بیوگرافی
 
سعی کردم تو این وبلاگ بیوگرافی مشاهیر ایران و جهان رو واسه دوستای عزیزم بذارم ..
 

ابراهیم خلیل خان جوانشیر (۱۷۳۰-۱۸۰۶ میلادی)از بزرگان ایران و قفقاز در قرن ۱۸ میلادی بود. پدرش پناهعلی‌خان جوانشیر، از سرداران نادرشاه افشار بود که همراه با قبیله‌اش (سارجلو) از قره باغ به خراسان تبعید شده بود. بدنبال مرگ نادرشاه، پناه علی خان به همراه ایل خود به قفقاز بازگشت (۱۷۴۷)، در این زمان، عادل شاه افشار حکم بیگلربیگی برای ابراهیم خان صادر نمود.حکومت‌ ابراهیم‌ بر قراباغ‌ از هنگامی‌ آغاز شد که‌ پدرش‌، پناه‌ خان‌ قراباغی‌، کریم‌خان‌ را در تسخیر شهر ارومیه‌ و شکست‌ فتحعلی‌خان‌ افشار ۱۷۶ق‌/۱۷۶۲م‌ یاری‌ رساند و کریم‌خان‌ به‌ پاس‌ یاریهای‌ او، ابراهیم‌ را لقب‌ خانی‌ بخشید و به‌ قراباغ‌ فرستاد. سرنوشت پناه علی خان بعنوان گروگانی رقم خورد که در شیراز، با احترام نزد کریم خان زند میهمان (زندانی) بود و در سال ۱۷۶۰ درگذشت. کریم خان، پس از درگذشت پناه علی خان، فرزندش ابراهیم خلیل خان را با فرمان بیگلربیگی به قره باغ بازپس فرستاد و پیکر پدرش را هم با احترام زیاد به او سپرد تا به قره باغ ببرد. ابراهیم‌ خلیل‌خان‌ با استفاده‌ از آشوبهای‌ سیاسی‌ پس‌ از مرگ‌ کریم‌خان‌ عملاً علم‌ استقلال‌ برافراشت‌.

در ۱۷۹۴ آغا محمدخان قاجار که موفق شده بود بر تمامی مدعیان پادشاهی در ایران غلبه کند، به خانهای قفقاز و گرجستان فرمان داد که به تهران بیایند و به او اظهار وفاداری کنند. اراکلی خان فرمانروای گرجستان که با روسها پیمان تحت‌الحمایگی بسته بود، از رفتن سرباز زد و ابراهیم خلیل جوانشیر هم که همراه با پدرش با پدر آغا محمدخان (محمدحسن‌ قاجار) جنگیده بود هم به تهران نرفت. دو سال پیش از این، آغا محمدخان قاجار تقاضای مشابهی از ابراهیم خان نموده بود که ابراهیم خان برادر زاده‌اش را با هدایا به نزد آغا محمدخان فرستاده بود، اما در هنگامه جنگ بر ضد افشاریان گریخته بود که در زمان فرار دستگیر و کشته شده بود. شاید ابراهیم خان فکر می‌کرد که آغا محمدخان قاجار هم یکی دیگر از مدعیان تخت پادشاهی ایران است که به زودی افول خواهد نمود. اما در ۱۷۹۵ آغا محمدخان از رود ارس گذشت و به سراغ ابراهیم خان آمد. خانهای ایروان، نخجوان و گنجه به حضور آغا محمدخان آمدند، اما ابراهیم خان برای نبرد به او یورش برد که در جنگ شکست خورد و به دژ شیشه (شوشی) پناه برد. این دژ بسیار محکم بود و در منطقه‌ای کوهستانی قرار داشت که گرفتن آن کار مشکلی بود و آغامحمدخان هم نقشه داشت که هرچه زودتر به اراکلی خان حمله کند که بنا به همپیمانی با روسها، قویتر و خطرناکتر بود. بنا بر این، به یک گفتار خالی ابراهیم خان مبنی بر وفاداری بسنده کرد و محاصره را رها نمود.

آغا محمدخان از آنجا به فتح تفلیس رفت و در پیکاری بسیار خونین، اراکلی را شکست داد و اهالی تفلیس را قتل عام کرد، سپس به تهران بازگشت و تاجگذاری نمود. در پاسخ به این اتفاقها، کاترین، ملکه روسیه، در ۱۷۹۶ سپاهی بر ضد ایران تجهیز کرد و به فرماندهی زوبوف به قفقاز فرستاد که بسیاری از خانهای قفقاز به او اعلام سرسپردگی نمودند. در واکنش به این خیانت خانهای قفقاز، آغا محمدخان دوباره به قفقاز لشکر کشید که با مرگ کاترین و به تخت نشستن پل همزمان شد. پل سپاه روسیه را فرا خواند و خانهای قفقاز در مقابل آغا محمدخان بیدفاع باقی ماندند. در ۱۷۹۷، آغا محمدخان به شوشی حمله کرد و سرانجام آنرا فتح نمود. ابراهیم خان هم به داغستان نزد فامیل همسرش فرار کرد، اما پنج روز پس از فتح شوشی، آغا محمدخان بدست اطرافیانش به قتل رسید و این باعث شد که ابراهیم خان به شوشی برگردد. در بازگشت، دستور داد که جسد آغا محمدخان را با احترام زیاد به تهران بازگردانند و نسبت به جانشین آغا محمدخان اظهار بندگی نمود و دخترش آغا بگم (معروف به آغاباجی) را هم بعنوان عروس نزد فتحعلی شاه فرستاد.

فتحعلی شاه در این هنگام با لشکرکشی روسیه و کشته شدن خان گنجه جوادخان زیاد اوغلی و قتل عام مردم آن توسط روسیان روبرو شد که شروع دوره اول جنگ‌های ایران و روسیه است. با این پیش آمدها، ابراهیم خان در سال ۱۸۰۵ میلادی پیمان کورک‌چای را امضا نمود که به معنی تحت‌الحمایگی ابراهیم خان نسبت به روسیه بود. اما با قتل پاول سیسیانوف در ۱۸۰۶ و تزلزل وفاداری ابراهیم خان باعث شد که از فتحعلیشاه تقاضای کمک برای راندن پادگان روسی مستقر در دژ شیشه کند که با نزدیک شدن سپاه ایران، ابراهیم خان هم از قلعه بیرون آمد و در کنر شهر چادر برپا نمود. در دوم ڑوئن ۱۸۰۶، روسها به این چادر حمله کردند و ابراهیم خان را همراه زن و دختر و یکی از پسرانش به قتل رساندند.

پس از این، روسها برای جلب حمایت مسلمانان، مهدیقلی خان، پسر ابراهیم خان را بعنوان خان قره باغ انتخاب نمودند، که این تا سال ۱۸۲۲ ادامه داشت، اما او هم پس از ارتباط با ایرانیان به ایران گریخت. در این هنگام، روسها قره باغ را رسما به روسیه الحاق کردند. در دوره دوم جنگهای ایران و روس، در ۱۸۳۶، اهالی قره باغ به نفع ایران و بر ضد روسها شورش کردند که مهدیقلی خان به قره باغ برگشت، اما پس از شکست دوباره ایرانیان، تا آخر عمر بعنوان اسیر در نزد روسیان باقی ماند.

گوهر آغا ، دختر معروف وی میباشد که وقفیاتی در گوشه و کنار کشور داشته است .

در دایره المعارف بزرگ اسلامی در رابطه با اسم ایشان چنین آمده است :


اِبْراهيم‌ْ خليل‌خان‌ِ جَوانشير، فرمانرواي‌ قراباغ‌ در اوايل‌ دوران‌ قاجار كه‌ مدتها با آقا محمدخان‌ قاجار كشمكش‌ داشت‌ و سرانجام‌ در 1221ق‌/1806م‌ در بيرون‌ قلعة شوشى‌ به‌ تحريك‌ روسها كشته‌ شد. وي‌ از ايل‌ جوانشير بود. اين‌ ايل‌ از تركستان‌ و از قبايل‌ اوشيرخان‌ بن‌ يلدوزخان‌ بوده‌ است‌ . به‌ روايتى‌ ايل‌ جوانشير از زمان‌ شاه‌ عباس‌ دوم‌ صفوي‌ به‌ بعد در قراباغ‌ و اَرّان‌ مى‌زيسته‌ و در آنجا نفوذ و قدرت‌ داشته‌اند. پدر ابراهيم‌ خليل‌خان‌ يعنى‌ پناه‌خان‌ قراباغى‌ نخست‌ جارچى‌ نادرشاه‌ بود، و پس‌ از قتل‌ نادر همراه‌ گروهى‌ از ايل‌ خود به‌ غوريان‌ رفت‌. چون‌ احمد شاه‌ ابدالى‌ استقلال‌ يافت‌، ايل‌ جوانشير را از غوريان‌ به‌ كابل‌ كوچانيد، اما پناه‌ خان‌ قراباغى‌ پدر ابراهيم‌ خليل‌ به‌ قراباغ‌ آمد و در آنجا ساكن‌ شد و به‌ تدريج‌ قلعة پناه‌آباد مشهور به‌ قلعة شوشى‌ را بنا نهاد و مردم‌ قرية شوشى‌ را در داخل‌ آن‌ قلعه‌ اسكان‌ داد و سكه‌اي‌ نيز به‌ نام‌ پناه‌آبادي‌ ضرب‌ كرد. پس‌ از او فرزندش‌ ابراهيم‌، در استحكام‌ قلعه‌ و آبادانى‌ اطراف‌ آن‌ كوشش‌ كرد و از اطاعت‌ آقا محمدخان‌ قاجار سرباز زد و با او به‌ ستيز پرداخت .  
ابراهيم‌ خليل‌ هنگامى‌ كه‌ پدرش‌، پناه‌خان‌ قراباغى‌، مشغول‌ احداث‌ قلعة شوشى‌ بود، به‌ عنوان‌ گروگان‌ نزد فتحعلى‌ خان‌ افشار مى‌زيست‌ و در آن‌ وقت‌ كريم‌خان‌ زند به‌ تدريج‌ قدرت‌ مى‌يافت‌. پناه‌خان‌ قراباغى‌ فرصت‌ را غنيمت‌ شمرد و نزد كريم‌خان‌ شتافت‌ و او را در تسخير شهر اروميه‌ و شكست‌ فتحعلى‌ خان‌ افشار (1176ق‌/1762م‌) ياري‌ رساند. كريم‌خان‌ نيز براي‌ سپاس‌ از ياريهاي‌ او، ابراهيم‌ فرزند پناه‌خان‌ را لقب‌ خانى‌ بخشيد و به‌ قراباغ‌ فرستاد . در واقع‌ حكومت‌ او بر اين‌ منطقه‌ از همين‌ سال‌ آغاز مى‌شود.
ابراهيم‌ خليل‌خان‌ با استفاده‌ از آشوبهاي‌ سياسى‌ پس‌ از مرگ‌ كريم‌خان‌ عملاً علم‌ استقلال‌ برافراشت‌. چنين‌ مى‌نمايد كه‌ او تا اوايل‌ 1207ق‌/1792م‌ كه‌ آقا محمدخان‌ در ديگر نواحى‌ ايران‌ به‌ سركوب‌ مخالفان‌ اشتغال‌ داشت‌، در مقر حكمرانى‌ خود آسوده‌ مى‌زيست‌ و تنها مدتى‌ صادق‌خان‌ شقاقى‌ را كه‌ در حوالى‌ سراب‌ از آقا محمدخان‌ شكست‌ خورده‌ بود، در قلعة شوشى‌ پناه‌ داد . در همين‌ سال‌ آقا محمدخان‌ يكى‌ از سرداران‌ خود، سليمان‌خان‌ قاجار را به‌ آذربايجان‌ فرستاد و او همة ياغيان‌ و سركشان‌ را به‌ اطاعت‌ درآورد، اما ابراهيم‌ خليل‌خان‌ از آمدن‌ نزد او خودداري‌ كرد و پسر عم‌ خود عبدالصمد بيگ‌ را با هدايا و پيشكشهايى‌ به‌ تبريز فرستاد و درخواست‌ كرد كه‌ زمستان‌ آن‌ سال‌ را براي‌ ترتيب‌ اسباب‌ سفر به‌ او مهلت‌ دهند. سليمان‌خان‌ پس‌ از مدتى‌ اقامت‌ در آذربايجان‌ در اواخر ربيع‌الاول‌ همين‌ سال‌ از آذربايجان‌ به‌ مازندران‌ و از آنجا به‌ تهران‌ رفت‌ و عبدالصمد بيگ‌ را نيز همراه‌ خود برد و به‌ عنوان‌ گروگان‌ نگه‌ داشت‌ . بعداً عبدالصمد بيگ‌ همراه‌ آقا محمدخان‌ به‌ كرمان‌ رفت‌، اما در حين‌ محاصرة شهر گريخت‌ و قصد داشت‌ كه‌ به‌ قراباغ‌ برود كه‌ در نزديكى‌ تهران‌ دستگير شد و به‌ هلاكت‌ رسيد. ابراهيم‌ خليل‌خان‌ از اين‌ خبر هراسان‌ شد و ديگر بار از رفتن‌ نزد آقا محمدخان‌ پوزش‌ خواست‌ . 
آقا محمدخان‌ چون‌ از تسليم‌ شدن‌ ابراهيم‌خليل‌ مأيوس‌ گرديد، در 15 شوال‌ 1209 براي‌ سركوب‌ و تصرف‌ كامل‌ نواحى‌ تحت‌ حكومت‌ او، از تهران‌ حركت‌ كرد و چون‌ ابراهيم‌خان‌ براي‌ جلوگيري‌ از حركت‌ او پل‌ خداآفرين‌ را در نزديكى‌ شوشى‌ منهدم‌ كرد، سليمان‌خان‌ قاجار را به‌ تعمير آن‌ مأمور ساخت‌. ابراهيم‌ به‌ منظور مقابله‌ با آقا محمدخان‌ از فرمانروايان‌ شيروان‌ و شماخى‌ و دربند ياري‌ خواست‌، اما خان‌ قاجار اين‌ نيروها را به‌ سرعت‌ در هم‌ شكست‌ و در نزديكى‌ پل‌ خداآفرين‌ اردو زد ، آنگاه‌ قلعة شوشى‌ را محاصره‌ كرد. ابراهيم‌ خليل‌خان‌ با سپاهى‌ نزديك‌ به‌ 10 هزار تن‌ از حصار بيرون‌ آمد و با آنكه‌ به‌ سختى‌ مقاومت‌ كرد، سرانجام‌ شكست‌ خورد و به‌ درون‌ قلعه‌ پناه‌ برد. در بيرون‌ قلعه‌ برادرزادگان‌ او، محمدبيك‌ و اسدالله‌ بيك‌، ايستادگى‌ كردند، اما به‌ دست‌ پيرقلى‌خان‌ و عبدالله‌خان‌ از سرداران‌ آقا محمدخان‌ دستگير شدند. اسارت‌ آنان‌ سبب‌ نرمى‌ و آشتى‌پذيري‌ ابراهيم‌ خليل‌ گرديد. ابراهيم‌ خليل‌ متعهد شد كه‌ هدايايى‌ تقديم‌ دارد و از آن‌ پس‌ به‌ آقا محمدخان‌ خراج‌ بپردازد، ولى‌ ضعف‌ پيري‌ را بهانه‌ آورد و از حضور نزد آقا محمدخان‌ پوزش‌ خواست‌ و يكى‌ از فرزندان‌ خود را به‌ عنوان‌ گروگان‌ نزد او فرستاد. آقا محمدخان‌ كه‌ خود عزم‌ تفليس‌ و سركوب‌ هراكليوس‌ فرمانرواي‌ گرجستان‌ را داشت‌، به‌ همين‌ اندازه‌ بسنده‌ كرد و پس‌ از حدود يك‌ ماه‌ توقف‌ در آنجا راه‌ گرجستان‌ را در پيش‌ گرفت‌ .
ابراهيم‌ خليل‌خان‌ پس‌ از اين‌ حوادث‌ نامه‌اي‌ به‌ زبوف‌، سردار روس‌ كه‌ از جانب‌ كاترين‌ دوم‌ امپراتور روسيه‌ مأمور تسخير آن‌ حوالى‌ شده‌ و تا دشت‌ مغان‌ پيش‌ رفته‌ بود، نوشت‌ و اظهار اطاعت‌ و بندگى‌ كرد، اما در همان‌ هنگام‌ كاترين‌ درگذشت‌ و الكساندر پل‌ اول‌ فرمان‌ داد كه‌ قواي‌ روس‌ از داغستان‌ مراجعت‌ كند. اين‌ خطر بدين‌گونه‌ رفع‌ شد، اما آقا محمدخان‌ كه‌ از سازش‌ ابراهيم‌ خليل‌ با روسها آگاه‌ شده‌ و بسيار خشمناك‌ گرديده‌بود (باكيخانوف‌، 178-179؛ شميم‌،28)،در1211ق‌/ 1796م‌ به‌ قصد براندازي‌ او و تصرف‌ قراباغ‌ و داغستان‌ از تهران‌ حركت‌ كرد. هر چند ابراهيم‌خان‌ براي‌ ممانعت‌ از حركت‌ او پل‌ ارس‌ را خراب‌ كرد، اما آقا محمدخان‌ با زحمت‌ از آن‌ رود گذشت‌ و خود را به‌ نزديك‌ قلعة شوشى‌ رساند. ابراهيم‌ خليل‌خان‌ هراسان‌ شد، قلعه‌ را رها كرد و با زن‌ و فرزندانش‌ به‌ داغستان‌ گريخت‌. خان‌ قاجار قلعه‌ را متصرف‌ شد و خزاين‌ و اموال‌ آنجا را به‌ غنيمت‌ گرفت‌ .
اندكى‌ پس‌ از اين‌ حادثه‌ در 21 ذيحجة همان‌ سال‌ آقا محمدخان‌ در همانجا به‌ دست‌ دو تن‌ از نوكرانش‌ به‌ قتل‌ رسيد  و لشكريانش‌ پراكنده‌ شدند و هر گروهى‌ به‌ سمتى‌ رفتند. ابراهيم‌ خليل‌خان‌ از فرصت‌ استفاده‌ كرد و بى‌درنگ‌ به‌ مقر حكمرانى‌ خود بازگشت‌. در آنجا پيكر شاه‌ مقتول‌ را موقتاً به‌ خاك‌ سپرد و آنگاه‌ كه‌ فتحعلى‌ شاه‌ آن‌ را از او خواست‌، براي‌ اينكه‌ روابطش‌ با شاه‌ جديد ايران‌ حسنه‌ شود، جسد آقامحمدخان‌ را با احترام‌ فراوان‌ همراه‌ با فرزندش‌ ابوالفتح‌ خان‌ به‌ تهران‌ فرستاد .
در سالهاي‌ نخستين‌ پادشاهى‌ فتحعلى‌ شاه‌، ابراهيم‌ خليل‌ همچنان‌ بر قراباغ‌ فرمان‌ مى‌راند، اما با روسها ارتباط بيشتري‌ داشت‌. در 1217ق‌/1802م‌ پدرزن‌ خود را ياري‌ رساند تا نواحى‌ گنجه‌ را نيز متصرف‌ شود و طوري‌ قدرت‌ به‌ هم‌ رساند كه‌ حتى‌ هراكليوس‌ والى‌ گرجستان‌ مجبور شد با آنان‌ به‌ مدارا رفتار كند .
در 1219ق‌ فتحعلى‌ شاه‌ براي‌ سركوب‌ گردنكشان‌ داخلى‌ به‌ ويژه‌ ابراهيم‌ خليل‌خان‌ كه‌ همچنان‌ با روسها مرتبط بود، به‌ آذربايجان‌ رفت‌. در همين‌ سال‌ جنگهاي‌ پراكنده‌اي‌ ميان‌ دو كشور در گرفت‌ كه‌ به‌ نتيجه‌اي‌ نرسيد. سال‌ بعد به‌ واسطة تعرض‌ ابراهيم‌ خليل‌ كه‌ در اين‌ وقت‌ رسماً دست‌ نشاندة روسيه‌ شده‌ بود، مجدداً آتش‌ جنگ‌ شعله‌ور شد. فتحعلى‌ شاه‌ خود از چمن‌ سلطانيه‌ به‌ ارس‌ رفت‌. عباس‌ ميرزا نيز قواي‌ خود را آماده‌ كرد و تصميم‌ به‌ فتح‌ گنجه‌ گرفت‌، اما شاه‌ به‌ او فرمان‌ داد كه‌ هر چه‌ زودتر كار ابراهيم‌ خليل‌خان‌ را يكسره‌ كند. ابراهيم‌ خليل‌ كه‌ در آن‌ هنگام‌ از مساعدت‌ و همكاري‌ با روسها پشيمان‌ شده‌ بود، نامه‌اي‌ به‌ فتحعلى‌ شاه‌ فرستاد و ضمن‌ اظهار ندامت‌، آمادگى‌ خود را براي‌ كمك‌ به‌ قواي‌ ايران‌ اعلام‌ كرد. نوة او جعفرقلى‌ خان‌ پسر محمدحسن‌ خان‌، كه‌ آرزوي‌ جانشينى‌ جدّ خود و حكومت‌ قراباغ‌ را در سر مى‌پروراند، روسها را از اين‌ نقشه‌ آگاه‌ ساخت‌. دسته‌اي‌ از سپاهيان‌ روسى‌ به‌ همراهى‌ جعفرقلى‌ شبانه‌ بر بالين‌ ابراهيم‌ خليل‌خان‌ شتافتند و او را همراه‌ با 31 تن‌ از بستگانش‌ هلاك‌ كردند (23 ربيع‌الاول‌ 1221ق‌/10 ژوئن‌ 1806م‌) . جعفرقلى‌ خان‌ نيز از اين‌ كار خود سودي‌ نبرد، چه‌ روسها به‌ سبب‌ مخالفت‌ ايلات‌ قراباغ‌ حكومت‌ آنجا را به‌ او ندادند و مهديقلى‌ خان‌، يكى‌ از فرزندان‌ ابراهيم‌ خليل‌ را به‌ اين‌ سمت‌ گماشتند.
از حوادث‌ ديگر دوران‌ او كه‌ منحصراً مفتون‌ آن‌ را در تجربة الاحرار آورده‌، هجوم‌ جواد بيگ‌ فرزند ابراهيم‌ خليل‌ همراه‌ با نظر عليخان‌ شاهسون‌ حاكم‌ اردبيل‌ به‌ تبريزاست‌. براثراين‌ تهاجم‌ كه‌ حدود 10 هزار تن‌ در آن‌ شركت‌ داشتند، گروه‌ زيادي‌ از اهالى‌ تبريز كشته‌ شدند و خرابى‌ و خسارات‌ فراوان‌ به‌ بار آمد .
ابراهيم‌ خليل‌ خان‌ زنان‌ و فرزندان‌ متعدد داشت‌ كه‌ نام‌ بعضى‌ از آنها در منابع‌ آمده‌ است‌ (براي‌ نمونه‌ نك: هدايت‌، 9/422، 425). پسران‌ او، اينان‌ بودند: مهدي‌ قلى‌خان‌ كه‌ پس‌ از پدر جانشين‌ او شد، محمدحسن‌ خان‌ كه‌ فرزندش‌ جعفرقلى‌خان‌، جد خود را به‌ قتل‌ رساند ، عباسقلى‌ خان‌ جوانشير كه‌ مدتى‌ حاكم‌ كرمان‌ شد و مأموريت‌ سركوب‌ سركشان‌ آنجا را بر عهده‌ داشت‌ ، جواد بيگ‌ كه‌ در حمله‌ به‌ تبريز دست‌ داشت‌ ، مهدي‌ خان‌ شوشى‌ كه‌ پس‌ از مرگ‌ برادرش‌ مهدي‌ قلى‌ خان‌ در 1235ق‌/1820م‌، به‌ سرپرستى‌ ايلات‌ قراباغ‌ و حكومت‌ آنجا رسيد ، و بالاخره‌ كوچك‌ترين‌ پسر او ابوالفتح‌خان‌ كه‌ در جنگهاي‌ دوم‌ ايران‌ و روس‌ در خدمت‌ عباس‌ ميرزا بود و كمكهاي‌ ارزشمندي‌ به‌ قواي‌ ايران‌ كرد و چون‌ قراباغ‌ به‌ تصرف‌ روسها درآمد، به‌ ايران‌ كوچ‌ كرد و از آن‌ پس‌ صاحب‌ مقامات‌ دولتى‌ گرديد
از دختران‌ او يكى‌ به‌ نام‌ آغاباجى‌ به‌ همسري‌ فتحعلى‌ شاه‌ درآمد و چون‌ از شاه‌ فرزندي‌ نياورد، دو تن‌ از فرزندان‌ فتحعلى‌ شاه‌ را به‌ رسم‌ پسري‌ و دختري‌ به‌ او دادند تا آنان‌ را تربيت‌ كند (عضدالدوله‌، 14، 42). دختر ديگرش‌ همسر حسين‌خان‌ دنبلى‌ خويى‌ بود. هنگامى‌ كه‌ اين‌ امير نزد آقا محمدخان‌ آمد و مورد استمالت‌ قرار گرفت‌ و حكومت‌ تبريز به‌ او محول‌ گرديد، آقا محمدخان‌ اين‌ زن‌ را در حقيقت‌ به‌ عنوان‌ گروگان‌ به‌ قزوين‌ فرستاد . دختر ديگر ابراهيم‌ خليل‌ به‌ نام‌ گوهر آغا، در تهران‌ مى‌زيست‌ و چون‌ خواهرش‌ همسر شاه‌ بود، او خود را خالة همة فرزندان‌ فتحعلى‌ شاه‌ مى‌دانست‌ .
داوري‌ مورخان‌ عصر دربارة ابراهيم‌ خليل‌خان‌، على‌ رغم‌ خيانتهاي‌ مكرر و سرسپردگى‌ وي‌ به‌ روسها چندان‌ نامساعد نيست‌. هدايت‌ در روضةالصفاي‌ ناصري‌ بارها در ضمن‌ شرح‌ حوادث‌ گوناگون‌ نام‌ او را به‌ ميان‌ آورده‌ و با لحن‌ ستايش‌آميزي‌ از وي‌ ياد كرده‌ و پس‌ از قتلش‌ او را شهيد خوانده‌ است‌ . عبدالرزاق‌ بيك‌ مفتون‌ دنبلى‌ نيز شخصاً با ابراهيم‌خان‌ ملاقات‌ كرده‌ و يك‌ بار نيز از تبريز به‌ عزم‌ ديدار او رهسپار قراباغ‌ شده‌ است‌ . به‌ گفتة همو وي‌ به‌ دانشمندان‌ و فاضلان‌ عصر احترام‌ فراوان‌ مى‌نهاده‌ است‌، چنانكه‌ ملارضاي‌ تبريزي‌ را كه‌ از علماي‌ آن‌ دوره‌ بوده‌ و مدتى‌ در نزد سليمان‌ پاشا والى‌ بغداد مى‌زيسته‌، به‌ قراباغ‌ خواند، و وي‌ در آنجا با عزت‌ روزگار گذراند

***

بنده نگارنده نیز از طرف مادری به خاندان بزرگ جوانشیر مربوط میشوم


برچسب‌ها: ابراهیم خلیل خان جوانشیر, خاندان جوانشیر, آغامحمدخان قاجار, نادرشاه افشار
نوشته شده در تاريخ جمعه نهم فروردین ۱۳۹۲ توسط آ . پاسارگاد
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک