فروغ شجاعت حجت الاسلام والمسلمین سیداحمد حسینی طالقانی از روحانیون برجسته و متنفذ تهران بود. وی در سال 1303 قمری در تهران و در بیت علم و تقوا دیده به جهان گشود. نسب سیداحمد با 30 واسطه به امام محمدباقر ع می رسد. سیداحمد دوران کودکی را تحت تربیت و نظارت پدری عالم و پارسا سپری کرد، تا جایی که استعدادش شکوفا گشته و رغبت و شوقش به تحصیل فزونی یافت. وی مقدمات و سطح را نزد پدر فرا گرفت، سپس در برخی مراکز علمی تهران به تحصیلات خود ادامه داد. او از مرحوم علامه سیدهادی فرزند سیدفرج اللّه طالقانی که دانشمندی وارسته و گمنام بود، بیشترین بهره علمی و اخلاقی را کسب نمود. آن استاد عالی قدر در مدرسه مروی حجره داشت و تا آخر در کمال پارسایی و قناعت زندگی نمود. مرحوم سیداحمد تا زمانی که استادش در قید حیات بود از وی استفاده کرد و خود را موظف به پرستاری و کمک به استاد نمود. سیداحمد پس از طی مراحلی از دانش و کمال، زمینه هجرت به حوزه علمیه نجف را فراهم ساخت تا به تکمیل یافته های علمی خود بپردازد، ولی ضایعه درگذشت پدر، در مسیر زندگی علمی وی تحولاتی پدید آورد که از پی گیری این هدف عالی بازماند. به هنگام ارتحال پدر، برادران و خواهران کوچک تر وی بی سرپرست ماندند و سیداحمد که 22 سال داشت و فرزند ارشد خانواده بود، مسئولیت سنگین سرپرستی آنان را عهده دار گردید؛ علاوه بر این، باید مسئولیت های شرعی پدر را نیز قبول می کرد. پس از وفات پدر، اداره دو مسجد پاچنار و لباسچی به سیداحمد محول گردید و او با اقامه نماز و بیان احکام و معارف اهل بیت علیهم السلام به ارشاد و هدایت مردم پرداخت. گرچه فشار وارده از سوی حکومت خفقان رضاخان تا حدود زیادی عالمان دین را در انزوا قرار داده بود، اما سیداحمد هرگز آرام ننشست و از سنگر محراب و منبر به وظایف دینی، سیاسی و اجتماعی خود ادامه داد. او با جمعی از عالمان برجسته تهران موفق به تشکیل یک هسته مقاومت و دفاع از ارزش های دینی شد. در نوشتاری که از آن میثاق نامه باقی مانده نام بزرگانی چون: آیت اللّه میرزا محمدعلی شاه آبادی و سید محمد بحرالعلوم قزوینی به چشم می خورد. آنان جلسات دوره ای داشتند که هر هفته شب های جمعه، دور هم جمع می شدند و در خصوص صیانت از ارزش های دینی به بحث و تبادل نظر می پرداختند. حاج سیداحمد طالقانی از خصوصیات اخلاقی والایی برخوردار بود. انسانی متعبد، ذاکر و خداترس بود و به نوافل و ادعیه اهتمام ویژه داشت. افرادی که ایشان را از نزدیک دیده اند او را به خصال نیکو ستوده اند. بین سیداحمد طالقانی و امام خمینی قدس سره نوعی علقه و ارتباط بود که حضرت امام بعد از پیروزی انقلاب در دیداری که 26 دی ماه 1359 با فرزند ایشان به نام شمس آل احمد داشت، به این ارتباط اشاره کرده و گفتند: »من با خانواده شما سابقه دارم با مرحوم پدر شما آقا سیداحمد با مرحوم آقا سیدمحمد تقی -خدا رحمتش کند که در خدمت اسلام فوت شد- سوابقی دارم مرحوم حاج سیداحمد فرزندان خلف و شایسته ای به یادگار گذاشت که از جمله آنان، جلال آل احمد بود که قلم زیبایش پرده از چهره مشتی غرب زده و بیگانه پرست برداشت. فرزند دیگرش شهید مظلوم سیدمحمدتقی بود که سال ها در حوزه علمیه نجف به تحصیل پرداخت و پس از تکمیل تحصیل به نمایندگی از سوی مراجع وقت، هم چون آیات عظام سیدابوالحسن اصفهانی و بروجردی، جهت ارشاد و هدایت شیعیان حجاز به مدینه اعزام شد. او در مدت اقامتش در مدینه خدمات ارزنده ای به مکتب اهل بیت علیهم السلام و پشتیبانی شیعیان مظلوم آن دیار نمود، اما سرانجام آتش خشم و کینه وهابیان بی خرد شعله ور شد و آن سید عالم و مهاجر مظلوم را مسموم و شهید کردند. سرانجام این سید و روحانی وارسته پس از یک عمر تلاش در راه خدمت به اسلام و مسلمین در 18 رجب سال 1381 قمری دار فانی را وداع گفته و به سرای باقی شتافت. پیکر مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سیداحمد طالقانی در تهران و قم تشییع گردید و در قبرستان نو در مجاورت بارگاه ملکوتی حضرت فاطمه معصومه س به خاک سپرده شد.
*************************************
سخن از اندیشمندی حکیم یعنی سید احمد حسینی طالقانی است، شخصیتی که از مریدان حضرت امام خمینی بود و امام هم پس از درگذشت وی، مجلس ترحیمی در قم برای او ترتیب دادند.سید احمد پسر عموی آیت الله سید محمود طالقانی است و نسبش با 30 واسطه به امام محمدباقر (ع) میرسد.پدرش آیت الله سید محمدتقی حسینی طالقانی، از عالمان دینی بود که در نجف و قم تحصیل کرد و پس از آن در تهران به تبلیغ دینی مشغول شد و در جوار امامزاده سید ناصرالدین – به عنوان یکی از اجداد شجره ای خود - در خیابان خیام تهران زندگی میکرد.
او سرانجام پس از سالها تبلیغ و مجاهدت، به رحمت الهی پیوست و در جوار مزار شیخ صدوق در خاک آرمید.
و اما سید احمد در تهران به دنیا آمد و پس از سپری کردن دوران کودکی، در نزد پدر به یادگیری دوره مقدمات و سطح علوم دینی مشغول شد و سپس در همان شهر، به مدرسه مروی رفت و آموختن را پی گرفت.
او 22 ساله بود که پدرش را از دست داد و از آنجا که پسر بزرگ خانواده بود و بسیاری از برادران و خوهران وی در آن زمان، در سنین نوجوانی بودند مجبور شد تا تحصیل را رها کند و به امرار معاش و سرپرستی خانواده بپردازد.
او در عین حال اداره دو مسجد پاچنار و لباسچی که در حوالی خیابان خیام تهران بود و توسط پدر مرحومش اداره میشد را بر عهده گرفت و در کنار آن، به فعالیت در یک دفتر ثبت امور شرعی مشغول شد.
درگیریهای سید احمد با ماموران رژیم ستمشاهی رضاخانی از همین دفتر آغاز شد و وی حاضر نبود تا در اداره این دفتر، با مأموران فاسد و قوانین مرتجع رژیم همکاری کند، این بود که عطای این دفتر را به لقای آن بخشید و تمرکز خود را بر اقامه نماز جماعت در همان دو مسجد و همچنین منبرهای تند و آتشین علیه رژیم رضاخانی قرار داد. منبرهایی که البته از چشم ماموران پنهان نمیماند و به احضارها و بازجوییهای متعدد منجر شد.
همچنین مشهور است که وی با عصای آبنوسیاش، بارها ماموران رژیم ستمشاهی را بدون هیچ واهمهای مورد ضرب و شتم قرار میداد و تعجب همگان را بر میانگیخت.
چندی بعد بود که رضاخان، ممنوعیت لباس روحانیون در مجامع عمومی را اعلام کرد و در عین حال، منع حجاب برای بانوان را هم به عنوان قانونی مترقی نوید داد. سید احمد پس از این تصمیمات، کمتر در انظار عمومی ظاهر شد و بیشتر به مسافرت به خارج از کشور و از جمله سفر به عتبات عالیات، حرمین شریفین و همچنین سفر به سوریه و هند پرداخت.
آنگونه که جلال آل احمد، یکی از فرزندان وی نقل میکند، یکی از اسناد به جای مانده از سید احمد حسینی طالقانی نشان میدهد که او در همان سالهای خفقان رضاخانی، جلساتی هفتگی را با علما و به شکل مخفیانه تدارک میدید تا مرورگر آخرین مباحث علمی و البته تحولات روزمره باشد، جلساتی که به امضای میثاق نامهای بین 10 نفر از علمای آن روزگار منجر شد تا بر اساس آن، به مبارزه با حکومت رضاخانی و قوانین مرتجع و ضد اسلامیاش ادامه دهند و از پا ننشینند.
این میثاقنامه به امضای این 10 نفر رسیده است:
آیت الله شاه آبادی (استاد عرفان حضرت امام خمینی)، آیت الله سید محمد بحرالعلوم، شیخ روح الله قزوینی، سید احمد آقا یزدی، میرزا موسی تهرانی، میرزا احمد تهرانی، شیخ علی آقا کنی، حاج احمد آقا کرمانشاهی، میرزا ابوطالب قزوینی و سید احمد حسینی طالقانی.
سید احمد حسینی طالقانی، فرزندان زیادی داشت که سید محمدتقی، بزرگترین آنها بود و سید احمد، علاوه بر اینکه او را به نام و یاد پدر مرحومش نامگذاری کرده بود در عین حال میکوشید تا وی بتواند تحصیل علوم دینی را طی کند و به عنوان بزرگ خاندان، ملبس به لباس روحانیت شود تا هم نام جدش را زنده نگه دارد و هم آرزوی تحقق نیافته سید احمد را در تحصیل علوم دینی محقق سازد.
البته چنین هم شد و سید محمدتقی به عنوان یک عالم دینی فعال، در سطح جهان اسلام نامور شد، اما به شکل مشکوکی، در سفری به مکه مکرمه و با قهوهای مسموم، توسط عوامل وهابیت به شهادت رسید تا سید احمد در غم از دست دادن او بنشیند.
سید محمدتقی حسینی طالقانی را در مدینه و در قبرستان بقیع و در نزدیکی مزار غریبانه چهار امام معصوم (ع) به خاک سپردند.
جلال پس از سید محمدتقی، بزرگترین فرزند پسر خاندان بود و سید احمد میکوشید تا او را به عنوان جانشین خود معرفی کند و برای تحصیل علوم دینی، رهسپار نجف سازد؛ اما جلال، چنین نمیاندیشید و دور از چشم پدر، در مدرسه دارالفنون ثبت نام کرد و به تحصیل علوم جدید پرداخت.
جلال اگرچه ملبس به لباس روحانیت نشد، اما با به دست گرفتن یک قلم متعهد و انسان ساز و با بر ملأ ساختن گوشهای از ظلمهای دولت ستمشاهی، شاید بخشی از آرزوهای پدر را تحقق بخشید.
باید گفت که جلال هم همانند پدرش، از مریدان حضرت امام خمینی بود و این جمله مشهور از وی به ثبت رسیده است:
«باید این سید (امام خمینی) را کمک کرد، خیلی مرد است، این سید، شاخ دربار را خواهد شکست.»
سید احمد حسینی طباطبایی سرانجام در دی ماه سال 1340 هجری شمسی و در سن 78 سالگی به دیدار معبود شتافت تا پس از تشییع در تهران و قم در مقبره خانوادگی خود در قبرستان نو و در نزدیکی مضجع نورانی حضرت کریمه اهل بیت (س) به خاک سپرده شود.
مجلس ترحیم حضرت امام خمینی برای سید احمد حسینی طالقانی در حالی برگزار شد که جلال آل احمد، شمس آل احمد (برادر کوچکتر جلال) و شیخ حسن دانایی (داماد سید احمد)، در این مجلس ترحیم دوشادوش حضرت امام ایستادند و به حاضران خیر مقدم گفتند.
نقل است که حضرت امام در پایان همان مجلس، از جلال آل احمد به دلیل نگارش کتاب غربزدگی تشکر کردند و هدیهای به او دادند و فرمودند: «این حرفها را ما باید میزدیم، ولی حالا که شما زدهاید، کار خوبی کردهاید.»
برچسبها: سید احمد حسینی طالقانی, سیدمحمدتقی آلاحمد طالقانی, جلال آل احمد, امام خمينيآیتالله شاهآبادی
