|
||||||||||||||||||||||||||||||||||
سپهبد مهدی رحیمی متولد سال ۱۳۰۰ آخرین فرماندار نظامی تهران بعد از تیمسار اویسی میباشد. وی از افسران رژیم پهلوی بود که ریاست فدراسیون کشتی را نیز به عهده داشت و جز اولین اعدامیهای بعد از انقلاب بود.
چگونگی دستگیری از زبان خود وی
خبرنگار روزنامه اطلاعات هنگام دستگیری وی مصاحبهٔ کوتاهی با او انجام داد.
س: تیمسار چگونه دستگیر شدید؟ رحیمی: امروز ظهر (۲۲ بهمن) در حالی که به تنهایی در میدان سپه راه میرفتم چند نفر روی سرم ریختند و مرا دستگیر کردند و به اینجا آوردند. کمی هم اذیتم کردند و کتکم زدند ولی مهم نیست جوان بودند من بی گناه هستم و کاری نکردهام من همیشه خدمت خدا را کردهام و خدمتگذار مردم بودهام. دقیق نرین روایت را دیوید بارنت از دستگیری رحیمی در کتابش مستند کرده است. کتاب دبوبد بارنت با عنوان 44 روز عکاسی مستندی است که در 44 روز حضور خود در دی و بهمن 57 به عکاسی از وقایع آن روزها پرداخته است. در این کتاب 3 فریم عکس از ماشین بنز رحیمی موجود است مه در میدان 24 اسفند مورد حجوم مردم قرار می گیرد و پس از اصابت یک کوکتل مولوتوف و شکسته شدن شیشه های بنز رحیمی، رحیمی از ماشین پیاده شده و توسط مردم دستگیر می شود.
س: چرا پس از پیام امام خمینی که در آن شما و دیگر امرای ارتش را دعوت به پیوستن به مردم کرده بودند توجهی نکردید؟ من سرباز بودم و سوگند خورده بودم و باید به سوگند وفادار میماندم من ضمن ستایش شخصیت امام خمینی در مسیری حرکت میکردم که در آن مسیر خود را موظف میدانستم آنچه را که در خدمت ارتش است انجام دهم ضمناً به این انقلاب هم بی اعتقاد نبودم و مطمئن هستم از این به بعد ایران پیشرفت خواهد کرد.
س: درباره وضع فعلی خود چگونه فکر میکنید؟ خوشحالم که اگر اسیر هستم اسیر دست مسلمانان هستم و حق و عدالت اجرا خواهد شد.
ابراهیم یزدی نیز ماجرا را اینطوز بیان میکند: تيمسار رحيمي ، به عنوان فرماندار نظامي تهران ارشدترين افسر ارتش بود كه توسط مردم در صبح روز 22 بهمن در خيابان شناخته و بازداشت شد. به موجب آنچه بعدا كسي كه او را دستگير و به مدرسه رفاه آورده بود براي من شرح داد، در حالي كه وي با لباس مبدل در كنار خيابان سپه، حمله مردم به پادگان باغشاه را تماشا ميكرده است، توسط يكي از افسران زيردستش، كه با انقلابيون همكاري داشت و او هم با لباس غيرنظامي در ميان مردم بود، مورد شناسايي قرار ميگيرد و با كمك چند نفر وي را ميگيرند و به مدرسه رفاه ميآورند. در آن روزها، هنوز دولت موقت به ساختمان نخست وزيري درخيابان پاستور نقل مكان نكرده بود. جلسات شوراي انقلاب و دولت موقت در همانجا تشكيل ميشد. در آن زمان من عضو شوراي انقلاب بودم. وقتي خبر دستگيري رحيمي به جلسه شوراي انقلاب داده شد، قرار شد آقاي دكتر سيد احمد صدر حاج سيد جوادي، به عنوان حقوقدان عضو شوراي انقلاب، از ايشان بازجويي كند. پس از رفتن آقاي صدر، در شوراي انقلاب مطرح شد كه با رحيمي صحبت بشود و او بعنوان فرماندار نظامي تهران از سربازان بخواهد كه چون انقلاب پيروز شده است، جلوي مردم نياستند و به پادگانها برگردند.
نظر ما اين بود كه به درگيري ميان مردم و سربازان و كشتار بيمورد خاتمه داده شود. من چون خود پيشنهاد دهنده بودم، از من خواسته شد،كه با رحيمي صحبت كنم. من موقعي رسيدم كه آقاي صدر هنوز مشغول صحبت با رحيمي بود. افراد زيادي از جمله صادق خلخالي هم در آن اطاق جمع بودند، من در صحبت با رحيمي، مطلب مورد نظر را مطرح كردم . اما وي نپذيرفت و اصرار داشت كه نظاميان به وظايف قانوني خود عمل خواهند كرد. شايد بهتر آن باشد كه به متن صحبت در همان نوار ويدئويي 8 ـ 7 دقيقهاي، كه اين تلويزيونها مرتب آن را پخش ميكنند، مراجعه شود.
امتناع رحيمي از صدور فرمان به سربازان براي خودداري از ادامه درگيري با مردم و بازگشت به پادگانها، در حالي بود كه اولا در دوراني كه وي به سمت فرماندار نظامي تهران، به جاي ارتشبد غلامعلي اويسي، منصوب شده بود، كشتارهاي زيادي در تهران و حومه صورت گرفته بود. علاوه بر اين وي به عنوان فرماندار نظامي تهران روز قبل، يعني 21 بهمن 1357 ساعت منع عبور ومرور در خيابانها را از 30/4 بعدازظهر اعلام كرده بود. ثانيا او به جاي حضور در نشست شوراي عالي ارتش كه در ساعت 30/10 روز 22 بهمن تشكيل شد، به خيابانها رفته بود و در جلسه حضور نداشت و احتمالا از نتيجه تصميمات و اعلاميه صادره نيز بيخبر بود. در اين جلسه، شوراي عالي ارتش به اتفاق آرا تصميم ميگيرد كه: «براي جلوگيري از هرج و مرج و خونريزي بيشتر، بيطرفي خود را در مناقشات سياسي آن روز اعلام و به يگانهاي نظامي دستور داده شد كه به پادگانهاي خود مراجعت نمايند. ارتش ايران هميشه پشتيبان ملت شريف و نجيب و ميهن پرست ايران بوده و خواهد بود و از خواستههاي ملت شريف ايران با تمام قدرت پشتيباني مينمايد».
هنگامي كه تيمسار رحيمي را دستگير كردند و به مدرسه رفاه آوردند، هنوز اعلاميه شوراي عالي ارتش منتشر نشده بود. بنابراين ما براي جلوگيري از ادامه درگيريها و كشتار مردم از او خواستيم كه دستوراتي را صادر كند. اما او حاضر نشد.
دادگاه از زبان آیت الله خلخالی
آیت الله صادق خلخالی در کتاب خاطرات خود آن دوران را اینطور بیان میکند:
از جمله کسانی که در همه کارها دخالت میکرد و بازپرس شده بود؛ ابراهیم یزدی بود که در دولت موقت اول معاون نخست وزیر و سپس وزیر امور خارجه شد.
.... ابراهیم یزدی در طبقه سوم مدرسه رفاه که من هم آنجا بودم، نصیری و رحیمی را به محاکمه کشید. آنها با وجود اینکه میدانستند که من از طرف امام به عنوان قاضی و حاکم شرع معرفی شدهام به این امر توجه نمیکردند، خودشان میبریدند و میدوختند و در باغ سبز نشان میدادند.
تلویزیون هم جریان را ضبط میکرد و ما هم نظاره میکردیم. سرانجام کاسه صبرم لبریز شد و مستقیماً به خدمت امام رفتم و عرض کردم: ابراهیم یزدی میگوید که جزو شورای انقلاب است و نمیگذارد من به کارها رسیدگی کنم. او در همه کارها مداخله میکند و مانع کار ما میشود.
امام فرمود: او جزو شورای انقلاب نیست و زورش هم به تو نمیرسد اگر آمد آنجا یقه او را بگیر! (سپس امام یقه مرا گرفت و گفت اینجوری) پس از بیانات امام من با قدرت تمام به مدرسه رفاه برگشتم.
.... فردای آن شب که نصیری و ناجی و رحیمی و خسروداد اعدام شدند مهندس بازرگان مصاحبه مطبوعاتی تشکیل داد و با کمال تعجب اعلام نمود: ما از وضع دادگاههای انقلاب کوچکترین اطلاعی نداریم.
اعدام
وی در نیمه شب پنج شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ به بر روی پشت بام مدرسه رفاه تیرباران شد و در بهشت زهرا (قطعه:۸۲ ردیف:۲۸ شماره:۴۰) به خاک سپرده شد.
روزنامه اطلاعات در فوقالعاده خود به تاریخ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۵۷ ماجرا را اینطور بیان میکند:
نیمه شب دیشب ۴ ژنرال عالیرتبه ارتش شاه که در قتل و کشتار مردم ایران مشارکت مستقیم داشتند بر اساس حکم صادره دادگاه انقلابی تیرباران شدند.در حالیکه یک ربع به ساعت ۲۴ مانده بود ارتشبد نصیری رییس ساواک، سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و رییس شهربانی سابق، سرلشکر رضا ناجی و سرلشکر خسروداد در دسته اول با چشمها و دستهای بسته روبروی جوخه آتش قرار گرفتند و با گلولههای چهار جوان مسلح در کمیته امام به رگبار مسلسل بسته شدند.
جلسه دادگاه از صبح دیروز در محل دبیرستان شماره ۲ علوی تشکیل شد و تا ساعت ۷ بعد از ظهر ادامه یافت. این دادگاه برای بررسی کارنامه ۲۶ تن از مقامات برجسته رژیم سابق که اکنون در زندان بسر میبرند تشکیل شد. پس از پایان جلسه اعضای دادگاه به حضور امام خمینی رفتند و امام حکم اعدام ۴ نفر از متهمین ردیف یکم را به حکم آیه شریفه «مفسدین فی الارض» تایید کرد.
بلافاصله پس از اعدام انقلابی عناصر رژیم سابق جوانان مستقر در اطراف کمیته انقلاب و خیابانهای ایران و ژاله شروع به تیراندازی هوایی کردند و رسیدن روز جزا روز عدل الهی را جشن گرفتند. خبر اعدام این گروه بوسیله بلندگو به اطلاع ساکنان خیابانهای اطراف کمیته انقلاب رسید.
علی رضا نوری زاده در خصوص مشاهدات خود از لحظه اعدام این گونه مینویسد:
برای ثبت در تاریخ باید بگویم رفتاری که تیمسار رحیمی و تیمسار خسرو داد در برابر جوخه اعدام داشتند رفتاری بسیار شجاعانه بود. تیمسار رحیمی سلام نظامی داد و «جاوید شاه» گفت و همچنین «پاینده ایران». و تیمسار خسروداد گفت چون من در اینجا ارشد هستم خودش حکم تیر خودش را به خودش صادر کرد. هیچ کدام اجازه ندادند چشمهایشان را ببندند.
اتهام قطع دست راست
پایگاه خبری آفتاب در تاریخ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴ مصاحبهای را با ابراهیم یزدی در منتشر کزدهاست. در این مصاحبه وی در پاسخ به این سوال که افرادی مدعی هستند که او (مهدی رحیمی) به صورت شما(ابراهیم یزدی) سیلی زدهاست و شما در واکنش دست او را بریدهاید. اینطور میگوید:
چنین چیزی مطلقاً صحت ندارد. اولاً آنها که این نوار را به دست آوردهاند(منظور وی نوار ویدیویی جلسه دادگاه است) چرا تمام آن را منتشر نمیکنند و به پخش ۷ـ۸ دقیقه آن اکتفا کردهاند. ثانیاً این نوار نشان میدهد با کسی که در دوران انقلاب فرماندار نظامی تهران و مسئول کشتار مردم در سطح شهر بودهاست در آن جلسه نه تنها برخورد فیزیکی بلکه هیچ صحبت تندی هم نشدهاست. در آن نوار ویدیویی هیچ علامتی از عصبانیت و خشونت نه در صحبت و در صورت رحیمی و نه من یا سایرین دیده نمیشود. حتی صحبتهای صادق خلخالی، اگر چه تند بود، اما تهدید و خشونتی هم در آن نبود. شما میتوانید با آقای دکتر احمد صدر حاج سید جوادی هم صحبت کنید شاید ایشان یادداشتهای خود را از بازجویی وی هنوز در اختیار داشته باشند..
دیدار احمدی نژاد با پریوش سطوتی
در آغاز سال ۱۳۸۸ خورشیدیمحمود احمدی نژاد با پریوش سطوتی (خواهر همسر رحیمی و همسر حسین فاطمی) دیدار کرد.سپهبد مهدی رحیمی باجناق دکتر فاطمی بودند .
یک مطلب از مردم سالاری:
نسخه شماره 3133 - 1391/11/26 http://www.mardomsalari.com/template1/News.aspx?NID=159236
|
در روز پنجشنبه 26 بهمن 1357، چهار مقام عاليرتبه نظامي دوره پهلوي اعدام شدند. اين اتفاق به فاصله چهار روز پس از پيروزي انقلاب اسلامي رخ داد. سپهبد مهدي رحيمي فرماندار نظامي تهران و رييس شهرباني سابق، سرلشگر رضا ناجي فرماندار نظامي اصفهان، سرلشگر منوچهر خسروداد فرمانده نيروي هوايي و ارتشبد نعمتالله نصيري رييس سابق ساواک (سازمان اطلاعات و امنيت کشور) اولين کساني بودند که توسط دادگاه انقلاب اعدام شدند. نصيري به عنوان رييس ساواک از سوي انقلابيون شريک شاه در جنايتهايش به حساب ميآمد، سپهبد رحيمي نيز فرماندار نظامي و رييس شهرباني تهران بود که به همين جهت در کشتارهاي مردم بيگناه در ماههاي منتهي به سقوط رژيم و حتي پس از خروج شاه از کشور متهم بود. سرلشگر رضا ناجي معروف به «قصاب» اولين فرماندار نظامي اصفهان به دليل سرکوب قيام مردم اصفهان در چهلمين روز واقعه خونين تبريز، محاکمه ميشد و سرلشگر خسروداد نيز به عنوان فرمانده هوانيروز در دادگاه متهم بود هدايت مستقيم کشتار 17 شهريور 57 در تهران را برعهده داشته است. روزنامه اطلاعات همان زمان گزارش تفصيلي اعدام اين چهار تن را منتشر کرد. متن کامل گزارش خبرنگار روزنامه اطلاعات که در تمام مراحل محاکمه و اعدام فرماندهان ارتش حکومت پهلوي شرکت داشت، بدين شرح است: متهمان رديف اول نصيري رييس سابق ساواک، خسروداد فرمانده هوانيروز، ناجي فرماندار نظامي اصفهان و رحيمي فرماندار نظامي تهران و آخرين رييس شهرباني رژيم سابق را ميآورند. هرکدام از آنها بر اساس بازجويي که شدهاند پروندهاي قطور دارند. نصيري مجرم نخستين است، او گنگ و بهتزده، به سوالها با صدايي خفه پاسخ ميدهد. درست همانگونه که در تلويزيون ديديم. يکي دو بار نيز نام اربابش اعليحضرت مخلوع را به زبان ميآورد. او هيچکدام از اتهامات را قبول ندارد. اما در بازجويي به چند قتل اعتراف کرده است. همچنين پذيرفته است که مامورانش صدها جوان تحصيلکرده و فرزانه را زير شکنجه شهيد کردهاند. يکي دو بار نصيري چنان خود را ميبازد که به گريه ميافتد. محکمه شکل خاصي دارد، تلفيقي از محاکم شرع و عدليه، آميزهاي از مذهب و منش انقلابي، بدينگونه است که احکام رنگي از مذهب دارند ولي با رفتاري انقلابي صادر ميگردند. نصيري آخرين حرفهايش را ميزند، يک جفت چشم اشکبار او را مينگرد. چشمان رضايي بزرگ که به ياد آن روزهايي است که به نصيري ميگفت لااقل نوه سه سالهام را آزاد کنيد. نصيري هيچکدام از اين لحظات را به ياد ندارد. سخنان او پايان ميگيرد. حاضر نيست توبه کند. حتي حاضر نيست نام خدا را بر زبان آورد. پس از او رحيمي نيز همين وضع را دارد. آميزهاي از کلمات وجدان، قانون اساسي، شرافت سربازي، سوگند به جقه ملوکانه و... را بر زبان ميآورد. يکي دو ساعت پيش از شروع دادگاه، نصيري و او تلاش کرده بودند که بگريزند ولي ظاهراً با هشياري محافظين تيرشان به سنگ خورده بود. پس از او ناجي ميآيد. امير باريک اندام که نماز شب ميخواند ولي در روز حکم قتل صدها تن را امضا ميکرد. او به کلي خود را باخته است و ميزند زير گريه. «آقا به امام زمان ما با مردم اصفهان از برادر هم نزديکتر بوديم. آقا ما آدم بدي نبوديم. برويد از مردم اصفهان بپرسيد.» قبلاً اين سوال از مردم اصفهان شده است. بيش از اين پيکر خونين صدها جوان و پير اصفهاني پاسخ اين سوال را داده است. وقتي خسروداد برميخيزد، سايهاي از ترس در چشمان اوست. اعترافات او شنيدني است. بر اساس نقشههاي شيطاني او، دو بار قرار بوده کودتا بشود. يک بار وقتي بختيار شاه را راهي کرد، ايشان تصميم داشته با نيروهاي ويژهاش پايتخت را تسخير کند. بختيار را کنار بزند و خودشان فرمانروا شوند. متهمان به گوشهاي برده ميشوند و دادگاه وارد شور ميشود. ساعتي بعد حکمها به اطلاع رهبر انقلاب ميرسد و بعد بار ديگر متهمان صف ميکشند و حکم خوانده ميشود: «بسمالله المنتقم... به فرمان خدا، به حکم دادگاه انقلاب اسلامي و با صحه نائب الامام خميني، ارتشبد نعمتالله نصيري... محکوم به اعدام به صورت تيرباران ميشود.» به دنبال نصيري حکم بقيه خوانده ميشود. آنها «مفسد فيالارض» شناخته شدهاند و «چون وجودشان در زمين توليد فساد و زشتي ميکند، بايد زمين تطهير گردد.» متهمان حکم را نگاه ميکنند. پلک چشمهاي رحيمي ميپرد. چهار امير گمان ميکنند که حکم تيرباران درباره آنان چند روز ديگر يا چند هفته ديگر اجرا ميشود. هيچکدام باور نميکنند که يک ساعت و نيم ديگر گلولهاي قلب سنگي آنان را از کار خواهد انداخت. در آغاز قرار است علاوه بر اين چهار تن، سالارجاف نيز تيرباران شود. ولي در آخرين لحظه حکم درباره او نقض ميشود. ظاهراً حالا نوبت نظاميهاست که بيشترين سهم را در جنايات رژيم مزدور داشتهاند. عقربه ساعت يازده و ربع را نشان ميدهد. گروهي از برادران مسلح که جان بر کف گرفته انقلاب را تا اين مرحله آوردهاند سراغ چهار متهم ميروند. آنها به محض آنکه چشمشان به گروهي مسلح ميافتد حکايت را ميفهمند. بدن نصيري ميلرزد. حالا ژنرال براي اولين بار فهميده است که ترس چيست. حالا فهميده است که وقتي با لگد توي سينه حنيفنژاد زد و گفت تکه تکهاش کنيد، برادر مجاهد چه حالي داشت. حالا شايد فهميده است وقتي دستور داد در برابر چشمان وحشتزده اشرف دهقاني چريک فدايي به برادرش به بهروز بزرگ تجاوز کنند چه بر آنها گذشته است. يک روحاني با آرامش هميشگياش کنار آنها ميآيد. بايد وصيت کنند، بايد حرف آخر را بزنند، بايد توبه کنند، رحيمي و خسروداد آرامند و حتي حاضر نميشوند يکبار نام خدا را بر زبان بياورند. ناجي گريه ميکند. التماس ميکند. هرکدام جملهاي ميگويند. سکوت سنگيني بر سالن نشسته است. يک کلاه پشمي به سر کشيدهام و خيلي گرمم است. ياد شبي ميافتم که نصيري به ديدن زندانيان قزلقلعه آمد و در سلولي من نيز جايي داشتم. در را باز کرد. جرم من ترجمه کتاب «فلسفه انقلاب مصر» نوشته عبدالناصر بود. همراهش چيزي در گوش او گفت. فرياد زد اين جاسوس مادر... عبدالناصر را تکه تکه کنيد. ژنرال از اين کلمه غرق لذت ميشد. بايد از پلهها بالا برويم. ناجي يکي دو بار تا ميشود و پس از چند دقيقه وقتي به روي پشت بام ستاد ميرسيم. شهر در سکوت کامل خفته است. ساعت يازده و سي دقيقه است. وقتي ميخواهند چشمان متهمان را ببندند خسروداد ميگويد من نيازي به چشمبند ندارم. چشمها بسته ميشود. دور و برم را نگاه ميکنم. (آه آقا و خانم رضايي سلام، آقاي حنيفنژاد، آه خانم آلادپوش شما هستيد.) پدر رضاييها چشماني پر از اشک دارد، برادران مبارز نيروهاي رزمنده خلق صف ميکشند. در تاريکي لرزش پاي نصيري و ناجي را ميبينم. رحيمي کاملاً خبردار ايستاده و خسروداد نيز آرامتر از ناجي و نصيري است، حکم بار ديگر خوانده ميشود. يکي از افسران آزاده که از ماهها پيش به صفوف نهضت پيوسته است و محل خدمتش را ترک گفته فرمان ميدهد افراد به دست... هدف، صداي رگبارها، نالههايي خفيف و تا شدن آدمهايي که حتي در آخرين لحظه حيات خود نخواستند توبه کنند. رضايي بزرگ سر به آسمان برداشته. پروردگارا سپاس تراست که بزرگي و انتقام جگرگوشههاي مرا گرفتي. افسر تير، تير خلاص را در سر چهار عامل مزدور رژيم شاه خالي ميکند. چهره رحيمي درهم فشرده است. ناجي حالت گريه دارد. نصيري وحشتزده، خسروداد آرام. شتاب او براي رسيدن به دوزخ چشمگير است. پايين ميآييم. من احساس سرما ميکنم. آسمان صاف است و سرد. توي سلول زندانيان ولولهاي است. من گريه هويدا را ميبينم. گمان برده است که نوبت اوست. گريه ديگران را هم ميبينم. سالارجاف با صداي بلند گريه ميکند. دانشي و نيکپي رنگ به چهره ندارند. ربيعي و محققي فکر ميکنند لحظهاي ديگر سراغشان ميآيند. يک روحاني صاحبنام به سالن زندانيان ميآيد و آرام ميگويد آقايان بخوابيد کسي امشب اعدام نخواهد شد. اميد براي زيستن بار ديگر به چشمها فروغ ميدهند. يکي دو تن بهم نگاه ميکنند و ميخندند. عدل اسلامي هيچکس را بيدليل نميکشد. چراغها خاموش ميشود. زندانيان ميخوابند. حالا همه آرام شدهاند. يک آمبولانس در ساعات نزديک بامداد اجساد را به پزشک قانوني ميبرد. بيرون ميزنم. در صبح دلنشين خيابان ايران. اينجا همه چهره انقلابي دارند. زمزمهاي از يک سرود قديمي ميشنوم. پيرمردي به من ميرسد و ميگويد: به لطف خدا نصيري جلاد تيرباران شد. سر تکان ميدهم و ميگويم بله پدر جان من خودم شاهد بودم. منبع: تاريخ ايراني |
برچسبها: سپهبد مهدی رحیمی, ابراهیم یزدی, دكتر سيد حسين فاطمي, نظامیان ایرانی
