سردار سرلشکر پاسدار سید یحیی صفوی (که در جریان مبازرات قبل از انقلاب و برای عدم شناسایی توسط عوامل ساواک نام مستعار رحیم را برای خود برگزیده بود) متولد روستای همام از بخش باغ بهادران شهرستان لنجان از توابع استان اصفهان، از فرماندهان سپاه اصفهان در دوران جنگ ایران و عراق و فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، که بعد از ۱۰ سال فرماندهی بر این ارگان نظامی، توسط آیت الله خامنهای در تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۸۶ محمدعلی جعفری جایگزین او گردید. ایشان در حال حاضر به عنوان دستیار و مشاور عالی فرماندهی کل قوا در امور مربوط به نیروهای مسلح فعالیت میکند.
وی مدرک کارشناسی خود را در رشته زمینشناسی از دانشگاه تبریز در سال ۱۳۵۴ (پیش از انقلاب) اخذ کرد و بعد از جنگ ایران و عراق و در سال ۱۳۷۴، فوق لیسانس جغرافیای سیاسی را از دانشگاه امام حسین و دکترای همین رشته را از دانشگاه تربیت مدرس در سال ۱۳۸۰ گرفت.
دوران کودکی
سیدیحیی (رحیم) صفوی، پسر سیدعباس متولد ۱۳۳۱ خورشیدی در روستای همام از بخش باغ بهادران شهرستان لنجان، از توابع استان اصفهان از والدینی آذربایجانی میباشد.نام جدش سيد ميرزا میباشد .
پدرش صاحب مزرعهای بوده و تا زمانی که در روستا زندگی میکردند، شغل او کشاورزی بود. کمبود آب زراعتی و پیشنهادهای اقوام، باعث شد که خانواده صفوی از روستا به شهر اصفهان مهاجرت کنند.
یحیی صفوی در سال ۱۳۴۸ آخرین سال تحصیلی در مقطع دبیرستان را گذرانده و در همین سال بود، که مادرش ملوک آغا رئیسی دهکردی، که از خانوادهای از ایل بختیاری بود، بر اثر بیماری سرطان درگذشت و در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد. بعد از فوت مادر، نقش و مسئولیت تربیت فرزندان، کاملاً بهعهدهٔ پدرشان بود.
وی در دوران اوج گیری انقلاب، در اصفهان بسیار فعال بود و در روزهای اول انقلاب به همراه علی صیاد شیرازی به ساماندهی انقلابیون اصفهان پرداخت.
او در حال حاضر به عنوان دستیار و مشاور عالی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنهای در امور مربوط به نیروهای مسلح فعالیت میکند.
خانواده و وابستگان :
مادر ایشان سه فرزند دختر و شش فرزند پسر به دنيا آورد و سه شهيد به اسلام و انقلاب هديه كرده است.
فرزند اول خانم كتايون صفوى است كه پسر ايشان به نام عليرضا خسرويان دانشجوى سال سوم دانشگاه صنعتى اصفهان بود و در دوران دفاع مقدس، در منطقهی عملياتى فاو در سال 1364 به شهادت رسيد.
فرزند دوم خانواده، سيد مرتضى صفوى برادر بزرگتر سید يحيي است؛ وى هم اكنون سرهنگ بازنشسته ارتش مىباشد. فرزند سوم سید اکبر صفوى مىباشد و بعد از ايشان هم خواهر دیگرشان منیره سادات صفوى، مدير مدرسهاى در اصفهان است و بعد از اين خواهر، سيد يحيي به دنیا آمد. بعد از سيد يحيي فرزند ششم خانواده سید مهرداد (محسن) صفوى مىباشد كه فرمانده قرارگاه مهندسى صراط در دوران جنگ بود و در عملیات كربلاى 5، به درجهى رفيع شهادت نائل گرديد.
بعد از ايشان برادر دیگرش سید همایون صفوى مىباشد كه پاسداراست. فرزند دیگر خانواده سید سلمان صفوى است كه در لباس روحانيت مشغول خدمت میباشد. برادر دیگرش سيد مصطفى مىباشد و يك خواهر كوچكتر به نام محبوبه سادات - كه شهيد حجتالاسلام والمسلمين جلال افشار همسر او بود- هم اکنون در بنياد شهيد انقلاب اسلامى مشغول خدمتگزاریمیباشد .
دوران دبستان و متوسطه :
اولين سال مدرسه را در دبستان شيخ بهايى واقع در محلهى خواجوى اصفهان سپرى کرد و دو سال از تحصيلات ابتدايى را در اين مدرسه درس خواند در سالهای اول زندگى در اصفهان، وضعيت اقتصادى پدرش خوب نبود.
بعد از دوران ابتدايى وارد مقطع متوسطه شد و از سال اول تا آخر را در دبيرستان نشاط تحصيل كرد. در دوران دبيرستان در مسائل درسى دقت زيادى داشت و درسها را خوب مىخواند.
روشن در کلاس صحبت میکرد و در دوران دبیرستان تحت تأثیر صحبتهای آقاى عبدالله زاهد دبیر علوم طبيعى كه معلمى بسیار آگاه، فهيم و متدين بود و خيلى در فعاليتهاى سياسى و مذهبی حضور داشت و مخالف رژيم شاه بود؛ به اتفاق يكى از دوستانش به نام آقاى اکبر کوهیان فعاليت سياسى انجام میداد. در سال 1349 موفق به اخذ ديپلم از دبيرستان نشاط شد
قبولى در دانشگاه تبريز
در سال 1350 در رشتۀ زمینشناسی دانشگاه تبریز قبول شد. روز قبولیاش در دانشگاه مصادف بود با روز ازدواج برادرش سید مرتضى همه اقوام و میهمانان در خانۀ پدریاش در اصفهان جمع شده بودند.
اما عواملى كه باعث شد در رشتۀ زمينشناسى قبول شود، علاقهاى بود كه در دورهی دبيرستان به درس زمينشناسى پيدا كرده بود. در اوقات فراغت زمانى كه به کنار رودخانه زایندهرود میرفت جمعآورى فسیل حیوانات برایش خیلی جالب بود، یا وقتی كه همراه دوستانش براى كوهنوردى به کوه كلاه قاضى مىرفت، فسيلهاى كوچكى را مییافت كه بعد از گذشت سالهاى بسيار، بقاياى حيوانات بر آنها نقش بسته بود. براى ثبتنام دانشگاه مىبايست به شهر تبریز مىرفت، به همين خاطر مبلغ 2000 تومان براى ثبتنام و ديگر مخارج سفر از پدرش پول گرفت. عليرغم اينكه اين مبلغ در سال 1350 خيلى ارزش داشت، با كمال ميل آن را در اختيارش قراردادند؛ و او به تنهایی عازم شهر تبریز شد.
زندگى دانشجويى
زمانى كه وارد تبريز شد با مشكلاتى روبهرو بود؛ ازجمله اينكه با زبان آذرى آشنا نبود و يك كلمه از زبان آذرى را نمىفهميد اين مشكل باعث شد كه از همان ماههاى اول مصمم شود زبان آذرى را فراگيرد. از دیگر مشکلات اين ايام، نداشتن خوابگاه بود. در سال اول دانشگاه به او خوابگاه نمىدادند، وضع مالى خوبى هم نداشت. البته پدرش هردو ماه سيصد تومان پول برايش مىفرستاد، يك مقدار هم برادرش كمك مىكرد و چند ساعتى در هفته هم در دبیرستانهای تبريز تدريس مىكرد و اینگونه، مخارج زندگى دانشجويىاش تأمين مىشد.
حضور در تشكلهاى دانشجويى
روزهاى اول با روحیهٔ خاصى وارد دانشگاه شده بود و افكار مذهبى داشت. در سال 1350 يك عده از دانشجویان مؤمن و معتقد از مناطق مختلف ايران به دانشگاه تبريز آمده بودند؛ در دانشکدهی فنى با سرلشكر شهيد مهندس مهدى باکری شهید مهندس ابوالحسن آل اسحاق، شهيد مهندس حميد سليمى و مهندس احمد خرم آشنا شد و با عدهى ديگرى از نیروهای مؤمن و مذهبی كه در دانشکدههای مختلف حضور داشتند دور هم جمع شدند و از همين جا مقدمات اولين تشكلهاى دانشجويى دانشگاه تبریز شکل گرفت.
در همان سال با اصرار زیاد و فشار آوردن به مسئولين، يك اتاق به مساحت 2*2 را تبديل به نمازخانه كردند. اين اقدام در ديگر دانشكدهها نیز انجام گرفت و اتاقهایی براى اقامهى نماز اختصاص داده شد. دانشگاه تبريز، پنج يا شش دانشكده داشت و تقريباً همه بچههاى مؤمن و متعهد و مذهبی دانشكدهها خيلى زود همديگر را شناختند و گرد هم جمع شدند و کمکم کنترل مسائل سياسى دانشگاه به دست آنها افتاد.
در اولین قدم سه تا از اتاقهای خوابگاه را تبديل به نمازخانه كردند و نمازها را به جماعت برگزار مىكردند. در همان نمازخانه كلاسهاى تفسير قرآن و تفسير نهجالبلاغه را تشكيل دادند. اين كلاسها به صورت رسمى و منظم برگزار مىشد. مسئوليت سازماندهی و برگزارى برنامههاى مذهبى به عهدهى شوراى دانشجويى بود و در همان خوابگاه وليعصر تصمیمگیری اصلى انجام مىگرفت. فعاليتهاى اعتقادى و مذهبی را در آن زمان با دعوت از شخصیتها و بزرگانی چون مرحوم استاد محمدتقى جعفرى، آقاى فخرالدين حجازى و آقای علی (محمد) بشارتى انجام مىدادند.
آغاز مبارزات سياسى در دوران دانشجويى
سازماندهى اعتصابات و تظاهرات دانشجويى در خوابگاه وليعصر انجام مىگرفت. محور تمام اعتصابات دانشجويى در دانشگاه تبريز از سال 52 به بعد، دانشجويان مؤمن و متعهد بودند.برنامهريزوسازمان دهنده و رهبرى كننده تمام اعتصابات نيزهمان شوراى مزبور بود.
يكى از روزهايى كه همواره براى دانشجويان مهم بود و هر سال مورد تجليل قرار مىگرفت، 16 آذر روز دانشجو بود؛ كلاسهاى درس در اين روزتعطيل مىشد و دانشجويان با دادن شعارهاى سياسى دردانشگاه وبعضاً خارج ازدانشگاه راهپيمايى مىكردند. بيشتر شعارها پيرامون آزادى بود. مثلاً شعار «زندانى سياسى آزاد بايد گردد» فرياد زده مىشد.
اوج اعتراضات درسالهاى 1353 و 1354 بود و دانشجویان دراعتصابات با گارد دانشگاه نيز درگير مىشدند؛ شيشههاى دانشگاه شكسته مىشد و نيروهاى گارد از ترس اينكه مبادا دامنهى اعتراضات به خيابانهاى شهر كشيده شود، به زد و خورد و ضرب و جرح و دستگيرى دانشجويان مىپرداختند.
اما حضور دانشجويان و راهپيمايى در خيابانهاى شهر تبريز ادامه مىيافت و حتى در يك ترم تحصيلى در سال 54، اكثر كلاسهاى دانشكدههاى مهندسى، پزشكى وعلوم تعطيل شد و امتحانات نيز به تعويق افتاد.
گارد دانشگاه در همين سال با كمك ساواك به دنبال دستگيرى فعالان بود؛ در همان سال رئيس دانشكده دو مرتبه یحیی صفوی را به دفترش فراخواند و به او اين جمله را گفت: «شما چوب توىلانهى زنبورمى كنيد و اين زنبور بالاخره شما را مىگزد و زهرش هم ممكن است كشنده باشد.»
اما یحیی صفوی و دوستانش از اعتصاب و تظاهرات دست نمىكشيدند و در واقع اقدامات آنها موجب آگاهى ديگر دانشجويان مؤمن و مذهبى كه از شهرستانها آمده بودند گرديده، باعث جذب آنان به تشكلها شده بود.
دوران خدمت سربازى
در سال 1354 از دانشگاه تبریز فارغالتحصيل شد و به اتفاق آقاى احمد فضائلى و مهدی يزدى به تهران آمد و براى خدمت سربازى خود را به پادگان 01 ارتش واقع در اتوبان افسريه معرفى كرد.
دوران سربازى در زندگی یحیی صفوی از جمله دورانهايى است كه روحيهى نظامى و شخصیت رزمى او را پرورش داد و شاید تقدير خداوند بود كه اكنون در مسئولیتی قرار گیرد كه با توجه به رشته تحصيلىاش در دانشگاه، آينده ديگرى برايش رقم بخورد و در واقع آموزشهاى مختلف زمان خدمت بود كه در دوران پيروزى انقلاب و جنگ تحميلى نقش مؤثرى را در زندگى نظامى، سياسىاش داشت.
بعد از گذراندن دورهى آموزشى تمام ليسانس، وظيفههاى گروهان، به مراکز مختلف آموزشهاى تخصصى، تقسيم شدند. سردار صفوی و آقای احمد فضائلى آموزش پياده شیراز منتقل شدند و پس از چند ماه آموزشهاى تخصصى به يگانهاى سازمانى ارتش تقسيم شدند.
فعاليتهاى مذهبى و سياسى در دوران خدمت سربازى
در طول آن ايامى كه در شيراز در حال گذراندن خدمت سربازى بود، هرگز فعالیتهای مذهبى و سیاسی خود را کنار نگذاشت.
در ایام خدمت كه بعضى وقتها افسر نگهبان گردان مىشد، صبحها سعى مىكرد سربازان گروهان خود را براى اقامهى نماز بیدار کند؛ اگرچه نمازخانهاى در پادگان وجود نداشت، ولى تعدادی از سربازها در همان خوابگاه نماز مىخواندند.
مدتى كه در پادگان مرکز پیاده شيراز، خانهى سازمانى گرفته بود، بعضى از دوستان را دعوت مىكرد و جلسه مىگذاشت. اين کار مورد استقبال دوستان قرار گرفت. آرام، آرام با درجهداران متدين شروع به صحبت كرد و البته جانب احتياط را رعايت مىكرد كه مبادا مورد شك و تردید نيروهاى ركن دوم ارتش قرار گیرد.
كتابهاى مذهبى و سیاسی را بيرون از پادگان با منشى گروهان، غلامرضا اسلامى كه فردى مؤمن و آشنا با مسائل مذهبى بود رد و بدل مىكرد. بعد از مدتى متوجه شد كه خانه سازمانى در داخل پادگان شديداً تحت كنترل قرارگرفته و از آن به بعد تصميم گرفت در شهر شيراز براى خود خانهاى اجاره كند.
به همراه آقاى فضائلى يك اتاق در زیرگذر بازارچه قديمى شهر شیراز، اجاره كردند و به همين خاطر فعاليتهایشان بيشتر شد. در همین خانهى اجارهاى کلاسهای قرآن برگزار میکرد. در کتابخانهی مسجد امام جعفر صادق (ع) در خیابان اصلاح نژاد شهر شيراز جلسات آموزش و تفسير قرآن مىگذاشت.
در کلاسهای قرآن از کتابهای ساده كه چگونگى روش يادگيرى قرآن را ارائه مىنمود استفاده مىكرد و در كلاسهايى كه شاگردان آن از سطح بالاترى برخوردار بودند از کتاب الميزان براى تفسير سورههاى كوچك قرآن استفاده مىشد.
در خلال همين فعالیتها با فردى به نام آقاى سيف آشنا شد. ايشان مدير يكى از دبيرستانهاى شيراز بود. بنا به تقاضاى ايشان كلاسهاى آموزش و تفسير قرآن را كه هفتهاى يك روز بود، براى دانشآموزان دبيرستانى كه ايشان مديرش بود، برگزار مىكرد. محور آموزش در کلاسهای فوق عمدتاً سورههاى كوچك قرآن بود.
آشنا شدن با فرد مؤمن و محترم ديگرى به نام آقاى سيفى محور فعالیتهای بعدى در روستاهای اطراف شيراز شد در رفت و آمدها به روستاها برخوردهاى محبتآمیز روستاييان، سادگى و صفای آنها و میهماننوازیشان و احترامی كه روستاييان مىگذاشتند، بسیار دلگرم كننده بود.
ارتباط با آيت الله مدنى
زمانى كه در شيراز در حال گذراندن خدمت افسر وظیفه بود، مطلع شد كه آیتالله مدنى در نورآباد ممسنى در تبعید به سر میبرد. به اتفاق آقاى فضائلى بعضى از روزهای پنجشنبه كه از پادگان مرخص مىشدند، به نورآباد ممسنى مىرفتند و خدمت ايشان مىرسيدند. وى ایشان را به گرمى مىپذيرفت و تا نيمههاى شب از معارف ايشان استفاده مىكردند.
در باب تفسیر قرآن سؤالاتى ازایشان مىپرسيدند وايشان از آن درياى علم و اخلاق و معرفت خودش، آنها را بهرهمند مىكرد. شهيد مدنى از شخصیت امام خمينى (ره) سخن مىگفت. در آن دوران خدمت سربازى رژيم و در آن ظلمات ارتش شاهنشاهى، سخت شيفتهى شخصيت امام شده بودند. امام خمينى (ره) را نديده بودند، اما مقلد ايشان بودند و به خاطر عشقی كه از وجود امام در قلب آنها ايجاد شده بود، مجذوب كلمات آیتالله شهيد مدنى شده بودند.
شهيد مدنى شاگرد امام (ره) بود و از اخلاقيات و روحيات امام برایشان مىگفت و محبت امام را عمیقاً در دل آنها جا مىانداخت. در آن اوضاع و احوال، روحيه فوقالعاده و معنویت و اخلاق و رفتار ايشان در آن دو تأثیر عجیبی گذارده بود و هرگز در كنار ايشان احساس خستگى نمیکردند.
حضور درکلاس درس آيت الله دستغيب
در ماههای محرم و صفر در كلاسهاى درس آیتالله شهيد دستغيب حاضر میشد و از محضر ايشان استفاده مىكرد. در همان زمان در مسجدی كه مربوط به آیتالله محلاتى بود به مدت ده روز كلاسهاى تفسير قرآن، توسط آقاى محسن قرائتى برگزار مىشد.
در همان ماههاى آخر خدمت يعنى سال 56، رفتهرفته مقدمات انقلاب در حال شكل گرفتن بود. دانشگاهها شلوغ شده بود؛ اعتصاب دانشجويان دانشگاه شيراز، سخنرانىهاى افشاگرانهى شهيد دستغيب عليه فساد رژيم، اعتراضات مردم و همهی اين مسائل باعث وحشت رژيم شده بود و به كليهى نيروهاى نظامى آمادهباش داده بودند.
حتى به تيپ 55 هوابرد كه سردار در آن خدمت مىكرد دستور داده بودند كه كليهى نيروها بايد شبها با پوتين و اسلحه در محوطهی پادگان حضورداشته باشند و ماشینهای نظامى هم آماده و مهيا باشد.
تحصيل در قم
با پايان گرفتن دوران خدمت سربازى در سال 1356، به همراه آقاى احمد فضائلى، مصمم شدند كه به قم بروند و شروع به آموختن دروس حوزوى كنند. به عشق یادگرفتن علوم اسلامى به قم رفتند و در نزديكى راهآهن خانهاى اجاره كردند.
تحصيلات حوزوى را از جامع المقدمات شروع كردند. در ایامی كه در قم بودند، در کلاسهای تفسیر قرآن آيتالله مشكينى شركت مىكردند و در مسجد اعظم قم از مباحث ايشان كه دربارهى خلقت انسان بود، استفاده مىكردند و از جمله كسانى بودند كه در این درس تفسیر به طور مرتب حضور داشتند و هرگز اين كلاس را ترک نمىكردند.
در روزهای پنجشنبه كلاس درسى از طرف استاد شهيد مرتضى مطهرى در قم برگزار میشد به هر صورتی كه بود خود را به اين كلاس مىرساندند و از محضر آیتالله شهيد مطهرى استفاده مىكردند.
همچنين در منزل حجتالاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد آل اسحاق در قم، كلاس درسى با موضوع روانشناسى اسلامى تشكيل مىشد. خدمت ايشان مىرسيدند و از این كلاس نیز استفاده مىكردند. در کلاس ديگرى اخوى ايشان جناب حجتالاسلاموالمسلمين حاج شيخ على آل اسحاق موضوع ولایتفقیه و ساختارهای تشكيلاتى و نحوه اداره حكومت اسلامى را براى جمع چندنفره آنها تدریس مىكردند كه بسيار راهگشا بود.
حضور در تظاهرات شهر تبريز و درگيرى با ساواك
چند روز بعد از شهادت مردم و طلاب در قم، خبر رسید كه تبریز شلوغ شده و مردم به اعتراض عليه رژيم شاه دست زدهاند. سردار صفوی كه دوران دانشجويى را در تبريز گذرانده بود و دوستان زيادى در آن شهر داشت جهت فعاليت سياسى و انقلابى از قم به تبریز رفت و در خانه يكى از همین دوستان ساكن شد.
چند روزبه چهلمين روز شهدای قم بود كه مردم تبریز بنا به توصيهى آیتالله قاضى طباطبايى در روز 29 بهمن سال 56 براى گراميداشت چهلم شهداى قم در مسجدی كه نزديك بازار بود تجمع كردند.
سردار صفوی به همراه دو يا سه تن از دوستان كه سوار یک پيكان بودند، در خیابان منصور در نزديكى محل تظاهرات حضور داشتند؛ ناگهان يك خودرو که سرنشينان آن ساواكى بودند جلوى آنها میپيچيد و يكى از آنها با كلت كمرى به طرفشان تيراندازى میکند كه بعد از اصابت تیر به درب جلوى خودرو، گلوله به ران پاى چپ سردار صفوی اصابت میکند.
سردار به کمک دوستانشان به بيمارستان پهلوى كه در نزدیکی دانشگاه تبریز بود، منتقل میشود. برای فرار از دست ساواکیهایی که برای دستگیری افراد تیرخورده به بیمارستان وارد شده بودند، به کمک دوستانشان از طریق زیرزمین بیمارستان به وسیله یک موتورسیکلت فرارمیکند و به منزل آقاى مهندس رضا آيتاللهى كه در آن زمان رئيس كارخانهى سيمان صوفيان تبریزی میرود.
يك هفتهاى به اين صورت میگذرد تا اينكه زمينهى حركتش به تهران فراهم میشود. در تهران به منزل پدر آقای حميد سليمى منتقل میشود ولى از آنجا كه تردد مبارزان به آنها زياد و امکان داشت هر لحظه مورد حمله ساواك قرار گیرد به منزل آقاى مجيدى منتقل میشود.
مدتى نزد خانوادهی ايشان بود و بعد به قم میرود و در منزل حجتالاسلام والمسلمين جناب آقاى حاج شيخ محمد آل اسحاق پزشك جراحى را به منزل میآورند و این جراح بعد از سِرْكردن پا ران پا را جراحی و گلوله را از پای سردار خارج میکند.
حمله ى ساواك به منزل پدرى سردار در اصفهان
در ایامی كه سردار در تبريز، تهران و قم جهت درمان پايشان بسترى بودند، ساواك بعد از گرفتن نشانی منزل از پرونده دانشگاه تبريز، حکم دستگیری او را به ساواك اصفهان اعلام میکند.
بنا به گفتهى برادرانش، در روز چهارم يا پنجم اسفندماه همان سال، صبح زود ساواكىها به خانهى پدری واقع در محلهی خواجوى اصفهان هجوم میآورند. منزل را تفتيش و هرچه كتاب و جزوه آنها بوده را جمع مىكنند.
در حین جستجو، يك كيف سامسونت كه كتابها و اعلامیههای امام (ره) داخل آن بود را پيدا مىكنند و دو نفر از برادران سردار (سید سلمان و سید همایون) را با خود به ساواك مىبرند.
اطلاعاتى كه ساواك از دانشگاه و پادگان در خصوص سردار به دست آورده بود و نیز گزارش مجروح شدنش در تبریز و سپس غيبت و اختفای طولانى باعث شده بود ساواك به شدت حساس شود؛ و هر روز به عناوين مختلف خانوادهى ایشان را مورد اذيت و آزار قرار دهد.
ادامهى اين وضعيت سردار را مجبورمی کند كه از ایران خارج شود. براى انجام اين كار، به قم خدمت آیتالله مشكينى رفته و جریان را خدمت ايشان توضيح داده و کسب تكليف میکند، ايشان در جواب میفرمایند: به كجا مىخواهيد برويد و رابط شما كيست؟
سردار خدمت ايشان عرض میکنند: سوريه يا لبنان و رابط و آشناى من [شهيد] محمد منتظرى است. آیتالله مشكينى موافقت كرده و میفرمایند: اگر رابط شما فلانى است برويد. بدين ترتيب مقدمات خارج شدن سردار از ايران فراهم میشود.
سفر به سوريه
براى خارج شدن از ایران نياز به پاسپورت و عبور قانونى از مرز بود و با توجه به شرايطى كه داشت امكان دستگیریش توسط نيروهاى رژيم وجود داشت، اما این کارتنها راه خلاصى از دست ساواك بود.
از آنجا كه قبل از وارد شدن به جريانات و حوادث قم و قبل از تير خوردن در تبریز، تقاضاى پاسپورت كرده بود دفترچه پاسپورت در شهربانی اصفهان آماده بود اما در این زمان كه براى خروج از كشور به آن احتياج داشت از رفتن به شهربانى خوددارى مىكرد، زيرا ممكن بود كه ساواك به شهربانى اسمش را داده باشد و به محض حضورش در آنجا دستگیر شود.
برادرش سید سلمان كه قيافهاش تا اندازهاى شبيه سید یحیی است به شهربانى رفته و پاسپورت یحیی رامی گیرد و بحمدالله هيچ اتفاقى هم نمیافتد. بعد از اين با خانواده خداحافظى كرده، به تهران میآید، بلیت سوريه را تهیهکرده و با يك اتوبوس عازم سوریه میشود.
بعد از ورود به خاك تركيه به شهر ارزروم (ارضروم) و سپس به غازیانتب، گمرك تركيه به سوريه، رسید. حلب اولين شهرى بود كه به آن وارد شد و سپس شهر دمشق. در دمشق در يك مسافرخانه، اتاقى براى خود اجاره کرد.
فرداى روزى كه به دمشق میرسد، بنا به توصيهى دوستان، نامهاى مینویسد و مشخصات خود و محل اتاق مسافرخانه را در نامه قيد كرده و به داخل صندوق پستی که دوستانش شمارهى آن را در خیابان (حميديه) دمشق براى ارتباط با [شهيد] محمد منتظرى به او داده بودند، میاندازد و منتظر برقرارى تماس از سوی ایشان میشود، اما خبری از ایشان نمیشود. اين انتظار يك ماه طول كشيد.
شبى كه دیگر هیچ پولى نداشت و برای نماز به حرم حضرت زينب (س) رفته بود و بيرون حرم و پياده در خيابان راه مىرفت شخصی جلو میآید و برای فرداى آن شب قرارى در کافهای نزديك خيابان حميديه میگذارد. در آنجا برای اولین بار با آقای مهندس غرضى با نام مستعار حیدری دیدارمیکند.
ایشان شرایط اقامت سردار را در کنار حرم حضرت زینب (س) فراهم میکند ارتباط و ملاقات با آقاى حيدرى باعث شد كه سردار صفوی با آقای علی جنتى نیز آشنا شود و با ايشان ارتباط برقرار کند. مدتى بعد از ساکن شدن در آن خانه، آقاى احمد فضائلی هم از ایران آمده و به سردار ملحق میشود.
آموزش جنگهاى چريكى
بعد از ماه رمضان آقاى حيدرى يك دوره كلاسهاى مختلف سياسى و روشهای مقابله و مبارزه با ساواك را توسط خودشان براى سردار صفوی و آقای فضائلى گذاشت و آموزشهای چريكى و ساختن انواع بمبهاى دستساز و مواد منفجره را در یکی از اردوگاههای فلسطينى اطراف سوريه براى آن دو نفر ترتيب داد.
كلاس تاريخ سياسى ايران و اسلام را خود ایشان تدريس مىكرد. همچنين آموزشهايى در ارتباط با روشهاى بازجويى ساواك بود كه در صورت دستگير شدن چگونه بايد از عهدهی سؤالات ساواكىها برآيند و چه بگويند و چه نگويند.
حضور در جنوب لبنان و جنگ با اسراييل
بعد از اتمام دوره آموزشى كه نزديك به يك ماه طول كشيد، آقاى حيدرى، سردار صفوی و آقای فضائلى را با ماشين به جنوب لبنان برد. بعد از رسیدن به لبنان به يكى از مقرهای فلسطينىها واقع در شهر بيروت وارد شده و آقای حيدرى آن دو را به نيروهاى مستقر در قرارگاه معرفى میکند.
بعد از بازدید از خطوط جبههى نيروهاى مسلمان لبنانى به طرف شهرهاى صور و صيدا حركت كرده و در جبههاى به نام نبطيه مستقرشده و به يك واحد فلسطينى از سازمان الفتح معرفى شدند.
نيروهاى مبارز سازمان الفتح بر انجام آموزشها و تاکتیکهای نظامى و چريكى تأكيد بسيار داشتند، علىالخصوص در جبههی ليتانى و نبطيه كه خط مقدم جبههى جنگ با اسراييلىها بود.
سردار و آقاى فضائلى در واحد خمپارهانداز 81 ميلىمترى همين جبهه ليتانى خدمت مىكردند و شبها نيز به مدت 3 ساعت در باران شديد و وضعيت خيلى سخت نگهبانى مىدادند.
سفر به فرانسه
با اوجگیری نهضت امام خمينى (ره) در سال 57 در ایران و آغاز حركت مردم عليه رژيم شاه و شروع اعتصابات، راهپيمايىها و اعتراضات مردمى در همین سال، اخبار اين حوادث و رویدادها، به لبنان مىرسيد.
در مهرماه خبر حركت امام (ره) از عراق به كويت رسيد، كه در پی ممانعت دولت كويت از ورود ايشان به آن كشور، امام خمينى (ره) به فرانسه حركت كردند.
در اینجا بود كه سردار صفوی و آقای فضائلى از دوستان فلسطينى خود خداحافظى كردند. آقاى حيدرى مقدمات بازگشتشان از لبنان به سوريه را فراهم ساخت.
در سوریه آقاى على جنتى، مقدمات سفرشان را به فرانسه مهيا ساخت. بلیت هواپيما براى سردار صفوی و آقای فضائلى تهيه كرد. در فرودگاه اورلى پاريس، آقاى مهندس غرضى به استقبالشان میآید. بعد از ملاقات با ايشان به منزلى كه از قبل پیشبینی شده بود رفتند و چند روز هم در پاريس ماندند تا اينكه به نوفللوشاتو كه يك روستاى آباد و باصفا در حدود 45 كيلومترى شهر پاريس بود، منتقل شدند.
اولين ديدار با امام خمينى (ره)
سردار صفوی از اولین دیدارش با امام خمینی (ره) چنین میگوید:
موقع ظهر وارد منزل مسكونى امام (ره) شدم. ايشان به اتفاق همراهان براى اقامهى نماز ظهر و عصر آماده مىشدند. وقتى امام خمينى (ره) را ديدم، حالتى به من دست داد كه در طول زندگى و عمرم آن لحظه را هرگز فراموش نمىكنم.
نورانيت چهره حضرت امام، حالت چشمها، قد رشيد و جذابیت سيماى ايشان، مرا غرق وجودشان ساخت. وقتى دست ايشان را بوسيدم بىاختيار گريه كردم، گريهاى از ته دل با تمام وجود و شیفتگی، از شدت گريه (كه از سر شادى بود) كنترل خود را از دست داده بودم.
حركت به سوى ايران
سردار صفوی و آقای فضائلى حدود يك ماه در فرانسه بودند تا اينكه امام خمينى (ره) به هر يك از دانشجويان كه از ايشان راجع به ادامهى مبارزه و بازگشت به ايران سؤال مىكردند، فرمودند: «لازم است كه دانشجويان به ايران بازگردند.»
امر ايشان سردار و جناب فضائلی را مكلف و مصمم نمود كه به سوى ايران حركت كنند. قرار شد كه براى رفتن به ايران اقداماتى هم انجام دهند و آن بردن مهمات و اسلحه از طریق کشور سوریه به ايران و استفاده از آن عليه نيروهاى امنيتى رژيم شاه بود.
به کمک مقدار قابلتوجهی پول که از ایران براى آقاى فضائلى فرستاده شده بود. يك پژوى سفيد رنگ از فرانسه و از آلمان يك بنز سبز رنگ و تعدادی بىسيم (تاكىواكى) با بُرد 5 كيلومترى خريدارى كردند.
بىسيمها را در زير صندلى ماشينها جاسازى كرده و بعد از خداحافظى از آقای غرضى و ديگر دوستان ویاران امام (ره) در نوفللوشاتو، به طرف ايران حركت كردند.
بعد از گذشتن از فرانسه، آلمان و اتريش وارد كشور بلغارستان شدند؛ از آنجا كه اين كشور داراى نظام سياسى كمونيستى بود و هر كس كه از كشورهاى بلوك غرب اروپا وارد اين كشورها مىشد شديداً مورد كنترل قرار مىگرفت و بازرسى دقيقى از وسایل و خود شخص انجام مىشد، آنها نيز شديداً بازرسى شدند.
وقتى پليس مرزى بلغارستان ماشينهاى آنها را تفتيش كرد، بىسيمها را پيدا كرد و بعد از مصادره بىسيمها هر دو نفر آنها را دستگير كرد و راهی زندان کرد.
فرداى آن روز مجبور شدند كه يك وكيل بلغارى براى خود بگيرند و بعد از ارائه مداركشان و حتی مدرك ترجمهشدهی تحصيلى كه در رشتهى زمينشناسى بود دادگاه و پلیس آنجا را متقاعد كردند كه بىسيمها را براى تحقيقات زمينشناسى و رفتوآمد به بيابانها و مناطق مختلف تهیهکرده و جزء وسایل تخصصى حرفهشان است.
آموزش نظامى در اصفهان
به محض ورود به اصفهان و استقرار در مكانى مناسب به جذب جوانان مبارز و انقلابى اصفهان پرداختند و آنچه در خصوص انفجارت و تخریب در سوریه و لبنان تعلیمدیده بودند به آنها آموزش مىدادند.
آموزش روش ساختن بمب دستى با دیگ زودپز و مواد منفجره و همچنین آموزش ساختن بمب دستى كه با كلرات پتاسيم و عناصر ديگر انفجارى و با كمك يك سه راهى لوله آب ساخته مىشد و در تخريبها به كار گرفته مىشد.
از دیگر اقداماتی كه انجام مىدادند در شبهای حکومتنظامی در اصفهان با كمك يك يا دو نفر از دوستان و با يك دستگاه موتورسيكلت و اسلحهی كلاشينكفی که تهیهکرده بودند را برمىداشتند و دستمال چفيه را به صورت بسته و در خيابانها و کوچهها به كمين نيروهاى نظامى مىنشستند و به محض اينكه خودروهاى ارتشى مىرسيدند به طرف چرخهاى آنها شليك مىكردند و نظامیها به وحشت مىافتادند.
تشكيل كميته ى دفاع شهرى در اصفهان
در روز 23 بهمن با كمك مردم و جوانان انقلابى ساختمان مركزى ساواك اصفهان را به اشغال درآورند. با تصرف اين ساختمان و استقرار نيروها در آنجا اولين تشكيلات كميتهى دفاع شهرى به وجود آمد.
با سازماندهی و تقسیمبندی نيروها از مراكز حساسى چون صدا و سيما، نيروگاههاى برق، تصفيهخانههاى آب شهرى و حتی با هماهنگى [شهيد] صياد شيرازى به علت نبودن سربازان در پادگانها از زاغههاى مهمات ارتش و ديگر مكانها به دفاع و نگهبانى پرداختند.
تأسیس سپاه پاسداران
يحيي رحیم صفوی از اولین روزهای انقلاب در کمیته دفاع شهری به عنوان فرمانده عمليات كميته نقش مهمی را ايفا كرد.
با تأسیس سپاه پاسداران، به عنوان يكي از مؤسسین آن در مسئولیتهای فرماندهي عمليات سپاه اصفهان و با شروع غائله كردستان به عنوان فرمانده عمليات سنندج و فرمانده سپاه كردستان به مقابله با ضد انقلاب پرداخت.
آغاز جنگ تحمیلی
با آغاز جنگ تحميلي و شروع عمليات در جنوب كشور، به عنوان معاونت عملياتی منطقه جنوب، سپس معاون عمليات كل سپاه، فرمانده نيروی زميني سپاه و جانشین فرماندهی كل سپاه انجام وظيفه كرد و در اواسط سال 76 از سوی فرمانده معظم كل قوا (مدظلهالعالی) به عنوان فرمانده كل سپاه منصوب شد.
خاطرات سرلشكرصفوی درباره بعضی ازچهرههای خاص جنگ
آثار
-
از جنوب لبنان تا جنوب ایران: صفوی، یحیی ۱۳۸۳.
-
از جنوب لبنان تا جنوب ایران: صفوی، یحیی ۱۳۸۵.
-
ایستگاه آسمان: صفوی، یحیی ۱۳۸۹.
-
روزهای مقاومت: صفوی، یحیی ۱۳۹۰.
-
طریق سعادت: صفوی، یحیی، ۱۳۳۱ - ۱۳۸۴.
-
وحدت جهان اسلام-چشم انداز آینده: صفوی، یحیی
-
مقدمهای بر جغرافیای نظامی ایران (جلد۱): صفوی، یحیی
-
مقدمهای بر جغرافیای نظامی ایران (جلد۲): صفوی، یحیی
-
مقدمهای بر جغرافیای نظامی ایران (جلد۳): صفوی، یحیی
-
مقدمهای بر جغرافیای نظامی ایران (جلد۴): صفوی، یحیی
-
مقدمهای بر جغرافیای نظامی ایران (جلد۵): صفوی، یحیی
برچسبها: سردار سرلشکر پاسدار سید یحیی صفوی, آيتالله خامنهاي, دكتر محمدباقر قالیباف, حجت الاسلام سيد حسن خميني

