این جایزه را به بهـــــروز وثوقی می دهم برای تمام کارهایی که تاکنون کرده است و برای کارهایـــــــــــــی که در این سالها نکرده است »

ماجرای مرحوم خسرو شکیبایی و بهروز وثوقی

در یکی از برنامه های شبکه جام جم که خسرو شکیبایی حضور دارد او از بهروز وثوقی یادی می کند و از او بعنوان یک بازیگر بی همتا یاد می کند ، بهروز که بیننده ی این برنامه است برای تشکر به برنامه زنگ میزند . خسرو شکیبایی به محض شنیدن صدای بهروز تمام قد به احترام او می ایستد و در مقابل دوربین به احترام بهروز سر خم می کند که شدیداً بهروز را متاثر می کند و احساساتی

 


برچسب‌ها: بهروز وثوقي, پوري بنايي, محمدعلي فردين, گوگوش
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک