نهال تجدد (زاده ۶ اسفند ۱۳۳۸، تهران) نویسنده و پژوهشگر ایرانی است. او در فرانسه زندگی میکند. او همسر ژان کلود کارییر، فیلمنامهنویس مشهور فرانسوی است.

تجدد و كارير روي فرش قرمز كن ۲۰۰۴
زندگی
خانم نهال تجدد يكي از بانوان پژوهشگر ايراني مقيم فرانسه است كه همت بلند وي در حوزه مطالعات چين شناسي واقعا ستودني است . وي كه عضو « جهان ايراني » مركز ملي پژوهش هاي علمي فرانسه است ، دكتراي زبان و ادبيات چيني را از دانشگاه فرانسه اخذ كرده و در زمينه اصول عقايد مانوي تحقيق نموده ، همسر ژان کلود کاریر، فیلمنامهنویس و نمایشنامهنویس فرانسوی است .
خانم نهال تجدد در ششم اسفند ۱۳۳۸ در تهران متولّد شد . پدر وی « رضا تجدّد » پس از كنارگذاشتن مشاغل سياسى (رئيس ديوان عالى كشور، كفيل وزارت دادگسترى) به ترجمه « الفهرست » ازعربى به فارسى پرداخت .مادر ایشان « مهين جهانبگلو تجدّد » كه دكتراى ادبيّات فارسى را زير نظر استادانى همچون بديع الزمان فروزانفر، پورداوود،معين، صفا، رضوى و ديگر چهرههاى درخشان ادب معاصر گذرانده بود، به نمايشنامه نويسى پرداخت و تحقيقات خود را در زمينه اسطورههاىباستانى ايران و ادبيّات عرفانى (تراژدى آفرينش، سماع در سلسلهى هو) به چاپ رسانيد. آشنايى او با اصوات اوستايى باعث شد كه درسال ۱۹۷۱ با پيتر بروك (Peter Brook) در تدوينِ نمايشنامه اُرگاست (Orghast) همكارى كند. در ادامه اين همكارى كارگردانهايى چون پيتر بروك و ژان لويى بارو (Jean - Louis Barrault) و سپس موسيقيدانهايى چون ايوو ملك (lvo Malec) و پيتر شِفِر (Peter Schaeffer) از او دعوت كردند تا براى اجراى قطعههاى صوتى اوستايى در سال ۱۹۷۲ به پاريس بيايد.
نهال تجدد تحصيلات ابتدايى خود را در انستيتو مريم كه تحت نظارت و مديريّت خواهران روحانىمسيحى بود و تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان رازى گذراند و پايه آشنايى وی با زبان فرانسهدر همان جا گذاشته شد . پس از گرفتن ديپلم از دبيرستان رازى (۱۹۷۷)، براى تحصيلات دانشگاهى به پاريس رفت و در موسسه ملی زبان ها و تمدنهای شرقی ( اینالکو ) به فراگيرى زبان و فرهنگ چينى پرداخت . در ادامهتحصيلات خود، در سال 1983 فوق ليسانس گرفت . موضوع تحقيقات وی مقايسه شاهنامه با يك اثر تاريخى و افسانهاى چينى به نام فنگ شن ين يى بود. ترجمه فارسى عنوانِ اين كتاب « ماموريت خدايان » است كه توسّط سوجونگ لين در قرن شانزدهم ميلادى نوشته شده است و سعى خانم تجدد در این پژوهش ، نشان دادن جنبههاى ايرانى در اين حماسه چينى بود.
خانم نهال تجدد در سال ۱۹۸۷ به اخذ دكتراى زبان و فرهنگ چينى نائل شد . تز دكترای وی ترجمه يك متنمانوى چينى و مقايسه آن با متون بودايى و تائويى معاصرخود بود . سعى ایشان در طى سالهای دانشجویی و چه بعد از آن، نشان دادن نقش ايرانيان درترويج كيشهاى مختلف در آسياى مركزى و چين بود . اديان ديگرى نيز مانند مانويّت توسّط ايرانيان به چين راه يافت كه موضوع تز دكتراى ایشان شد و آن را «مانى، بوداى روشنايى»ناميد . عنوان اصلى متن چينى « دربارهى آيينها و قانونهاى كيش بوداى روشنايى، ماني » بود كه در تاريخ ۱۶ ژوئيه ۷۳۱ توسّط اسقفى مانوى نگاشته شد . لغت «روشنايى» در عنوان متن، به تضّاد ميان روشنايى و ظلمت، كه پايهى تفكّرمانوى است، اشاره دارد. اما چرا نگارنده قرن هشتم براى معرّفى مانى از لغت « بودا » استفادهكرده است؟ اين پرسش مبناى كار تحقيقاتى خانم تجدد قرار گرفت. چينىها از مانى به عنوان بوداى روشنايى ياد مىكنند وايرانىها او را پيامبرى نقّاش مىشناسند. فردوسى از او نقّاشى مىسازد كه از چين آمده و نظامىاو را نقّاشى ايرانى مىنامد كه به چين رفته است. از اين رو پيداست كه حتى در ادبيّات و اشعارايرانى، ميانِ مانى و سرزمين چين ، پيوندى عاطفى است.
کتاب دیگر خانم نهال تجدد « نورآوران » نام دارد که به بررسی فراز و نشيب هاي كليساى مسيحى ايران از قرن سوم تا هفتم ميلادى می پردازد . این کتاب با مقدمه ژانكلود كاريرتوسط انتشارات پلون پاريس در ۳۶۹ ص در سال ۱۹۹۳میلادی منتشر شد . ترجمه فارسى اين كتاب با مشخصات « نوآوران، ترجمه ميترا معصومى، تهران: علم، ۳۷۶ ص . ۱۳۸۲به چاپ رسیده است.
كتاب دیگر ايشان « آخرين آلبوم معجزهها، حكايت خانواده اى ايرانى» در غالب رمان و خاطره نوشته شده است . كتاب « در شرق مسيح، زندگى و مرگ مسيحيان در چين سلسله تانگ» را مي توان ادامه كتاب نورآوران دانست. ترجمه اين كتاب نيز همچون نورآوران توسط خانم ميترامعصومى صورت گرفته است .
كتاب «عارف جان سوخته» با نام اصلی «رومی سوخته» نيز توسط نهال تجدد در سال ۲۰۰۴ از سوی بنگاه نشر «ژان کلود لاتِس» در فرانسه و با ترجمه مهستي بحريني در ايران توسط انتشارات نيلوفر منتشر شد و در آينده نيز در خصوص معرفي اين كتاب به طور مستقل مطلبي خواهم نگاشت . « گذرنامه به سبك ايراني » آخرين نوشته ايشان است كه در سال ۲۰۰۷ در فرانسه منتشر گرديد . گفتني است كه يك لوح فشرده نيز با صداي خانم نهال تجدد و همسر ايشان ژان كلود كارير با نام « عاشقانه هاي رومي » به زبان فرانسه ، توسط گاليمار به بازار فرانسه عرضه شده است .
آثار
-
«عارف جان سوخته: شرح حال مولانا»، نهال تجدد، مهستی بحرینی (مترجم)، تهران: انتشارات نیلوفر
-
«در جستجوی مولانا»، نهال تجدد، مهستی بحرینی (مترجم)، تهران: انتشارات نیلوفر
-
«روشنایی خاموش شده»، نهال تجدد، میترا معصومی (مترجم)، تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۶
-
Passeport à l'iranienne" ،Livre De Poche، June ۱۲،۲۰۰۹"،Mass Market Paperbound"
-
Tehran، Lipstick and Loopholes" Little، Brown Book Group Limited، ۲۰۱۱-۱۰-۰۱

عناوين فرانسوي كتاب هاي خانم نهال تجدد به شرح زير است :
Mani, le Bouddha de Lumière, Catéchisme manichéen chinois (Cerf, 1990)
Les Porteurs de lumière, Péripéties de l’église chrétienne de Perse IIIe-VIIe siècle (Plon, 1993)
DERNIER ALBUM DES MIRACLES (Plon, 1995)
À l’est du Christ, Vie et mort des chrétiens dans la Chine des Tang VIIe-IXe siècle (Plon, 2000)
Roumi le brûlé ( JC Lattès , 2004)
Sur les pas de Rûmi ( ALBIN MICHEL , 2006)
Passeport à l'iranienne ( JC Lattès , 2007)
" Chants d’amour de Rûmi " (Gallimard - à Voix haute)
Format : 1 CD Durée : 54mn
Interprétés par Jean Claude Carrière et Nahal Tajadod
| نوادگان زینالعابدین مازندرانی | |
|---|---|
| نسل اول |
زینالعابدین حائری مازندرانی |
| نسل دوم |
شیخ حسین حائری • شیخ علی شیخالعراقین • ابنالشیخ • رحمتعلیشاه |
| نسل سوم |
محمدباقر حائری مازندرانی • زینالعابدین رهنما • رضا تجدد • هادی حائری |
| نسل چهارم |
طوسی حائری • حمید رهنما • مجید رهنما • فریدون رهنما • مصطفی تجدد • نهال تجدد • داوود رشیدی |
| نسل پنجم |
هایده حائری • علی رهنما • لیلی رشیدی |
نقش ايرانيان در توسعه اديان در چيت از ديدگاه نهال تجدد :

نهال تجدد، نويسنده و پژوهشگر، گفت: بر اساس متون چيني، تمامي اديان و مذاهب غيرچيني در چين، توسط ايرانيان رواج پيدا كرده است و اين امر مايه افتخار ايرانيان است.
نهال تجدد كه دكتراي زبان و ادبيات چيني را از دانشگاهي در فرانسه اخذ كرده و در زمينه اصول عقايد مانوي تحقيق كرده است، عصر امروز پنجشنبه در نشست «نقش ايرانيان در ترويج مذاهب غيرچيني در چين» در مؤسسه پژوهشي انجمن حكمت و فلسفه ايران، با بيان اينكه خيلي از تحقيقات ايرانشناسي به زبان چيني است، اظهار داشت: وقتي من در فرانسه براي مقطع دكتراي زبان چيني ثبتنام كردم، استادانم به من گفتند كه تو چون ايراني هستي، خيلي خوب ميتواني درباره نقش ايرانيان در چين تحقيق كني و با تشويق آنها موضوع دكتراي خود را تحقيق و ترجمه يك متن مانوي چيني انتخاب كردم كه به قرن هشتم ميلادي مربوط ميشود.
وي كه پاياننامه دكترايش با نام «ماني، بوداي روشنايي» منتشر شده است، افزود: اين متن توسط يك اسقف مانوي ايراني در چين نوشته شده است.
تجدد ادامه داد: تمامي اديان غيرچيني توسط ايرانيان و از جاده ابريشم به چين رسيده است، حتي بوديسم. در سال ۱۳۹ قبل از ميلاد امپراطور چيني يكي از سرداران خود را مأمور ميكند تا به غرب برود و درباره اديان آن سرزمين تحقيق كند. آن سردار به سرزمين سغد و بلخ ميرود و در آنجا با تمدن ايراني، هندي و يوناني آشنا ميشود و از ايرانيها اساطير، از هنديها، دين بودا و از يونانيها هنرشان را به چينيها معرفي ميكند.
اين نويسنده ايراني مقيم فرانسه، اضافه كرد: به طور كلي زبانهاي ايراني، باعث انتشار دين بودا در تركستان چين و روسيه شدند و بعدها خود بوداييها اين نقش را بر عهده گرفتند. اولين شخصي كه آيين بودا را به چين برد «آن شيگائو» بود. او شاهزاده پارت بود كه از تاج و تخت گذشت و براي ترويج دين بودا به چين رفت. اين فرد به پايتخت چين رفت و در قرن دوم ميلادي ۲۰ سال مدرسهاي را پايهگذاري كرد كه تا ۲۰۰ سال بعد ايرانيان به آنجا ميرفتند و بوديسم را رواج ميدادند. به همين دليل بعضي از واژههاي فني بودايي ايراني است.
وي گفت: مجسمههاي بودا نيز تحت تاثير هنر ايراني است. حتي لباسها و نوشتههايي كه در افغانستان پيرامون مجسمههاي بودا است، تحت تاثير هنر ايراني است.
تجدد اظهار داشت: رفتهرفته آيين بودا در چين تحت تاثير آيين زرتشت قرار گرفت، مثلاً «نجات جمعي» زرتشتي جايگزين «نجات فردي» در بوديسم شده است. حتي بين بعضي از واژگان بودايي و واژگان زرتشتي نيز شباهتهايي ديده ميشود و خيليها معتقدند كه باورها و انديشههاي آيين بودا، از آيين برهمني سرچشمه نميگيرد، بلكه از آيين زرتشتي نشأت دارد.
وي با بيان اينكه از طريق جاده ابريشم سه دين بزرگ مسيحيت نسطوري، ماني و زرتشت همزمان به چين ميرسند، درباره ورود مسيحيت نسطوري به چين گفت: در زمان ساسانيان مذهب رسمي كليساي مسيحيان مذهب نسطوري بوده و آنها مبلغان خود را به چين فرستادند. در سال ۶۳۵ فردي ايراني مسيحيت را به چين ميبرد و با امپراطور چين ملاقات ميكند و كتب مسيحي را به چيني ترجمه ميكند. در كتاب «روشنايي خاموش شده» سرنوشت مسيحيان را در چين توضيح دادهام.
وي درباره آيين مزدا در چين گفت: بايد بگويم در عصر «تانگ» در قرن هفتم، در چين دين زرتشت رواج پيدا ميكند. بر اساس متون چيني در شمال غربي چين يك آتشكده زرتشتي قرار داشته است.
تجدد درباره آيين مانوي در چين گفت: تركهاي آسياي مركزي در قرن هفتم از طريق تركستان چين و تركستان روسيه، آيين مانوي را در چين رواج دادند. در اين زمان آنها به پايتخت چين ميروند و دين خود را رواج ميدهند. تمام متنهاي مانوي به زبان چيني نشان ميدهد كه چگونه مانويت به چين ميرسد. در سال ۷۶۸ پرستشگاههاي مانوي در دو پايتخت چين بنا ميشود. مانويها به دربار هم نفوذ پيدا ميكند و كمكم به اوج خودشان ميرسند، ولي چندي بعد در چين افول ميكنند، زيرا در سال ۸۴۵ امپراطور چين مذاهب غيرچيني را در چين ممنوع ميكند. البته بوديسم توانست در برابر اين فرمان مقاومت كند، ولي مانويت كمكم زير لواي بوديسم رفت.
اين محقق درباره دين اسلام در چين اظهار داشت: در زمان ساسانيان، مسلمانان ايراني به چين ميروند و اول مردم تركستان چين و بعد تركستان روس و بعد چين غربي مسلمان ميشوند. از چگونگي ورود و انتشار اسلام در چين مدارك زيادي وجود ندارد، اما يك دستنوشته وجود دارد كه مربوط به قرن سيزدهم ميلادي است. اين دستخط، در واقع شعري است به زبان و خط فارسي كه يك تاجر مسلمان ايراني در چين براي يك راهب بودايي ژاپني نوشته است. اين دستنوشته نشان ميدهد در قرن سيزدهم بازرگانان شناخته شدهاي در چين حضور داشتند كه ايراني و مسلمان بودهاند. ايرانيان مسلمان در دوران مغول در چين، همان نقشي را داشتهاند كه در سده دوم ايرانيان بودايي داشتند.
وي افزود: ابنبطوطه كه در قرن چهاردهم به چين ميرود، مهمان يك ايراني بوده است و در شرح خودش مينويسد كه درباريان اغلب نامهاي ايراني داشتهاند. ماركوپولو هم كه ۲۰ سال در چين بود، در اين كشور به زبان فارسي حرف ميزده است.
تجدد درباره انتشار دين يهود در آسياي مركزي و چين گفت: دين يهود هم در قرن هفتم توسط جاده ابريشم به آسياي ميانه و چين ميرود.
اين پژوهشگر در پايان گفت: چه در مورد مذهب بودا، دو مذهب ايراني مانويت و زردشت، مسيحيت نسطوري، اسلام و يهود، نقش زبانهاي ايراني و ايرانيان بسيار با اهميت است و تمام اينها را من در اسنادي كه به زبان چيني است خوانده و تحقيق كردهام و اين موضوع به نوعي افتخار ما است.
گفتگو با نهال تجدد، نویسنده کتاب«گذرنامه به سبک ایرانی»
«در ایران شما تنها نیستید»
«گذرنامه به سبک ایرانی» آخرین کتاب نهال تجدد است که انتشارات لاتس آن را در ۳۰۲ صفحه منتشر کرده است. این کتاب شاید به دلیل توجه عمومی به آنچه در ایران امروز میگذرد که با بحران هستهای نیز اوج گرفته، یکی از کتابهای پرفروش روز فرانسه و نیز برندهی امسال جایزهی «فرانک فونی» یا «فرانسهزبان» شده است.
این کتاب برگزیدهی امروز روزنامهی لیبراسیون در مورد زندگی روزمره در ایران نیز هست. روی جلد کتاب «گذرنامه به سبک ایرانی» را «ژان کلود کاریر» نویسنده و کارگردان مشهور تئاتر و همسر نویسنده طراحی کردهاند. نهال تجدد در این کتاب با ماجراهای بهتآور، گاه خندهدار، گاه تراژیک ماجرای تجدید گذرنامهاش در تهران با زبانی خودمانی حکایت میکند. ماجرایی که هفتروز طول میکشد، ماجرایی که فقط میتواند در ایران امروز اتفاق بیفتد. حکایتی که زنجیرهای از اتفاقات، رفتوآمدهای روزمره در کوچه و بازار و زندگی بالا و پایین شهر تهران را بیان میکند.
کتاب شبکهای از رفتارها و روابطی را نشان میدهد که سخت واقعی و موثرند، اما در هیچ قانون و آییننامهای به رسمیت شناخته نشدهاند. همه زرنگ، همه سودجو، همه مهربان و البته آماده به خدمت. نهال تجدد که بیشتر در زندگی مولانا قلم زده و بازنویسی ۳۶ قصه مثنوی را در کتابی همراه با نقاشیهای جالب منتشر کرده است، در گفتوگویی ویژه با رادیو زمانه از ماجراهای کتاب «گذرنامه به سبک ایرانی» میگوید که این روزها سخت گل کرده است:
هر بار که من میخواهم به ایران بروم، اینجا و به خصوص در فرانسه از من میپرسند که میخواهی بروی ایران، نمیترسی؟ و جواب من این است که چرا بترسم؟ چرا از کسانی که مثل خود من هستند بترسم؟
این داستان دو سال پیش در ایران اتفاق افتاد و آن موقع سیستم ایران برای تجدید گذرنامه قرار بود کامپیوتری شود. الان اینطور نیست و هر محلی ادارهی گذرنامهی خودش را دارد. تجدید گذرنامه سه سال پیش هم به این سبک نبود. ولی دو سال پیش در یک مقطع به خصوصی چون باید این سیستم کامپیوتری میشد، در نتیجه که اگر کسی میخواست پاسپورت بگیرد، ۴۸ ساعت، دو سه روز باید جلوی ادارهی گذرنامهی در صف میایستاد. بعد هم یکماه طول میکشید تا گذرنامه را برایتان بفرستند. من چون وقت نداشتم و اصلا نمیتوانستم، در خودم نمیدیدم که سه روز بروم جلوی ادارهی گذرنامه بخوابم، به هرحال...
مثل همیشه، وقتی آدم در ایران است، کسانی هستند که به شما کمک بکنند و این خصوصیت ایران است. به خصوص ما که اینجا در خارج هستیم، وقتی میرویم ایران، واقعا این مثل یک پشتیبانی عظیم میماند. کافیست یک چیزی بگویید، ده نفر، بیست نفر، غریبه، آشنا، همه برای شما درها را باز میکنند و به هرحال شما هم نمیتوانید بیتفاوت باشید و چون به این کمکها احتیاج دارید، میروید. مثل ماهی توی رودخانه این داستان ها میروید. من کمک کسی را که به من گفت من کسی را میشناسم که کارتان را درست میکند، قبول کردم.
به من گفت یکی به شما زنگ میزند. حالا تو ایران هم وقتی یک غریبه میخواهد به شما زنگ بزند، دوازده شب زنگ میزند و میپرسد، خواب نیستی؟ خواب هستی، ولی خب میگویی نه! تعارف میکنی. میگویی، نخیر بیدارم و نشستم مثلا منتظر تلفن شما. این آقا به من گفت فردا ادارهی گذرنامه. من گفتم، شما را چه جوری بشناسم؟ گفت، من شبیه ستار ام، ولی کوتاهتر. این برای ما در ایران مثل کد است و «من شبیه ستارم»، یعنی من به شما نگاه کنم، شما به من نگاه کنید و اگر صحبتی هست، بخندید. به هرحال اینها امکانش هست.
نشان میدهد که با ستار و آهنگهایش آشنایی دارید.
نشان میدهد اولا سناش تقریبا چقدر است، بعد هم خب برای من این بود که من با او یک گذشته مشترک دارم. مثل کد است همه اینها. ما در ایران اینها را باهم میفهمیم. فردا من رفتم. هزارها نفر از جلوی ادارهی گذرنامه رد میشدند. باور کنید من اصلا شک هم نکردم. همان آن ستار را دیدم. او به طرف من آمد. زمانی هم که منتظرش بودم و او هنوز نیامده بود، داشتم برای خودم شازده خانم را میخواندم و به ذهنم میآمد. این آقا آمد و خب خودش هم مطمئن بود و من هم سلام کردم. وقتی داشتیم از بازرسی رد میشدیم، برای من بازرسی خواهران و برای او برادران، یک آقایی آمد و زانو زد جلوی او و گفت، آقای دکتر، آقای دکتر من یک چشم میخواهم ازت. من یک لحظه گفتم، خدایا این اصلا کیه، اصلا من کجام؟
شوکه نشدید؟
شوکهی کامل. برای اینکه این آقا هم به صورت خیلی راحت از توی جیباش کتابچهای درآورد و گفت یک چشم میخواهی یا دو تا؟ او هم گفت، نه دکتر جان، یکی. خیلی راحت نوشت، میروی اینجا پیش دکتر و بعد هم یک چشم میگیری... به اون (ابطحی) بگو من فردا برایش دو تا چشم میفرستم.
باور کنید من به خودم گفتم، اصلا دست آن گروههایی هستم که اعضای بدن میفروشند. بعد گفتم بروم، نروم. حالا همیشه این موقعها یک صدای درونی هم هست که صدای مادرم است که راه درست را به من نشان میدهد. ولی من به خودم میگفتم، نه، بمانم، بروم... کتاب اینجوری شروع میشود.
شما وارد شبکهای میشوید که خودشان کارها را جور میکنند، خودشان کارها را راستو ریس میکنند. اما واقعا برای شناختن آنها و برای اطمینان به آنها، آدم باید خیلی دل و جرات داشته باشد.
البته باید بگویم که همه اینها برای این بود که همه به هم کمک کنند. یعنی توی این شبکه هیچ صحبت پول دادن یا اینکه او این کار را برای من درست بکند و من هم پولی در مقابل به او بدهم، نبود. برای این بود که این شخص آن دوست را میشناخت و بعدا هم میخواست به او یک سرویسی بدهد، چون من سفارش شده بودم. ولی واقعا این ده روزی که من با این آقایی که شبیه ستار بود، گذراندم به من یک قشر از جامعهی خودمان را نشان داد. انگار ملتی بسیج شده بود که این پاسپورت من را درست کند. ما ادارهی گذرنامهی یافتآباد رفتیم و بعد خب کم کم متوجه شدم این شخص در پزشکی قانونی کار میکند و آن موقع بهخاطر اینکه جسد کسی را کالبدشکافی میکرد که به ادارهی گذرنامه ربط داشت، میتوانست آنجا کار من را درست کند.
شما تمام این مدت در کنار ایشان بودید، یا او را تعقیب میکردید؟
نخیر! ایشان لطف داشتند و با من به این ادارهها میآمدند. شما فکرش را بکنید، یک شخصی یکروز کارش را گذاشته کنار و نمیرود سر کارش. اصلا اینها توی اروپا قابل تصور نیست که شخصی سر کارش نرود و تازه به خاطر یک کسی که میخواهد دو روز صف نبندد، بیاید ۹ ساعت کارش را بگذارد کنار و بعد دنبال او بیاید و آن هم با جان و دل.
مثلا تو ادارهی گذرنامه وقتی آن آقای پشت گیشه گفت، من باید هشت صفحه فتوکپی (داشته باشم) و الان هم گیشه را میبندم، این آقا دوید و سوار موتورش شد و رفت. من گفتم، اجازه بدهید من با آژانس یا تاکسی بروم. میگفت، نه، نه. این تصویریست که توی جلد کتاب هم هست که پاسپورت من را گذاشت لای دندانهایش، سوار موتورش شد و رفت پاسپورت من را فتوکپی کند.
میدانید، اینها یک چیزهاییست که شما هر لحظه به خودتان میگویید، چه رابطهای باید باشد؟ ایشان که من را نمیشناخت، من هم ایشان را نمیشناختم، قضیه پول هم که اصلا نیست، یعنی قرار نبود که ایشان یک کاری بکند و من هم در عوض پول به ایشان بدهم و این مسئله حل شود. من فکر میکنم برای همین بود که کتاب نوشتم، برای همین بود که این قصه گفته شد که ما در ایران تنها نیستیم. البته میتواند این داستان، همانطوری که داستان یک کتاب شد، مثل یک سفری باشد توی جامعه که برای من واقعا هم همینطور بود. مدام برای من درهایی را باز میکرد که من بیشتر و بیشتر واقعیت جامعه ایران را میدیدم.
و کارهایی که در هیچ قانون و آییننامهای نوشته نشده!
ابدا. مثلا شما توی ادارهی گذرنامه هستید، البته آنهایی که توی ایران زندگی میکنند این جور چیزها را میدانند، مثلا یکهو میگویند شما ممنوعالخروج هستید، مثلا همان فرد پشت گیشه. خب میدانید، ممنوعالخروج شدن توی ایران، یکهو اصلا همه غش میکنند. خالهی من اگر بود، اون که حتما غش کرده بود.
من نمیدانم. مادرم کرد بود، به من هم واکنشهای کردی و اسطورهای دست میدهد... اما من گفتم، امکان دارد که ممنوعالخروج باشم. گفت، خب حالا چرا داد میزنی، خب نه، ممنوعالخروج نیستی. حالا داد و بیداد ندارد. میدانید! هر لحظه شما به خودتان میگویید، من کجای داستانم. این در چه مرحلهای به این داستان نگاه میکند. شوخی دارد با من، شوخی ندارد. میدانید، برای همین هم بود که هر واقعیتی میتوانست انعکاسهای دیگری داشته باشد و همیشه آدم باید ببیند نسبت به این واقعیت کجاست. شوخیست یا جدی، تعارف است یا ترس. دارند کاری میکنند که ترس ایجاد بشود یا... میدانید، همیشه این چیزها بود.
بالاخره پاسپورت شما به دستتان رسید؟
از طریق ایشان نه، برای اینکه... یعنی یکروزی من به شمارهی موبایلی که از ایشان داشتم زنگ زدم. جواب نمیداد. به من گفت بود که تا ده روز دیگر کار شما حل شده، من همه کارها را کردم و ده روز دیگربیایید. حالا موبایلش جواب نمیدهد. من دیگر اصلا آشفته بودم. به آن شخصی که رابط بود زنگ زدم. آن هم میگفت، اصلا او را نمیشود پیدا کرد.
من هم به خودم گفتم که هیچی دیگر. پاسپورتم هم که هنوز اعتبار داشت و درست بود، همان روز در یافتآباد اعتبارش تمام شد. حال من نه پاسپورت داشتم و نه هیچ رابطهای با او. خلاصه یکروزی پیدایش کردم. گفت، آن جسدی که قرار بود کالبدشکافیاش کنم، یک چیزی تویاش کشف کردیم که آن رابطهی من با ادارهی گذرنامه اصلا به کلی بهم خورد. حالا تو نمیخواهی من کارت ملیات را درست کنم... یعنی باز هم یک سیستمیست که هنوز نه نگوییم و باز هم یکجوری به او کمک کنیم. گفتم، نه. گفت، ببین فاکتور برق و تلفن و ۶ تا عکس و اینها را برایم بیاور. گفتم، آقا! آقای ستار، من کارت ملی نمیخواهم. من فقط گذرنامهام را میخواهم. و... بعد دیگر نمیتوانی نه بگویی، میدانید! این سیستمی که در ایران هست، «نه» نمیتوانیم، بگوییم و من فهمیدم از طریق ایشان دیگر نمیتواند کار من درست بشود.
ولی بالاخره گذرنامهتان را گرفتید.
بالاخره از راه دیگری. باز هم به نوعی پارتیبازی و از این طریق بود که خب من مادرم در ایران قبلا در جشن هنر نمایشنامههایش به اجرا درآمده بود و در ضمن خب شوهرم ژان پل کاریر میخواست یکسالی ایران کشور میهمان فستیوال مونپلیه در جنوب فرانسه باشد. برای همین در یک مجلسی بودیم که خب او زنگ میزد و من هم میگفتم که مسئله چی هست. یکی از آقایونی که دستاندرکار هستند الان، گفتند که مسئلهای نیست و اصلا چرا به ما نیامدید بگویید. ما کارتان را درست میکردیم و خیلی بامزه این بود که گفتند، من فردا یکی را میفرستم کار شما را درست کند. خب من باز از صفر شروع کردم. گفتم، خب آن آقا را چه جوری بشناسم. ایشان که جزو دستاندرکارها بودند گفتند، آن آقا شما را خواهد شناخت.
هیچی، من همینطور دوباره ادارهی گذرنامه و اینها، ولی دیگر شازده خانم را نمیخواندم. چون نمیدانستم کی قرار است بیاید. به من گفته بودند، یک شخصی شبیه جان لنون، موهای بلند و عینک گرد که آمد و گفت، خانم تجدد که گفتم، بله و یک زودپز هم زیر بغلاش بود. اینکه میگویم ایران و اینها بهخاطر همین است. گفت، این زودپز را برای بچهها آوردم، بخاطر اینکه لطف کردند و رفتند یافتآباد و پاسپورت شما را گرفتند وآوردند. گفتم، حالا چقدر تقدیم کنم. گفت، اوا، خانم یعنی چی؟ خانم تجدد خیلی برای ما بیشتر. میبینید، باز تمام این رابطههایی که گفتم، هیچوقت شما فکر نمیکنید توی ایران تنهاییاید. یعنی یکهو من میدیدم این آقا از ادارهی تئاتر پا شده با یک زودپز آمده کار پاسپورت من را درست بکند که من اصلا نه برای اینها کار میکنم و نه... بعد هم که خب اینها دیگر رسمی بودند و مربوط به تئاتر که کارها را کردند و درست شد. بعد آخرش من گفتم، خب حالا من چه جوری از خجالت شما دربیاییم. گفت، فقط اینکه ما خیلی مدیون کسانی هستیم که آن موقع برای ما تئاتر و سینمایی معرفی کردند که الان در تمام فستیوالها میگذاریم و توی دنیا معروف شده.
چقدر جالب! واقعا نشان دهندهی این است که چقدر آدمها همچنان قدرشناس هستند. واقعا به خاطر هنر تئاتر و سینما که این آقا حتما علاقمند بوده و عاشقاش بوده، اینقدر قدرشناس بوده.
دقیقا. حالا میگویم، توی ایران باز هر لحظهای شما مثلا ممکن است توی ترافیک هستید یا یک کسی مثلا ناراحتتان کرده و عصبانی هستید و... خب رابطهی ما هم با ایران عاشقانه است، یعنی یا در عشق کاملایم یا درخشم. میدانید! هیچوقت نمیتوانیم بیتفاوت باشیم. ولی در این داستانی که از صبح دیگر خسته، داغون، تمام روز ادارهی گذرنامه وقتی این جمله را میگوید، شما اصلا با اشک از این آقا که یک کارمند هستند جدا میشوید. میدانید، اینهاست. یعنی واقعا هر وقت من میروم ایران و میایم احساسهای آدم مثل یویو است. یعنی اینقدر با این احساسها آدم دارد زندگی میکند که خب همین است دیگر، وطن این است.
خانم تجدد، به هرحال کنجکاوی من این است که بعد از اینکه فرانسه آمدید، هیچوقت دیگر خبری از ستار واین آقای دوستدار تئاتر نشد؟
نخیر، نشد. ولی خب، من خیلی دلم میخواهد وقتی برگردم ایران از هردوشان تشکر کنم و همین که گفتم، از همین حالت ایرانی بودنشان. واقعا این است. یک ازخودگذشتگی بیحد و بدون هیچ توقعی. واقعا. یعنی هیچکدام ازاین دو شخص و کسان دیگر، همانطور که در کتاب حضور دارند، هیچگونه توقعی نداشتند. و بعد من با خودم گفتم، عجیب است، توی این کتاب ده بیست، ده دوازده شخصیت است که همه اینها به نوعی دارند ازخودشان میزنند که من بروم. میدانید، من گذرنامه داشته باشم و ترکشان کنم. و اینها هم جزو همین تضادهاییست که ما درایران میبینیم.
و شاید هم بشود گفت که رمز و راز جاودانگی این کشور است که با این همه بلاهایی که سرشان آمده و همچنان میآید، بهخاطر همین مسایل روی پا ایستاده است، نه؟
واقعا همین است. یعنی هر وقت من اینجا هستم، یعنی هر وقت آدم دچار نوعی افسردگی میشود، رفتن ایران و دیدن اینکه این چیزها هنوز زنده است، واقعا بهترین درمانهاست. نمونهی کوچکی برایتان میآورم. با چندتا از دوستان فرانسویمان اصفهان رفته بودیم. اتفاقا یکی از دخترهایی که با من هم کار کرده و اسمش فدریکا ماتا است با ما بود که نقاش هم هست. ما به یک کاروانسرای دورهی سلجوقی رفته بودیم. یک بچهای هم آنجا بود که یک عروسک دستش بود. همراه من هم دختر کوچک بود و مدام میگفت، وای چه عروسک قشنگی. ما یک مدتی با این خانواده آنجا چرخیدیم. وقتی ما سوار ماشین شدیم، آنها هم سوار ماشینشان شدند. بعد جلوی ماشین ما وایستادند و گفتند، صبر کنید، صبر کنید. حالا تصویر این خارجیهایی که با ما بودند و میگفتند، مسئلهی شده، یک چیزی شده را در نظر بگیرید. مادر آن بچه پیاده شد و به شیشهی ماشین کوبید و این عروسک را داد. بله. ایران این است.
درست است. من فکر میکنم این کتاب شما چهرهی دیگری از ایران با آن نقشآفرینانی که الان اغلب هم از مردم کوچه و بازار هستند را مقابل چشم فرانسویها قرار میدهد. من میخواهم بدانم واکنشهای فرانسویها چه بوده، بعد از اینکه این کتاب را خواندند؟ چون من نقدهای بسیار خوبی دیدم روی کتاب در مجلات معتبر ادبی و اینها که نشان میدهد شما واقعا موفق بودید در نوشتن کتاب، ولی واقعا مردم فرانسه که این کتاب را خواندهاند، به شما چی گفتند؟
خیلی سوال واقعا بجاییست. برای اینکه در جاهایی که کتاب را معرفی میکنند و آنهایی که خواندهاند، کسانی که ایران رفتهاند، حالا به صورت توریست، اینها میآیند و میگویند، خیلی ازتان ممنونیم، برای اینکه ما میآییم تعریف میکنیم برای فرانسویها و اطرافیانمان که ایران آن چیزی که شما فکر میکنید نیست. ایران یک ملتی است که خارجیها را دوست دارد. ملتی است که عاشق درخت است. ملتی است که گل را میپرسد. ملتی است که عاشق شعر است و با پرستو فال حافظ میگیرد. این آن ملتی نیست که جنگطلب و ستیزهجو باشد. خب اطرافیان ما باور نمیکنند. گفتند، حالا ما یک مدرک داریم و میگوییم این را یک ایرانی نوشته که به هرحال دید واقعگرایی دارد و نه تبلیغی. میگفتند چنین کتابی لازم بود که حالا میگوییم آن را بخوانید. کسانی که ایران نرفتهاند، واقعا تحت تاثیر قرار میگیرند.
برای من ایمیل میفرستند و میگویند، میتوانید از ایران برای ما بیشتر بگویید و دلشان میخواهد ایران بروند و همیشه به من میگویند، حالا ما چه کار کنیم، ما که الان این ایران را شناختیم؟ میگویم، بروید ایران. شما بهترین کاری که میتوانید بکنید برای خودتان، برای مملکتتان و برای اینکه آنها هم بدانند که تنها نیستند، رفتن به ایران و برخورد با این ملتیست که پشتاش هفتهزارسال تاریخ است.
از موفقیتهای این کتاب هم بگویید که واقعا اولا فروشاش خوب بوده و گفتید که یک جایزه معتبری هم به کتاب دادهاند.
بله، فروشاش که خوشبختانه خیلی خوب بود. به انگلیسی، ایتالیایی، هلندی، اسپانیایی هم قرار است ترجمه شود. این کتاب جایزه بزرگ «فرانکو فونی» زبان فرانسه را هم از آدکامی فرانسه گرفته است.
کی هست مراسماش؟
مراسم ۲۹ نوامبر است.
تنها چیزی که میماند اینکه کتاب آیندهتان چه هست؟
کتاب آینده هم باز قصهاش در ایران میگذرد، ولی به سبکی ایران سالهای قبل از انقلاب و ایران امروز، یعنی آمیزش این دو باهم. برای اینکه خیلی از من سوال میشود، همین مردمی که این کتاب را خواندهاند، میگویند که راجع به زن ایرانی حرف بزنید. زنان ایرانی یک سوژهی فوقالعاده است، چه امروز و چه قبل از انقلاب زن ایرانی، زن کشورهای عربی نبوده. من خیلی میخواستم از حضور و قدرت و آن نوعی که یک زن ایرانی با مسایل برخورد میکرد و میکند، صحبت کنم.
اسم کتابتان چیست؟
«زن نیک».
برای این کتاب باز هم باید به ایران بروید؟
بله، حتما!
نمیترسید؟
نخیر. من هیچوقت نمیترسم. من میگویم مثلا میخواهم برای ماه دسامبر بروم ایران، میگویند نمیترسی. گفتم، بله، خب اگر جنگ بشود که به سر همهی مملکت میآید. ولی من تنهایی آخر چرا بترسم.
به هرحال رادیو زمانه شنوندگان جوان زیاد دارد. من فکر میکنم کتابتان موضوعاش خیلی برای جوانها جالب است. شما چه توصیهای برای جوانهایی دارید که به هرحال این برنامهی ما را گوش میکنند؟
همیشه فکر میکنم من که یک زن ایرانی هستم و سیسال است فرانسه زندگی میکنم و هیچ مسئلهای با فرهنگ فرانسه و با زبان فرانسه ندارم و به زبان فرانسه مینویسم. آن چیزی که من را از دیگران متمایز میکند، ایرانیبودنم است و این افتخار من است. فکر میکنم نباید هیچوقت یادشان برود که متعلق به چه تمدن بزرگی هستند و این بزرگترین افتخار است./ایرج ادیبزاده
برچسبها: مصطفي تجدد, رضا تجدد, نهال تجدد, بديع الزمان فروزانفر
